پرسش خود را بپرسید

پیشنهاد واژه پارسی به جای " معادله،نامعادله"

تاریخ
٢ هفته پیش
بازدید
٣,٥٠٦

به جایِ واژه  " معادله" چه واژه ای  را پیشنهاد می کنید؟

نکته:

1-در زبانِ آلمانی  "Gleich.heit " به معنای " برابری" است؛

2- واژه یِ  " Gleich.ung " در زبانِ آلمانی به معنای " معادله" است و " Un.gleich.ung" به معنای " نامعادله".

( پس این دو هر چند نزدیک به هم هستند ولی یکی نیستند.)

سپاس گزار  خواهم بود،چنانچه  من را در این باره با پیشنهادهایتان همراهی بفرمایید.

٢٥,٦٨٠
طلایی
٢
نقره‌ای
٢٣٥
برنزی
٢١٠

٤٧ پاسخ

مرتب سازی بر اساس:

بکار بردن از واژگان پهلوی {ساگ/تاگ} به همراه پیشوند هایی همچون  {ایو/هم/یک/ان} و پسوند هایی همچون {ی/مان/ه} به گمانم در خور است.(یکی از این واچینه(ترکیب) ها)(ساگ=عدد/تاگ=تا}(درباره اینکه کدام یک از واچینه ها بهتر است،من هیچ نمی گویم )

بِدرود!

١٢,٦١٧
طلایی
٣
نقره‌ای
٨٩
برنزی
٨٣
تاریخ
١٩ ساعت پیش

اینکه بارها در پست ها و نوشته هایی که گذاشتم نوشتم  زبان ایرانی  شاخات  خود را  از     اَ / اِ / اُ    ساخته   بی دلیل نبوده

خِل ( در زبان مازندرانی یعنی خُل = اینکه میگوییم زبان های ایرانی  و  ... گویشی از فارسی نیستند  دلیلش این است)/ خُل  (نشانه  زیاد دانستن  یا   هیچ و باد )/ خَل ( در خلا و  مخلوع و .... نشانه هوا و باد و هیچ و تهی )

خیل( گروه و نشانه زیادی ) / خال  ( هوا  رفته = نشانه ناپدید شدن )

گول / گال / گیل

قُل / قال        بروید  جست کنید تا ببینید چطور  قُل  ایرانیست.

با سپاس

١,٣١٤
طلایی
٠
نقره‌ای
٤
برنزی
٢٢
تاریخ
١ روز پیش

جایش  اینجا نبود اما فقط خواستم اینرا  بخوانید و ببینید  چطور  ریشه  یابی و ریشه شناسی کنیم   و  ارتباط و پیوند زبان ها چطور   ازهم  شکل گرفته ( شخصا  تا  داخته نشوم ریشه چیزی  غیر ایرانی  است  هرگز   در نوشته های  امروزه  خود  دست نخواهم زد)

خلا / خیال / تخیل / خیلی / مخیله / اخلال / شایدم خلوت   و .... شاخاتی از  خُل بوده و ایرانیست حتی ( خلع / مخلوع )
با من همراه باشید

به واژه شهر از نوشته های بنده ( عارف طاهری ) بروید تا ببینید چرا حرارت از شرارت امده و شده گرما

شراره - = شر اره ( بیار = > آر => آره ) پس شراره شده اتش ( توافق شده شراره شود آإتش چون زبان یک پدیده توافقی می باشد ) 
پس از آن جا که #شهر را اگر بروید بخوانید متوجه میشوید برای شور و تندی ناشی از آتش دیگر نمیتوانستند از واژه هایی که هر یک به یک نمادی توافق و استفاده شد بهره ببرند واژه حرارت از شرارت زاییده شد و به گرما ( اثر ناشی از تکاپو و جاری و ساری بودن ) اطلاق شد. 
از نشانه های دیگر اینکه حرارت نمیتواند جر این باشد اینست که حُر دو واجی میباشد و دو واجی ها ریشه ایرانی دارند
نشانه دیگر اینست که واژه حریر را داریم که به نازکی اشاره دارد - نازکی چیزی که اثر مقابلش گرماست
نشانه دیگر اینست که واژه هِل / هلهله را داریم که از پِل / پِلپِل آمده و در پِلاپِل ( فلافل امروزی ) یعنی تند و گرم و اصلا خود فلفل همان پِلپِل بوده پس فهمیدیم هلهله از پلپله آمده و خود هِل از پِل یا فِل پس هریر میتواند همان هلیل باشد و باز از همینروست که واژه خلیل / خیلی /خیل / خُل میشود زیاد یا همان تند و برای همین هست که به کسی که زیاد میداند میگویند خُل شده ( یعنی از روی زیادی دانستن گیج شده ؛ یا حتی میتواند اشاره به هوا و نداشتن نیز داشته باشد  ) ببینید چطوره زبان ساخته شده شگفت زده میشوید
امروزه به خیل گروه میگویند یعنی تعداد زیاد که باز هم گپ و گفت مرا می رساند
خیلی = زیاد
خیل = گروه
خیال = انچه در ما جمع شده ( انباشت فکری )

همچنین واژه خلاء  که بسیاری خالی / مخیله / تخیل / اخلال (مثلا میانه) / تخیل / و خیالی که بدان پرداخته شد از همین خل ساخته شده اند
خیال پردازی یعنی زیاد پردازی ؛ جالب اینکه در زبان فارسی به فکر کردن --> اندیشیدن گفته شده و اند + ایش + تن ( مانند اندیشه ) = (اند = and  نشانه ضریب بستن در زبان لاتین  برابر   واو = و     در 
زبان های ایرانی جهت ضریب بستن و شدت دادن  ؛ حتی ضریب = and   میشود)خیلی + ایش ( برابر ویش / wish / وست / خوست / خواست / بیش   که نشانه   ازدیاد و بیشتر خواستن را دارد ) => فکر کردن = اندیشیدن  یعنی   زیاد خواستن ؛ از طرفی  واژه پند یا پندار  را داریم  که   پند همان  fan  است  . فن یا هوادار  در   پنکه  نیز  وجود دارد  . در پنچر شدن و  پنجره نیز وجود دارد که همگی  به  هوا اشاره دارند => پندار  یعنی هواداشتن ؛ اینکه میگن هوا برت داشت  یعنی فکر و خیال و هوا بسرت زد ؛ از همینرو همچنان در اشعار ایرانی  در هوای  تو بودن = ارزو و فکر تو را داشتن   و  همچنین در زبان کردی به ارزو  هیوا  گفته میشود که همان هوای فارسی است => خلا و شاخات بدست آمده از آن همانند مثال هایی که زده شد به دو چیز اشاره دارد 
1- هوا / فضا
2 - آرزو / خواست / بیشتر / خیلی / فکر کردن /اندیشیدن / پنداشتن و ...
=> خالی = هوایی   یعنی چیزی که درش  هوا  و باد  است نه چیز دیگه ؛ امروزه واژه باد و بروت نشانه خالی بندی میباشد و همه اینها  نشان دهند درستی گفتار بنده است.

١,٣١٤
طلایی
٠
نقره‌ای
٤
برنزی
٢٢
تاریخ
١ روز پیش

درود بر جناب نقدی 

پیشوند بی   در  گذشته   اَبی   بوده   که  بعدها  به بی   دگردیس  یافت  مانند اَنی   در   اَنیران  یا   اَنی  در   اَنیمال  که در لاتین بسیار کم از آن باقی مانده  .  bicycle     که   در  زبان ایرانی  بدان  دوچرخه  گفته شده  دلایل دیگری دارد که خواهم گفت.

نخست اینکه  دو    همان two  لاتین است  . شما نوشته که هیچ حتی   خواندن  two  لاتین  همان  دو   ما  میشود  و   سه  = three    / چهار  = four   / پنج = five

یعنی  شکل خواندن همه اینها دقیقا برابر خودشان است پس   bi  در   bicycle    دو نمیشود / دوچرخه به دلیل داشتن دو چرخ   دوچرخه نامیده شد ؛ همچنین   از    دو    دویدن   نیز ساخته شد یا وارون آن  یعنی دویدنی بوده که به دلیل داشتن دو  پا در   آن  به  شماره 1+1  دو گفته شد ؛   bicycle  یا باسیکل و باچرخش  یا با دور   میشود  یا  پایدور  یعنی وسیله ای که یا با چرخش و دوره در پیوند است  یا  وسیله ای که پای در  آن  میچرخد / اینکه چرا با پا زدن رکاب زدن میگویند و اینکه چرا هر وسیله یا چیزی را در زبان عربی مرکب میگویند را نیز ریشه یابی کردم.

دوستان راجب معادله و نامعادله گپ و پیشنهاد دیگری ندارند؟

هم ایرانی بودن تبع را عنوان کردم هم ایرانی بودن طبع /طبیعت و .... را

هم ویچ  را  که برابر   gelich  شماست برایتان  آشکار نمودم  هم ... را

الان اگر داتبرد/ داتویچ را تابع بدانیم انگاه

معادل = همور / درو / همدیس ( همشکل = مشابه) / همدات/ برابر  / همسنگ  / همسان / یکسان

نامعادل = ناهموَر / نادِرو 

معادله = داتویچ / داتبرد

نامعادله = ناداتویچ / ناداتبرد 

تابع = ویچر  / داتبر

تبع = طبع /  ویچ  

١,٣١٤
طلایی
٠
نقره‌ای
٤
برنزی
٢٢
تاریخ
١ روز پیش

درود.

آیا بکار بردن از پیشوند {بی/بَی}  همریشه با {bi} در انگلیسی در {bicycle} را،بکار برد؟ این پیشوند برابر {دو} است،تا جایی که می دانم.

در زیر همین {بی} هم پیامی نوشتید و سپاس از شما.

آیا روی هم رفته پیشوند های برابر {دو} یا چیزی نزدیک به آن را،درخور می دانید؟ چون ما در معادله دو چیز همانند یا برابر داریم.از همین روی شاید بکار بردن از آن بی بهره نباشد.

بِدرود!

١٢,٦١٧
طلایی
٣
نقره‌ای
٨٩
برنزی
٨٣
تاریخ
١ روز پیش

امروز داشتم به این نکته داخت(توجه) میکردم که ما در گذشته پسوند ویچ را داشتیم ( اگر آنرا پسوند بدانیم که خواهم گفت ) اما امروزه ای آن بسیار کم بهره برده میشود . مثلن    ایرانویچ  / نیما یوشیج و ....  خب  این ویچ چه میباشد؟؟؟  ویچ به بیچ  و بچه   تبدیل شده  که نشان از  چند چیز دارد.

1- مشتقات ( مثل بچه ها از از پدر و مادر مشتق شده اند )

2 - دار و دسته ( مثلا در لاتین از  batch  که همان بچه  یا ویچ ماست  برای   اشاره به دسته  و گروه بهره میبرند)

3 - برای اشاره به تابع بودن (مثلا  برای  اینکه بگویند شما تبعه کدام کشورید  میگفتند ایرانویچ یعنی تبعه و تابع ایران) 

خب نخست اینکه داختیم ( متوجه شدیم) ویچ یا بچ یا بچه پسوند نیست بلکه گویا خود کاربن ( فعل ) بوده

دوم اینکه در نخستین ترین  واژه هایی که از آنها داریم و در نخست از آنها ساخته شده مانند ایرانویچ و یوشیج و ....  برای اشاره به تبعه جایی بودن بکار   رفته   که  امروزه  اهل / دارو دسته / گروه و .... هم کاربرد یافت.

