پیشنهاد واژه پارسی به جای " معادله،نامعادله"
به جایِ واژه " معادله" چه واژه ای را پیشنهاد می کنید؟
نکته:
1-در زبانِ آلمانی "Gleich.heit " به معنای " برابری" است؛
2- واژه یِ " Gleich.ung " در زبانِ آلمانی به معنای " معادله" است و " Un.gleich.ung" به معنای " نامعادله".
( پس این دو هر چند نزدیک به هم هستند ولی یکی نیستند.)
سپاس گزار خواهم بود،چنانچه من را در این باره با پیشنهادهایتان همراهی بفرمایید.
٩٣ پاسخ
آیا پیشوند هایی همچون {مت} و یا {ال}(در الفنجیدن) را درخور می دانید؟
یا آنکه از نگاه شما همان پیشوند {هم} بسنده می کند؟
بدرود!
"همباشتار"
باشتار: بارش
همباشتار= همباری، همبار بودن
----------------
"همبَهرش"
همبهرش= همبهره بودن، داشتن بهرهی برابر از یک چیز.
----------------
"همگرانه" یا "همگرانی"
هم+گران+ه
گران در اینجا زاب(صفت) نیست که بن کنونیِ گرانیدن(=سنگین شدن) است.
همگرانه= همسنگ، هموزن
همگرانی= همسنگی، همسنگ بودن
خودِ واژهی "همسنگی" نیز درخور نگرش است.
----------------
"همگرال"
هم+گِر+ال
گِر یا گَر، بهگفته استاد کزازی بهچم کوه است که واژهی گران از آن ساخته شده است.
همگرال= همسنگی، همسنگینی، همکوهی
همبارند:
هم+بار+اَند
بارند(بنواژنام)= بارش
نمونهی دیگر: روند= روش
همبارند= همبار بودن
گناه را دوستان گفتند ویناس بوده و همچنین گفتند که گ در گذشته و بوده پسحواهیم داشت
گناس = گ + ناس
گ در زبان امروزی پیشوند بزرگی و ضریب بستن است => گناس = ناس بزرگ
(مانند گنده / گستاخ / گسترده و ... که گفته شد)
دوستی گفتند در زبان دری ناس میشود فردی که با خود بدی می آورد و ....
باید گفت ناس در گذشته در چند واژه بکار رفته همچون
خرناس= خر + ناس = صدایی که از گلو می آید مثلا خرطوم = صدایی که از گلوی طوم ( بلندا = طومار = بلند) و ... می آید
همچنین در قران نیز به مردم ناس گفتند ///// ایها ناس = ای مردم و ...
=> ناس را صدا میتوان نامید /// صدا در زبان ایرانی گاها به داد نیز آواز بوده که داد خود نشان از عدالت خواهی و گاها اسیب دیدن دارد ( داد کسی را دراوردن = ستم کردن )
=> ویناس = وناس =گناس = گناه یعنی ناس بزرگ = داد بزرگ که میتواند اشاره به کار و اشتباه بزرگ داشته باشد
آیا واژه generate از GEN و زن آمده؟؟؟؟
general , gender , genetic , generator همگی به سازنده بودن اشاره دارند و مادر یا mother هم یعنی سازنده / واژه ماد نیز به سازدنگی اشاره دارد ک در لاتین made نوشته میشود / در این سازندگی گاها به اصلی بودن اشاره شده همچون general , motherboard
واژه ژن گونه دیگر ی از زن میباشد ؛
است را گاها اس و از مینویسند در isolate یه همان هسته سازی و بسته بندی میتوان is یا همان هست و است ایرانی را دید/ ایز و از بعدها ساده شد و به ز گاها چکیده شد و در زیست = ز + ایست = ایستگاه و جایگاه زندگی یافت شد.
امروز داشتم به واژه هِرت و پِرت و هارت و پورت فکر میکردم که به چه چم میباشد
البته گاها برای هارت و پورت از باد و برود هم استفاده میشود که میتوان کمک حال ما باشد
هرت و پرت خیلی شبیه به برون افکنی دارد ( پرت همان دور شدن و .... است و در پرت کردن نیز انرا داریم) البته با واژه پارت نیز همریشه میباشداما هرت چه میباشد؟؟؟
هرت رو میتوان از رو هِرتی کمک گرفت ( همچنین برای راندن و فرمان دادن حیوانات نیز از هِر استفاده میشود ) = هِرری
بنابراین هِرت و پرت = دور کردن و جدا کردن است
ایا هارت و پورت در لاتین همان heart , port شده یعنی از درون امده ( دل و قلب ) و درگاه میباشد؟؟؟
همان طو ر که port یا درگاه کارش بیرون افکنی و خارج کردن است = پرت کردن : مثلا وژه پارت برای بخش و جدا سازی بکار رفته اما پرت برای بیرون افکنی
همچنین هارت و پورت کردن اشاره به باد درونی و ابراز شجاعت و .... میباشد
می خوام در باره با واژه خاک یه اندی آراخواهی کنم . اگر کسی نظری داره بروز بده
خاک را با خیک و خوک میتوان همریشه دانست ؛ در خیابان / خیار / خیس هم میتوان به گونه های دیگری از خی و خو رسید
خوک در زبان مازندرانی = خی میشود ( این حیوان در گل غوطه ور است ) بنابر این همیهشه خیس ( خی + ایز = تر و مرطوب میباشد )
خیابان هم میتواند اشاره به تر و خیس بودن اشاره داشته باشد
پنیر خیکی به پنیر خیس خورده میگویند که در شمال هوادار بسیاری دارد
خاک در زبان عربی تربت = تربة که اشاره به طرب( سبزیجات پر آب دارد )
خیار هم اشاره به خی + آر دارد یعنی از خی آمده = از خیسی آمده = آبدار یا از خاک آمده ( نکته اینکه خاک تر و طرب و خیس میباشد = نمدار و مرطوب بوده
همچنین در زبان مازندرانی به گِل = تیل گفته میشود که میتوان به راحتی فهمید تیلان گذشته گیلان امروزی میباشد و همچنین به ماشینی که در دشت و در خاک های خیس کار میکند تیلر میگویند
تِلار را نباید با تالار اشتباه گرفت یکی به رودخانه و ابشار ( تیل + ار = خیس آور ) و دیگری اشاره به تال = tall و بلندی دارد
در تلمبار = تل+انبار = روی هم تَل کردن ؛ تلمبه = تَل + انبه = پشت هم انباشته کردن ( برای همین تَلی از خاک را پشت و انبوهی از خاک میگویند
برگردیم اصل داستان
بنابراین خی(خوک مازندرانی ) / خوک / خیار / خیس و ..... همگی اشاره به تر و ترب بودن دارد ؛ حتی ترب یا تربت هم اشاره به خاک و خیسی دارد.
با سپاس
یا چون سان همآوا با مثال و مثل دارد از سان برای این بهره ببریم تا معادله
زبان پدیده توافقی میباشد باید دید کدام واژه بیشتر به سر زبان و جملات آن میچرخد تا بکار ببریم
هنگفت / ستبر / دشمن / دشوار / دشنام / دیو / ذات / پری / الگو / پدید / اشک(عشق) / تنور / کلاف / زیب / فریب / واژ / آواز / چک (دانه) / لول / لال / تار / بار / قشنگ / و ......
در گذشته واژه ها به ندرت به ه / ی / انه پایان میبافت چرا زبان ایرانی رو دارید از سیر خود بیرون میکنید؟؟؟؟ اگر هم بوده در امیخت با دیگر واژه ها دیس و ریخت زیبا یافت همچون بن --> بنیاد / بنا پی ---> پیامد / پایین / پیرو و ....
خب چرا برای یک واژه آسان معادله دنبال پایان یافتن با ه / ی/ اینه و .... برویم؟؟؟
دیس از dis لاتین آمده یعنی نمونه و طرح /// میتوان آنرا معادل نیز چم(معنی/مینا) کرد - گویا واژه dising همان dis+sign بوده که دو s با هم یکی شه و چمار آن علامت / طرح مشابه / معادل / برابر و .... میشود
برای معادله میتوان از بردیس نیز بهره برد بر به چم بالا و اَبَر و دیس یعنی نمونه / الگو / مشابه => بردیس یعنی دقیقا معادل هم
مثلا در برچیدن = بر+ چیدن به چیدن و انتخاب بالا اشاره میشود یعنی انتخاب بالا ( سلکشن کردن ) که بَر نشان از اَبَر یا همان حد و دقت بالا دارد
=> بردیس = معادله
بردیس همچنین میتواند برای نمونه مشابه نیز بکار رود که مجددا به معادل هم بودن اشاره دارد= معادله
آیا به واژه سان دقت کردید در همسان میشود معادل هم / هم الگو / هم روش و ... / آیا خود سان را نمیتوان معادله نامید؟؟؟؟
سانِ(معادله) زیر برقرار است به ازای ... به چه جوابی خواهیم رسید؟؟؟
چرا به مینا شیشه ای گفتند؟؟؟؟
مینا با مینو / مین / مَن / مَنِش / مینیاتور و .... یکی میباشد
مینیاتور به اثری موهوم و خیالی و مفهومی گفته میشده که البته دیس لاتین تور شده مینای ایرانیست / خود مینا از مین آمده / خب مین چه میباشد؟؟؟
مین با mean لاتین یکسان است یعنی مفهوم و معنی ؛ یعنی هم از معنی و مین آمده و همه اینها از مَن (MAN) آمده اند و مَن یعنی اندیشه فکر و خیال ؛ خب این تا اینجای کار
مینا از این رو به شیشه ای آوازه شد چون شیشه به معنای صاف میباشد یعنی میتوان مفهوم را در آن به راحتی پیدا کرد ؛ بدون پرده و آلایش
اگر به واژه شیشه بروید و از نوشته های آن بخوانید پرداخت به این داستان میشوید
درود
پس تا اینجای کار دریافتیم که اگر بخواهیم به جای واژه " معادله" ، واژه ای دارای پیشوند برگزینیم،بهترین پیشوند " هم-" است و پس از آن "برابر-".
پسوندها هم می توانند به فراخورِ واژه یِ گزیده شده، پسوندهای نامساز " -ه" ، " -انه" ، -ِش"، " -آک" باشند.
https://ostadenglish. com/product/آموزش - لغات - 504/
شیشه در گذشته شیشگ بوده که با تبدیل گ به ه شیشه امروزی شده
شیشه با هشیش - هشاشین - اساسین - شیشار ( در زبان مازندرانی یعنی شمشاد ) همریشه میباشد
برای فهم درست شیشه باید با برخی از ویژگی های آن آشنا شویم مثلا شیشه
1- آبگینه وار میباشد یعنی شفاف است
2 - میتواند اشاره به صاف و بدون پرچه و پرژ بودن و آسانی آن اشاره داشته باشد (پایینتر میگویم چرا آسانی)
3- میتواند به ویژگی شکستن و تخریب ... اشاره داشته باشد
برای شماره 1 یعنی آبگینه و شفاف بودن میتوان شیشه را به کریستاله بودن آن پیوند داد
برای شماره 2 یعنی صاف و بدون پرز و آسان میتوان آس و راحتی را در آن دید که خود اثر بدون پرز بودن و صاف بودن است
برای شماره 3 میتوان اثر تخریب و شکستن را دید چراکه شیشه همانند کراک = crack میشکند و باعث کوچکی میشود چه جسمی چه مغزی
مثلا assasian ها یا همان حشاشین که به قاتل پرآواز بودند کارشان تخریب و شکست بود = قتل => حشیش همان تخریب و قتل و شکست شد
نکته دیگر اینکه در زبان مازندرانی به چوب صاف و نازکی که درد آور باشد شیش چو = چوب شیش میگویند که نشان از تخریب و صاف بودن دارد
بیشترین چیزی که در اینها همند ( اشتراک ) دارد صاف بودن و آس بودن است / در شماره 1 به صاف و ناتار بودن آن اشاره شده / در شماره 2 به صاف و ساده و راحتی ( کج و تار نبودن آن ) اشاره داشته باشد / در شماره 3 به صاف و راحت کردن که اثر شکستن و نابودی میباشد
همچنین در شیشار مازندرانی که شمشاد فارسی میشود میتوان گون های صاف و بسیار شق را داشته باشیم که مجددا به چوب صاف اشاره شده است.
=> شیشه میشود صاف ( این صاف کردن میتواند اشاره به شکستن و تخریب کردن = قتل کردن / استراحت کردن و آسان کردن داشته باشد
همچنین است که در امروزه واژه اسفالت کردن نشان از تخریب و شکستن را دارد یا صاف کردن دهان دیگری نیز باز هم نشان از تخریب دارد.
از سوی دیگر ما واژه شاش / شوش را داریم ایا میتواند اشاره به صافی و روشنی ادرار داشته باشد ؟(ابگینه وار بودن و شفاف بودن آن؟؟؟)
هرچند برخی باور دارند شوش و شوشتر همان خوشتر بوده اما در شاش و شوش دیگر نمیتوان گفت اثر تخریب یا شکست را میتوان دید بلکه اثر صافی و شفافیت است که سخن برتر را میزند ؛ بنابراین باز هم میتوان دید که در شیش /شیشار / شاش / شوش / شیشه / هشیش و کریستال ما به صافی میرسیم. نکته دیگر اینکه شُش تنفسی بنابر گفته های بدست آمده همان صافی میشود که نقش فیلتر را دارد (تصفیه کننده ) . اینم از ریشه یابی شیشه و ...
