پرسش خود را بپرسید

در بیت زیر «قلم برگرفتن » کنایه از چیست ؟

تاریخ
١ روز پیش
بازدید
٩٧

« حالی از آن خطه قلم برگرفت.
رسم بد و راه ستم برگرفت »
الف) به حساب رسیدگی کرد ن.
ب) عفو کردن و بخشیدن
ج) افزودن ظلم و ستم
د) مالیات گرفتن

٠ %

الف

٤٠ %

ب

٢ پاسخ
٦٠ %

ج

٣ پاسخ
٠ %

د

١٩,٠٩٩
طلایی
٤
نقره‌ای
٢٨٠
برنزی
٣٣٦
عکس پرسش

٥ پاسخ

مرتب سازی بر اساس:
پاسخ کاربر: گزینه‌ی سوم

تو این بیت:

حالی از آن خطه قلم برگرفت

رسم بد و راه ستم برگرفت

ما داریم درباره‌ی یه نفر حرف می‌زنیم (احتمالاً حاکم یا یه مقام بالا) که رفته سراغ یه منطقه‌ای، و به‌جای اینکه کار درست بکنه، اومده ظلم و ستمو بیشتر کرده.

واژه‌ی قلم برگرفت تو این فضا یعنی چی؟

یعنی تصمیمی گرفت، یا کاری کرد که باعث شد ظلم و بدی بیشتر بشه. چون تو مصرع بعدی صریح می‌گه رسم بد و راه ستم برداشت دیگه! این دوتا به هم چسبیدن.

پس اگه بخوای معنی کنایه‌ایشو بگی، باید بگی:

✅ گزینه‌ی ج) افزودن ظلم و ستم

و این‌جوری هم قشنگ با معنی بیت جور درمیاد، هم با فضای کلی شعرهای انتقادی.

📚 واسه منبع هم اگه بخوای، توی کتاب‌های شرح شعر فارسی مثل:

  • شرح کامل خمسه نظامی از وحید دستگردی
  • یا فرهنگ کنایات و اصطلاحات فارسی از حسن انوری

میشه نمونه‌های دیگه از همین کاربرد قلم پیدا کرد که دقیقاً تو همین فضا استفاده شدن.

👀 یه جورایی انگار طرف قلم ورداشته، ولی نه واسه نوشتن حق، واسه امضای ظلم!

١٢,٠٦١
طلایی
١٢
نقره‌ای
٤٤١
برنزی
١٠٧
تاریخ
٢٣ ساعت پیش

بسیار عالی. گمانم واژه قلم باعث گمراهی ذهن مخاطب میشه و گرنه گزینه ب درسته جناب دکتر واقعا استاد هستن و در محضرشون درس پس میدیم. عفو و بخشش منظور هست.
بهتر بگیم قلم عفو و بخشش 😀
قلم اغلب علم رو به ذهن مخاطب القا می کنه ولی دایره قلم خیلی گسترده هستش.
دومین سوره ای که نازل شد قلم بود.
ن والقلم و ما یسطرون.
به هر حال فضای اینجا فضای خوبی هست که معلومات خودمون رو محک بزنیم.
سربلند باشید. 🙏