به نگر میرسد از این تبعه بودن میتوانیم برای تابع سودجست.یعنی  تبع همان ویچ باشد =wich  

 از   اینرو برای معادله که تابع عدل و عدالت هست خواهیم داشت --> داتویچ  

تابع = ویچِر  ( بر وزن مادر / برادر / خواهر و ...  توضیح اینکه پسوند  er   در گذشته نقش فاعلی  داشته اما بعد ها به گر / گار  در زبان ایرانی دگردیس شد

١,٣١٤
طلایی
٠
نقره‌ای
٤
برنزی
٢٢
تاریخ
١ روز پیش

چیزی که زبانِ ایرانی و اینجا بگویم فارسی  را  دارد  از  زیبایی هایش (زیبش)  خارج میکند  کاربرد بیش از   حد ( قد  ) و اندازه   واژگانیست   که  به     ه / ی   / آنه /  ونه   ته  میرسند   ؛  شما   دقت کنید  در  جمله بالا   چند بار   خودش   این   واج خوانده  شد   اما  نوشته  نشد؟

چرا در گذشته  واژ هها پایانی  زیبا  داشتند و  به  اون واج ها ته نمیکشیدند  اما   در امروز   بیشتر  پیشنهاد ها  به اون واج ها ته میکشد؟

زبان فارسی بیش از  حد     آ    /   اُ      /   یی  / ه  / آنه  /  دارد   و باید برای آن    پندیشید .

یک نو  پیشوندی   هم  از  زبان   لاتین   که  برابر    بسیار  در زبان ایرانی دارد  را   پیدا  کردم که بسیار    کاربردیست   و  بیشک   در    سالهای آتی   در   ریختی که  بکارببریم  فراگیر میشود 

پیشوند pro   =   برابر     Up  /  آپ / آب / اف / upper =  افر  (مانند افراسیاب )/ فر   /   فرو / پُر  / پَر  ( پریدن/ پریا / پروانه) / ابر / ابرو /   اَبَر / بَر (بر   و    بالا  مد نگر است)/  و ....

product  = پرداخت   =    پَر + داخت (توجه   که   بعدها   در   داغ   دیس  و ریخت دیگری  از  توجه   و  سرخ  شدن   و   مورد   توجه بسیار   قرار گرفتن آن پیشکش ( معرفی = تعارف ) شد)     که منظور از پرداختن   همان  ساخت و پاخت  و    توجه قرا دادن بوده ( یعنی هر چیزی که مورد عنایت قرار گرفته باشد  تبدیل به محصول یا نتیجه میشود = product   )  

با داخت (توجه) به  اینکه  سروران بزرگی دراین هنگ (جمع) باش (حضور) دارن  خواستم این پیشوند جدید رو  پیشکش و اواز (معرفی)  کرده باشم  تا در آینده زیر بار و کاربرد بیشتری  اسکان (قرار) بگیره.

١,٣١٤
طلایی
٠
نقره‌ای
٤
برنزی
٢٢
تاریخ
٢ روز پیش

معادله رو که فرمودند دوستان از   ع.د.ل آمده  اما  برابر  لاتین آن  function  است  ( که تابع  کمتر در ایران  بکار رفته و بیشتر  معادله  گفته میشود. 

نکته اول اینکه نیازی نیست برای هر  واژه ای  دقیقا دنبال  برابر ریخت ایرانی آن باشیم . مثلا تابع  رپتی به معادله و عدل  ندارد اما معادله  کاربرد یافت چرا؟

چونپیوند همباری با هم دارند یعنی  عدالت در آن جاری میباشد و هر چه بدهی  شما را بر اساس عدل به  نتیجه مورد نظر میرساند نه کمتر نه بیشتر

اینکه در پستهای پیش برای معادله واژه داتبُرد( دادبرد => عدلبر => انچه یا انکه ما را به عدل میبرد) را پیشنهاد دادم بر همین اساس بوده

واژه تابع از ت.ب.ع  آمده  این تبع  بسیار به تب ( تپ / تو / تور / تبر / طبر و .... )  (نکته اینکه تپل / تپور / طبل  و .... نیز  بعد ها از آن ساخته شد )  میماند  ، همانطور که میبینید برای هر یک از دیس های خود امروزه برای اشاره به چیز یا حالت خاصی  کاربرد  یافته |||| مثلا طبل ( نوعی ساز برامده و تنبک مانند)   با تب ( نوعی بیماری ناشی از التهاب و برامدگی ) || تپل ( چاق = برامدگی بدنی ) تپیدن ( ضربان و برامدگی قلبی و التهابی ) || تبر ( وسیله ای که کارش التهاب و ضرب ( ضربه )  میباشد ) و....( توپ نیز به معنای بسیار برامده میباشد ) مگر استان مازندران یا تبرستان / طبرستان ( تپورستان سابق  جز این است که از تپ و تپور  و تپه ها آمده ) یعنی استان تپه ها = استانی که تپه و کوه بسیار دارد

پس تبع بسیار همدیس با  تب و شاخات  ساخته شده از آن  یعنی برامدن /التهاب/ضربان / تپیدن و ... است

به نگر شما طبع که در طبیعت نیز وجود دارد از  تب یا برامدن  نیامده ؟؟؟  

آیا ما نمیتوانیم واژ ه تبع را  ایرانی بدانیم ؟؟؟؟  آیا از این اگاهید که واژه های 2 واجی ایرانی برای 3 واجی شدن در زبان عربی = اربی  چطور به ریخت و دیس دیگری تبدیل شدند؟ ( با اضافه شدن واج های  ع / ه  / ح  ) و گاها واج های دیگر

چطور   برامدگی   را التهاب  میدانیم  اما   تب  را مگر میشود چیزی جر التهاب  بنامیم؟ خب اگر برامدگی  التهاب یا تب  میشود  چرا  تابع (function = معادله    که همان عدالتبری باشد)  را نمیتوانیم  ؟؟ خب تابع همان  طبع است  ؛ وقتی میگوییم بلطبع اگر فلان شود نتیجه فلان میشود  یعنی  براساس   اصول و عدالت اگر فلان شود نتیجه فلان میشود / چرا تبع را طبع نوشتم ؟؟؟  برای اینکه ثابت کنم  ایندو  یکی میباشند اما همانطور که در زبان ایرانی هر  واژه ای اشکال مختلفی یافت برای  تبع هم شکل و دیس دیگری هم وجود دارد که نیاز به شناسایی داشت و مشتقات و شاخات آن با هم بررسی شد؛    طبیعت (سرشت = ذات = س + رشت => از   رُشت(رشد) آمده = مشتق شده از    رشد  و نمو  ) هم  یعنی براساس اصول / عدالت / تابع          یعنی تابع محور = طبع

خب برویم سراغ اصل داستان

داتبَر = تابع  ( بر وزن مادر / برادر / و ..... -->  عدالتبر   که نشان از تابع پذیری دارد ؛ یعنی انچه ما را به عدالت میبرد؛ اصول پذیر بودن  مد نگر است ؛ یعنی هر آنچه بدهی بر ساسا اصولی که دارد رفتار میکند نه کمتر و نه بیشتر )

 داتبُرد =  ( آنچه که ما را به عدل میبرد = functional )                        مثال:     من تابع (داتبَر /داتبُرد) شما هستم  = function / functional

معادل = هموَر / همدات/ برابر  / همسنگ  / همسان / یکسان  

سطح / سطوح  = تراز / طبق / دِرو  ( دِرو = draw  به      چمار   درو کردن = مسطح کردن  ؛ وقتنی صحبتت از draw  یا کشیدن یا نقاشی میشود  یعنی   برابر زدن = نقش برابر زدن = سطح برابر زدن یا درو کردن = مسطح و هموار و یکسان کردن => درو همان سطح و مسطح و هموار( هم + وار = هم ارزش = هم سطح )  است  و نیز به عمل  تراشیدن شالیزار و بیجار و ... دِرو کردن میگفتند یعنی مسطح کردن = یکنواخت کردن (به نتیجه برابر در بازی های فوتبال  و ... نیز draw یا برابر میگویند یعنی کشیدن رخ داده = drawing  ) طبق هم تپق بوده یعنی برامده یا سطوح طبقاتی  از التهاب آمده که باعث  ایجاد سطوح و لایه در هر چیزی میشد )

معادل معنایی  / مفهومی / ارزشی  =       چمبار / همبار

معادله =  وراسنج  یا ورسنج  ( چیزی که دو سمت یا بر را میسنجد = معادله )

ضلع   = وَر

اضلاع = وَراوَر

چرا همباشت را برای معادله اینجا نیاوردم؟ چون

به اتفاق هم = به همباشت هم ( هم + با  + اشت ( اُستان = اشتاین / اشیانه/ آستان / استیشن (station)  = استان یا قرار گاه = جای قرار و اسکان و ... ) => همباشت شدن = هم قرار شدن = به اتفاق رساندن / بعد ها     از      باشت  -->> باشد ساخته شد  یعنی حاضر  = اتفاق داشتن ---> قبول کردن 

متفق شدیم = همباش شدیم / حاضری ؟ = همباشی؟ 

همینجا باش = همیجا قرار  و حاضر بمان ( باشندگان = حاضرین و ----> باشگاه = جایگاه  حاضرین = جایگاه مردم)

توضیح اینکه همبار از همباشتن نیامده    باریدن  و   باشتن  دو  کاربن  ( فعل) جداگانه هستن  یک از  هست =هس =is  = است / اُستان (قرار گاه و هسته اصلی ) / هسته / هشت ( ورودی و جایگاه ) / آستانه(ورودی و جایگاه) و هستی و .... آمده   و دیگری   از   وار / واران / وارش /بارش وارانه = war  ( آنچه بر سر فرود می آید = نشانه جنگ  خشم ) همانطور که در آوار  ( بسیار  واران شده و بر سر فرود آمده ) نشانه   خراب شدن بر سر  را  میبینم در war  یا جنگ لاتین نیز   میبینیم چطور    وار  ایرانی   آنجا  برابر دیگری  یافته 

اینکه میگویم  همباش  را   همچون همسو بعنوان موافق و  همحاضر  یا اتفاق  بدانیم دلایلی دارد

اینکه کسی از شما چیزی بخواهد و میگوییم باشه  همان باشد است یعنی حاضرم / یعنی قرار دارد = حاضرم یعنی قرار و  است و هست و هشت  دارم =  قرار و حضور

با سپاس

١,٣١٤
طلایی
٠
نقره‌ای
٤
برنزی
٢٢
تاریخ
٢ روز پیش

همگرانه، همگرانی؛ 

همباری، همباشتی

٤٤,١٣٩
طلایی
٦
نقره‌ای
١٩٨
برنزی
٤٢٥
تاریخ
٢ روز پیش

نمیدانم داده های زیر بیهوده هستندو آنها را می دانید یا نه ولی شاید یاری رسان باشند:

gleichung ،همانگونه که کاربر گرامی /فرتاش/ فرمودند،دارای پسوندِ {ung} در پارسی است،همریشه با {ing} در انگلیسی،و در پارسی {ِش/انه/مان} را برابر آن داریم.بخش {gleich}  همریشه با {alike} در انگلیسی  گرفته شده است،که نشان از این است که {gleich} درونمایه ی {همانندی} را دارد،و {برابری}.

  

پس،باید به دنبال واژه ای بگردیم در پیوند یا برابر {همانندی}؟

بِدرود!