شاید از اصل خود دور شده باشیم اما در همین باره اشتراک فکر و سخن را به فال نیک میگیریم/جناب فرتاش و سایر دوستان بنده در جای خود از همه افکار و اندیشه ها بهر پرنیاز(لازم) را خواهم برد
فراموش نکنیم به 2 دلیل گوهر را به دو معنا نوشتم
معنای شماره 2 از این علت بوده که ما واژه گهربار را داریم که به نشان ارزش بالا میباشد بار = ارزش اما گهر چرا بالا میشود؟؟؟ چون
۲، گ + وه +عر آمده یعنی بسیار وه ر= بسیار خوب ساخته شده به این دلیل شماره 2 را این چنین تفسیر کردم که همچنان برابر الگوی گ + ... بنده میباشد و گ در ابتدای هر واژه ایرانی نشان ضریب بستن شدت و برتری و بالایی دارد
جناب نقدی فرتوری را به اشتراک گذاشتند که در آن به روشنی از geomez نامبرده شده است = و برابر فارسی آنرا ادرار گاو نوشتند
دمیزین در زبان مازندرانی یعنی شاشیدن / گوه کردن گاها به چم ترکیب نیز بکار میرود یعنی با میکس / میخت و آمیخت و بهتر از همه آمیزش نیز همچم میباشد . واژه گاومیش را نباید با گومیز اشتباه گرفت گاو + میش که در آن میش اشاره به ادم ( جنس نر ) دارد و مشیانه یعنی از آدم آمده که در قران نیز برگرفته از همین داستان ها مجددا داستان پیدایش حوا از آدم را میبنیم
آیا میتوان میش را برابر میث یا میترا دانست؟ داستان میثرا به باروری اشاره دارد و میثرا با دستان خود برای باروری زمین گاوی را قربانی میکند/ آیا گاومیش گاوبارور هست؟؟؟؟ یعنی گاوی که بارور کننده است ؟؟؟ همان گاو نر؟؟؟ در همه اینها به یک اشاره میرسیم
آیا میش برابر لاتین mesh میشود یعنی ترکیب شده و آیا این ترکیب به میز و دمیزین و همان آمیختن و آمیزش اشاره ندارد؟؟؟؟؟؟؟
بنده پافش ( اصرار) به چیزی ندارم خودتان بسنجید چطور اینهمه چیز باهم جور در میاد
یلدا و پیدا و فردا اگر یلداع / پیداع / فرداع یا یلداک / پیداک / فرداک هم نوشته شوند به دلیل زدایش برخی واج ها از گذشته تا الان اصل داستان که دا در دایه / دی / day همان اشاره به روز بودن را دارند(گاها روز نشانه امید و چشم داشتن بوده) تایید میکند همچنان که روژ در کردی به روز در فارسی به روج( روجا ) در مازندرانی و روشن در برخی از بان های ایرانی همند ( اشتراک ) دارد دلیل بیشتری بر این است
مثلا واژه پرز به چم زائده / اضافی / پرچه دار ایا نمیتواند از پرس/پرث بوده باشد و پرس با پارس / پرسه و پرت یکی بوده باشد؟؟؟؟؟
همگی به دور افتادن یا دور و پرسه زدن اشاره دارند اینهمه همدیسی شانسی میباشد؟؟؟؟
جز این است که پرسیدن از همان پرسه زدن آمده؟؟؟ پرسه های ذهنی؟؟؟
اگر این را نداشتیم بیشک میگفتم از میخت pro (پَر / اَبَر)+ رسیدن ساخته شده یعنی آنچه که ما را بسیار به چیزی میرساند
هرچند نزدیکی بسیاری این واژه ها بهم دارند اما شخصا گاو یا در برخی از زبان های ایرانی گو ( همان گاو فارسی ) را از کاو میدانم که برابر لاتین آن cow میباشد . چرا کاو ؟؟؟؟
چون کاو همانطور که گفته شد از یعنی از قعر آمده = از دورن آمده و اشاره به داستان و افسانه ای دارد که خداوند گاو و گوسفند را از دل کوه برای انسان فرستاد تا انسان آنرا برای خداوند در روز مشخصی قربانی کند.... واژه گوسفند دقیقا اشاره به همین داستان دارد و گوسفند یعنی گاو +سپند = گاو مقدس که همان اشاره داده شده میباشد . اینکه گاو / گو / cow / کاو و شایدم کوه ( شخصا کوه را از کوت / کود میدانم یعنی انباشه کردن و نه از دورن آمده ) بیشتر میتواند اشاره به داستان از درون آمده ( ان حیوانی که از درون و اعماق آمده = اعماق کوه مد نگر بوده ) داشته باشد
گیتی / گیتا/ گیتاه / گیاه / گیو / کیو و بعدها کی و بعدها کینگ = king همگی اشاره به ریشه دار بودن و هستی دارند / در کیومرث دقیقا اشاره به این شده است---> کیو(گیو/گیاه) + مرث ( برخی آنرا به اشتباه مرد میخوانند اما بیشتر اشاره به مرز دارد => مرز هستی و مرز پادشاهی / همچون کیان که اشاره به هستی دارد خود نشان دهنده این است که کی (در زبان لاتین کینگ = ریشه دار = پادشاه) ( در زبان مازندرانی کینگه = ریشه ) و .... از این ریشه آمده اند.
البته مرزبندی بین اینکه گاو/گو از گیو / geo / جو , .... بوده یا از کاو کار دشواریست , شاید بهتر است کاویدن را هم از همان بدانیم چون اشاره به گشتن در جو و اطراف دارد.
اینک به نتیجه گفته های من رسیدید که جویدن را از جو + یدن دانستم؟؟؟؟؟
یعنی geo + ئیدن = همان جَو گردی = اطراف گردی
اینکه عرض کردم خدمتتون جوییدن از بجوییدن و بجویدن از پژوهیدن (ژئو) آمده جای منفی داشتن داشت؟؟؟ هرچند دنبال تصدیق جسته های خویش نیستم اما در زمانی که یک تنه در برابر برخی که زبان ایرانی و فارسی را از عرب و ترک میپندارند اینچنین به ریشه شناسی پرداختم تنها دلگرمی بنده شناسایی درست سروران گرامی و ایستادن در برابر این بیگانگانیست که همه چیز را از آن خود میدانند و سهمی برای زبان ایرانی شمارا (قایل) نیستند...
من = انا
تو = انت
او = هو
و ...
آیا او همان هو اربی نیست؟
ایا او یا هو از هود / خود نیامده؟
ایا پسوند یت ایرانی نیست؟
ایا وزن استفعال از است + فعال ساخته نشده؟
پسوندها و پیشوندها ایرانی لاتینی هستند اما میانوند ها غیر برابر ، سراسر و ... ساختار غیر ایرانی لاتین دارند.
پس هویت ایرانیست همانطور ک شخصیت ایرانیست...
در گذشته وارون الان در آخر واژه ها ه بکار نمیبردند و بیشتر ب ک گ. پایان میافت.
مثلا مردوک گاها مردکا. و مردتا و ... ه نبوده به ا . ک . گ و ... پایان میدادندش و ...
گوهر از
۱ ، geo + هر یا عر. آمده یعنی از محیط ساخته شده
۲، گ + وه +عر آمده یعنی بسیار وه ر= بسیار خوب ساخته شده
مانند فروهر = فر + وه + عر = شکوه و بالایی+ به + ساختن
پس گوهر یعنی بسیار خوب ساخته شده و نمیتوانیم برا معادله از آن بهره ببریم.
پسوند. و. در گردو/ پهلو. اشاره به زیادی و کثرت دارد و گاها پسوند ک بنشانه کوچکی بدان چسبیده
مثلا گردوک میشودبسیار گرد کوچک
در برخی از نقاط ایران همچنان چون گذشته بجای ه که خود مخالف استفاده بیشتر از این در واژه سازی هستم از و یا ک استفادا میکنند.
مثلا در شیراز بجای پسره میگویند پسرو
یا در جای دیگر میگویند پسرک ک ملاک اشاره زدن میباشد نه پسره کوچک
بنابراین انچه ک بعنوان پسوند وک / وگ نامبردید از اینجا آمده و میختی از و + ک بوده
در پوشاک و خوراک از ایک ایچ /ویچ امده یعنی مشتق گرفته شده / بچه
درود
دیدگاهتان درباره ی ریشه گرفتن گوهر از ریشه ی گِو ( geo ) که آن را در گیاه و گاو هم می بینیم درخور نگرشه؛ گِوآر، گوهر: از زمین آورده - - همچنین این واژه شاید از آمیخته ی کوه آر گرفته شده باشه:
کوهار ( =آورده از کوه ) چراکه گوهران، سنگهای زیبایی بوده اند که از کانهای جاگرفته در دلِ کوه برون آوری می شدند.
کم کم کوهار به ریخت گوهر درآمده.
گرچه نباید از نگاه دور داشت که خود واژه کوه نیز می تواند از گِو ( geo ) برگیری شده باشد.
درود بر کاربر کشاورز گرامی:
چنانکه می دانید پسوند" -آک/آگ" از زبان پارسیِ میانه، پسوندِ " کُناکی" بوده است؛ گاه در نقش " نام" و گاه در نقش " صفت" آمده است ولی این پسوند در زبانِ پارسیِ کُنونی به دو ریخت درآمده است:
1- نامواژه هایِ دارایِ پسوندِ "-آک" بمانندِ " خوراک،پوشاک،سوزاک و... "
2- صفتهایی که با پسوندِ " -ا" آمده اند بمانندِ " توانا،سزا،روا و... "
از آنجایی که "معادله" نامواژه است، من آن را با پسوندِ " -آک" آوردم.
هرچند که واژگانی همچون " همبَراک = معادله،ناهمبراک= نامعادله"(برآمده از واژه "همبَر" به چمِ " معادل") را نیز درخور نگرش می دانم.
من در جایگاهی نیستم که از شما،دوستِ بزرگوار، خُرده بگیرم،ولی گمان می کنم،پسوندهایِ نامسازِ " -ی" و "-گی" در اینجا نشاندهنده یِ " چگونگی" باشند که برای واژه " تعادل" سزنده هستند نَه "معادله".
با سپاس فراوان
سپاسمند از شمایم
با دیدگاهتان درباره ی پسوند - ی همسوام.
همه چیز را همگان دانند ُ
همگان هنوز از مادر نزاده اند
درود
اینگونه که نگریسته میشود واژهی برابراک از نگاه ساختاري باید درست باشد لیک اگر شما برابراک را برپایهی هموگ(=معادل) ساختهاید پس برابراک نیز همچم با معادل خواهد بود نه معادله.
ولی این واژهی برابر است که همچم معادل است پس برابراک میتواند همتراز با معادله باشد بنابراین برابر=هم نخواهد بود.
من واژهی [همبهره،همبهره] را هم پیشنهاد میکنم؛
دهخدا در بازنمود این واژه میگوید: "دو تن که از چیزی بهرهی برابر دارند" .
این [دو تن] را میتوان دو سوی یک معادله پنداشت و [همبهرگی] را بهجای معادله ساخت.
واژه بهره به ریخت بهر نیز کوتاه میشود بیدگرش در چم آن؛ میپندارم واژهی بهره و بهر با بار همریشه باشد.
همبهری= همباری،معادله
ناهمبهری
درود بر دوستان گرامی.
در پاسخ به کاربر گرامی " محسن":
1- بکارگیری پیشوندهایِ " یک/اَیو" به همراه پسوندهای " -ین/-ینی/-ینه/-ینگی" به گمانم برای واژگان " واحد،وحدت یا چیزهایی همچون متحد شدن" خوب باشند.
2- بکارگیریِ پیشوندهای " وا،پژ و... " برپایه کارایی و کاربردی که دارند، ما را از خواسته مان دورتر می کنند. واژگانِ " اینهمان، همانی،اینهمانی و همانِش و..." برای همان واژه یِ " identity/identical " خوب هستند.
3- gleich ( آلمانی) با واژه یِ " برابر"(پارسی) همچِم است.
4- واژه یِ " گوهریک " چنانچه به چِم " معادل" نیز بوده باشد، باید از دیدِ ریشه شناختی بررسی شود تا ببینیم با چه " معادل بودنی" سر وکار داریم ولی گمان می کنم از آنجایی که این واژه برابر با " جانشینِ، به جایِ" نیز آمده است، اگر معنایِ " معادل بودن" هم بدهد، به چمِ " معادل بودن از رویِ جایگزینی " است. ( در اینباره هیچ گونه آگاهی ای ندارم).
سپاس بیکران از شما.
در پاسخ به کاربر " عارف طاهری":
واژه یِ "پیدا" که در زبانِ پارسیِ میانه " پیداگ" بوده است ؛ بمانندِ " سِزاگ/سزا و..."؛ برآمده از دو تکواژ " پی" و دا" نبوده و نیست. ولی از آنجایی که برپایه سخنِ شما، من شایستگیِ واژه پژوهی و واژه سازی را ندارم،اکنون در اینباره هیچ نمی گویم.
............................................
پیشنهادِ واژه به جایِ " معدله،نامعادله":
ما در زبانِ پارسیِ میانه واژه یِ " هموگ" را برابر " معادل" داشته ایم که برآمده از پیشوندِ " هم" و پسوندِ " -وگ/-وک" است. پسوندِ " -وگ" پسوندِ کُناکی است بمانندِ " ترازوگ،گزوک،سبوک،چاپوک/چابوک و...".
از همین رو، از آنجایی که برای واژه یِ " معادله،نامعادله" دو پیشوندِ " هم-" و " برابر-" می توانند کاراییِ یکسانی داشته باشند، به جایِ پیشوندِ " هم" ، پیشوندِ " برابر" را می نشانم و به جایِ پسوندِ " -وگ" ، پسوندِ " آک/آگ" را بمانندِ " پوشاک،خوراک و... " می نشانم ( ما می دانیم که پسوندِ "-آگ/-آک" در زبانِ پارسیِ میانه با پیشوند و حرف اضافه نیز می آمده است ( بمانندِ هماگ(هم.اگ)/اَباگ (اَبا.اگ)).
پس داریم :
1- برابراک = معادله
2-نابرابراک = نامعادله
خوشنود می شوم، چنانچه دوستان دیدگاهِ خود را پیرامونِ این واژه گزینی بفرمایند.
باسپاسِ فراوان.
درود.
در برگه/رویه ی 79 از {فرهنگ کوچک زبان پهلوی}،واژه ی {گوهریگ} به چشم می خورد به چِمِ {جانشینِ،به جایِ، معادلِ}.
نمی دانم ریشه این واژه چیست.پس از {گوهر} آمده است،آیا با این واژه در پیوند است؟ ولی به هر روی گمان کنم با بدست آوردن ریشه آن چیز های خوبی دست گیرمان شود....
بِدرود!
به پیشامد شب یلدا این سورپرایز پیشکش دوستان و ایرانیان پرمهر
یلدا = یل دا
درباره با واژه یل همانطور که دوستان گفتند چمهای زیادی رو میشه بش چسبوند از دراز/ پدید امده / پهلوان / فرشته و . . . .
اما واژه دا که به تازگی خودم بدان پی بردم واژه ایست که کمتر در واژه های ایرانی بکار رفته . همچون
فردا
پیدا
یلدا
که همگی آن واژه به دا می رسیم که
فردا = فر دا = شکوه و امید روشنایی = اینده روشن
پیدا = پی دا = دنبال روشنایی = یافتن
یلدا = یل دا = فرشته روشنایی = پدید اوردنده روشنایی = زایش (یلد) روشنایی = روز بلند = پدید امدن روز و روشنایی
چرا دا = روشنایی ؟ چون یلدادر ابتدای ماه دی ایرانی می باشد و خود واژه دی(day) در زبان لاتین یعنی روز یعنی روشنایی و همین دی نام یکی از ما های ایرانیست به چم روشنایی چرا روشنایی ؟ چون زمستان از این پس کوتاه می شود و روز یل و بلند پس بدین روز یلدا گفتند و از یاد نبریم که بیشتر ماه های ایرانی را به فرشتگانی چسباندند از این رو برای ماه دی فرشته ای گزین کردند که اگر یلدا را فرشته روشنایی بنامیم هم بیراهه نگفتیم از دیگر چمش های آن روز بلند است
باید افزود یلدا اگر یلد + دا بوده باشد یلد را که در زبان عربی تولد / متولد / میلاد / زاییدن و ..... مینامند از اینجا ریشه گرفته و یلدا به راستی که یکواژه غیر عربی بوده و مانند هزاران واژگان دیگر در زبان عربی بکار رفته و به نام عربی باست (قبض) شد. از همینرو به کریسمس و یلدا میلاد مسیح گفتند چرا که میتوان تولد و یلد را از آن یافت یعنی اصل واژه یلد + دا میباشد
یلدا بر همگان خوشسته باشد
identity function یا تابع هویت را در فارسی تابع همانی گفتند . چرا؟؟؟ چون جواب برابر همان میشود که وارد کردید ؛ یعنی x را که ورودی بدانیم جواب همان x میشود یعنی همیشه y=x است که نمودار آن خط مورب میشود یعنی ---> /
چرا ترجمه لاتین آن هویت میشود؟؟؟؟ چون هویت از هو آمده و هو همان هود یا خود بوده ؛ پس رسیدیم به اینکه این تابع جوابش خودش است ؛ خود بودن نشان از خویشتن و شخصیت دارد به همین دلیل نام آن در لاتین identity شده است.
مثال دیگر : هودا --> هُدا
خودا--> خُدا
1-چنانچه به {identity function} می گوییم {تابع همانی}،پس می توان از فرآمده های {همانی/همانِش} می توان برای {معادله} واژه سازی کرد؟!(همچنین افزون بر {x is equal to y} ،در انگلیسی {x is identical to y} نیز گفته می شود،که {identical} دیده می شود)
2-در برخی گزاره ها،هنگامی که می خواهند دو چیزِ مانند و یا برابر را بگویند،گفته می شود {X mirrors Y}.پس شاید با بکار بردن از پیشوند های {انعکاسی} بتوان کاری کرد.همچون {باز/وا/پژ.....}؟!