-
٣ ساعت پیش
پاسخ کاربر: گزینه‌ی دوم

حکایت نوشیروان با وزیر خود از حکیم نظامی
صیدکنان مرکب نوشیروان
دور شد از کوکبه خسروان
مونس خسرو شده دستور و بس
خسرو و دستور و دگر هیچکس
شاه در آن ناحیت صید یاب
دید دهی چون دل دشمن خراب
تنگ دو مرغ آمده در یکدیگر
وز دل شه قافیه‌شان تنگتر
گفت به دستور چه دم میزنند
چیست صغیری که به هم میزنند
گفت وزیر ای ملک روزگار
گویم اگر شه بود آموزگار
این دو نوا نز پی رامشگریست
خطبه‌ای از بهر زناشوهریست
دختری این مرغ بدان مرغ داد
شیربها خواهد از او بامداد
کاین ده ویران بگذاری به ما
نیز چنین چند سپاری به ما
آن دگرش گفت کزین درگذر
جور ملک بین و برو غم مخور
گر ملک اینست نه بس روزگار
زین ده ویران دهمت صد هزار
در ملک این لفظ چنان درگرفت
کاه براورد و فغان برگرفت
دست بسر بر زد و لختی گریست
حاصل بیداد بجز گریه چیست
زین ستم انگشت به دندان گزید
گفت ستم بین که به مرغان رسید
جور نگر کز جهت خاکیان
جغد نشانم به دل ماکیان
ای من غافل شده دنیا پرست
بس که زنم بر سر ازین کار دست
مال کسان چند ستانم بزور
غافلم از مردن و فردای گور
تا کی و کی دست‌درازی کنم
با سر خود بین که چه بازی کنم
ملک بدان داد مرا کردگار
تا نکنم آنچه نیاید به کار
من که مسم را به زر اندوده‌اند
میکنم آنها که نفرموده‌اند
نام خود از ظلم چرا بد کنم
ظلم کنم وای که بر خور کنم
بهتر از این در دلم آزرم داد
یا ز خدا یا ز خودم شرم باد
ظلم شد امروز تماشای من
وای به رسوائی فردای من
سوختنی شد تن بیحاصلم
سوزد از این غصه دلم بر دلم
چند غبار ستم انگیختن
آب خود و خون کسان ریختن
روز قیامت ز من این ترکتاز
باز بپرسند و بپرسند باز
شرم زدم چون ننشینم خجل
سنگ دلم چون نشوم تنگدل
بنگر تا چند ملامت برم
کاین خجلی را به قیامت برم
بار منست آنچه مرا بارگیست
چاره من بر من بیچارگیست
زین گهر و گنج که نتوان شمرد
سام چه برداشت فریدون چه برد
تا من ازین امر و ولایت که هست
عاقبت‌الامر چه دارم به دست
شاه در آن باره چنان گرم گشت
کز نفسش نعل فرس نرم گشت
چونکه به لشگر گه و رایت رسید
بوی نوازش به ولایت رسید

حالی از آن خطه قلم برگرفت
رسم بدو راه ستم برگرفت

داد بگسترد و ستم درنبشت
تا نفس آخر از آن برنگشت
بعد بسی گردش بخت آزمای
او شده و آوازه عدلش بجای
یافته در خطه صاحبدلی
سکه نامش رقم عادلی
عاقبتی نیک سرانجام یافت
هر که در عدل زد این نام یافت
عمر به خشنودی دلها گذار
تا ز تو خوشنود بود کردگار
سایه خورشید سواران طلب
رنج خود و راحت یاران طلب
درد ستانی کن و درماندهی
تات رسانند به فرماندهی
گرم شو از مهر و ز کین سرد باش
چون مه و خورشید جوانمرد باش
هر که به نیکی عمل آغاز کرد
نیکی او روی بدو باز کرد
گنبد گردنده ز روی قیاس
هست به نیکی و بدی حقشناس
طاعت کن روی بتاب از گناه
تا نشوی چون خجلان عذر خواه
حاصل دنیا چو یکی ساعتست
طاعت کن کز همه به طاعتست
عذر میاور نه حیل خواستند
این سخنست از تو عمل خواستند
گر بسخن کار میسر شدی
کار نظامی بفلک بر شدی
حکیم نظامی گنجوی جان

١٩,٠٩٩
طلایی
٤
نقره‌ای
٢٨٠
برنزی
٣٣٦
تاریخ
٣ ساعت پیش
عکس پرسش
پاسخ کاربر: گزینه‌ی دوم
١٦,٧٠٤
طلایی
٣
نقره‌ای
٣٥٢
برنزی
٩٤٨
تاریخ
١٣ ساعت پیش

بسیار عالی🙏

-
٣ ساعت پیش
پاسخ کاربر: گزینه‌ی سوم
تاریخ
٢١ ساعت پیش

بیشتر دقت کنید🙏

-
٣ ساعت پیش
پاسخ کاربر: گزینه‌ی سوم
١,١٩٨
طلایی
٠
نقره‌ای
٢٣٦
برنزی
٧٢
تاریخ
١ روز پیش

واژه های قلم و ستم توی این بیت ذهن رو گمراه می کنه. کمی بیشتر دقت کنید. سپاسگذارم پارسا جون. ج🙏

-
٣ ساعت پیش

پاسخ شما