١٢,٦١٧
طلایی
٣
نقره‌ای
٨٩
برنزی
٨٣
تاریخ
٣ روز پیش

واژه‌ی «معادله» در زبان فارسی از ریشه‌ی «عدل» گرفته شده و به معنای برابر شدن دو طرف است. اگر بخواهیم جایگزینی برای آن پیشنهاد دهیم که هم مفهومی نزدیک به «برابری» و هم ارتباطی با ساختار ریاضی آن داشته باشد، می‌توان از گزینه‌های زیر استفاده کرد:

  1. برابران: این واژه از «برابر» و پسوند «ان» ساخته شده است و به معنای چیزی است که در دو طرف برابر می‌شود.
  2. هم‌ترازی: این واژه بر مفهوم توازن و برابری تأکید دارد و می‌تواند حس برابری دو طرف معادله را منتقل کند.
  3. هم‌سنجی: اگر بخواهیم به مقایسه و تطبیق دو طرف اشاره کنیم، این واژه مناسب است.
  4. هم‌ارزی: این واژه بر مفهوم ارزشی برابر دو طرف معادله تأکید می‌کند.

برای «نامعادله» هم به تناسب می‌توان از ترکیب‌های زیر استفاده کرد:

  • نابرابران
  • ناهَم‌ترازی
  • ناهم‌سنجی
  • ناهَم‌ارزی

هرچند این جایگزین‌ها ممکن است در ابتدا نیازمند آشنایی و کاربرد بیشتری باشند، اما می‌توانند حس مشابهی به مخاطب منتقل کنند.

٣٣٦
طلایی
٠
نقره‌ای
٩
برنزی
٢
تاریخ
٤ روز پیش

درود بر شما
درباره واژه "هم ارزی" دیدگاه خود را در پیام پیش گفته ام. " هم ترازی" از نگاه کاربردی با معادله در دانِش حساب همخوانی ندارد. "همسنجی" واژه خوبی بوده، از آنجایی که " همسنگ با واژه یِ " همسنج" همریشه است ولی آنجایی کار خراب می شود که واژه " همسنجی" به چم " مقایسه" آمده است. به گمانم " برابران" از نظر " نام/صفت" با واژه " معادله" نمی تواند یکی باشد. گمان کنم " برابرانه، برابرانِش" شایسته تر بنظر می آیند. تا شما و دوستان چه بگویید. سپاس بسیار فراوان ( دیدگاه خوبی بود. )

-
٣ روز پیش

درود بر دوستان

پیش از هر چیز باید بگویم که پیشنهادهایی که دوستان می دهند، چه آنها که از پیش بوده اند و چه نوواژگانِ پیشنهادی،  همگی در جایِ خود بکارگیری خواهند شد و من خواهان آن نیستم  که واژگانِ پیشنهادیِ دوستان را  به کناری نهم و کوشش های آنها را به هیچ شِمُرم ولی نیاز می دانم  نکته هایی را در اینجا بازگو کنم:

1- من پیش از اینکه واژه یِ " همچند/همچندی" را در اینجا بنویسم، به این واژه یِ درخور اندیشیدم:

این واژه به زیبایی  خواسته ی ما  را برآورده می سازد ولی  چیزهایی هست که من نمی توانم با آنها کنار بیایم:

برای نمونه ما اگر بجای " معادله" واژه " همچندی" را بکار ببریم، آنگاه هنگامیکه می خواهیم بگوییم : چند معادله یا یک معادله ی چند متغیره ، باید بگوییم " چند همچندی یا یک همچندیِ چند متغیره یا چیزهایی از این دست.

در اینجا ما با یک برابرگزینیِ  نادرست روبرو نیستیم ، برکه بیشتر  با یک بدگمانی  روبرو هستیم، و من نیز آدم بدگمانی هستم.

بازهم می گویم من نمی خواهم واژه ای را از زنجیره یِ واژگان بِزُدایم؛ زیرا  همانگونه که آلمانی ها برای واژه " معادل" ، واژگانی همچون " gleichbedeutend، gleichwertig،aequivalent و ...  را دارند، ما هم از واژگانی همچون " همچند/همچندی، همبر/همبری و..." با نامِ واژگانِ"در سایه" یاد میکنیم.

2- واژه " ارز،ارزش" و واژگانِ خویشاوند با آنها،  برابر با " مقدار" هستند ( برابر با " Wert" در زبانِ آلمانی)، پس " هم ارز" برابر با "  gleichwertig،aequivalent "  ( آلمانی) است. ولی ما واژه ای بجایِ " Gleichung" از  زبانِ آلمانی می خواهیم.

3-  واژگانی همچون " مایه/مودن" و چندین واژه ای که در این میان دیدم، واژگانِ درخوری نیستند، چون  به " برابر/برابری/معادله و..." پیوندِ معنایی ندارند (چه در زبانِ گذشتگانمان و چه در زبانِ امروزی).

4- من از دوستان میخواهم پیوسته دیدگاه های خود را  - ولو نادرست- در اینجا پیش نهند و  چنانچه  پیشنهادهایی پسند شد، باور داشته باشند که  من در  "جایِ خود"   آنها را  " با ذکر نامِ پیش نهنده"   بکار خواهم  برد. اینکه " در جایِ خود" کجاست در آینده ی نزدیک   روشن خواهد شد. 

5-درونِ بازیِ  ناهمدلان و دلسردکنندگان نیز نشوید. 

٢٥,٦٨٠
طلایی
٢
نقره‌ای
٢٣٥
برنزی
٢١٠
تاریخ
٤ روز پیش

جناب نقدی اگر برایتان شایدپذیر ه( ممکنه) با مثال بنویسید که دقیقا در چه آواجی ( جمله ای )  برایتان سوال شده ک بهتر داخته ( متوجه ) بشم؟

١,٣١٤
طلایی
٠
نقره‌ای
٤
برنزی
٢٢
تاریخ
٤ روز پیش

شما درست فرمودید

اگر منظور از معادله همان function/functional  باشد  بهترین واژه را دامنبرد/ دمنبرد  میدانم و از  دامن / دمن و    بُرد  ساخته شده  که اشاره به این دارد که از  دامنه  و برد  ساخته  شده و  اینکه  هرچه در دامنه دارد و بدهی  ما  را به برد  ( نتیجه ) میرساند.

اگر منظور معادل است  که همان برابر / یکسان / هموَر       و ... کارساز است

مثال : دامنبرد زیر از چند  بَر    هموَر/برابر/یکسان ( معادل) ساخته شده است؟

اگر مقادیر زیر  را بعنوان دامنه در دامنبرد زیر داشته باشیم انگاه برد آنرا حساب کنید....

١,٣١٤
طلایی
٠
نقره‌ای
٤
برنزی
٢٢
تاریخ
٤ روز پیش

گمان کنم برای {معادله} نیاز داریم به هر پیشوندی که بتواند پیوند دوسویه داشته باشد.همچون {هَم}.

برای آنکه در پیشنهاد ها میانِ {برابری} و {معادله} ناهمسانی داشته باشیم،به گمانم باید از واژه ای برابرِ {ارز/بها/مقدار....} داشته باشیم.

در پیشنهاد های دوستان نیز دیده می شود از پسوند هایی همچون {ی/مان/ه...} بکار برده می شود.

پیشوند(هم)+هسته(ارز) +پسوند(مان) که بشود هَم ارزمان.(این یک نمونه است)

یک روشِ دیگر برای واژه سازی این است که ما واژه ای هَمچون {ارز/بهار} را داریم،و یک واژه همپچون {برابری/همانی} را پس از آن بیاوریم،همچون {ارزهمانی}.

پس روی هم رفته گمان کنم افزون بر پیشوند آوری،می توان از چنین ساختاری نیز به کار برد.

سپاس از همه دوستان برای هر پیشنهادی که می دهند،و سپاس از کاربر گرامی /فرتاش/ برای ساختن چنین پهنه ای.

بِدرود!

١٢,٦١٧
طلایی
٣
نقره‌ای
٨٩
برنزی
٨٣
تاریخ
٥ روز پیش

جناب نقدی گرامی با درود

سوال در سوال رخ داده بهتر بود سوال خود را در جای دیگری مینوشتید اما

ارز با ارزان و ارزن یکی میباشد و گذشته همند ( مشتری ) با ارج دارد ؛ به دلیل اینکه ارزن ( نوعی خوراکی بسیار سبک که خوراک  حیوانات ) سبک بوده  به چیزهای سبک ارزان  گفتند ؛ همانطور که به چیزهای غیر سبک سنگین گفتند و از  سنگ + گین آمده  یعنی همچون سنگ با وزن => ارز  به  ازرندگی  اشاره دارد همچون سنگینی و پربار بودن  یکی در جهت کشش میزان سبکی و دیگری جهت کشش میزان سنگینی

١,٣١٤
طلایی
٠
نقره‌ای
٤
برنزی
٢٢
تاریخ
٥ روز پیش

سپاس از شما.
{ارز} را از {ارزش} داریم، اکنون، آیا بهتر است این {ارز} در {منطق} بکار برده شود ( ارزش گزاره و. . . . ) و یا به چمِ {مقدار/قدر} در دانش مزداهیک ( =ریاضی ) گرفته شود؟
ببخشید پیامتان کمی برای من گنک بود نتوانتسم پاسخ شما را دریابم، پوزش می خواهم.

بِدرود!

-
٥ روز پیش

بکوب! بکوب! بکوب! بکوب!  یک پرسشی در همین آبادیس درست می کنم به نام :{پیش نیاز های نو واژه پیش نهادن چیست؟} بیا اونجا و اینجا را پر از پیام های بی پیوند به پرسش نکن.

روزانه چیزهای نو و تازه ای در جهان ساخته می شوند،چگونه می شود که از پیش،زبانِ پارسی همه این واژگان را در خود داشته باشد؟ اگر اینگونه است که چیز تازه و نو ای نمی تواند ساخته شود!
همین واژگانی که بکار می بری یا بکار می بریم را یک کسی یا کسانی در گذشته ساخته و بکار برده اند که ما امروزه می گوییم،اینگونه نبوده که زبان پارسی هم با آغاز هستی ساخته شده است!
مگر هر کس که نو واژه پیش می نهد کاستی در پارسی می بیند؟ می خواهد با کنار هم آوردنِ پیشوند های پارسی و تکواژ ها،به جای واژگانِ بیگانه،کمکی کرده باشد.
زبان پارسی توانایی همه این واژگان را دارد،ولی کسی آن را بکار نبرده است.باید از جایی این واژگان ساخته شوند!

اگر اینگونه است که تو میگویی همه چیز گل و بلبل است و ما برای همه چیز برابر داریم و واژه بیگانه ای هم نداریم! می دانی فرهنگ سازی بکار نبردن از وازگان بیگانه چه کار ارزشمندی است؟ و تو میگویی نیازی نیست؟؟؟ بابا تو دیگه کی هستی!
با شاهنامه خوانی می توان برابرِ {جت استریم}(در هواشناسی) را بدست می آوریم؟ یا باید کسی نشیمنگاهش را از زمین بردارد و برود بیندیشد و {رودباد} را پیشنهاد بدهد(اگرچه فرهنگستان بسیار زیبا دزدی هایی از این دوستان کرده است و گفته است که ما آن را پیش نهاده ایم!)

فردوسی به پارسی کمک کرده است،هزاران درود بر او،ولی اینکه میگویی نیازی نیست به نو واژه چرت و پرت است،چون روزانه هزار تا چیز به جهان افزوده می شود.از پیش که این واژگان در پارسی نیستند!

(یارو شاهنامه خونده جوگیر شده اومده اینجا چرت و پرت میگه)
نگفتی که کی از من ستایش کرد؟

بِدرود!