آیا دو پیشنهاد بالا را در خور می دانید؟
بدرود!
میدونی اصلا چرا cave میشود غار؟؟؟؟؟
چون cave یعنی کاو ( کاویدن = یعنی از درون آمدن / عمق ) یعنی قعر ؛ اینکه میگن کاو و کوژ یعنی مقعر و محدب دلیلش اینه
امروزه به گشتن معروف و آوازه شد اما اصلش به از درون آمدن اشاره دارد = قعر
اخه چه کسی رو سراغ دارید اینرا پیدا کرده باشه ؟؟؟ امروز به cave غار میگویند که قار و قور شکم اشاره به از درون آمدن دارد
یا پِلقور(پِل + قور => پل = فِل که در فِلفِل (فلافل) داریم یعنی تند + قور = قار = غار = از درون آمده =>)در زبان مازندرانی به حرکت ناگهانی مایع و خارج شدن از روزنه یا سوراخ را گویند که فارسی آن فوران میشود = فور + ران = زود + حرکت = حرکت فوری
میبینی در هر دو زبان دقیقا به یک موضوع اشاره دارد؟؟؟
بازم منفی بده تعارف نکن. اونی که باید بگیره خودش میگیره
شما برای ریشه یابی درست باید چند زبان رو مسلط باشید واژههارو کنار هم بچینی تا به اصلش پی ببری
همچنان فکر کن پیوندی بین زبان ایرانی با لاتین وجود نداره
بجوهیدن از پژو هیدن آمده و پژو از ب+ ژِئو (GEO) که در جاهای دیگر به شکل و دیس جُ ( در جغرافیا = geogeraphia ) جو در جوییدن / جویا و .....
که اشاره به فضا و محیط و اطراف و جَو دارد ( اینکه میگویند فلانی جَو گیر شده اشاره به فضا گیر شدن دارد یعنی محیط روی آن اثر گذاشته )
پس دیدی که چطور geo / ژِئو به جو / جَو / جوئیدن / جُ / ژو تبدیل شد
البته میتواند در ترکیب با پس(pass = گذشتن / دریافتن / تردد داشتن / به جلو یا عقب زدن ( که خود اشاره به گشتن در گذشته یا آینده دارد)+ ژئو نیز بوده باشد یعنی پس زدن و گشتن ژِئو یا اطراف که اشاره به تحقیقات و اطراف گردی دارد
چرا گذشته یا آینده ؟؟؟ چون پس در زبان فارسی در جایی اشاره به گذشته یافت و در برخی جاها اشاره به آینده
مثلا : پسند = بسیار پس (قبول) شدن ( اینجا قبول از قبل آمده یعنی گذشته ) / همچنین اشاره به بسیار از خود عبور دادن و گذراندن نیز دارد مانند پاس دادن که اشاره به انداختن کاری به آینده دارد و گاها امانت سپاری ( در پاسدار / پاس کردن )
واژه Past در لاتین اشاره به گذشته و pass اشاره به آینده / گذراندن و امانت سپاری(جهت تحویل در آینده) دارد
واژه پَست ایرانی نیز به همین عقب اشاره دارد و به کسی که دچار عقب افتادگی شده باشد پست میگویند ( امروزه پس افتادن را عقب افتادن میگویند که در اصل پست افتادن است چراکه پس افتادی یعنی در اصل جلو افتادن )
دوست گرامی شما برای اثبات هر موضوعی باید دلایل بیاوری ...
دلایل نقض بیاورید برای گفته هایم
{x با y یکی است}.پس چگونه می توان با {یکی} واژه پیشنهاد داد؟ گمان کنم در بیشتر باره ه(یا همه باره ها)ا پسوندِ {یگ} با {ی} و یا {ین} با {ی} کارکرد یکسانی دارد.
از همین روی،با دگرگونیِ {یکی} به {یکین}،و سپس روی کار آوردن پسوند هایی همچون {ِش،مان،ه}،می توان واژه ای درخور ساخت؟ یا نَه؟ آیا دگرگون کردن {یکی} به {یکین} کار درستی بود؟
بِدرود!
یک نشان از اینکه چه-دانم-بارُنش نمیکنم، هر واژه ای که من نساختمش رو، اینکه واژه ی پیشنهادی پویامیختی که گفتی بسیار خوشساخته میدونم و بسیار پسندیدمش. و از من نخواه واژگان محسن و به ویژه عارف رو و شاید گاهی واژگان خودت رو بپسندم و نامهربانانه نکوبمشون چرا که نمیتونم بپذیریم که بد جوری پرتُ پلا نیستن. با اینکه پویامیخت رو سزاوار میدونم برای گنجانیدنش در دامنه ی واژگان پارسیم، شایسته ی کمپلکس فعال نمیدونم چرا که گرچه در پویامیختن جنبش و پویایی میبینم، نشانی از ناپایداری نمیبینم ولی در واژه ی واپیچیدن نشانی از ناپایداری درمیابم. در این باره من بنواژه ی پیچیدن رو میپسندم نه بنواژه ی پوییدن. از اون گذشته پوییدن با پاییدن و مراقبت کردن همانندی داره و نمیتونه جایگزین شایسته ای باشه برای این کاربرد. با این همه تردیدی ندارم واژه ی پویامیخت بسیار خوشساخته ست و تنها باید در جایی درستش بکار بره و واژه ی عارفگونه ای نیست.
لهُ لورده کردن رو ول کن. گیر نده بهم. من با اندیشه ی چپول سر ستیز دارم. گرچه دانستم چی میگی، باز با گرایش هایی که چپولانه میدونم سرستیز خواهم داشت.
واژه ی بنگره رو واپیچانگشت نامیدم چرا که تنها برای اینکه پیوند میان دو چیز دیگه رو نمایان کنم ساخته بودمش که واژه ی بود بیپیوند که هرگز مانندش رو در پارسی ندیدیم. همین که تو به درستی واژه ی بنگره رو نپذیرفتی خودش نشانی از اینکه که بنگره ناپایداره پس واپیچانگشت نامیدنش نادرست نبود. میدونستم که گرچه ناپایداره، کارم در رسانیدن اندیشه م رو راه میندازه. ننداخت؟ انداخت دیگه!
بله. گفتن و نکوهیدن در پیوندن. یکی از دیگری دراورده شده به کمک وندها و اواگشت ها. در شگفت نباش از اونچه که بیپیوند نامیدی پیش از اینکه به یاد بیاری که از واکنش گاز دی هیدروژن و گاز دی اکسیژن، ابی بدست میاد که گاز نیست. از واکنش اب و فلز پتاسیم، گازی بدست میاد که نه رفتاری به مانند اب داره و نه به مانند پتاسیم. بنواژه ی پژوهیدن، چه باور کنی و چه نکنی در پیونده با بنواژه ی جُستن. به کمک وندها و اواگشت ها به سادگی دیده میشه:
جُستن->جو
جو+ایدن=جوییدن
ب+جوییدن=بجوییدن
بجوییدن=پژوهیدن
تو مینو و چم!!! جستن و پژوهیدن رو به یاد بیار. ایا پیوند بسیار استواری میانشون نیست؟ میتونی بپژوهی بی انکه جستجو نکرده باشه؟ کدام ۴ دستور زبانی که بکار بردم، جدا از واژگان میانجی از جو تا بجوییدن، یک دستور زبان پارسی نیست؟ کجا مینو و چمی دریافت میکنی در ساختارهای میانجی که نشانی از ناسازگاریه؟
در هیچ واکنش شیمایی، هیچ بنیانی بنیانِ دیگه ای نمیشه. پس ی کیمیاگر که با دانش های دیگه اشنا نیست شاید زیر بار پذیرش اینکه همه ی بنیان های شیمیایی از گداخت هسته های بناینهای ساده تر یا شکافت بنیانیان های پیچیده تر ساخته میشه نره گرچه کسی که گهانشناسی اشناست میدونه که در خورشید گداخت هسته ای رخ میده که هیدروژن رو بنیان های پیچیده تر میکنه. من دارم میکوشم که بگم پیوندی میون بنواژگانه که یکی از دیگری ساخته شده هرچند که هیچ تنها کیمیاگری پژوهیده ای نشانی از گداخت هسته ای بنواژگان نمیبینه. انچه میگم دانشنماُ شبه علم نیست. خودش ی دانشه و من میکوشم اگاهت کنم ازش.
باز هم میگم... من نکوشیدم واژگانی به مانند بپژوهه، بگویه، نگویه رو به واژگان پارسی بیفزایم. کوشیدم ی واژه ی منیانجی بگم که پیوند میان جُستن و پژوهیدن رو اشکار کنم و بگم همه ی بنواژگان ما به راستی بنواژگان نیستن.
تالس میگفت اب بنیان سازنده جهانه. من میگم تالس درست میگفت ولی راست نمیگفت. میشه گفت این جهان تنها از بنواژه ی هیدروژنه چرا که همه ی بنواژگان دیگه رو میشه از هیدروژن بدست اورد. دیدگاه تالس از اونجایی بسیار زیباست که به یکگانگی ای اشاره میکنه که به هیچ روی در فهرست دوره ای سدُهجده گانه از بنیان های شناخته شده امروزی دیده نمیشه. اکسیژن رو گرچه شاید بشه بنیان کیمیایی دونست، اگه ژرفتر نگاهش کنی که چه چیزیو بُن بنامیم، انگاه اکسیژن دیگه بنیان نیست که بنیان کیمیایی بنامیمش یا ننامیمش. میگیری چی میگم؟ تالس درست میگه. این جهان تنها از یک بن ساخته شده، گرچه بهتره اون بن رو آب ننامیم.
تو گفته های منو بگونه ای بازگو میکنی که من در اینکه توانسته ام همانی که در اندیشه ام جاریه به تو برسونم تردید کنم. میشه گفته های منو کمی اهسته تر بخونی تا بباورم اندیشه ی پردازشگر تو همون مینویی و چمی رو پردازش میکنهُ پذیرا نیست که در اندیشه ی من هست، نه اینکه اون واژگانی رو پردازش میکنه که هنوز بر سر اونها چندان همپیمان نیستیم. خودایا، میگیری چی میگم مهدی؟ بگو که میگیری چی میگم. من از میان اینکه جهانیان گفته های منو بپذیرن یا اینکه تنها یکی که تو باشی گفته های منُ تنها دریابه، بدون تردید دومی رو برمیگزینم.
از
بنگره را دیگه ولش کن خوب نبود اندیشه را به بیراهه میبره کارکرد سخنگان و دستورزبان هیچ پیوندی به کیمیا نداره این دو نهاده را نمیشه باهم همسنجی کرد.
ناپایداری همون پویا بودنه چیزی که پایدار ( ثابت ) باشه که دیگه پویا نیست برای همین میگه فعال ( activated )
واپیچان=بازشونده و دیگه نیازی به گشت نداره ولی کمپلکس فعال از یه نگاه میشه گفت هم پیچان ست هم واپیچان پس نام واپیچان[گشت] نارساست.
تردید دارم دریافته باشی چی میگم. چرا که انچه از کیمیاگری گفتم نه یک نمونه که یک مانندی ست برای دریافت بهتر سخن. تو گفته های منو انگونه که میکوشم در میان واژگانی رسانشپذیرش کنم درنمیابی که میگی کیمیایی با زبان مانندی و پیوندی نداره. داره خوب هم داره. هر چیزی به هر چیز دیگه ای میتونه مانندی هایی داشته باشه. برای نمونه پردازشگر رایانه مانتد مغز ادمیه پس نگو زیست با رایانه مانندیُ پیوندی نداره.
نگفتم هیچی به هیچی همسانی نداره آره آدم و خودرو هم چون هردو راه می روند از این نگاه همسانند نه اینکه برای هر چیزی بشه آدم را به خودرو مانند کرد پردازشگر رایانه و مغز هم از نگاه کارکردی کمی همسانی دارند ولی فرآیندها درکیمیا بگونه ای نیست که همسنجیِ آن با زبان، بازنمودکننده فرآیندهای زبانی باشه.
ما ناپایدار در کیمیا داریم ولی فرآورده ها در زبان دستکم صدها سال پایدارند زبان نمیاد یه چیز ناپایدار و میانجی و بنگره ای در یه اسپاشی وفضایی بسازه در میلیونیوم ثانیه پنجره ازش دربیاره بیاردش زمین خیالش که آسوده شد بیدرنگ میانجی وبنگره را ولش کنه تو همون اسپاش ناپدید بشه زبان به زاده های خودش پایبندترومهربانتر از این حرفاست نوشته پیشین من دنباله هم داشت.
ای بابا. . . مهدی من دارم از پیوندِ جستنُ پژوهیدن میگم نه از اینکه چه چیزیو مانند بودن بدونیم. اون واژه ی بنگره که گذرا ساخته بودم رو برای نشان دادن اواگشت های بنواژه ی نگریستن تا رسیدن به واژه پنجره گفتم. تو چسبیدی به مانند بودن یا نبودنش به کیمیاگریُ میگی نه این بنگره مانند هیچ جای کیمیاگری نیست. وابده بابا. اونی که باید ببینیش پیوند جستن و پژوهیدنه نه اینکه مانندن بودن چیه. . . اه. . . چپول.
نکته دیگر اینکه هرگز ترکیب .... + ابر یا ..... + بر برگرفته از پَر / پُر در زبان ایرانی و لاتین نداریم یعنی پُر / پَر /بَر / اَبَر / pro , .... بعنوان پیشوند امده اند نه پسوند پس استبر یا ستبر نمیتواند .... + بَر باشد
برکنار / برچیدن / برازنده / برگزیدن / برامدن / و ...... همگی در پیشوند کاربرد یافتند
stable یا اسطبل را درست یافتید و است در استان یغنی قرار گاه در ایست یعنی توقف و ... tabl e همان طبل است که برای اینکه با تپل یا چاق اشتباه برداشت نشود طبل نوشته شد => اسطبل یعنی جای چاق شدن = استراحت و غذا خوری
همچنین میتواند به جایگاه تپ و تپه شدن ( خوراک ) نیز اشاره داشته باشد = تپه گاه = یچیزی مثل انبار گاه
یکی از شاخه های زاییده شده از است و هست هس / هذ / اس / از / س / ز بوده با اینرو استبر همان ستبر میباشد یعنی است + تبر = است + تور و .....
البته استوار ، است + وار میباشد یعنی محکم مانند و نه است + تور = کلفت مانند
یکسری از واژه ها مادر هستند همچون هست / است که شاخه های دیگری از انرا بررسی کردم ، در لاتین هم بریخت est / esht / s بکار رفته مثل
stone / eshtotkart , ..... که استون لاتین ستون ما میشود همچون استبر شما که ستبر الان ما شده
ترکب است + فعال = استفعال عربی دریاب و حقیقت یک ترکیب ایرنی و لاتین میباشد
tab / tap لاتین هم براب ایرانیش تپ میشود و گاها ریختهای دیگری هم بخود گرفته که باب نیست چندان اما وجود دارد همچون تپور که در ستور دیده میشود ستور/ ستوران چرا چهارپایان یا حیوان شد؟؟ چون از است + تور آمد ( تور یا تبر به دلیل اسیب زنندگی گاها به وحشی نیز گفته شد مانند تورانیان ) جسارت نباشه تورک های توران راهم صحرا گرد نامیدند در اصلب انهارا وحشی میدانستند و در تاریخ امده ( مانند مغول)
دلایلی دارم و بی دلیل عرض نمیکنم این از ان امده و برابری معنایی اما با ظاهر دیگر یافته
مثلا دشمن یعنی اندیشه بد؟؟ دش + من = اندیشه ضربه زننده
دژ و تُش به معنای ضربه میباشد و دشمن یعنی کسی که در فکر ضربه است.
