بی عمر زندهام من و این بس عجب مدار
منظور حافظ از
بی عمر زندهام من و این بس عجب مدار
چیه ؟
٢ پاسخ
ای خُرَّم از فروغِ رُخَت لاله زارِ عمر
بازآ که ریخت بی گُلِ رویت بهارِ عمر
از دیده گر سرشک چو باران چِکَد رواست
کاندر غمت چو برق بِشُد روزگارِ عمر
این یک دو دَم که مهلتِ دیدار ممکن است
دریاب کارِ ما که نه پیداست کارِ عمر
تا کی مِی صَبوح و شِکرخوابِ بامداد
هشیار گَرد، هان که گذشت اختیارِ عمر
دی در گذار بود و نظر سویِ ما نکرد
بیچاره دل که هیچ ندید از گذارِ عمر
اندیشه از محیطِ فنا نیست هر که را
بر نقطهٔ دهانِ تو باشد مدارِ عمر
در هر طرف ز خیلِ حوادث کمینگهیست
زان رو عِنانگسسته دَوانَد سوارِ عمر
بی عمر زندهام من و این بس عجب مدار
روز فِراق را که نَهَد در شمارِ عمر
حافظ سخن بگوی که بر صفحهٔ جهان
این نقش مانَد از قَلَمَت یادگارِ عمر
حضرت اشاره به بودن در کنار نور جان در دارن . مراقبه و حضور و مشاهده گری و جدا بودن از حس و فکر ، در دل فضای خالی ایجاد می شه و سالک به مشاهده نورِ یار یا مه می نشیند تا جذب شود .
اکثر اشعار حضرت حافظ ، درباره این سطح از مراقبه هست .عدم اندیشیدن و تنها شاهد و آگاه بودن .
اندیشه از محیطِ فنا نیست هر که را
بر نقطهٔ دهانِ تو باشد مدارِ عمر
یعنی با فکر کردن، نمی توان جذب نور و حالت تجربه ای از فنا را داشت .
اینجا فنا در شمس الحق یا خدا که مرحله آخر سلوک هست ، منظور نیست .
برای جذب شدن به نور ، می بایست 'من' ،بیفته تا جذب اتفاق بیفته .
اینجا تازه آغاز حرکت در رود جانا به سمت اقیانوس جانان هست .
بر نقطه دهان .... : حضرت در کل این شعر می فرماید تنها در حضور نور جان در دل بودن ، گذر عمر بحساب می یاد .
یعنی کل زندگی بیهوده هست اگر آدمی به درون نره و به نور جان نرسه .
بی عمر زندهام من و این بس عجب مدار
روز فِراق را که نَهَد در شمارِ عمر
زنده بودن من ، و زندگی بدون بودن در کنار نور جان در دل ، گذر عمر به حساب نمی یاد
روز ها و ساعاتی که نور جان در دلم متجلی نیست و من در فراق و دور از او هستم رو ، شمار عمر حساب نمی کنم .
این انطباق کدواژگان اشعار حضرت حافظ با لحظه به لحظه مراقبه و مشاهده گری ، در تمامی اشعار صوفیان ایران زمین ، یکدست و یک گونه هست .
یار ، مه ، بت ، گل ، قمر ، لب شکر ، ترک و ... اینها همگی اشاره به نور جان در دل دارن .
این یک دو دَم که مهلتِ دیدار ممکن است
دریاب کارِ ما که نه پیداست کارِ عمر
میفرماید اون دقایق و ساعت هایی که ، ای نور جان در دلم متجلی میشی و در حال مشاهده ات هستم ، کار ما رو دریاب؛ یعنی بزار مرحله جذب اتفاق بیفته که معلوم نیست عمرم کفاف بده که بعدا این تجربه شیرین عرفانی اتفاق بیفته .
این بیت از حافظ میگوید:
"بی عمر زندهام من و این بس عجب مدار"
در اینجا، «بی عمر زندهام» نوعی تناقضنمایی (پارادوکس) دارد. حافظ میخواهد بگوید که بدون بهرهمندی از زندگی واقعی، همچنان زنده است. این میتواند چندین معنا داشته باشد:
1. زندگی بدون لذت و معنا: شاید منظورش این باشد که عمرش در حال گذر است، اما بدون عشق، شادی یا هدف، گویی زندگی نکرده است.
2. جاودانگی در شعر و عرفان: ممکن است به نوعی زندگی معنوی اشاره کند؛ یعنی جسمش در حال گذر است، اما روح و اندیشهاش زنده و جاودان است.
3. دوری از معشوق یا حقیقت:اگر این بیت را در بستر عشق زمینی یا الهی ببینیم، میتوان گفت که دوری از معشوق را به نوعی مرگ تشبیه میکند، اما با این حال، همچنان زنده است.
پس در کل، حافظ شگفتی خودش را از وضعیتی که در آن قرار دارد بیان میکند: زنده است اما بیعمر، یعنی گویی زندگی حقیقی را از دست داده است.