١٢,٦١٧
طلایی
٣
نقره‌ای
٨٩
برنزی
٨٣
تاریخ
٥ روز پیش

میگم شاهنامه بخون که پارسی رو بشناسی چرتُ پرت گفتم؟ میگم نوواژه ساختن کار تو نیست چرتُ پرت گفتم؟ گفته های منو پسُ پیش میکنیُ چخوان میکنی. گفتم چندان نیاز نمیبینم به نوواژه، نگفتم هیچ نیازی نیست. گرچه چنان خودستایی که درنمیابی، نوواژه ساختن کار تو نیست. اینی که گفتم رو به اون هف هش ده کس دیگه ای هم که با همین نام محسن نقدی میان بگو : )

-
٥ روز پیش

درود بر دوستان.

{ارز} را بیشتر درخورِ {مقدار} می دانید یا از نگاه شما بهتر است در {گزاره ها} و {ارزش گزاره ها} بکار رود؟

سپاس از شما.

بِدرود!

١٢,٦١٧
طلایی
٣
نقره‌ای
٨٩
برنزی
٨٣
تاریخ
٥ روز پیش

درود بر شما
می پندارم واژه ی ارز و زاییده های آن مانند ارزه می تواند به جای مقدار به کار رود و به ریخت ارزش کاربرد ماتیک و مینوییک ( مادی و معنوی ) دارد.
این بن هم پیشنهاد خوبی برای ساخت برابرواژه به جای معادله است.

-
٥ روز پیش

سپاس از شما بزگوار.

-
٤ روز پیش

درسته در ادبیات گذشته ما از  چند  به  نام  تعداد نیز بهره برده شد اما فراموش نکنیم  گاها در اشعار برای  رسا و زیبا شدن در  اصل و بن  و واژ  ها جوری ساختار یافته دست بردند که معقول و همگانی باشد ؛ انچه جنابعالی فرمودید برابرهای دیگری دارد که عنوان میکنم

مثلن ما واژ] چیز را داریم که از چ + ایز ساخته شده یعنی چ +is  =  چه هست = چه موجودیتی ؟  و همیشه برای  اشاره  به گنگ و ناپیدا بودن  بکار رفته( توضیح اینکه  آره نیز  با  ARE  لاتین برابر است و به چم  حاضر و هستیم و نشانه تایید  برای  بودن  است ) یعنی چ در ابتدای  هر   واژه ای  سوالی و گنگ بودن را  میرساند ؛ حال اگر  بجای  چیزی ( مثلا چندی  جنابعالی) بگوییم  چیز ( مانند چند جنابعالی ) گنگ  بودن  و  سوالی  و ناپیدا بودن  همچنان  برقرار است ( چیزی = چه موجودیتی  یا  هستی  و خلق شده ای و  چیز اشاره به  هر  مورد  گنگ  دارد = چه شی ؟= کدامین شی ؟ کدامین مورد یا اشیا یا موضوع؟) 

چندی و چند  هم اینگونه است و اشاره به  مقدار نامشخص  دارد ( برای  تعداد  نامشخص  از   چند+تا   بهره برده اند و بدرستی هم اینکار را انجام  دادند )

اینکه میگوییم یکتا / دوتا / سه تا و ....  تا  برابر   تا  زدن  و  تا  شدن  بوده  یعنی  نمونه  مشابه و برابر  ( بیتا  = بی نمونه ) => چند اشاره به  مقدار  و  نه  تعداد   دارد و  چون  سوالیست(جواب یکسان ندارد) => مقدار  دقیق  ندارد و گنگ است ؛ حال ما میخوایم این گنگ بودن را  برای   معادله  که  خود از عدل و نشان برابری   آمده بکار ببریم  ؛ آیا  نشان  گنگ بودن  را میتوانیم  اینطور   بنویسیم      گنگ  =  عدل   ||   نامشخص  و نامعلوم = برابر و مشخص    اما  زمانی که میگویم  همور     یعنی  اینکه    ور شماره 1   =  ور  شماره  2  یعنی   دو  وَر  یا دو سمت    با هم برابر   می باشد = معادل هم  میباشند   و ناهمور یعنی    ور  شمار1 <>   ور شماره 2

 با این رو همچنان نگر بنده تااینجای کار این است که از انجا که ما واژه هموار را  برای  سطح / درجه و ...   های صاف و برابر  داریم و واژه هموَر نیز  به  برابری   وَر  و  سمت اشاره دارد  و از سویی هموار  هم  اشاره  نزدیکی  به  این نوواژه دارد برای

معادله = هموَر

نامعادله = ناهموَر

رو همچنان بهترین میبینم.

همچند رو برای تقریب  میتوان  بکار برد

با تشکر از دوست خوبمون جناب کشاورز 

١,٣١٤
طلایی
٠
نقره‌ای
٤
برنزی
٢٢
تاریخ
٦ روز پیش

اگر منم از واژه های گنگ و ناگویا بهره بردم خواسته ی من چم رایشی ( ریاضی ) این واژه ها نبود خواسته من ندانستگیِ شمار و تعداد در واژه ی چند بود. پاسخ به چند، بیشتر شماره ای گویاست گرچه گاهی می تواند گنگ هم باشد.
واژه چند در همچند که در نثر کهن دری بکاررفته روشن ست که پرسشی نیست و چم تعداد می دهد و همچند نیز به چم هم تعداد خواهد بود.

-
٥ روز پیش

هموَر که شما پیشنهاد می کنی نیز به چم [برابر، معادل] است و برای رساندن چم معادله باید به ریختی مانند هموری درآید.

-
٥ روز پیش

......................

١٢,٦١٧
طلایی
٣
نقره‌ای
٨٩
برنزی
٨٣
تاریخ
٦ روز پیش

چند ده بار گفتم پارسی امروز نه اوستایی ست نه پهلوی ست نه پارسی کهن. تا شاهنامه نخوانی، دردی هستی به تن پارسی اگر که بخواهی نوواژه ای هم دراندازی. گرو؟ من یک بند بیشتر نگفتم؛ شاهنامه را بخوانید - تو مگه در جهانی پارسی هستی که ببینی چی میگم؟
اونی که پارسی رو دوست دارهُ پارسیدوستپندار نیست شاهنامه رو میخونه. شما نمیخونینُ تنها زباندرازی میکنین.

-
٦ روز پیش

تاریخ یا شاهنامه پژوهیده باشی میدونی که این که کسانی چون تو میکنن تنها به کار ورانداختن ارزشهای بنیادین میاد. نوواژه پیشنهادن که تُن تُن تکواژ بهم تُفمالاندن نیست! مگر هر گرته راه رسیده ای شایسته ی نوواژه پیشنهاد دادنه؟ خودستایی که اینگونه میاندیشی. بی انکه داستان پارسی رو بدونی تنها انگ میزنیُ، پارسی رو که نه، وژدان ها رو الوده تر و اشفته تر میکنیُ در بندِ باور های دروغینی به مانندِ بهتر که چنین پیشنهادکنندگانی بیشتر باشند هستی.

-
٥ روز پیش

با خود گمان کرده ای که هر کس می آید واژه ای پیشنهاد می دهد می رود در کارنامه یِ زبان پارسی؟ خب همچون آدم از آن بکار نبر! مگر به تو گفته اند که باید هر پیشنهادی را از آن بکار برد وگرنه با چاقو سرت رو میبریم؟
یا اینکه میترسی نکند 80 میلیون آدم از آن بکار ببرند! بابا، فرهنگستانِ شخمی که نهادِ این کشور است و همگان از آن آگاه هستند هم اگر واژه ای پیشنهاد دهد فراگیر نمی شود، یک کسی در یک تارنمایی بیاید یک پیشنهادی بدهد و زبان پارسی را آشفته کند!

-
٥ روز پیش

کسی من رو  صدا زد؟

آمین هستم 9ساله

جفت با جُستن همریشه نیست. جفت با  یوختن همریشه است و از ریشه یَئوگ در اوستا.

چَم درست نیست،چِم درست است چون در زبان پهلوی چیم بوده است.

  بنظر من شما دارید  از فردوسی بزرگ بهره برداری ابزاری میکنید تا به  آنچه در سر دارید برسید.

اقای فرتاش اینا سرکارگذاشتنت

تاریخ
٦ روز پیش

چه در سر دارم؟

-
٥ روز پیش

درود. چه کسانی من رو سرکار گذاشتند؟
هر یک از این دوستان دارند در جای خود در زمینه سره سازی کوششهایی می کنند. اینجور تاختن به دیگران به هیچ سان درست نیست.
با سپاس

-
٤ روز پیش

جفت از بنواژه ی جُستنه. ناموسن!(جان تو) پارسی ما رو چینیُ تایوانی نکنین؛ همکرانه، همسنجی که جای خود! ایجفتی و  ایوتایی بجای معادله  دیگه چه جور بُنجُلواژه ای هستن؟ ایوتایی؟ اوعععععع. شرمت نمیاد؟ 

پیشتر پرسیده شد روش کار برای پیشنهادن نوواژه چیه. کسی که بنواژگان پارسی و پیوندشون با دیگر واژگان رو به خوبی نمیدونهُ نشناخته سزاوار نیست نخودِ آش نوواژه پیشنهادن باشه. امیدوارم بهتون بربخوره این سخن و فریفته ی چارتا ستایش از اینو اون نشینُ جایگاه خودتون رو دریابین.

هر چه بیشتر واژه پیشنهاد کنین برای یک واژه پرسیده شده، کمتر اندیشیده ایدُ کمتر شناخته اید پارسی رو. هزار هزار از این مُرده-شسته-واژگان یک واژه ی عربی نمیارزه.

 نفرینیانِ چپول! چرا فرو نمیره جانِ سخن در اندیشه ی شما؟چرا تردید هم نمیکنید که این کاره نیستین؟ چجوری اینهمه خودپسندیُ خودخواهی جا داده شده تو سر به این کوچیکی؟ ی کوچولو به کاری که میکنید تردید کنید، ی کوچولو اگه پارسیدوستنما نیستین.

به  راستی سوگند که اگه تکواژه به هم هُلچپانکردن هنر بود آمین ۹ ساله از همه ی ما هنرمندتر بود.  

محسن تو ول کن برو. جان تو برو. خاهش میکنم ازت. جان تو اگه رفتنت نیومد دستکم  بجای دهان جنبانیدن، اندکی اندیشه رو  گرتگیری کن. با اون ستایش های نابجایی که از تو میشه سخت بتونی بگوش باشی چی میگم.  

هر کی شاهنامه رو نخونده زرِ نوواژه پیشنهادن نزنه.  هر کی ارج شاهنمامه در پارسی رو نمیدونه  پژوهشی کنه تا بدونه  و دهان رو هم تا زمانی که شاهنامه خوان نشده ،تا انچه که باید بیاموزه رو اموخته باشه،  بر هرگونه نوواژه سازی در پارسی بسته نگهداره. راه یکی ست اونم شاهنامه ست. هر کی میگه نه، سخنش به هیچ جا بند نیست و واژگانش به  گوزِ خری بندن. پارسی، اوستایی و پهلوی هم نیست؛ ورای اوناس. پس چَم چَم هم نکنید. 

در پایان... برای اینکه بدونی درست پیش میری در اموختن پارسی یا نه، باید بررسی کنی که ایا میتونی پیوند میان بنواژگان و دیگر واژگان رو دریابی یا نه. برای نمونه در اغاز شاید ندونی واژه ی  نفرین در پیونده با بنواژه ی افریدن، یا که ارج در پیونده با بنواژه ی ارزیدن. اگه بتونی خودت دریابی این پیوند ها رو، پس میشه گفت در اموختن پارسی پیشرفتهایی داشتی. ورزیده که شدی در شناخت واژگان پیشینِ پارسی، سپس بیا نوواژه بگو. نه اینکه هنوز پیوند خو(اخلاق) و خواستن رو ندونسته، باز بیای گوز خران پیوند بزنی به وژدان اینو اون، نامش رو هم بزاری نوواژگانِ پارسی. سد ها بار بررسی کن تا مبدا جایی کژ رفته باشی. مبادا بیای برای یکواژه سدها کژراهه پر ز خران گوزو پیش نهاده باشی.   پارسی پر ز پیوندهای فراموش شده، وژدانها پر ز گوز خران بیپیوند.  