دلایل ---> تیشه همان تیش و تُش و دُش بوده ( از دژ ساخته شدند)
همچنین در زبان مازندرنی به ضربه زدن تُش دادن گفته میشود
واژه فحش همان دژ بوده که عربی شده و چون باید سه واجی میشد ح را در میان ان قرار دادند.
اگر درست پیوستگی را بشناسیم به بیراهه نمیرویم
کاری به چم کمپلکس ندارم ولی آیا واژهای مانند پویامیخت(آمیختهی پویا) بهتر نیست یا نوواژگانی دیگر؟
واژهای که بهجای کمپلکس فعال گفتی را هرکی دیگه گفته بود ...بارونش میکردی! چرا؟ چون کس دیگهای گفته بود نه خودت! (برای همین گفتم باید همیشه یه سوزن به خودمون بزنیم)
هرچند که از نگاه من هیییچ دشواری در کار نیست و نباید هم باشه (خشمکورگرفتنو افسار گسیختن هیچ جایگاهی نداره) اینم یک پیشنهاده، میشه سبکسنگین کرد و پذیرفت یا نپذیرفت؛ این که از کوره دررفتن نداره. [میزنم لهولوردش میکنم به چه چمیه؟انگار دریافتی از اونچه میگی نداری!] اگر از دستت برمیاد اندیشهو منشِ دنبال واژهی بیگانه موسموس کردن رو لهو لورده کن.
.
در کیمیا، آمیختههای ناپایدار به هر روی هستی دارند گرچه که باید بهیاری دستگاهها و حسگرهای ابرریزبین به هستیشان پیبرده شود لیک آیا تو هم دارای چنین دستگاهی استی یا در خودت چنان توانی میبینی که واژههای به گفتهی خودت ناپایدار!!! را بیابی؟
این همان دانشواره،دانشگون، شبه علم است که تو هم گرفتار آنی.
برای هرکه نوشتهات را بخواند مانند روز روشن است که دُژچیم(مغلطه) میآوری؛ خاستگاه کژواژهی بنگره را که نمایان نمیکنی چیزی نیست که بنمایانی، میگویم نمونهی دیگر بیاور که ساختار بنگره را نشان دهد سخنان بیپیوند میگویی آیا بجویه داریم؟ یا بپژوهه یا بگویه یا نگویه یا بنکوهه؟ نکوهیدن از نگوییدن گرفته شده؟ شگفتا!
نمیخواهد دهبیستا نمونهی اینچنینی دهنپرکن بر سرم بریزی، آوند دانش با دانش پر گردد نه با دانشواره.
هر کسی دچار لغزش میشود چارهای نیست، اویی نردبان بالندگی برمیپوید که لغزشش را بپذیرد و بخواهد که ویرایشش کند نه زمینخوردهای که به کورهراه سینهخیز رود.
من بازهم از جناب فرتاش از برای این گفتههای نابجا پوزشخواهی میکنم و به این ستیزهگوییِ بهگمانم بیسود پایان میدهم.
ی چیزی هست در کیمیاگری بهش میگن کمپلکس فعال؛ واپیچانگشت. یک مادریزه ی گذراُ ناپایدار که در اون هم پیوند هایی دارن گسسته میشن از واکنش دهنده ها و هم پیوند هایی دارن استوار میشن از فراورده ها و از اون مادریزه های دیگه با به سرانجام رسیدن کارِ واکنش بدست میاد. اون بنگره که گفتم هم ی واپیچانگشتی، نه از گونه ی مادریزه ها که از گونه ی واژگان، بود تا که پیوند میان پنجره و نگریستن رو ببینی. اینکه بنگره رو واژه بنامم نادرست نیست هرچند ناپایداره. میدونم که کمپلکس فعال رو میشناسی.
گفتی نمونه نداره؟
خب از من بپرس تا با دو سد نمونه دهان پر کن بر بالینت نشینم. ی نمونه ی ساده، واپیچانگشتِ جُستن به بجوییدن و سپس پژوهیدن شدنشه. تو امادگی پذیرش نمونه های ساده رو نداری. پس تند نرو و جایگاه شاهنامه رو هنوز نخونده نکوب.
آتو گرفتی؟ سوزن؟ پسر من سیخ به پشت اندر رفته ام، من دل شکسته ام، من جان به لب رسیده ام. چه سوزنی؟
من سرازیر شدن پیشنهادهای بیپیوند ببینم دادِ نگویش هام در میاد. عارف چنان بیپیوند به بنواژگان سخن میگه که هر چه گفتمش سزاست. تازه من به ریشخند نمیگیرمش که! دلم میخاد بزنم له لوردش کنم. من از چپول مردمان هیچ خوشم نمیاد. ببینمشون میزنمشون :) اون نگویش که گفتم هم نمونه ی دیگری است از انچه امادگی دریافتنش رو نداری. نگوییدن واپیچانگشتی از گفتن کهدبه سرانجام نکوهیدن میرسه. همین دو نمونه بسته؟ به جان تو این بار نپذیری ده بیستا دیگه میریزم رو سرت.
بله مهدیِ جان. اینکه میگم شما از پارسی هیچی نمیدونید سخنیست درست ای انبارداران.
چه خوشت بیاد چه نیاد، چه باور کنی و چه نکنی، چه انگ بزنی و چه نزنی، چه بپذیری و چه نپذیری من پارسی رو بسیار بهتر از تو میشناسم. من راه شناختن پارسی رو میدونمُ تو سد بار از من شنیدیشُ هنوز به راه نیامدی. من نه عارفم نه محسن. من منمُ کسی از شما چو من نیست.
لیسیدن رو به اوج رسدندم... نه؟ :) بیشتر شوخی بود هرچند که درست هم بود.
اون پتک بود یا نبود رو نمیدونم. این که این چه سری ست که خشُ خط بر نمیداره از اون پیتکاندن شگفتانه س. بابا این چه سریه که شما دارین جان تو؟
انواع معادله ها
ثابت
هیلبرتی
دیفرانسیلی
تانژانتی
کوتانژانتی
سینوسی
کسینوسی
متغییر
برنولی
تفاضلی
بازگشتی
پارامتری
دیوفانتین
درود
شوربختانه فردی در اینجا با چندنام کاربری هرزه می گوید و چرند می نویسد.
سخنی با دوستانی که به دنبال واژه ای برای " معادله،نامعادله" می گردند،دارم:
اگر من واژه ای را از پیشنهادهای شما سزنده یافتم، آن را با تیکِ پاسخِ برتر نشان خواهم داد و تا آن زمان سپاسگزار خواهم بود من را از پیشنهادهایتان بی بهره نگذارید.
من پنجدره را تنها ریشهواژه برای پنجره پنداشتم نهبرای پنچر و پنکه و چریدن و..، این پیوند دادن واژهها به یکدگر از روی برخی همانندیهای واجی و بیرون کشیدنِ پنداری و ذهنی پیوندهای چماری(معنایی) میان آنها، شاید برخی درست باشد لیک سددرسد همه را نمیتوان درست دانست؛
پیشتر، یکی از پانها، پانترکی بود که ریشهی همهی واژگان پارسی را از [اکمک] ترکی میدانست و یک پیوستگی پنداری خودخرسندکن و دیگرفریب نیز برای آن فراهم میآورد و پندارش را استوارندهی داوش خود میدانست لیک هرآینه چنین چیزی که دوستمان هم با نام سیمیا یا دانش واجها از آن یاد کرد دانش راستین نیست دانشگون(شبه علم) است؛ شاید گاهی چیز درستی از آن درآید ولی نه همیشه!
جناب طاهری شما که واژههای بیپیوند و پیوستگی مانند کتاب و کت و کتگوری و کدخدا و خطاب و.. بههم پیوند میزنی باید برای سخنتان استوارنده بیاورید کتاب از [کَتَبَ=نوشتن] است به کُت چه پیوندی دارد؟ کت به کدخدا چه پیوندی دارد؟ [کت تن کیه تن کدخدا] هم شد گواه؟
این گواههای شما دانشیک نیست دانشگون است درینجا نیازی نیست سخنگیر(مخاطب) پادنمون(مثال نقض) بیاورد چون شما هنوز داوشت را استوار نکردهای و گواههایی که میآوری گسترشپذیر به بسیاری از واژگان دیگر هم است!
بازهم میگویم در برخی جاها سخنتان دانشیک و درست نگریسته میشود لیک نههمهی آنها.
دربارهی پنجره و پنجدره هم من داوش سددرسدی ندارم تنها آن را به درستی نزدیکتر دانستم.
جناب میم شما هم این واژه را از بنگره(از نگریستن) دانستید لیک شوربختانه داوش شما هم بیپشتوانه است؛ بنگره دیگر چیست؟ کجا بهکار رفته؟ ساختار آن چگونه است؟ نمونههای دیگر چنین ساختاری کجاست؟
بنگر(کارواژهی دستوری)+پسوند [ه]!!!
نگره داریم بنگره نداریم.
ما چنین چیزی یا نمونههای دیگری از این دست در پارسی نداشتهایم و نداریم؛ <<بنگره، بخوره، بپوشه، ببینه، بشنوه!>>
این پتک پارسیدانی که بر سر دیگران میکوبی این بود؟ این همه داوش شاهنامهگرایی همین بود؟
دوستان بزرگوار من شرمندهی شمایم، خاک بر سر من اگر بخواهم چیزی بهنام گزک و آتو از کسی بگیرم نه، که همانا خودم را از همه بیسوادتر میدانم اینها را گفتم که بدانیم باید سوزنی به خود بزنیم جوالدوزی به دیگران؛
ما شایسته این نیستیم که پیشنهادهای دیگران را به ریشخند گیریم یا به باد خردهگیری و سرزنش بندیم، تنها شاید بتوانیم با یک نگاه دانشیک آن را ارزیابی کنیم که پذیرفتنی است یا نه؛ همین و تنها همین.
نیاز به گفتن نیست که ما اندکیم، بسیار اندکیم، خویشکاری خودمان را درین میبینم که پشتوانه و پشتیبان همدیگر باشیم و با همافزایی در راستای بالندگی زبان و فرهنگ پارسی این اندک بودن را واگردانی کنیم.
.
دربارهی واژهی ستبر من نگرشم را میگویم و پذیرای نگرش دیگران هم استم:
میپندارم این واژه که در پهلوی به ریخت استبر(مانند استبرک،استبرق)، ستپر و در اوستا ستَوره(stawra) نیز بوده با واژههای استوار، سُتور، استابولوم(=استوار، در پزشکی بند گویکاسهای لگن)، استبل،اصطبل(stable) در لاتین [به چم استوار،پابرجا،ستورگاه،آخور] همریشه باشد؛
استبر،ستبر= کلفت، گَوی(قوی)، استوار، گنده
ستور= چارپای کلفت و گنده، گوی(گاوی)
ریشهی این واژهها را اُست و اِست(sta) از ایستادن میدانم.
استبر،ستبر، ستپر: اِست + اَبَر یا اَپَر
اَبَر،اپر= بر، برتر، بالاتر
چم واژه به واژه یا زیرواژیک(تحتاللفظی) این واژه را [استوارتر] مییابم که در گذر زمان برای چم کلفت بهکارگیری شده است.
درود دوست گرامی
البته از این بین تنها پیروز به این شدم که earth را ریشه یابی کنم
earth چون مانند parth در خود th دارد ث جایگذین حروفی ان در زبانهای ایرانیست یعنی هر جا th دیدید بیشتر دنبال ث باشید تا ت
پس earth میشود ارث . خب ارث و ارثیه یغنی مالی که از گذشتگان ب ما میرسد . یعنی انچه دیگران بر جای گذاشتند و بر زمین گذاشتند پس ارث همان زمین و باقی مانده میشود
همچنین در زبان لاتین به کابل ارت کابل زمین میگویند . پس موروث و .... ازهمان ارث امده و کاملا ایرانیست
مثال دیگر
honor یعنی افتخار . فخر خب این honor ایا هنر ایرانی نیست؟ یعنی انچه که بدان میبالیم؟؟؟؟؟ ایا هنر مند به کسی نمیگویند که چیزی برای افتخار و فخر دارد؟؟؟؟
ستبر هم از س+تبر آمده تبر یا طبر / تپر / تپ و .... یعنی برامده و در تپیدن یعنی برامدن یا ضربه از همینرو تپش شد ضربان یا تپ = tab شد ضربه یا بیماری تب شد التهاب و برامدگی
ایا ستبر = س + تبر = از برامدگی و کلفتی نیامده؟
ایا توپ از تپ نیامده یعنی برامده و التهاب //// ایا از همین توپ و تپ تپل ساخته نشد یعنی چاق
همچنان میفرمایید واژه یابی را از شاهنامه باید یافت؟؟؟؟؟ بله که واژه های زیبایی دارد اما ریشه یابی با شاهنامه کمک حال است اما کامل نیست
چون در شاهنامه ملاک شعر بوده و در این بین واژه های همچم در کنار هم امد اما ریشه یابی در زبان علم بسیار میخواهد و انجا ملاک شعر بوده نه واژه یابی
ایا گیر دادن همان gear = دنده لاتین نمیشود؟ gearbox چطور ؟؟؟؟ مگر جعبه دنده نیست؟؟؟
پس بپذیر وقتی چیزی میگویم تا تهش رو بررسی کردم شکمی نیست برادر خوبم . تلاش های شما رو هم میستایم
بدرستی که اگر ذره ای کج روم خود ذرا نمیبخشم و در اینده پاسخ گو نسل ها خواهم بود
ناکسانِ دروغ پرداز گفتند که ایرانیان باستان مار را نشانِ خوشبختیُ تندرستی میدانستندُ از همین رو بی مار بودن شد بیماری. این سخن چنان بیپیوندُ دروغ است که مپرس. من میپرسم... کجا نیاکان پارسای ما چرندپرست بودند؟ اگر ایرانیان مار را نشان خوشبختیُ تندرستی میدانستند پس چگونه شد که اژیدهاک مار بر دوش بود؟
پنجدری که تو گویی هم چنین است. برای درست جلوه کردنش دروغ میپرانند. پنجره ارایش یا فرسایش اوایی ای است از واژه ی بنگره از بنواژه ی نگریستن. سازُکارِ پارسی تنها همین بوده و هست و میدانم که همیشه چنین خواهند ماند هر اندازه هم که بکوشند باز همان خواهد ماند. واژگانِ پارسی با بنواژگانشان در پیوندند تا که انچه که نباید فراموش شود از گزند ناکسانِ دروغگو دور بماند تا که بشود پیرسی کرد واژگان را. و از همین روست که این زبان را نام پارسی نهادند.
واژه ی بیماری از بنواژه مُردن است نه از نشانِ تندرست بودن مار. خودِ واژه ی مار هم از بنواژه ی مردن است همانگونه که واژگانِ مردُ مرگُ میر هستند. این راز که شهبانوی دانش ها چیستُ کیستُ چرا که زن است بر تو پنهان خواهند ماند اگر که پارسی و سازُکارهایش را نشناسی. بدون پارسی رازِ اسیب سرخ بر تو پنهان خواهد ماند. تا نخوانیُ پژوهش نکنی شاهِ نامه های جهان را تا سازکارهای پارسی را نشناسی ناکسان بسیاری جوری بفریبندت که هرگز ندانی از کجا بودُ ان چه بود که خورانیدنت. من هشدار بسیار دادمُ در کس مگر تو، امیدِ پندی گرفتن ندیدم مهدیِ جان. انچه باید خوب بخوانی تا کیستی خودُ چیستی جهانُ چرایی این گونه هستی را یکجاُ یکباره شناسی تنها شاهنامه ست. پیوندِ واژگانِ پارسی را هم این شاهنامه ست که بیاموزاندت.
پنجه ساییدنِ هوا را فراگیر تا سپس به آنسوی چشمانِ اندیشخ، اندر شوی. در این باره نیاز به دگرگونی های سهمگین است، آیا این دگرگونی ها را می توانی بر خود انجام دهی؟ هرچه میخواستم در این زمان به تو بگویم همین بود. دیگر میخواهی هرچه میخواهی بگو، هر گیری به پیشنهاد هایم بده، دستِ کم من که کاری ندارم.