امیدوارم سخنم کسی رو راهنما بوده باشه. در آرزوی روزی ام بازار چپولان سرد باشه پارسیدوستان روش کار رو بخوبی شناخته باشن.  

اگه در آنچه که گفتم تنها یک واژه ی نابجا یا گزاره ی نادرست دیدی، دباره بخون که درست نخوندی.

٤٢٦
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٥
تاریخ
٦ روز پیش

زر از بنواژه آزردن همخانواده با زاریه؛ همون واژه ی زاری که گهگاه با واژه ی گریه همراهه؛ گریهُ زاری - زر زدن هم ارزه با سخن ازارنده گفتن.
ی نگاهی به آواآرایی این واژگان هم بندازیم بد نیست:
آ زُردن، زِر، زآر، آزار،

-
٦ روز پیش

خودِ تو چه کاری برای پیشنهاد دادن واژه به جایِ واژه های بیگانه کردی؟
در آبادیس که هیچ. جایِ دیگر؟
اگر هم که هیچ واژه ای پیشنهاد ندادی در هیچ جایی، پس چرا دَم از پیش نیاز های نوواژه پیش نهادن می زنی؟خود تو باید کاری کرده باشی تا بتوانی بگویی {باید این/باید آن. . . . }

-
٦ روز پیش

این که میگی هم چخوانه محسن. من میگم این کار نکنین، تو میگی تو خودت چرا این کار رو نمیکنی؟
من همچون شما کمبود چندانی در میان واژگان پارسی نمیبینم که به نوواژه درانداختن روی بیارم. شما چون دامنه ی شناختون از واژگان پارسی بسنده نیست اینهمه نوواژه! میتراوید؛ ان هم چه نوواژگانی، نوواژه که نه، پشکلواژه.
من یک بند بیشتر پیش نیاوردم. شاهنامه خواندن. میپذیری یا نه؟ از شاهنامه هم دستور زبان پارسی رو میشه اموخت هم شیوه ی سخن رو و هم پر است از واژگان پارسی.

-
٦ روز پیش

ما واژه یِ {جُفت} را در پارسی داریم و گمان کنم بتوان از آن واژه سازی برای این نیاز کرد.

هنگامی که ما دو چیزِ همسان یا در یِک دسته داشته باشیم به آنها {جفت} می گوییم(بیشتر به دو چیزِ همسان گفته می شود {جفت}) 

از همین روی،شاید بتوان {ایجُفتی} را (ای.جفت.ی) را پیشنهاد داد.

در پارسی {تا} را داریم که هرگاه ما با دو چیزِ برابر سر و کار داریم از {هَمتا/یکتا} بکار می بریم.گمان می کنم بهتر است برایِ {معادله} از پیشوند {ایو} بکار برده شود و بگوییم {ایوتایی:ایو.تا.یی(ی)} .

یک چیزی که دیده می شود این است که اگر {ی/یی} را از بیشتر پیشنهاد ها برداریم،به همان {برابر} می رسیم،و نشان می دهد همه این واژگان به چم {برابری} هستند،چیزی که خودِ کاربر گرامی /فرتاش/ در  پیش تر فرمودند که {برابری و معادله یکی نیستند}.پس آیا این واژگان چون با {برابری} یکی هستند،به درد نمی خورند و باید جورِ دیگر نگاه کرد؟ 

بِدرود!

ویرایش:گویا بکار بردن از {جُفت} شاید کاربردی نباشد.ولی بکار بردن از {تا} گمان می کنم در خور باشد.اگر چنین نیست،بفرمایید.

١٢,٦١٧
طلایی
٣
نقره‌ای
٨٩
برنزی
٨٣
تاریخ
٦ روز پیش

سرور بزرگوار طاهری

این درست که واژه‌ی "چند" درآمیخته‌ی [چه + اَند] است لیک  [اند] درینجا همان اندی(=تعداد یا شمارِ ناگویا) است مانند اینکه بگوییم [بیست و اندی سال پیش]؛

 پس واژه‌ی چند، یک پرسشواژه یا گُنگواژه برای پرسیدن یا آگاهی دادن درباره‌ی شماره‌ یا تعدادی ناگویا و گنگ است.

بنابراین فراموش نکنیم که واژه‌ی چند، تنها کاربرد پرسشی ندارد، که برای نشان دادن یک شماره‌ی ناگویا بی‌آنکه کنونه یا حالت پرسشی داشته باشد نیز به‌کار می‌رود؛ به‌نمونه:

[با چند تن از دوستان به کوه رفتم.]

و اینگونه کاربرد در گذشته نیز روامند بوده:

تنی چند زآن موج دریا برَست/رسیدند نزدیکیِ آبخست.

[فردوسی]

برآیندِ این بازنمود این است که واژه‌ی

 همچند(=همشمار،برابر،همتعداد،مساوی=دو چیز که 

هر یک اندازه‌ای گنگ ولی برابر باهم داشته باشند) 

 واژه‌ای‌ست که در گذشته به‌درستی ساخته شده و به‌جای  مساوی به‌کار رفته است.

پس هیچ دشواری در اینکه واژه‌ی همچندی به‌جای معادله به‌کارگیری  شود نمی‌ماند

 و نیز ناهمچندی به‌جای نامعادله.

باهمدیگر#بی‌همدیگر

٤٤,١٣٩
طلایی
٦
نقره‌ای
١٩٨
برنزی
٤٢٥
تاریخ
١ هفته پیش

چند از  چ + اند  آمده  ( اند یعنی ضریب ؛  برابر   and  لاتین  که برای  همراهی و ضریب و شدت بستن  بکار میرود  =>  چند  =  چه اندازه؟  یعنی سوالیست  نه  جوابی

برایب همین  برای  جاهایی که  چیزی را نمیدانید  از   چند   کیلو ؟ چند تومان و ....  بهره میبریم

پس   همچند =  هم + چند     و   چون   هم   برای   همراهی  و  با هم بودن   بکار  میرود اما  چ + ...  برای   سوالی  کردن    امیخت ایندو باهم  سزاوار نیست

مثلا همین باهم   که نوشتم    اما بیهم نداریم  چون یکی اشاره به بودن  و  دیگری  اشاره به نبودن دارد

١,٣١٤
طلایی
٠
نقره‌ای
٤
برنزی
٢٢
تاریخ
١ هفته پیش

درود 

همانگونه که واژه‌ی همچند به‌چم [برابر، مساوی،معادل] است می‌توانیم واژه‌ی همچندی را نیز به‌چم[برابری،معادله]  داشته باشیم.

برتری این پیشنهاد، دیرینگی و بکاررفتن واژه‌ی همچند در خاستگاه‌های کهن پارسی‌ست، افزون برین واژه‌نامه‌ی عمید نیز  همچندی را به‌چم معادله یاد کرده است.

٤٤,١٣٩
طلایی
٦
نقره‌ای
١٩٨
برنزی
٤٢٥
تاریخ
١ هفته پیش

به گمانم برای {نامعادله} که در  آن به همسنجی میان دو شمار می پردازیم،می توان از برابر هایی که برایِ {مقایسه} داریم الگو بگیریم.

برای نمونه،شما {تَرسنجیدن/تَرسختن} را برایِ {مقایسه} پیشنهاد دادید،و از این روی،می توان از فرآورده های آن برای {نامعادله} بکار برد.

در پیوند با پرسشی که داشتید،به گمانم می توان از واژگانی که به چَمِ(یا در پیوند با) {درونمایه(مایه)/بار/اندازه} هستند،بکار برد.

{برای نمونه ایومایگی/ایمایگی؟)

سپاس از شما.

١٢,٦١٧
طلایی
٣
نقره‌ای
٨٩
برنزی
٨٣
تاریخ
١ هفته پیش

درود

 تا اینجای کار دریافتیم که برای واژگانِ " معادله،نامعادله"   پیشوند هایِ زیر سزنده هستند :

1- پیشوندِ " هم-"

چنانکه دوستان فرمودند بمانندِ " همبَر،همچند و... "

2- پیشوندِ " برابر-"

3- پیشوندِ " ایو- (ای-)"

(   کریستین بارتولومه" نیز این  واژه (یا پیشوند) را برابر با " -gleich"  آلمانی گرفته است.

.....................

هرچند که پیشوندهای دیگری همچون " پَد" نیز هستند ولی  برای ما سه پیشوندِ بالا و از میانِ آنها، پیشوندهای 1 و 2  برتری دارند،چراکه ما با آنها آشناتر هستیم.

اکنون پرسش اینجاست که چه  بنواژگانی را بهتر است با  پیشوندهای بالا همراه سازیم تا  به خواسته یِ خود برسیم؟

٢٥,٦٨٠
طلایی
٢
نقره‌ای
٢٣٥
برنزی
٢١٠
تاریخ
١ هفته پیش

هی.(این دیدگاه پایانی این کاربر در این باره است)
{گمان که}.از کجا میدانی که جایگزینی یک به یک از واژه بیگانه است؟ {هَم.کرانه}،نشدنیه که چنین واژه ای جایگزینی یک به یک نباشه؟!
شما گمان کردی که ما اگر کسی پیشنهاد بد داد،نکنه که ما یه وخ روی زبون بیاریمش! وای وای وای!
شما بگو که چگونه یک واژه {پارسی} می شود و نمیدونم پارسی پریشان نمیشه؟ خب بگو،چیکار باید بکنیم،هزار بار گفتی چمیدونم از خودتون واژه نسازید.خب برای نمونه،اگر ما یک واژه بیگانه داشتیم که توی پارسی هم برابری از پیش براش نداشتیم.یک ابزارِ نو.
چیکار باید بکنیم؟ 
کسی هم اگر پیشنهادی داد اگر سره باشه روی چشممون میگذاریمش چون میدونیم اندیشه نیکی داره و میخواد واژگان بیگانه رو بر زبون نیاریم.
شما نخست بیا واژگانی که از نِگاهِ چمیکی(=معنایی) درخور هستند را برگزین،سپس برو ببین زیبا است یا نه و چمیدونم،هرچی که {گرو=شرط} داری.
یک بار بگو،چه واژه ای درخور پیشنهاده؟ باید چه ویژگی هایی داشته باشه؟ هزار بار میگی این جوری واژه سازی کردن نادرسته،خب باشه،چی درسته؟!

١٢,٦١٧
طلایی
٣
نقره‌ای
٨٩
برنزی
٨٣
تاریخ
١ هفته پیش

گمان کنم سه بار گفتم که زیر واژه چیست(در زیرِ پرسش های پیشین کاربر گرامی فرتاش)

برو یه واژه زیر آبادیس پیدا کن،برای نمونه {زیوغ}،با هم از پیش هماهنگ کنید(با هرکس میخوای گفتگو کنی)،به جای اینکه بیای زیرِ پرسش،این ها رو بگی(با هر کسی میخوای گفتگو کنی)،برید اونجا هرچی میخواید بگید.

گروه هم برا این گفتم هزار تا پیام فرستادی.تا آبادیس بیاد پذیرش کنه پیام هایی رو که میفرستی،زمان می بره.