دوردب!
کسی هست بدونه چرا ستبر میشود ضخیم یا کلفت؟؟؟ اگر میدانید بنویسید دانسته های خود را به اشتراک بگذارید
مگر کاش = ارزوهای کوچک نمیشود؟
کاش = ک + ایش بوده
قبول ندارید؟
کیش را چطور ؟؟؟ مگر کیش را تبصره یا ماده یا ریز دستورات یا ریز ارزو و خواسته ها معنا نکردند آیا کیش ک + ایش نیست؟؟؟؟
آیا کیش مذهب نمیشود یعنی آنچه شما پیرو آنید / دنبال ارزو و خواسته های خود هستید؟؟؟
یک کدوم از اینهارو با مثال اگر نقض کردید و تونستید جور دربیارید ( وقتی متهم به جور درا وردنم میکنید) همشو میریزم دور
دوست عزیزی که برای شما دریافت اینکه ایش / ویش و .... رپتی به خواست ندارد برایتان مثال دیگری میزنم
آیا همیشه برابر دایم نمیشود؟؟؟؟؟؟؟
آیا از هم + ایشه ساخته نشده؟؟؟؟؟ یعنی همواره خواستن = همواره ارزو کردن = هواره در طلب چیزی بودن؟؟؟؟؟
اینکه میگویم ایش با بیش / ویش / ویشه ( انبوه که برابر فارسی آن بیشه است و برای جنگل که خود نشان انبوهی و تداخل درختان را دارد اشاره شده )
آیا ایشالله = ایش + الله نمیشود؟ یعنی بخواست خدا؟؟؟؟ ( این با ان شاء الله عربی فرق دارد)
میخوای شلوغترش کنم؟؟؟؟
ایش بعدها ایز / ایس / هست و هس (has) شد
has را در فارسی هم داریم (هذلولی) میدانی هذلولی یعنی مخروطی حالا چرا هذلولی مخروطی میشود؟؟؟؟؟
هذ لولی = همان لوله شده می باشد یعنی آنچه شکل لوله بخود دارد
حالا هی بیا بگو چطور فلا ن فلان شد.
مگر حظ کردن حال کردن نمیشود؟؟؟؟ مگر حال و زمان کنونی به is / have , has اشاره ندارد؟؟؟؟اگر این همان هذ نیست پس چه می باشد ؟ شما مثال نقض بیاور با همه این دلایل منکر شو
جناب کشاورز گرامی
با تشکر از رنج و مهر شما
باگر پنجره پنجدره بوده باشد آنگاه پنچر گیری میشود پنچدر گیری = 5 در گیری که شمارش 5 در اینکار درست به گمان نمیآِد چون ملاک هوا گیری میباشد
جِر خوردن / جار زدن / جَر و بحث همگی نشان از این باد و هوا دارد
چَریدن / چراییدن / چراگاه باز هم نشان از هوا دارد
شما پنجره را از پنج شمردید آنگاه پنکه را از پنج که باید شناخت / خب تا اینجا فرضا درست و مورد قبول آنگاه فن یا fan مگر در فارسی پنکه نمیشود؟؟؟؟ چطور میپذیرید پنجکه باشد؟؟؟؟
مگر معنای دیگر fan = هوادار نمیشود ؟؟؟؟
همچنین نمیشود پنداشتن پنج داشتن شود = پنداشتن میشود از هوا آمده = فکر و خیال
مگر ژرف نمیشود عمق؟؟؟؟
مگر سگال نمیشود س + گال = از گال آمده = از عمق آمده= اندیشیدن یا فکر کردن چطور در هوای تو بودن = در فکر و خیال تو بودن میشود اما پنداشتن نمیشود از هوا آمده؟؟؟؟ مگر هوا معنای امروزی داشته؟؟؟؟؟ مگر هیوا نمیشود آرزو ؟؟ آیا ارزو داشتن فکر و خواسته را نمیرساند؟؟؟؟
جواب رو اشتباه متوجه شدید . عرض کردم شخصا تا ثابت نشه همین زبانی که امروزه مینویسیم ریشه های غیر ایرانی ندارد تا اطلاع ثانوی همینرو مینوسیم تا عکسش ثابت شه چون هر چه جوتر رفتم متوجه شدم بیشتر زبان امروزی ما ریشه هایش ایرانیست تا عربی.
شخص از ش + خص آمده = یعنی خاص خود = مختص به خود و خاص از خص آمده و ایرانیست
در زبان های ایرانی برای اشاره به خود از دو شکل کمک گرفته شد
ش + ....
خ + ..... مانند خویشتن = خود + ویشت + تن = انچه برای خود خواستن
خویشاوند = که نشانه فامیل بودن است = خود + ایش + وند = به خود خواستن= وابسته به خویش = فامیل = خانواده
خوش = خ + وش ( چکیده شده و خلاصه شده ایش / ویش / بیش ) = آرزو وخواست بیشتر
در زبان مازندرانی (پهلوی) برای اشاره به خود از ش در ابتدای واژه ها استفاده میکنند این ش بعد ها در زبان ایرانی رشد و نو یافته فارسی به خ / س /ش تبدیل شد
مثال : وِسته مازندرانی که در فارسی میشود خواسته
چرا اینطور بوده چون در زبان لاتین واژه as = بعنوان یا مشتق شده بحساب میامد یعنی مثالی از آنچه که هست = as (از چیزی آمده = بعنوان = مشتق شده از چیزی ) این بعنوان بودن در زبان مازندرانی بجای اَس لاتین = as شِ خوانده و نوشته شد همانطور که در زبان فارسی برای as برابر آن یعنی اَز را بکار میبرند که نشاندهنده مشتق شدن از چیزی میباشد . پس as = اَز = شِ ( و در بیشتر مواقع در زبان فارسی از س =as استفاده شد )
مانند سگال = س + گال ( از درون و عمق آمده = تفکر و ژرف نگری منظور بوده )
سنگ = س + انگ = از جمع شدن آمده = سفت شده
شُستن = ش + استن = ش + هستن = زندگی دوباره = از هست آمده
سپاریدن = س+ پاریدن = از جدایی آمده = ملاک امانت دادن به کسی بوده
سپاس = س + پاس = از بابت پاسداری و نگهداشت = نشانه مدیون بودن بابت انجام کاری
و .....
آیا گمان میکنید از خود میبافم؟؟؟؟؟
آیا شِکَست = شِ + کَست نمیشود ؟؟؟؟ یعنی از خود کم شده؟ ؟؟؟؟ ایا از خود کست شدن نشان از باختن و کم شدن نمی باشد؟؟؟؟
اصلا آیا همین شکستن مگر ازکاستن نمیشود ؟؟؟؟؟؟ چطور شِ = از نیست؟؟؟؟ کافی بوده ایندو را کنار هم بگذارید ./ خستم نکن دوست گرامی / عرض کردم خدمتتون اینکار 1 سال 2 سال بنده نیست
کِتاپ یا کُتُپ میتواند از کت + اپ یا کُت + آپ آمده باشد که بخش اول آن چه کُت باشد چه کَت ( کَت و کول از دیگر شاخه های باقی مانده از آن است) هر دو به دربرداشتن اشاره دارد .
برابر ی دارد با category لاتین یعنی دربردارنده ( شامل بودن / شاخه / اصلی ) ؛ همانطور که کتاب یعنی دربردارنده ؛ برای بخش غیر دربردارنده آن از پوسته یا جلد بهره بردند ؛ جلد همان پوسته و جِلا دادن یعنی ظاهر سازی و اشاره به بخش غیر دربردارنده و اصلی آن دارد.
اینکه میگویند فلان چیز تو جلدش رفت از اینجا آمده = یعنی وارد پوسته آن شده (و نه هسته اصلی و اشاره به زمانی دارد که فردی برای مدت زمان کوتاهی از خود کارهای غیر معمول انجام میدهد برعکس در کَت رفتن )
اینکه میگویند فلان چیز در کَتم (در بردارنده = وجود / اصل ) نمیره از اینجا آمده
همچنین واژه کهنِ کَد یا کَت در دهکده / کدخدا / کُت (coat = دربردارنده = پوشیدنی = پوش و مخفی کردن) / کوت یا کود کردن ( انباشت کردن ) که بعد ها کوه از آن ساخته شد یعنی انباشه شده ( همچون تپه یعنی برامده و التهاب دار و برجسته ) همگی از ریشه های آن میباشد
=> کتاپ = کت + آپ (up) = دربردارنده بزرگ
گویند از همین کت / کد بعد ها گَت ( بزرگ که میتواند نشانه دربرداشتن بوده باشد) / گاد = god ( دربردارنده یا بزرگ ) / گات یا گاث های زرتشت ( دربردارنده ها و سروده های زرتشت ) ( در زبان مازندرانی به گفتنیا سرود گاتن یا گوته میگویند
اینکه میگویند کُت تنه کیه؟؟؟؟ یعنی پوشش و دربردارنده(coat) که نشان بزرگی بوده تنه کیه یعنی یکی از نشانه های کُت همان بزرگی ست = دربرداشتن || همانطور که خدا بودن امروزه نشان بزرگی شده
خط نیز احتمالا از همینجا آمده چون در کتاب و کدخدایی کد دادن و خط دادن باب و روا بوده و خط دادن اشاره به دستور داده شده از کد یا خدای دهکده ها شد
شاید واژه code یعنی کُد نیز با همین موضوع یعنی خط در پیوند باشد و کد زدن و کد دادن همان خط زدن و خط دادن باشد.
category / code / coat / god / کُت / کَت/ گَت (بزرگ مازندرانی ) / کده / کوت (انباشت کردن ) و کود(انچه باعث بزرگی میشود و در کشاورزی کاربرد دارد ) / کوه ( از کود و انباشت و بزرگی آمده ) و .... همگی به پوشش و دربردارندگی / بزرگی / خدایی و دستور اشاره دارند
حتی اگر کتاب را خطاب (( خط + آب ) که خطبه از آن آمده) بدانیم آیا به دستورات و گفته ها (گات / گاث) اشاره ندارد؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام ، این دقیقا چیزی ست که به آن سیمیا می گویند ، یا علم حروف ، مثلا در زبان انگلیسی واژه Heart را با Earth همخانواده می نامند و استنباط می کنند که زمین ، قلب آسمان هاست ، و اینکه واژه Ear , Tear , Hear , . . . در واژه Earth هست همه دلالت بر همخانواده بودن این واژه ها دارند ، ممنونم
درود
واژهی پنجره به گمان بسیار، از پنجدره یا پنجدری گرفته شده؛
پنجدره نام بزرگترین اتاق یا همان شاهنشین یا اتاق مهمانخانه بوده که نامش را از پنج درِ بلند و پنجرهمانند و کنارهم که رو به ایوان بود میگرفت و کاربریَش گرفتن نور و هوا بود نه رفتوآمد.[رفتوآمد از درهای کناری انجام میشد]
در گذر زمان این نام پنجدره به ریخت پنجره ساده شده و بهجای نامیدن اتاق مهمانخانه به این نامواژه، نامِ پنجره، تنها برای همان شکاف دیوار بهکار رفت.
همانگونه که در بالا گفتم این بازنمود گمان بنده است و میپندارم از دیگر ریشهیابیهای واژهی پنجره، به درستی نزدیکتر باشد.
.
خرده ای که این کمترین از شما سرور طاهری دارم این است که در نوشتههایتان کمابیش واژههای تازی فراوان دیده میشود که برخی، هیچ نیازی به کاربردشان نیست و بهتازگی واژهی شگفت [شاخات] را هم در نوشتههاتان میبینم و از گرفتن و یافتن این واژه ناتوانم!
با پوزش از جناب فرتاش از اینکه شاید سخن به بیراهه رفته باشد
لیک من از همهی دوستانی که درد پارسی دارند سپاسگزارم، کسانی که به هر انگیزه و خواستی پارسیگرایی را پیشهی خود نمودهاند و به هر شیوه و روشی درست یا نادرست چنگ میزنند تا که شاید انگلواژهای از این کهندرختِ استوار بزدایند، آن را بپیرایند و در برابر تندبادهای فرساینده و گاه بنیانکن روزگار، گُرده بر تنهی ستبر این درخت مینهند، پاسبانی میکنند ایران فرهنگی را، بنده فروتنانه دستبوس همگی ایشانام و تکتک گامهایشان را ارج مینهم.
پنجره از نگریستنه؟ چجوری ؟؟؟؟؟؟؟ اثبات کن این از آن آمده
شما رفتی شاهنامه خوندی کجاش پنجره از نگریستنه؟؟؟؟؟
ما داریم از ریشه یابی و ریشه شناسی صحبت میکنیم نه اینکه شما شعری پیدا کردی که مثلا اینطور باشد
از پنجره دید شما..... خب این چه رپتی به پیدا کردن ریشه کلمه داره؟؟؟ بعد جبهه حق به خودت میگیری
پنجره یعنی جایی که هوا از آن می آید و با پنچر شدن یکی میباشد / مگر چراهگاه نمیشود جایی که هوا در آن است = هوا گاه |||||| شما هوا خوری را نشنیده اید؟؟؟؟؟؟؟؟ آیا چریدن یا چراهگاه اشاره به روزنه و سوراخ یا هواگاه ندارد؟؟؟؟؟
یعنی داخت و روی شما به این نیست که چراه گاه همان جرهگاه / چرهگاه بوده
وقتی نیمیتوانی مثال نقض بیاوری الکی دست و پا نزن خودتو پشت شاهنامه پنهان نکن
دیروز فرهنگستان زبان و ادب فارسی برای مایکروویو در دو حوزه (حوضه = house ) = خانه و مورد 2 واژه زیر را تصویب کرد
1 - برای علوم رادیویی و .... = ریزموج
2 - برای وسیله ای که غذا را در آن میپزند = موج پز
پریروز داشتم از خیابان رد میشدم دیدم یکی میگه کتاب میفروشم بدون اینکه درش واژه عربی بکار رفته باشه / کار خودمه و ....
رفتم جلو گفتم میشه ببینم کتابتونو؟؟؟؟ کتابشو خوندم گفتم از کجا این واژه هارو برگردان به ایرانی کردید ؟ گفت از دهخدا و یکسریهاشم از آبادیس جایگزین کردم ؛ دقت کنید که این سایت مورد بررسی دیگران قرار میگیره یعنی امثال ماها مورد دستاورد دیگران شدیم ، فرصتی نبود که آینهمه اطلاعات را کتاب کنم و گرنه تو این 18 سالی که برای پیدا کردن این واژه ها زحمت کشیده بودم بجای آبادیس و خوراک دهی به جمع فکر سود شخصی بودم دلیلی برای انتشار آن پیدا نمیکردم .
میشدم یکی مثل همین آقا و از نوشته های دیگران برای خود کتاب مینوشتم نه اینکه شبانه روز دنبال ریشه یابی باشم
سلام دوست عزیز ، خود واژه کتاب عربی مگه نیست ؟
دوست گرامی
شما مگر چشم دوختن را نشنیده ایید؟ مگر چشم دوختن به معنای توجه کردن با چِشم نیست؟
دوختن با داختن یکی نیست ؟ پس چطور پرداختن را توجه کردن مینامند؟ اینکه میگوییم به او پرداختم آیا توجه کردن را نمی رساند؟
اینکه جنابعالی سوالی برایتان پیش می آید چطرور و گونه جای ایراد نیست ؛ ایراد اینجاست ؛؛؛ برای اثبات اشتباه بودن باید مثال نقض آورد . مثال نقض شما در این باره چیست؟
وقتی fan = = fanpage = فن = هوادار = پنکه و پندار و پند / سپند ( از فکر آمده و نه مقدس ) و ... به معنای هوا / باد / خیال => فکر و تفکر هستند و در سپنتا مینو = فکر مینوی و بهشتی و نیکو ( که گاها به مقدس نیز آواز ه و معروف شد مانند گوسپند = گاو مقدس ( در اصل گاوی که از خیال آمده و اشاره به داستانی دارد که خداوند این گاو را برای انسان به زمین آورد و ... ) خود دلایلی دارد و بی دلیل خوراک و اگاهی داده نمیشود / شما نظم را رعایت بفرمایید و مثال نقض بیاورید اگر ما را گمراه میدانید به راه و مثال درست هدایت فرمایید.