خب بیا یه گروه بزن همون زمان که فرستادی نمایش داده بشه!

یا این کار رو کن یا اونکارو.دیگه چمیدونم.

١٢,٦١٧
طلایی
٣
نقره‌ای
٨٩
برنزی
٨٣
تاریخ
١ هفته پیش

هنوز نگرفتم چی میگی. خب تو ی گروه بزن، منم فرابخون اونجا تا بدونم چی میگی. شنیدن بود مانند دیدن : )

-
١ هفته پیش

تو میخوای گفتگو کنی، من بیام گروه بزنم؟ مگه من میگم گروه تنها گزینس. خب برو ساده زیر یه واژه با هرکی میخوای گفتگو کنی برو اونجا
نیازی نیست بیای هرچی پرسش از گرامی، /فرتاش/ هست رو پر کنی از این چیزا. برو بشمر ببین چند تا پیام فرستادی. شاید {گرفتی} چی میگم.

شما روش خوبی رو پیش گرفتی، یکی بهت گیر بده خودتو میزنی کوچه علی چپ هی میگی {نگرفتم} و {آشنا کن منو باهاش}.
میخوای بازی کنی؟

-
١ هفته پیش

اینا که گفتی پیوندی با زبان پارسی و واژگانش نداره. پس وابده و به کار دیگه ای بپرداز.

-
١ هفته پیش

آفرین! چه باهوشی.
خودت میای میگی چیکار باید بکنم. پاسخ بهت میدم، میگی {پیوندی نداره}؟ خب اگر میخوای در پیوند باشه که چرا میپرسی؟!

-
١ هفته پیش

همکرانه؟

این گمان که واژگان بیگانه را برابرنهادهایی یک-به-یک هست خود کیسه چرکینی ست که باید از اندیشه ها زدود.

بنواژگان پارسی و جهانشناسی ایرانی به گونه ای ست که بسیاری از بنواژگان پارسی همتایی  در زبانهای بیگانه ندارن و هر چه هست همسانی ست. پس اینکه یک واژه بیگانه در سخن را باید با کدام واژه ی پارسی جانشین کرد به ساختمانِ سخن و واژگان پسوپیشش وابسته ست. اگر نیک بنگری درخواهی یافت که بسیار پیش میاد که یک واژه پارسی را در همه جا جانشین تنها یک واژه بیگانه نمیتوان کرد.   

از این گذشته زایایی زبان پارسی واژگان بسیاری رو در دسترس میزاره، واژگانی که زبانهای دیگه توانایی اینگونه زایش ها رو ندارن. به هم چسبانیدن وندهای پارسی و گُرُگُر نوواژه برتراویدنی که دوستان میکنند اگر پارسی را پریشانتر نکنه اراسته تر هم نخواهد کرد. من میگم بسیاری از دوستان چپولن.  نمیپذیرن که چپولنُ انچه میکنن رو هنر میدونن.چپول نامیدنشون  یک هشداره، دشنام نیست. بزار روراستتر باشم. گاهی واژگانی پیش میکشن که چنان بی دروپیکرند بیپیوند نابجاُ ناسازگارُ ناشایستن که نگوُ نپرس. نگاهی بنداز به واژگانی که تنها برای 'معادله' در اینجا پیش نهاده شدن بنداز. امیدوارم که بدانییُ اندریابی که داستان چیهُ اینان به کجا شتابانن.

اینکه چپولنُ پریشان میکنن پارسی رو شوربختانه راسته. ناگفته نمونه که من روی سختم با همه ی دوستان نیست. 

٤٢٦
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٥
تاریخ
١ هفته پیش

کاربر /Mim/ هم که میاد هزار تا پیام می نویسه آدم گم میکنه پیشنهاد ها رو.

بابا میخوای درباره بنواژه و اینکه چجوری باید برابرسازی کنیم پیام بنویسی خب یا برو زیرِ یک بخش(زیرِ واژه)  گفتگو کن،یا یه گروهی چیزی بزن!

١٢,٦١٧
طلایی
٣
نقره‌ای
٨٩
برنزی
٨٣
تاریخ
١ هفته پیش

اینجا چشه مگه؟ جا از این گرمُ نرمتر کجا پیدا میشه واسه گفتگو؟! گروه بزنم؟ کجا؟ زیرواژه کجاست؟ اشنام کن باش.

-
١ هفته پیش

آیا می توان {همکرانه} را به جایِ {معادل} پیشنهاد داد؟ اگرنه،این واژه را برابر چه واژه بیگانه می دانید؟(یا همکرانگی را به جایِ  معادله)

سپاس از  شما.

١٢,٦١٧
طلایی
٣
نقره‌ای
٨٩
برنزی
٨٣
تاریخ
١ هفته پیش

درود بر شما
بگمانم این پیشنهاد درخور نباشد، چراکه در دانشِ مزداهی واژه " کران، کراندار، کرانِ بالا، کرانِ پایین" در جایگاهِ دیگری بکار رفته اند که اگر در بافتاری که این واژگان، بکار رفته اند، چیزهایی همچون " معادله/نامعادله" هم داشته باشیم، واژه یِ " همکرانه/همکرانگی" کژتابی پدید می آورد.
من همچنان خواهان پیشنهادهای دیگری از شما هستم.
سپاس

-
١ هفته پیش

ی جور گَشتِ اوایی در کاره که واژه ی او میشه وی. اون جور گشت توی واژه ی پیچگَشتی،  افزارِ گردوندنِ پیچ، و پیچگُشتی که مینویسنش پیچگوشتی هم هست. واژگانِ اُو، اُوی و وُی(یا وِی )واگشتی از همن نه اینکه برابرنهادی باشن از هم و در درون دو زبانِ گوناگون. واژه ی 'او' همون وی است که پیرتر، یا جوان تر، شده یا بوده. ما داشتیم از برابرنهادی واژگان میگفتیم در دو زبان که برای سادگی سخن کوتاهش میکردیم به برابری واژگان، نه از اینهَمانیِ واژگان در یک زبان.

هنوز نمیدونم رشته ی سخنت به کجا بستس که از واژه ی 'وی'  میپرسی.

٤٢٦
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٥
تاریخ
١ هفته پیش

یکم اینکه من به مانند اون بیماران نیازمند به پرتونگاری که نیازمند کمانکن دیده میشم مگه؟ دوم اینکه مگه واژگانی که اینجا دربارشون گفتگو کردیم به گفته ی تو نابواژه بودن؟ سوم اینکه، واژه ی همسو  گاهی بجای کاربرد های واژه ی موافق بکار بره یا نره که  گواهِ برابر نامیدشون نیست کنه. خب واژه ی خر هم بجای نادون بکار میره گاهی. پس باید بپذیریم این دو واژه گاهی برابرند؟ مگه باز کردن پیچی با انبردست، گواه خوبی برای برای برابر دونستنش با پیچگَشته؟  مگه ما در باره کاربرد واژگان گفتگو میکردیم؟ اینکه همسو رو میشه با موازی برابر دونست خودش گواهی بر اینکه تو داشتی  کاربرد  و مینوی واژه رو درهمریختی. من میگم از این درهمریختگیها پارسی ای درنخواهد اومد.

ببین مهدی جان... تا همدلی نکنی و در اونچه ک میکنید تردید نکنیُ نخوای جیز دیگه ای رو ببینی، سخت میشه چیز دیگه ای رو نشونت داد.

٤٢٦
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٥
تاریخ
١ هفته پیش

مگر او معادل وی نیست ؟ در عدلیه هم بنام عادل مشهور ، عدل در ذات وی ، معتدل در نفس ، متعادل در منش، معدل  اعمال بیست  ، از حزب اعتدال ،  متعادل در مزاج ، عدالت پیشه ،  عدول در کار وی نیست ، حال چه معادله چه نا معادله ، تعدیل خواهند شد ،.......

٤,٢٧٩
طلایی
٣
نقره‌ای
٩٦
برنزی
٦٥
تاریخ
١ هفته پیش

شاید اگر اون کمانکها را برنکشم خودمم ندونم چی گفتم!!!  چه برسه به دیگران، 

هی باید کمان آرش‌گونه‌ی پارسی‌پرستی را بکشم به این امید که تیر نابواژه‌ها را به آماجِ گریزانِ اندیشه‌های افراسیابزده بنشانم.

من در زندگی و کارم پیگیرانه نابواژه‌های پارسی را به‌کار می‌برم؛  در کارم که پرتونگاری(رادیولوژی) است از  بیماران زادروزشان را می‌پرسم، بیشتر بیماران زود دوزاریشون می‌افته ولی برای برخیها: 

من: زادروز؟

بیمار: چییییی؟

من: زااادرووز!

بیمار: اومم، زادروز چیه؟

من: چه روزی زاده شدی؟

بیمار: آها...

چاره‌ای نیست باید برای برخی‌ها اندکی زمان و توان گذاشت و روشنگری کرد این همان کمانک کشیدن است که نابواژه را در اندیشه‌ی آشوبزده‌ی امروزی  ‌کنده‌کاری می‌کند.

روزی هم بیماری دیدم که مغز کوتوله‌برزیلی‌اش دیگر گنجایش بیشتری نداشت، قلقلکی بود برای غوته‌خوردنش در دریای تاریک خنده‌ای کش‌دار از روی بی‌عاروننگی.

درباره‌ی واژه‌های پیشنهادی  ‌چقدر زود جوگیر و دریازده میشی؟

نامش روشه: پیش‌ نَ‌ ها دی، پیشنهاد اگر خوب نباشد پس‌نهاده خواهدشد.

اینک کی خواسته همباشت رو جای موافقت  بگه؟

به‌جای یه چیزی پیشنهاد شد ولی تو دنبال بهانه‌ای می‌گردی که زورقِ معادله‌ات رو  ‌چپه کنی‌ و غوته‌ور بشی در آبگیر کوچک ساخته‌ی اندیشه‌ی نرده‌کشی‌شده‌‌ات! 

.

همسو به‌جای موافق تازگی‌ها به‌خوبی بکار میره خب همسویی هم میشه موافقت،  جز اینه؟

همسو به‌چم موازی، دو چیز یا کسی که هرگز باهم  سرشاخ نشوند، به یکسو رفته، همیشه باهم موافقند پس همسواَند.

همداستان و همداستانی هم از واژه‌های کهن ‌اند برای این خواسته.

میم جان الکی آدمو درگیر می‌کنی نکن، به این چیزا دست نزن بیا این‌ور با تو ام آ.

٤٤,١٣٩
طلایی
٦
نقره‌ای
١٩٨
برنزی
٤٢٥
تاریخ
١ هفته پیش

اینجا خوبه؟ یا اون - ور - تر؟ : )

-
١ هفته پیش

اگر بر آنیم که باید بنیانِ واژگان بیگانه را از وژدان برانداخت، پس این دمادم کمانکی برکشیدنُ اون واژگان بیگانه گوشزد کردن دیگه چیه؟ اگر هم که بر ان نیستیم، چرا خودمون رو ازرده کنیم با واژگان پارسی؟ خب همون عربیو بزن بره دیگه!!!  این در-کمانکی-گوشزد-کردنِ-واژگانِ-بیگانه-نیاز-دیدن مگه نه از این روست که ناخودآگاه خود به خوبی میدونه اون واژگان شایستهُ بجا نیستن؟ من میپرسم، ایا بدون ان کمانکها که برمیکشین، خودتان درخواهید یافت که این چه بود که دیروز نوشته بودین؟ اگر که میگین اره که درمیابم چه گفته بودیم، بذار که بگم که اگر دروغ هم نگفته باشین، من که اگر ده بار امروز بخونمُ دو ده بار هم فردا، باز درنخواهم یافت اینگونه پریشانگوییتون رو.