مگر اسفند = اسپند = اس + پند آمده نمی باشد ؟؟؟ مگر کار اسپند یا کولک یا همان گلپر فارسی که دود میکنند میکروب زدایی نیست؟؟؟ آیا تقدس و قداست و ... با پاکی سرو کله ندارد؟؟؟؟؟؟؟
آیا سپتامبر از هفت یا هپت نیامده؟؟؟ آیا هفت در گذشته یکی از معناهایش مقدس نبوده؟؟؟؟؟ دستکم برای ما ایرانیان که این مقدس بودن هفت در همه اشعار و نوشته ها اینچنین بوده / برای انتگرال گرفتن شما باید مشتق را یاد گرفته باشد وگرنه انتگرال را یک چیز خود دراوردی و بیهوده و نامفهوم میشمارید
ایا خنده فروشی گشودن اینا؟ از واژه ی پندار که از بنواژه ی بستنه فن و هوا بیرون میکشن. از پنجره که از بنواژه ی نگریستن هم هوا و فن بیرون میکشن. از هر ده چیزی که عارف میگه بیش از نُه چیزش فراتر از چرند بودن نیست. تنها دروغ میبافه. ضریبُ اندُ ویشُ... چه میگه این یارو!؟؟؟؟
این فرتاش هم که هیزم بر اتش این چرندگویان میریزه. پسر چشم باز کنُ بببین این دغلدوستان کوچکترین نشانی از شناخت پارسی ندارن. اینا تنها چرند میبافندُ تو میای میگی دلسردشون نکن. تو نشانی از اینکه اینا میدونن پارسی چجوری کار میکنه داری؟
رو راست باشم بات. تو خودت هم نمیدونی پارسی چجوری کار میکنه. هیشکی در ابادیس نمیدونه پارسی چجوری کار میکنه. هر کی مگر این گمان کرده فریفته ستُ مگر این بگه دروغ میگه. چو افتاب روز اشکاره که هیچکدومتون کوچکترین نشانی از شناختن پارسی نداریدُ تنها انباری سردُ تاریک از واژگانی هستید پرتُپلاُ بیپیوند.
اگه گمان میکنین پارسی رو شناختیدُ تردید ی هم ندارید که نشناختید، که بد گمراهید. چنین گمراهانی رو نمیشه به راه راست کژ کرد.
با دیدن یک کاربر در باره همه کاربران آبادیس میگویی هیچ کس نمی داند؟ مگر هر کس در آبادیس است پیام می گذارد ( شاید کسانی باشند که بدانند ولی چیزی ننوشته باشند ) ؟ یا اینکه همه ی آنهایی که در آبادیس پیام گذاشته اند را دیده ای که چه نوشته اند؟
کسی با دیدن اینکه چند میوه در باغی خوب نیست، پس گفت:{همه میوه های باغ خوب نیستند و بدرد نخور و به باغدار هم گفت که کاری که تو می کنی بیهوده است و هزینه بیخودی میکنی و به کشور زیان میرسانی}.
بِدرود!
در شگفتم از دریافتت از سخن. بجای انکه هشدارِ درستِ نشناختن پارسی رو دریافت کنی نگرانِ راستیِ سخن شدی. در باغ نیستید.
خودت نوشتی هیشکی نمیدونه! اگر نمیخواهی که راستی آزمایی شود از سوی دیگران که چرا آن را می نویسی؟ نگران راستی سخن اگر نخواهم باشم که هرچه هر کس میگوید را باید درست بپندارم! آیا راستیِ سخن ارزشمند نیست؟ . والا اگر این کار درستی نیست که دیگه هیچی. باید برم همون نارنگی ها رو بزنم تو سَرَم.
بکار بردن از واژگان پهلوی {ساگ/تاگ} به همراه پیشوند هایی همچون {ایو/هم/یک/ان} و پسوند هایی همچون {ی/مان/ه} به گمانم در خور است.(یکی از این واچینه(ترکیب) ها)(ساگ=عدد/تاگ=تا}(درباره اینکه کدام یک از واچینه ها بهتر است،من هیچ نمی گویم )
بِدرود!
اینکه بارها در پست ها و نوشته هایی که گذاشتم نوشتم زبان ایرانی شاخات خود را از اَ / اِ / اُ ساخته بی دلیل نبوده
خِل ( در زبان مازندرانی یعنی خُل = اینکه میگوییم زبان های ایرانی و ... گویشی از فارسی نیستند دلیلش این است)/ خُل (نشانه زیاد دانستن یا هیچ و باد )/ خَل ( در خلا و مخلوع و .... نشانه هوا و باد و هیچ و تهی )
خیل( گروه و نشانه زیادی ) / خال ( هوا رفته = نشانه ناپدید شدن )
گول / گال / گیل
قُل / قال بروید جست کنید تا ببینید چطور قُل ایرانیست.
با سپاس
جایش اینجا نبود اما فقط خواستم اینرا بخوانید و ببینید چطور ریشه یابی و ریشه شناسی کنیم و ارتباط و پیوند زبان ها چطور ازهم شکل گرفته ( شخصا تا داخته نشوم ریشه چیزی غیر ایرانی است هرگز در نوشته های امروزه خود دست نخواهم زد)
خلا / خیال / تخیل / خیلی / مخیله / اخلال / شایدم خلوت و .... شاخاتی از خُل بوده و ایرانیست حتی ( خلع / مخلوع )
با من همراه باشید
به واژه شهر از نوشته های بنده ( عارف طاهری ) بروید تا ببینید چرا حرارت از شرارت امده و شده گرما
شراره - = شر اره ( بیار = > آر => آره ) پس شراره شده اتش ( توافق شده شراره شود آإتش چون زبان یک پدیده توافقی می باشد )
پس از آن جا که #شهر را اگر بروید بخوانید متوجه میشوید برای شور و تندی ناشی از آتش دیگر نمیتوانستند از واژه هایی که هر یک به یک نمادی توافق و استفاده شد بهره ببرند واژه حرارت از شرارت زاییده شد و به گرما ( اثر ناشی از تکاپو و جاری و ساری بودن ) اطلاق شد.
از نشانه های دیگر اینکه حرارت نمیتواند جر این باشد اینست که حُر دو واجی میباشد و دو واجی ها ریشه ایرانی دارند
نشانه دیگر اینست که واژه حریر را داریم که به نازکی اشاره دارد - نازکی چیزی که اثر مقابلش گرماست
نشانه دیگر اینست که واژه هِل / هلهله را داریم که از پِل / پِلپِل آمده و در پِلاپِل ( فلافل امروزی ) یعنی تند و گرم و اصلا خود فلفل همان پِلپِل بوده پس فهمیدیم هلهله از پلپله آمده و خود هِل از پِل یا فِل پس هریر میتواند همان هلیل باشد و باز از همینروست که واژه خلیل / خیلی /خیل / خُل میشود زیاد یا همان تند و برای همین هست که به کسی که زیاد میداند میگویند خُل شده ( یعنی از روی زیادی دانستن گیج شده ؛ یا حتی میتواند اشاره به هوا و نداشتن نیز داشته باشد ) ببینید چطوره زبان ساخته شده شگفت زده میشوید
امروزه به خیل گروه میگویند یعنی تعداد زیاد که باز هم گپ و گفت مرا می رساند
خیلی = زیاد
خیل = گروه
خیال = انچه در ما جمع شده ( انباشت فکری )
همچنین واژه خلاء که بسیاری خالی / مخیله / تخیل / اخلال (مثلا میانه) / تخیل / و خیالی که بدان پرداخته شد از همین خل ساخته شده اند
خیال پردازی یعنی زیاد پردازی ؛ جالب اینکه در زبان فارسی به فکر کردن --> اندیشیدن گفته شده و اند + ایش + تن ( مانند اندیشه ) = (اند = and نشانه ضریب بستن در زبان لاتین برابر واو = و در
زبان های ایرانی جهت ضریب بستن و شدت دادن ؛ حتی ضریب = and میشود)خیلی + ایش ( برابر ویش / wish / وست / خوست / خواست / بیش که نشانه ازدیاد و بیشتر خواستن را دارد ) => فکر کردن = اندیشیدن یعنی زیاد خواستن ؛ از طرفی واژه پند یا پندار را داریم که پند همان fan است . فن یا هوادار در پنکه نیز وجود دارد . در پنچر شدن و پنجره نیز وجود دارد که همگی به هوا اشاره دارند => پندار یعنی هواداشتن ؛ اینکه میگن هوا برت داشت یعنی فکر و خیال و هوا بسرت زد ؛ از همینرو همچنان در اشعار ایرانی در هوای تو بودن = ارزو و فکر تو را داشتن و همچنین در زبان کردی به ارزو هیوا گفته میشود که همان هوای فارسی است => خلا و شاخات بدست آمده از آن همانند مثال هایی که زده شد به دو چیز اشاره دارد
1- هوا / فضا
2 - آرزو / خواست / بیشتر / خیلی / فکر کردن /اندیشیدن / پنداشتن و ...
=> خالی = هوایی یعنی چیزی که درش هوا و باد است نه چیز دیگه ؛ امروزه واژه باد و بروت نشانه خالی بندی میباشد و همه اینها نشان دهند درستی گفتار بنده است.
اقایی که میگی شخصا! تا داخته نشی غیر! ایرانی نیست در نوشته هات بکار نمیبری. . . تو برو واژگانِ شخصا، غیر، اصلا، فقط، توافق، استفاده و اون شس هفتاد درسد دیگه رو که جانِ هر نیمچهپارسیشناخته ای رو به لب میرسونه رو درست کن، نمیخاد ما رو به جهانِ الودت راهنمایی کنی.
تازه. . . این پرسمانیه درباره پارسی، نه غیر! ایرانی.
چی میبافی برای خودت؟ گمان نکنی همه پخمن گوش جان میدن به چرندبافیهات هان!
من نمیتونم این همه چرندبافی ببینمُ خموش باشم. خشمگین میشم از چرندبافیهات. بس کن.
درود بر جناب نقدی
پیشوند بی در گذشته اَبی بوده که بعدها به بی دگردیس یافت مانند اَنی در اَنیران یا اَنی در اَنیمال که در لاتین بسیار کم از آن باقی مانده . bicycle که در زبان ایرانی بدان دوچرخه گفته شده دلایل دیگری دارد که خواهم گفت.
نخست اینکه دو همان two لاتین است . شما نوشته که هیچ حتی خواندن two لاتین همان دو ما میشود و سه = three / چهار = four / پنج = five
یعنی شکل خواندن همه اینها دقیقا برابر خودشان است پس bi در bicycle دو نمیشود / دوچرخه به دلیل داشتن دو چرخ دوچرخه نامیده شد ؛ همچنین از دو دویدن نیز ساخته شد یا وارون آن یعنی دویدنی بوده که به دلیل داشتن دو پا در آن به شماره 1+1 دو گفته شد ؛ bicycle یا باسیکل و باچرخش یا با دور میشود یا پایدور یعنی وسیله ای که یا با چرخش و دوره در پیوند است یا وسیله ای که پای در آن میچرخد / اینکه چرا با پا زدن رکاب زدن میگویند و اینکه چرا هر وسیله یا چیزی را در زبان عربی مرکب میگویند را نیز ریشه یابی کردم.
دوستان راجب معادله و نامعادله گپ و پیشنهاد دیگری ندارند؟
هم ایرانی بودن تبع را عنوان کردم هم ایرانی بودن طبع /طبیعت و .... را
هم ویچ را که برابر gelich شماست برایتان آشکار نمودم هم ... را
الان اگر داتبرد/ داتویچ را تابع بدانیم انگاه
معادل = همور / درو / همدیس ( همشکل = مشابه) / همدات/ برابر / همسنگ / همسان / یکسان
نامعادل = ناهموَر / نادِرو
معادله = داتویچ / داتبرد
نامعادله = ناداتویچ / ناداتبرد
تابع = ویچر / داتبر
تبع = طبع / ویچ
درود.
آیا بکار بردن از پیشوند {بی/بَی} همریشه با {bi} در انگلیسی در {bicycle} را،بکار برد؟ این پیشوند برابر {دو} است،تا جایی که می دانم.
در زیر همین {بی} هم پیامی نوشتید و سپاس از شما.
آیا روی هم رفته پیشوند های برابر {دو} یا چیزی نزدیک به آن را،درخور می دانید؟ چون ما در معادله دو چیز همانند یا برابر داریم.از همین روی شاید بکار بردن از آن بی بهره نباشد.
بِدرود!
امروز داشتم به این نکته داخت(توجه) میکردم که ما در گذشته پسوند ویچ را داشتیم ( اگر آنرا پسوند بدانیم که خواهم گفت ) اما امروزه ای آن بسیار کم بهره برده میشود . مثلن ایرانویچ / نیما یوشیج و .... خب این ویچ چه میباشد؟؟؟ ویچ به بیچ و بچه تبدیل شده که نشان از چند چیز دارد.
1- مشتقات ( مثل بچه ها از از پدر و مادر مشتق شده اند )
2 - دار و دسته ( مثلا در لاتین از batch که همان بچه یا ویچ ماست برای اشاره به دسته و گروه بهره میبرند)
3 - برای اشاره به تابع بودن (مثلا برای اینکه بگویند شما تبعه کدام کشورید میگفتند ایرانویچ یعنی تبعه و تابع ایران)
خب نخست اینکه داختیم ( متوجه شدیم) ویچ یا بچ یا بچه پسوند نیست بلکه گویا خود کاربن ( فعل ) بوده
دوم اینکه در نخستین ترین واژه هایی که از آنها داریم و در نخست از آنها ساخته شده مانند ایرانویچ و یوشیج و .... برای اشاره به تبعه جایی بودن بکار رفته که امروزه اهل / دارو دسته / گروه و .... هم کاربرد یافت.
به نگر میرسد از این تبعه بودن میتوانیم برای تابع سودجست.یعنی تبع همان ویچ باشد =wich
از اینرو برای معادله که تابع عدل و عدالت هست خواهیم داشت --> داتویچ
تابع = ویچِر ( بر وزن مادر / برادر / خواهر و ... توضیح اینکه پسوند er در گذشته نقش فاعلی داشته اما بعد ها به گر / گار در زبان ایرانی دگردیس شد
چیزی که زبانِ ایرانی و اینجا بگویم فارسی را دارد از زیبایی هایش (زیبش) خارج میکند کاربرد بیش از حد ( قد ) و اندازه واژگانیست که به ه / ی / آنه / ونه ته میرسند ؛ شما دقت کنید در جمله بالا چند بار خودش این واج خوانده شد اما نوشته نشد؟
چرا در گذشته واژ هها پایانی زیبا داشتند و به اون واج ها ته نمیکشیدند اما در امروز بیشتر پیشنهاد ها به اون واج ها ته میکشد؟
زبان فارسی بیش از حد آ / اُ / یی / ه / آنه / دارد و باید برای آن پندیشید .