گیریم که اون همورُ داتبرُ چهُ چه درست بوده باشنُ نیکو در جایی! از چه کوشید در هر کجا که  معادله! و تابع! رو اوردن  این  همون یک برابریتون را زورچپان کنین؟ مگر همتاییِ یک-به-یک ای میان واژگان بیگانه با واژگان پارسی هست؟ چن بار دیگه باید اینا رو بگم؟ 'من داتبر تو هستم' درد به شکمت نمیاره از گوارشناپذیریهای بسیارش؟

سر به بیابان گذاشتنُ به زیر افتاب سوزانی برشته شدن درد کمتر میرسونه  تا دیدنِ ایگونه کژرویها. 

روراست باشم با دوستان. شما اگر استادِ پالایش واژگان هم بوده باشینُ من اون شاگردِ هیچندان از پالایشگری، از پیرایش سخن هیچ نمیدونین چرا که کوچکترین نشانی از دونستنش در شما همراهان نیست وگرنه که اینگونه زورچپان نمیکردین.

همسویی و همباشت رو  بجای موافقت بکار ببریم؟

بابا... فرتاش. جان تو بیا ببین واژه ی 'پذیرش' خرِ کدوم مادر مرده  ایه بیاد ببردتش پیش از اینکه همباشتمندی و همسوگردانندگی رو برابر نکردن با موفقیت و پیروزی. بابا اینا چی دارن میگن فرتاش؟ میبینی؟ چرا هیچی نمیگی؟! نکنه تو هم باهاشون همسوگردانندان و  همباشتمنداری؟   اینا یکیشون پیاز تلیت کرده تو نوشابه، اون یکی میخاد نون با اب هویج به خوردمون بده. 

 این واژگان شما چنان پرتُپلاست که نمیشه گفت این خوب نیست یکی دیگه. که باید گفت اهای اقا... نکن، دست نزن، بیا این ور... با تو ام آ.

٤٢٦
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٥
تاریخ
٢ هفته پیش

بالاخره معادله یا نیست ؟ شاید یه روزی متعادله بشه ، ممکنه ؟

-
١ هفته پیش

دریافتم نشد چی پرسیدی. واژگان رو میپرسی که چی با چی برابره؟ ی روزی دلار برابره ۷ تومن بود، امروز بیشتر از ۷۰۰۰۰ ه.

-
١ هفته پیش

بر جناب طاهری و دیگر گرامیان درود 

درباره‌ی واژه همبَر من هم با شما همسواَم که نباید  در یک زمینه‌‌ی ویژه  مانند رایش و هندازه(ریاضی و هندسه) از یک واژه‌ با چند چم بهره‌گیری شود که  گنگی‌افزایی  خواهد داشت، این یادآوری شما  مایه‌ی خشنودی من بود؛ 

بجز این با واژه‌ی همبَر با همبُر=تقاطع   نیز همانندی نوشتاری دارد که این هم در واجدان نارسای ما دشواری دیگری‌ست.

همبار نیز همچم با برابر و هموزن است  و به‌جای معادله می‌توان گفت همباره یا همباری.

من واژه‌ی همباش را پیشنهاد ندادم و آن را درخور برای این جستار نمی‌دانم.

کاری که من کردم این بود که بنواژه‌ی همباشتن را از همبار به‌دست آوردم، همباشتن=همبار کردن، هموزن کردن (نمونه‌ی دیگر:  انباشتن=انبار کردن)

و همباشته=همبار شده، هموزن شده

و همباشته را به ریخت همباشت کوتاه کردم که کاری روامند در دستور پارسی‌ست.

پس همباشت همان [همبار شده] است و هیچ پیوندی با [موافقت] ندارد.

به‌جای موافق و موافقت همان واژه‌های همسو و همسویی  خوبند (و نیز همداستان و همداستانی) هرچند در هندازه به‌جای موازی  و موازات هم به‌کار می‌روند.

من نیز با همرسانیِ اندیشه‌ها و سبک‌سنگین کردن و پالایش پیشنهادها سراسر همداستانم و هرگز خودم را در جایگاهی نمی‌بینم که خواستِ به کرسی نشاندنِ چیزی را داشته باشم تنها کاری که کردم کمی روشنگری بیشتر درباره‌ی پیشنهادم بود.

سپاس از شما 

٤٤,١٣٩
طلایی
٦
نقره‌ای
١٩٨
برنزی
٤٢٥
تاریخ
٢ هفته پیش

دوست خوبم / نسخت اینکه سپاس گذارم از بابت رنج و  زحمات شما ؛  هدف ما به اشتراک گذاشتن پندیش( فکر) میباشد// داشتم  به  همبر  جنابعالی قانع میشدم که واقعا چه ایرادی دارد یک واژه  چند معنا  داشته باشد اما در ریاضیات به این مورد  برخوردم

معادله  سه ضلع متفاوت                که  اگر   بخواهیم  جایگزین کنیم  میشود => همبَرِ سه بر گوناگون  ؛  یعنی  چون  اشاره به همبر شده   در جلوتر  اشاره  به نابرابری  بر   شده  پس  خودش  ایراد  سخن دارد؛ یعنی  بهتر  نبود اینطور نوشته شود

مثلا = همبر  سه ور  گوناگون ( یعنی  ابتدا  ضلع را از  بر  به  ور   تغییر دهیم )  یا  اینکه   به   معادله  همور  بگوییم   نه  همبر   که در  ادامه  به  بر  = ضلع  ( که از پیش  همگانی بوده   دستخوش  تغییر  نشود ) => همور  سه  بر  گوناگون  | این بهتر  نیست؟

کل  تلاش  های  همه افراد برای  رساندن بهترین  مفهوم و واژه  در   گستره  زبانِ تا در همه حالات  اصل و مفهوم و آوایی بهتری  رو  ادا کنه.

در خصوص همبار به نظر خودم  بیشتر  برای  معنا  و مفهوم  معادل بکار داره = یعنی / مفهوم برابر و ...

هدف به کرسی نشاندن نیست 

باش را حاضر میدانم و همباش را هم حاضر  = موافق => همباشت را میتوان برای موافقت بهره برد وزن و نگارش یکسانی هم دارند

اگر موافقت (همباشت) بفرمایید / همباشم = موافقم / همباشی = موافقی و ...

معادله = هموَر 

نامعادله = ناهموَر

داتبرد را هم میتوانیم برای تابع  بکار ببریم ( یعنی هر آنچه به او بدهیم  بر اساس تبع  ما را به عدل میبرد ( جواب  درست  و عادلانه )

من تابع (داتبر /داتبرد) شما هستم 

برخی از توابع (داتبران / داتبردان ) ریاضی  کاربرد در حل مسائل ...

١,٣١٤
طلایی
٠
نقره‌ای
٤
برنزی
٢٢
تاریخ
٢ هفته پیش

همین واژه ی برابر! این از کجا دراورده شده؟ من میگم از بُردن دراوردنش. اوردن   از بُردن دراورده شده. پیشوندِ -بَر رو هم از بُردن دراووردن. پس براوردن از دو روی پیبسته به بُردنه. از براوردن هم واژه ی براور رو دراوردن توان کرد که با ی اواگشت، نه به مانند اواگشتِ نادرستِ بترسک به مترسک، خواهد گشت برابر. تو میگی این نادرسته؟ اگه برابر نه از زیر سنگریزه ای یا خشکیده بته ای اومده نه از اونجا که گفتم دراورده شده، پس از کجا اومده یا دراوردنش؟ 

اگر نیاکانم بودند که پندار ژرفِ داد رو در دلِ دادن کردن، پس من چگونه میتونم ره رستگاری رو بجورم در روزگاری که واژگان همانگونه پنداشته نمیشن که  پیشتر میشدن؟   اگه رستگاری ای در کار نیست پس منو با مشتی دروغواژه واگذاشتن؟

این که بَر رو برای ضلع بکار میبرن منو یاد کاربردِ  بازکردن بجای گشودن میندازه. یکی بره ی المانی بیاره بهش بگه ببین ما چه واژه ای داریم تو نداری. بیا از دو بنواژه ی نمیدونم چی چی که برابر! با بازکردنه ی واژه بساز که همسان باشه با گشودن.  سپس بنشینُ کرده خویش افرین کن. یا همون مترسک رو، بهش بگو ی نترسک  بساز که  ازش بترسن. بهش بگو ی واژه بساز از انداختن که همسان باشه با برابر. اگه گفت نمیشه بهش بگو ما داریم؛ هم-اندازه.

نمیدونم شما دوستان کجای داستانید. من که بد گمگشتمو اینکه گمشدن چیه رو هم نمیدونم. تنها میون واژگانی که بسیار کم پیش میادبشناسمُ خشنود باشم میلولم.   

چجوری متونید بشینید دم به دم واژه ول بدید بیرون. به راستی میدونید چه میکنید؟ خب چرا یکی پیدا نمیشه منو به راه راست کژ کنه یا که از راه کژ راست کنه؟ 

چرا جهان در  افزایش انتروپی و نابسامانیه؟    کی میدونه چرا؟ باید باور کنیم خودش اینجوریه؟ چرا من از هر گونه باوری گریزانم؟  نه نه.... خوشبختانه چرایی این یکی رو میدونم.

در شگفتم که چگونه است که گرچه من خودم میدونم که نمیتونسته باشم که دونسته باشم چی داشتم میگفتم یا که چه گفته ام، کسی که میشنوه چی میگم میدونه چی رو توان گفتنم نبوده.   

چه خوب که فرتاشی هستُ مهدی ایُ گاهی هم عارفی. چه بد که بد  منم همش.

٤٢٦
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٥
تاریخ
٢ هفته پیش

واژه‌ی همبَر(=مساوی،همتراز)، یک واژه‌ی تبارمند و دارای دیرینگی  است اکنون به‌چم همپهلو و همضلع شده خب اگر به همین چم هم به‌کار رود مایه‌ی خشنودی خواهد بود.

لیک همبار(=برابر) چطور؟

اینکه پیشوندهای [هم،هن،اَن]  را همه‌جا ریزبینانه یکی بدانیم گمان نمی‌کنم درست باشد، آیا [هنگام و همگام و انجام] یکی‌اند؟

در این سه واژه، از یک پسوند در سه ریخت بهره‌گیری شده  لیک هریک از واژه‌ها دارای چم جداگانه‌ای است.

آیا [انبار و هموار] یکی‌اند؟ یا [انباره و همواره]؟

می‌دانید که وار از بار گرفته شده.

جناب فرتاش اینکه شما نوواژه‌ی همباشت را با انباشت یکی دانستید این از روی اندیشه‌ی ناخودآگاه شماست که با شنیدن همباشت و با این پیشینه‌ی پنداری که [هم و ان] باید یکی‌ باشند پس واژه‌های ساخته از آنها هم به‌ناگزیر یکیست بی‌درنگ به یاد  انباشت افتادید وگرنه همباشت یک <<نوواژه>> است و می‌تواند دارای یک چم جداگانه و بی‌پیوند با انباشت باشد هتا اگر بدرستی [هم و ان] یک چم داشته باشند که درینباره نمونه‌های بالا را آوردم. 

اگر ما برای یک درونمایه‌ای مانند [همانند دوخته‌شده]، به‌نمونه  نوواژه‌ی[همدوخت] را بسازیم آیا باید آن را بی‌چون وچرا با [اندوخت] یکی بدانیم و آن را پس بزنیم؟

من می‌پندارم نوواژه‌ی همباشت(= همبار شده،برابر شده،همسنگ،هموزن) به خوبی و شایستگی چم واژه‌ی  معادله را  ‌می‌رساند لیک اگر کاربردی شود همانندیِ آوایی که میان این واژه با انباشت هست پس  از چندگاهی بکارگیری، هتا از سوی شما هم دیگر نگریسته نخواهد شد.

٤٤,١٣٩
طلایی
٦
نقره‌ای
١٩٨
برنزی
٤٢٥
تاریخ
٢ هفته پیش

مار؟ نه. من هوشداری دادم از انچه نباید کنیم و امیدوارم که دیده باشی چگونه ریشخندِ پارسیستیزان گشته ایم. ریشخندگشتگی ما از کژرویُ ندانمکاریهای ماست. باید پذیرفت که بسیاری از دوستان گرچه شاید پارسیدوستند  پارسی را انگونه که شایسته و بایسته  است نشناخته اند. شناخته اند؟   گاهی چنان واژگانِ شلخته ای برتراوند که  مرغ پخته را هم گریه آید.  گرچه کوششهاشان برای شناختن پارسی را میستایم، پیشنهاد واژگانشان مگر  نَگویشهایم  برنینگیزد. اوستاییُ پهلویُ چه دانم چهُ چه هم که کوژبالاکوژ شده(دات؟). میدانم که اینها را بارها گفته ام. خب... هوشیاری که بد نیست، هست؟ 

بُگزریم... من خود دلبسته ی رازمایی ام و در راستای زدودن واژگان بیگانه در این زمینه هم کوششهایی کرده ام. هنوز هم در شناختن پارسی نوآموزمُ از همین روست که خود را شایسته پیشنهاد کردن نمیدانم گرچه گهگاه ناپرهیزیهایی هم کرده ام. چون در این زمینه کوشیده ام گمان کنم این بار چندان جنجال  نباشد واژه ای که، برای آن کاربرد و پنداری که در دلِ واژه ی (نا)معادله! هست، برابر نهادم را  گویمت و رایت بپرسم.  

(نا)برابرداد
٤٢٦
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٥
تاریخ
٢ هفته پیش

اگر پسوند - داد را پذیرنده نیستی، که من میگویم پسوندیست بجا، پسوند - مان و - انه، - گشت، - شو، هم گفتنی باشد. پارسی که پسوند کم نآرد : )

برابرمان - برابرانه - برابرگشت. . .

برای ان داستانی که در اندیشه میپروری پسوند چه کم دیدی؟

-
٢ هفته پیش

به ضلع بر گفتیم  و همضلع میشود همبَر      پس  نمیتوانیم در  معادل دوباره از  همبَر   سود ببریم

همبار  از هم + بار  آمده   و بار   چندین چم دارد  که  از باریدن  و  واریدن گرفته تا  اشاره به سنگینی  و  ....      پس همبار  میشود  هم سنگ  و هم اندازه  یا  هم شکل و  هم  وار = هموار  ( یکنواخت )  که میشود برای معادل از آن  بهره برد ؛  همتراز  میشود هم سطح یعنی سطح یا level  را  تراز  یا رتبه  نامیدند؛ همچنین برای  سطوح از طبق ( طبق ایرانیست  و  از تپ یا برامدگی یا ضربه آمده؛ تپک بوده که  طبق شده)  سود میبریم پس همتراز  را  اگر برای معادل بکارببریم باید بدانیم در آنجا بکار رفته ؛ باش از باشد آمده و در باشندگان یعنی جایگاه باش یا حاضرین پس همباش یعنی موافق و همحاضر و نمیتوانیم برای معادل از همباش سود ببریم چون پیشتر کاربرد دیگری یافت . پیشنهاد بنده  این چنین است.

عدل = دات ( هرچند  امروزه داد  را  عدل  میشناسند اما دات  ریشه  درست آن است )

معادل = همدات / معادل معنایی = چمدات / چمبار ( چم + بار = معنای  ارزشی )

معادله = داتبرد ( یعنی آنچه شما را به  عدل میبرد = function   یعنی هرچه بدهی برابر  انچه باید رفتار کند رفتار میکند ؛ شمارا به دات یا عدل میرساند) 

متعادل = تراز

انتقال / منتقل = ترابرد / برات / شار  / جارود (نقل مکان )) ( جا + رود = رود برابر route  لاتین یعنی مسیر ؛ گذر / حرکت و جاری شدن => جارود = به جایی جاری شدن = نقل مکان )

١,٣١٤
طلایی
٠
نقره‌ای
٤
برنزی
٢٢
تاریخ
٢ هفته پیش

درود و سپاس از کاربر عارف طاهری گرامی
نکته آغازینِ شما بسیار درست و بجا بود. ولی با بکارگیریِ واژگان " داد و عدل و. . . " بجای واژه " معادله" با شما همسو نیستم و آنها را درخور نمی دانم.

-
٢ هفته پیش

خوارزمی، دانشمند ایرانی، از پیشگامان اون شاخه از رازمایی، واژه ای رو که همخانواده با عدل بوده را برگزیده و من گمان نمیکنم که پیوندی را که میان واژگان عدل در عربی و داد در پارسی هست را نمیدانسته. پس در بجاییِ واژگانِ المانی تردید کن نه وژدانِ عربیِ خوارزمی.

-
٢ هفته پیش

درود و دهش خدا بر پارسی‌دوستان 

.

[همبَر، همبار، همباره، همباشته، همباشت]

.

واژه‌ی [همبَر] یک واژه‌ی  کهن است که‌ در سخنگان و ادب پارسی به‌فراوانی همچند(مساوی) با [برابر] به‌کار رفته:

همبَر= همتراز، برابر

همبری  یا همبریک= همترازی،برابری، معادله.

شوربختانه با این واجدان(الفبای) نارسایی که داریم واژه‌ی همبَر  ‌با همبُر(=تقاطع)  دچار لغزش و جابجایی می‌شود.

از واژه‌ی همبار نیز که همتراز با همبَر  است می‌توان بهره برد:

همبار: دو چیز که دارای بار همسان‌نند= برابر

همباره یا همباری یا همباریک= برابری، معادله.

از همبار، بنواژه‌های همباشتن و همباریدن به‌دست آید:

همباشتن و همباریدن= همبار بودن، برابر بودن، معادل بودن

همباشته=  همبار شده، معادله

همباشته را می‌توان به‌ریخت "همباشت" کوتاه کرد که واژه‌ای دو بخشی در برابر واژه‌ی چهار بخشی معادله است.

همباشت= معادله

ناهمباشت= نامعادله

و از همباشتن و همباریدن کارواژه‌هایی به‌دست آورد.

٤٤,١٣٩
طلایی
٦
نقره‌ای
١٩٨
برنزی
٤٢٥
تاریخ
٢ هفته پیش

درود بر شما، دوست گرامی
سپاس از دیدگاهتان، من هم تا اندازه ای با دیدگاهِ کاربر بالا همسو هستم که " بَر" در واژه " همبر" کارایی هایِ دیگری می تواند داشته باشد. "همباشت" و " انباشت" یکی هستند و " انباشتن/معادله" چیزهای ناهمگونی هستند. کاربر کشاورز گرامی، به یک پیشنهاد بسنده نکنید.
من هم پیگیرِ همان کار هستم. فراموش نکردم.

-
٢ هفته پیش

به یاد ارم، سخنی بسیار کَهُن را، که هرمزد برای اسانی کار، نخست اسمان را آفرید. از این گزاره ی  ساده و کوتاه، پند های بسیاری دریافت می گردد. نخست انکه واژگان پارسی رازهای هستیشناسی نیاکان را در دل دارند. دوم انکه، واژه ی اسمان از بنواژه ی اسودن و همخانواده با اسان است. من میپرسم، کدام زبان رو میشناسید که انگونه باشد که پارسی هست؟ اینکه ما بکوشیم وژدانِ الوده خود را، با بیرون راندنِ واژگانِ ناپارسی پاک کنیمُ پارسی را شناسیم گرچه از بایسته ترین بایدهاست، ایا سزاوار است که برای این کار بر این نهاد باشیم که واژگان خود را با المانی و انگلیسی هماهنگ کنیم؟ کدامین زبان هماهنگ با هستیشناسی فراموش شده نیاکان ماست؟  این نگرشِ شماها پارسی را نسزد. من چندین بار،  اینجا و انجا، کوشیده ام این بنیان کژروی را وراندازم چرا که نیک میدانم این رهیافت شما ره راست نیست.    

خوب است بدانیم برخی از ایرانیان هم مسلمان و هم عربزبان شده پیشتازان رایزی زمان خود بودند.   خارزمی به انچه که معادلات الجبری مینامیدُ امروزه پدر ابن دانش نامندش میپرداخت. من میپرسم واژه ی  الجبر(=نمادین) واژه ای بجا بوده؟ همین واژه به انگلیسی هم  رفته. من میپرسم خودِ واژه ی معادله همخانواده با عدل(=داد از بنواژه ی دادن) در عربی برای انچه معادلات الجبری نامیده شده واژه ای بجا بوده؟ و باز میپرسم واژه  ی Gleich.heit  بجا بوده؟ گیریم که بوده باشند. خب این ما را به چه؟ مگر کاربرد بُنِ واژگان پارسی با زبان های دیگر همه جا هماهنگ است؟ کدامشان اسمان را از اسودن گرفته اند؟کدامشان ساختار واژگانیِ ای به کارامدی پارسی داشته اند که ما بهانه ای برای هماهنگ شدن با انان داشته باشیم؟ گاو جانور است یا جانور گاو؟     

پیشنهاد وژه را واگذارم به پس از اونکه روشن کردی کدوم واژه ی پارسی رو شناختی که 'ع' داشته که 'معنا' دومش باشه؟فارسیزبونا آوایی برای 'ع' دارن؟ بابا ول کن این 'معنا' رو جان من. وابده.

مرغ مینا = مرگ معنا

٤٢٦
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٥
تاریخ
٢ هفته پیش

درود بر شما،
شما گویا دنبال زیر بغل مار می گردی. من واژگانِ آلمانی را از آنرو در اینجا نیاوردم که برپایه زبانِ آلمانی واژه سازی کنیم، برکه دوستان را از ناهمسانیِ این دو واژه ( معادله و برابری ) آگاه کنم که به جای معادله واژه یِ "برابری" را پیش ننهند.
من هیچگاه برپایه ریشه واژگانِ بیگانه برایِ زبانِ خود، واژه سازی نکرده ام؛ تا آنجا که توانسته ام، برپایه کارکردِ واژگان و جهان بینیِ یک ایرانی، برابرسازی کرده ام. جایگزینِ" معنا" را در جای خود پس از روشن شدن برخی چیزها، بکار خواهم برد.

-
٢ هفته پیش

آخه چرا؟ مشکل خود معادله و نامعادله که سالهاست داره تو ریاضی استفاده میشه چیه که میخوایی براش معادل پیدا کنی؟ 

١٠٦
طلایی
٠
نقره‌ای
٠
برنزی
٠
تاریخ
٢ هفته پیش

درود بر شما، گرامی شما هنگامیکه چیزی را نمیخواهید می پرید در فروشگاه و به آقای فروشنده می گویید: من آنچیز را نمی خواهم!!
ناگواری درست در همین آموزش و پرورش ناکارآمدی است که با گذشت این همه سال، نتوانسته هیچ برونداد و دستاوردِ شایسته ای داشته باشد و با این نگرش هیچگاه هم نخواهد توانست. و کارِ بنیادی درست از همین زبان و سره سازی آغاز می شود و به دانشهای پایه سرازیر می شود.

-
٢ هفته پیش

پاسخ شما