یک نو پیشوندی هم از زبان لاتین که برابر بسیار در زبان ایرانی دارد را پیدا کردم که بسیار کاربردیست و بیشک در سالهای آتی در ریختی که بکارببریم فراگیر میشود
پیشوند pro = برابر Up / آپ / آب / اف / upper = افر (مانند افراسیاب )/ فر / فرو / پُر / پَر ( پریدن/ پریا / پروانه) / ابر / ابرو / اَبَر / بَر (بر و بالا مد نگر است)/ و ....
product = پرداخت = پَر + داخت (توجه که بعدها در داغ دیس و ریخت دیگری از توجه و سرخ شدن و مورد توجه بسیار قرار گرفتن آن پیشکش ( معرفی = تعارف ) شد) که منظور از پرداختن همان ساخت و پاخت و توجه قرا دادن بوده ( یعنی هر چیزی که مورد عنایت قرار گرفته باشد تبدیل به محصول یا نتیجه میشود = product )
با داخت (توجه) به اینکه سروران بزرگی دراین هنگ (جمع) باش (حضور) دارن خواستم این پیشوند جدید رو پیشکش و اواز (معرفی) کرده باشم تا در آینده زیر بار و کاربرد بیشتری اسکان (قرار) بگیره.
معادله رو که فرمودند دوستان از ع.د.ل آمده اما برابر لاتین آن function است ( که تابع کمتر در ایران بکار رفته و بیشتر معادله گفته میشود.
نکته اول اینکه نیازی نیست برای هر واژه ای دقیقا دنبال برابر ریخت ایرانی آن باشیم . مثلا تابع رپتی به معادله و عدل ندارد اما معادله کاربرد یافت چرا؟
چونپیوند همباری با هم دارند یعنی عدالت در آن جاری میباشد و هر چه بدهی شما را بر اساس عدل به نتیجه مورد نظر میرساند نه کمتر نه بیشتر
اینکه در پستهای پیش برای معادله واژه داتبُرد( دادبرد => عدلبر => انچه یا انکه ما را به عدل میبرد) را پیشنهاد دادم بر همین اساس بوده
واژه تابع از ت.ب.ع آمده این تبع بسیار به تب ( تپ / تو / تور / تبر / طبر و .... ) (نکته اینکه تپل / تپور / طبل و .... نیز بعد ها از آن ساخته شد ) میماند ، همانطور که میبینید برای هر یک از دیس های خود امروزه برای اشاره به چیز یا حالت خاصی کاربرد یافته |||| مثلا طبل ( نوعی ساز برامده و تنبک مانند) با تب ( نوعی بیماری ناشی از التهاب و برامدگی ) || تپل ( چاق = برامدگی بدنی ) تپیدن ( ضربان و برامدگی قلبی و التهابی ) || تبر ( وسیله ای که کارش التهاب و ضرب ( ضربه ) میباشد ) و....( توپ نیز به معنای بسیار برامده میباشد ) مگر استان مازندران یا تبرستان / طبرستان ( تپورستان سابق جز این است که از تپ و تپور و تپه ها آمده ) یعنی استان تپه ها = استانی که تپه و کوه بسیار دارد
پس تبع بسیار همدیس با تب و شاخات ساخته شده از آن یعنی برامدن /التهاب/ضربان / تپیدن و ... است
به نگر شما طبع که در طبیعت نیز وجود دارد از تب یا برامدن نیامده ؟؟؟
آیا ما نمیتوانیم واژ ه تبع را ایرانی بدانیم ؟؟؟؟ آیا از این اگاهید که واژه های 2 واجی ایرانی برای 3 واجی شدن در زبان عربی = اربی چطور به ریخت و دیس دیگری تبدیل شدند؟ ( با اضافه شدن واج های ع / ه / ح ) و گاها واج های دیگر
چطور برامدگی را التهاب میدانیم اما تب را مگر میشود چیزی جر التهاب بنامیم؟ خب اگر برامدگی التهاب یا تب میشود چرا تابع (function = معادله که همان عدالتبری باشد) را نمیتوانیم ؟؟ خب تابع همان طبع است ؛ وقتی میگوییم بلطبع اگر فلان شود نتیجه فلان میشود یعنی براساس اصول و عدالت اگر فلان شود نتیجه فلان میشود / چرا تبع را طبع نوشتم ؟؟؟ برای اینکه ثابت کنم ایندو یکی میباشند اما همانطور که در زبان ایرانی هر واژه ای اشکال مختلفی یافت برای تبع هم شکل و دیس دیگری هم وجود دارد که نیاز به شناسایی داشت و مشتقات و شاخات آن با هم بررسی شد؛ طبیعت (سرشت = ذات = س + رشت => از رُشت(رشد) آمده = مشتق شده از رشد و نمو ) هم یعنی براساس اصول / عدالت / تابع یعنی تابع محور = طبع
خب برویم سراغ اصل داستان
داتبَر = تابع ( بر وزن مادر / برادر / و ..... --> عدالتبر که نشان از تابع پذیری دارد ؛ یعنی انچه ما را به عدالت میبرد؛ اصول پذیر بودن مد نگر است ؛ یعنی هر آنچه بدهی بر ساسا اصولی که دارد رفتار میکند نه کمتر و نه بیشتر )
داتبُرد = ( آنچه که ما را به عدل میبرد = functional ) مثال: من تابع (داتبَر /داتبُرد) شما هستم = function / functional
معادل = هموَر / همدات/ برابر / همسنگ / همسان / یکسان
سطح / سطوح = تراز / طبق / دِرو ( دِرو = draw به چمار درو کردن = مسطح کردن ؛ وقتنی صحبتت از draw یا کشیدن یا نقاشی میشود یعنی برابر زدن = نقش برابر زدن = سطح برابر زدن یا درو کردن = مسطح و هموار و یکسان کردن => درو همان سطح و مسطح و هموار( هم + وار = هم ارزش = هم سطح ) است و نیز به عمل تراشیدن شالیزار و بیجار و ... دِرو کردن میگفتند یعنی مسطح کردن = یکنواخت کردن (به نتیجه برابر در بازی های فوتبال و ... نیز draw یا برابر میگویند یعنی کشیدن رخ داده = drawing ) طبق هم تپق بوده یعنی برامده یا سطوح طبقاتی از التهاب آمده که باعث ایجاد سطوح و لایه در هر چیزی میشد )
معادل معنایی / مفهومی / ارزشی = چمبار / همبار
معادله = وراسنج یا ورسنج ( چیزی که دو سمت یا بر را میسنجد = معادله )
ضلع = وَر
اضلاع = وَراوَر
چرا همباشت را برای معادله اینجا نیاوردم؟ چون
به اتفاق هم = به همباشت هم ( هم + با + اشت ( اُستان = اشتاین / اشیانه/ آستان / استیشن (station) = استان یا قرار گاه = جای قرار و اسکان و ... ) => همباشت شدن = هم قرار شدن = به اتفاق رساندن / بعد ها از باشت -->> باشد ساخته شد یعنی حاضر = اتفاق داشتن ---> قبول کردن
متفق شدیم = همباش شدیم / حاضری ؟ = همباشی؟
همینجا باش = همیجا قرار و حاضر بمان ( باشندگان = حاضرین و ----> باشگاه = جایگاه حاضرین = جایگاه مردم)
توضیح اینکه همبار از همباشتن نیامده باریدن و باشتن دو کاربن ( فعل) جداگانه هستن یک از هست =هس =is = است / اُستان (قرار گاه و هسته اصلی ) / هسته / هشت ( ورودی و جایگاه ) / آستانه(ورودی و جایگاه) و هستی و .... آمده و دیگری از وار / واران / وارش /بارش وارانه = war ( آنچه بر سر فرود می آید = نشانه جنگ خشم ) همانطور که در آوار ( بسیار واران شده و بر سر فرود آمده ) نشانه خراب شدن بر سر را میبینم در war یا جنگ لاتین نیز میبینیم چطور وار ایرانی آنجا برابر دیگری یافته
اینکه میگویم همباش را همچون همسو بعنوان موافق و همحاضر یا اتفاق بدانیم دلایلی دارد
اینکه کسی از شما چیزی بخواهد و میگوییم باشه همان باشد است یعنی حاضرم / یعنی قرار دارد = حاضرم یعنی قرار و است و هست و هشت دارم = قرار و حضور
با سپاس
همگرانه، همگرانی؛
همباری، همباشتی
نمیدانم داده های زیر بیهوده هستندو آنها را می دانید یا نه ولی شاید یاری رسان باشند:
gleichung ،همانگونه که کاربر گرامی /فرتاش/ فرمودند،دارای پسوندِ {ung} در پارسی است،همریشه با {ing} در انگلیسی،و در پارسی {ِش/انه/مان} را برابر آن داریم.بخش {gleich} همریشه با {alike} در انگلیسی گرفته شده است،که نشان از این است که {gleich} درونمایه ی {همانندی} را دارد،و {برابری}.
پس،باید به دنبال واژه ای بگردیم در پیوند یا برابر {همانندی}؟
بِدرود!
واژهی «معادله» در زبان فارسی از ریشهی «عدل» گرفته شده و به معنای برابر شدن دو طرف است. اگر بخواهیم جایگزینی برای آن پیشنهاد دهیم که هم مفهومی نزدیک به «برابری» و هم ارتباطی با ساختار ریاضی آن داشته باشد، میتوان از گزینههای زیر استفاده کرد:
- برابران: این واژه از «برابر» و پسوند «ان» ساخته شده است و به معنای چیزی است که در دو طرف برابر میشود.
- همترازی: این واژه بر مفهوم توازن و برابری تأکید دارد و میتواند حس برابری دو طرف معادله را منتقل کند.
- همسنجی: اگر بخواهیم به مقایسه و تطبیق دو طرف اشاره کنیم، این واژه مناسب است.
- همارزی: این واژه بر مفهوم ارزشی برابر دو طرف معادله تأکید میکند.
برای «نامعادله» هم به تناسب میتوان از ترکیبهای زیر استفاده کرد:
- نابرابران
- ناهَمترازی
- ناهمسنجی
- ناهَمارزی
هرچند این جایگزینها ممکن است در ابتدا نیازمند آشنایی و کاربرد بیشتری باشند، اما میتوانند حس مشابهی به مخاطب منتقل کنند.
درود بر شما
درباره واژه "هم ارزی" دیدگاه خود را در پیام پیش گفته ام. " هم ترازی" از نگاه کاربردی با معادله در دانِش حساب همخوانی ندارد. "همسنجی" واژه خوبی بوده، از آنجایی که " همسنگ با واژه یِ " همسنج" همریشه است ولی آنجایی کار خراب می شود که واژه " همسنجی" به چم " مقایسه" آمده است. به گمانم " برابران" از نظر " نام/صفت" با واژه " معادله" نمی تواند یکی باشد. گمان کنم " برابرانه، برابرانِش" شایسته تر بنظر می آیند. تا شما و دوستان چه بگویید. سپاس بسیار فراوان ( دیدگاه خوبی بود. )
درود بر دوستان
پیش از هر چیز باید بگویم که پیشنهادهایی که دوستان می دهند، چه آنها که از پیش بوده اند و چه نوواژگانِ پیشنهادی، همگی در جایِ خود بکارگیری خواهند شد و من خواهان آن نیستم که واژگانِ پیشنهادیِ دوستان را به کناری نهم و کوشش های آنها را به هیچ شِمُرم ولی نیاز می دانم نکته هایی را در اینجا بازگو کنم:
1- من پیش از اینکه واژه یِ " همچند/همچندی" را در اینجا بنویسم، به این واژه یِ درخور اندیشیدم:
این واژه به زیبایی خواسته ی ما را برآورده می سازد ولی چیزهایی هست که من نمی توانم با آنها کنار بیایم:
برای نمونه ما اگر بجای " معادله" واژه " همچندی" را بکار ببریم، آنگاه هنگامیکه می خواهیم بگوییم : چند معادله یا یک معادله ی چند متغیره ، باید بگوییم " چند همچندی یا یک همچندیِ چند متغیره یا چیزهایی از این دست.
در اینجا ما با یک برابرگزینیِ نادرست روبرو نیستیم ، برکه بیشتر با یک بدگمانی روبرو هستیم، و من نیز آدم بدگمانی هستم.
بازهم می گویم من نمی خواهم واژه ای را از زنجیره یِ واژگان بِزُدایم؛ زیرا همانگونه که آلمانی ها برای واژه " معادل" ، واژگانی همچون " gleichbedeutend، gleichwertig،aequivalent و ... را دارند، ما هم از واژگانی همچون " همچند/همچندی، همبر/همبری و..." با نامِ واژگانِ"در سایه" یاد میکنیم.
2- واژه " ارز،ارزش" و واژگانِ خویشاوند با آنها، برابر با " مقدار" هستند ( برابر با " Wert" در زبانِ آلمانی)، پس " هم ارز" برابر با " gleichwertig،aequivalent " ( آلمانی) است. ولی ما واژه ای بجایِ " Gleichung" از زبانِ آلمانی می خواهیم.
3- واژگانی همچون " مایه/مودن" و چندین واژه ای که در این میان دیدم، واژگانِ درخوری نیستند، چون به " برابر/برابری/معادله و..." پیوندِ معنایی ندارند (چه در زبانِ گذشتگانمان و چه در زبانِ امروزی).
4- من از دوستان میخواهم پیوسته دیدگاه های خود را - ولو نادرست- در اینجا پیش نهند و چنانچه پیشنهادهایی پسند شد، باور داشته باشند که من در "جایِ خود" آنها را " با ذکر نامِ پیش نهنده" بکار خواهم برد. اینکه " در جایِ خود" کجاست در آینده ی نزدیک روشن خواهد شد.
5-درونِ بازیِ ناهمدلان و دلسردکنندگان نیز نشوید.
جناب نقدی اگر برایتان شایدپذیر ه( ممکنه) با مثال بنویسید که دقیقا در چه آواجی ( جمله ای ) برایتان سوال شده ک بهتر داخته ( متوجه ) بشم؟
شما درست فرمودید
اگر منظور از معادله همان function/functional باشد بهترین واژه را دامنبرد/ دمنبرد میدانم و از دامن / دمن و بُرد ساخته شده که اشاره به این دارد که از دامنه و برد ساخته شده و اینکه هرچه در دامنه دارد و بدهی ما را به برد ( نتیجه ) میرساند.
اگر منظور معادل است که همان برابر / یکسان / هموَر و ... کارساز است
مثال : دامنبرد زیر از چند بَر هموَر/برابر/یکسان ( معادل) ساخته شده است؟
اگر مقادیر زیر را بعنوان دامنه در دامنبرد زیر داشته باشیم انگاه برد آنرا حساب کنید....
گمان کنم برای {معادله} نیاز داریم به هر پیشوندی که بتواند پیوند دوسویه داشته باشد.همچون {هَم}.
برای آنکه در پیشنهاد ها میانِ {برابری} و {معادله} ناهمسانی داشته باشیم،به گمانم باید از واژه ای برابرِ {ارز/بها/مقدار....} داشته باشیم.
در پیشنهاد های دوستان نیز دیده می شود از پسوند هایی همچون {ی/مان/ه...} بکار برده می شود.
پیشوند(هم)+هسته(ارز) +پسوند(مان) که بشود هَم ارزمان.(این یک نمونه است)
یک روشِ دیگر برای واژه سازی این است که ما واژه ای هَمچون {ارز/بهار} را داریم،و یک واژه همپچون {برابری/همانی} را پس از آن بیاوریم،همچون {ارزهمانی}.
پس روی هم رفته گمان کنم افزون بر پیشوند آوری،می توان از چنین ساختاری نیز به کار برد.
سپاس از همه دوستان برای هر پیشنهادی که می دهند،و سپاس از کاربر گرامی /فرتاش/ برای ساختن چنین پهنه ای.
بِدرود!
جناب نقدی گرامی با درود
سوال در سوال رخ داده بهتر بود سوال خود را در جای دیگری مینوشتید اما
ارز با ارزان و ارزن یکی میباشد و گذشته همند ( مشتری ) با ارج دارد ؛ به دلیل اینکه ارزن ( نوعی خوراکی بسیار سبک که خوراک حیوانات ) سبک بوده به چیزهای سبک ارزان گفتند ؛ همانطور که به چیزهای غیر سبک سنگین گفتند و از سنگ + گین آمده یعنی همچون سنگ با وزن => ارز به ازرندگی اشاره دارد همچون سنگینی و پربار بودن یکی در جهت کشش میزان سبکی و دیگری جهت کشش میزان سنگینی
بکوب! بکوب! بکوب! بکوب! یک پرسشی در همین آبادیس درست می کنم به نام :{پیش نیاز های نو واژه پیش نهادن چیست؟} بیا اونجا و اینجا را پر از پیام های بی پیوند به پرسش نکن.
روزانه چیزهای نو و تازه ای در جهان ساخته می شوند،چگونه می شود که از پیش،زبانِ پارسی همه این واژگان را در خود داشته باشد؟ اگر اینگونه است که چیز تازه و نو ای نمی تواند ساخته شود!
همین واژگانی که بکار می بری یا بکار می بریم را یک کسی یا کسانی در گذشته ساخته و بکار برده اند که ما امروزه می گوییم،اینگونه نبوده که زبان پارسی هم با آغاز هستی ساخته شده است!
مگر هر کس که نو واژه پیش می نهد کاستی در پارسی می بیند؟ می خواهد با کنار هم آوردنِ پیشوند های پارسی و تکواژ ها،به جای واژگانِ بیگانه،کمکی کرده باشد.
زبان پارسی توانایی همه این واژگان را دارد،ولی کسی آن را بکار نبرده است.باید از جایی این واژگان ساخته شوند!
اگر اینگونه است که تو میگویی همه چیز گل و بلبل است و ما برای همه چیز برابر داریم و واژه بیگانه ای هم نداریم! می دانی فرهنگ سازی بکار نبردن از وازگان بیگانه چه کار ارزشمندی است؟ و تو میگویی نیازی نیست؟؟؟ بابا تو دیگه کی هستی!
با شاهنامه خوانی می توان برابرِ {جت استریم}(در هواشناسی) را بدست می آوریم؟ یا باید کسی نشیمنگاهش را از زمین بردارد و برود بیندیشد و {رودباد} را پیشنهاد بدهد(اگرچه فرهنگستان بسیار زیبا دزدی هایی از این دوستان کرده است و گفته است که ما آن را پیش نهاده ایم!)
فردوسی به پارسی کمک کرده است،هزاران درود بر او،ولی اینکه میگویی نیازی نیست به نو واژه چرت و پرت است،چون روزانه هزار تا چیز به جهان افزوده می شود.از پیش که این واژگان در پارسی نیستند!
(یارو شاهنامه خونده جوگیر شده اومده اینجا چرت و پرت میگه)
نگفتی که کی از من ستایش کرد؟
بِدرود!
میگم شاهنامه بخون که پارسی رو بشناسی چرتُ پرت گفتم؟ میگم نوواژه ساختن کار تو نیست چرتُ پرت گفتم؟ گفته های منو پسُ پیش میکنیُ چخوان میکنی. گفتم چندان نیاز نمیبینم به نوواژه، نگفتم هیچ نیازی نیست. گرچه چنان خودستایی که درنمیابی، نوواژه ساختن کار تو نیست. اینی که گفتم رو به اون هف هش ده کس دیگه ای هم که با همین نام محسن نقدی میان بگو : )
درود بر دوستان.
{ارز} را بیشتر درخورِ {مقدار} می دانید یا از نگاه شما بهتر است در {گزاره ها} و {ارزش گزاره ها} بکار رود؟
سپاس از شما.
بِدرود!
درود بر شما
می پندارم واژه ی ارز و زاییده های آن مانند ارزه می تواند به جای مقدار به کار رود و به ریخت ارزش کاربرد ماتیک و مینوییک ( مادی و معنوی ) دارد.
این بن هم پیشنهاد خوبی برای ساخت برابرواژه به جای معادله است.
درسته در ادبیات گذشته ما از چند به نام تعداد نیز بهره برده شد اما فراموش نکنیم گاها در اشعار برای رسا و زیبا شدن در اصل و بن و واژ ها جوری ساختار یافته دست بردند که معقول و همگانی باشد ؛ انچه جنابعالی فرمودید برابرهای دیگری دارد که عنوان میکنم
مثلن ما واژ] چیز را داریم که از چ + ایز ساخته شده یعنی چ +is = چه هست = چه موجودیتی ؟ و همیشه برای اشاره به گنگ و ناپیدا بودن بکار رفته( توضیح اینکه آره نیز با ARE لاتین برابر است و به چم حاضر و هستیم و نشانه تایید برای بودن است ) یعنی چ در ابتدای هر واژه ای سوالی و گنگ بودن را میرساند ؛ حال اگر بجای چیزی ( مثلا چندی جنابعالی) بگوییم چیز ( مانند چند جنابعالی ) گنگ بودن و سوالی و ناپیدا بودن همچنان برقرار است ( چیزی = چه موجودیتی یا هستی و خلق شده ای و چیز اشاره به هر مورد گنگ دارد = چه شی ؟= کدامین شی ؟ کدامین مورد یا اشیا یا موضوع؟)
چندی و چند هم اینگونه است و اشاره به مقدار نامشخص دارد ( برای تعداد نامشخص از چند+تا بهره برده اند و بدرستی هم اینکار را انجام دادند )
اینکه میگوییم یکتا / دوتا / سه تا و .... تا برابر تا زدن و تا شدن بوده یعنی نمونه مشابه و برابر ( بیتا = بی نمونه ) => چند اشاره به مقدار و نه تعداد دارد و چون سوالیست(جواب یکسان ندارد) => مقدار دقیق ندارد و گنگ است ؛ حال ما میخوایم این گنگ بودن را برای معادله که خود از عدل و نشان برابری آمده بکار ببریم ؛ آیا نشان گنگ بودن را میتوانیم اینطور بنویسیم گنگ = عدل || نامشخص و نامعلوم = برابر و مشخص اما زمانی که میگویم همور یعنی اینکه ور شماره 1 = ور شماره 2 یعنی دو وَر یا دو سمت با هم برابر می باشد = معادل هم میباشند و ناهمور یعنی ور شمار1 <> ور شماره 2
با این رو همچنان نگر بنده تااینجای کار این است که از انجا که ما واژه هموار را برای سطح / درجه و ... های صاف و برابر داریم و واژه هموَر نیز به برابری وَر و سمت اشاره دارد و از سویی هموار هم اشاره نزدیکی به این نوواژه دارد برای
معادله = هموَر
نامعادله = ناهموَر
رو همچنان بهترین میبینم.
همچند رو برای تقریب میتوان بکار برد
مانند چندان که اشاره به قرابت و نزدیکی به چیزی دارد
چندان شباهتی ندارد --> تقریبا شباهتی ندارد
شباهت تقریبا زیادی به ... دارد ---> دیس چندانی به .... دارد
با تشکر از دوست خوبمون جناب کشاورز
اگر منم از واژه های گنگ و ناگویا بهره بردم خواسته ی من چم رایشی ( ریاضی ) این واژه ها نبود خواسته من ندانستگیِ شمار و تعداد در واژه ی چند بود. پاسخ به چند، بیشتر شماره ای گویاست گرچه گاهی می تواند گنگ هم باشد.
واژه چند در همچند که در نثر کهن دری بکاررفته روشن ست که پرسشی نیست و چم تعداد می دهد و همچند نیز به چم هم تعداد خواهد بود.
هموَر که شما پیشنهاد می کنی نیز به چم [برابر، معادل] است و برای رساندن چم معادله باید به ریختی مانند هموری درآید.
......................
چند ده بار گفتم پارسی امروز نه اوستایی ست نه پهلوی ست نه پارسی کهن. تا شاهنامه نخوانی، دردی هستی به تن پارسی اگر که بخواهی نوواژه ای هم دراندازی. گرو؟ من یک بند بیشتر نگفتم؛ شاهنامه را بخوانید - تو مگه در جهانی پارسی هستی که ببینی چی میگم؟
اونی که پارسی رو دوست دارهُ پارسیدوستپندار نیست شاهنامه رو میخونه. شما نمیخونینُ تنها زباندرازی میکنین.
تاریخ یا شاهنامه پژوهیده باشی میدونی که این که کسانی چون تو میکنن تنها به کار ورانداختن ارزشهای بنیادین میاد. نوواژه پیشنهادن که تُن تُن تکواژ بهم تُفمالاندن نیست! مگر هر گرته راه رسیده ای شایسته ی نوواژه پیشنهاد دادنه؟ خودستایی که اینگونه میاندیشی. بی انکه داستان پارسی رو بدونی تنها انگ میزنیُ، پارسی رو که نه، وژدان ها رو الوده تر و اشفته تر میکنیُ در بندِ باور های دروغینی به مانندِ بهتر که چنین پیشنهادکنندگانی بیشتر باشند هستی.
با خود گمان کرده ای که هر کس می آید واژه ای پیشنهاد می دهد می رود در کارنامه یِ زبان پارسی؟ خب همچون آدم از آن بکار نبر! مگر به تو گفته اند که باید هر پیشنهادی را از آن بکار برد وگرنه با چاقو سرت رو میبریم؟
یا اینکه میترسی نکند 80 میلیون آدم از آن بکار ببرند! بابا، فرهنگستانِ شخمی که نهادِ این کشور است و همگان از آن آگاه هستند هم اگر واژه ای پیشنهاد دهد فراگیر نمی شود، یک کسی در یک تارنمایی بیاید یک پیشنهادی بدهد و زبان پارسی را آشفته کند!
کسی من رو صدا زد؟
آمین هستم 9ساله
جفت با جُستن همریشه نیست. جفت با یوختن همریشه است و از ریشه یَئوگ در اوستا.
چَم درست نیست،چِم درست است چون در زبان پهلوی چیم بوده است.
بنظر من شما دارید از فردوسی بزرگ بهره برداری ابزاری میکنید تا به آنچه در سر دارید برسید.
اقای فرتاش اینا سرکارگذاشتنت
جفت از بنواژه ی جُستنه. ناموسن!(جان تو) پارسی ما رو چینیُ تایوانی نکنین؛ همکرانه، همسنجی که جای خود! ایجفتی و ایوتایی بجای معادله دیگه چه جور بُنجُلواژه ای هستن؟ ایوتایی؟ اوعععععع. شرمت نمیاد؟
پیشتر پرسیده شد روش کار برای پیشنهادن نوواژه چیه. کسی که بنواژگان پارسی و پیوندشون با دیگر واژگان رو به خوبی نمیدونهُ نشناخته سزاوار نیست نخودِ آش نوواژه پیشنهادن باشه. امیدوارم بهتون بربخوره این سخن و فریفته ی چارتا ستایش از اینو اون نشینُ جایگاه خودتون رو دریابین.
هر چه بیشتر واژه پیشنهاد کنین برای یک واژه پرسیده شده، کمتر اندیشیده ایدُ کمتر شناخته اید پارسی رو. هزار هزار از این مُرده-شسته-واژگان یک واژه ی عربی نمیارزه.
نفرینیانِ چپول! چرا فرو نمیره جانِ سخن در اندیشه ی شما؟چرا تردید هم نمیکنید که این کاره نیستین؟ چجوری اینهمه خودپسندیُ خودخواهی جا داده شده تو سر به این کوچیکی؟ ی کوچولو به کاری که میکنید تردید کنید، ی کوچولو اگه پارسیدوستنما نیستین.
به راستی سوگند که اگه تکواژه به هم هُلچپانکردن هنر بود آمین ۹ ساله از همه ی ما هنرمندتر بود.
محسن تو ول کن برو. جان تو برو. خاهش میکنم ازت. جان تو اگه رفتنت نیومد دستکم بجای دهان جنبانیدن، اندکی اندیشه رو گرتگیری کن. با اون ستایش های نابجایی که از تو میشه سخت بتونی بگوش باشی چی میگم.
هر کی شاهنامه رو نخونده زرِ نوواژه پیشنهادن نزنه. هر کی ارج شاهنمامه در پارسی رو نمیدونه پژوهشی کنه تا بدونه و دهان رو هم تا زمانی که شاهنامه خوان نشده ،تا انچه که باید بیاموزه رو اموخته باشه، بر هرگونه نوواژه سازی در پارسی بسته نگهداره. راه یکی ست اونم شاهنامه ست. هر کی میگه نه، سخنش به هیچ جا بند نیست و واژگانش به گوزِ خری بندن. پارسی، اوستایی و پهلوی هم نیست؛ ورای اوناس. پس چَم چَم هم نکنید.در پایان... برای اینکه بدونی درست پیش میری در اموختن پارسی یا نه، باید بررسی کنی که ایا میتونی پیوند میان بنواژگان و دیگر واژگان رو دریابی یا نه. برای نمونه در اغاز شاید ندونی واژه ی نفرین در پیونده با بنواژه ی افریدن، یا که ارج در پیونده با بنواژه ی ارزیدن. اگه بتونی خودت دریابی این پیوند ها رو، پس میشه گفت در اموختن پارسی پیشرفتهایی داشتی. ورزیده که شدی در شناخت واژگان پیشینِ پارسی، سپس بیا نوواژه بگو. نه اینکه هنوز پیوند خو(اخلاق) و خواستن رو ندونسته، باز بیای گوز خران پیوند بزنی به وژدان اینو اون، نامش رو هم بزاری نوواژگانِ پارسی. سد ها بار بررسی کن تا مبدا جایی کژ رفته باشی. مبادا بیای برای یکواژه سدها کژراهه پر ز خران گوزو پیش نهاده باشی. پارسی پر ز پیوندهای فراموش شده، وژدانها پر ز گوز خران بیپیوند.
امیدوارم سخنم کسی رو راهنما بوده باشه. در آرزوی روزی ام بازار چپولان سرد باشه پارسیدوستان روش کار رو بخوبی شناخته باشن.
اگه در آنچه که گفتم تنها یک واژه ی نابجا یا گزاره ی نادرست دیدی، دباره بخون که درست نخوندی.
زر از بنواژه آزردن همخانواده با زاریه؛ همون واژه ی زاری که گهگاه با واژه ی گریه همراهه؛ گریهُ زاری - زر زدن هم ارزه با سخن ازارنده گفتن.
ی نگاهی به آواآرایی این واژگان هم بندازیم بد نیست:
آ زُردن، زِر، زآر، آزار،
خودِ تو چه کاری برای پیشنهاد دادن واژه به جایِ واژه های بیگانه کردی؟
در آبادیس که هیچ. جایِ دیگر؟
اگر هم که هیچ واژه ای پیشنهاد ندادی در هیچ جایی، پس چرا دَم از پیش نیاز های نوواژه پیش نهادن می زنی؟خود تو باید کاری کرده باشی تا بتوانی بگویی {باید این/باید آن. . . . }
این که میگی هم چخوانه محسن. من میگم این کار نکنین، تو میگی تو خودت چرا این کار رو نمیکنی؟
من همچون شما کمبود چندانی در میان واژگان پارسی نمیبینم که به نوواژه درانداختن روی بیارم. شما چون دامنه ی شناختون از واژگان پارسی بسنده نیست اینهمه نوواژه! میتراوید؛ ان هم چه نوواژگانی، نوواژه که نه، پشکلواژه.
من یک بند بیشتر پیش نیاوردم. شاهنامه خواندن. میپذیری یا نه؟ از شاهنامه هم دستور زبان پارسی رو میشه اموخت هم شیوه ی سخن رو و هم پر است از واژگان پارسی.
ما واژه یِ {جُفت} را در پارسی داریم و گمان کنم بتوان از آن واژه سازی برای این نیاز کرد.
هنگامی که ما دو چیزِ همسان یا در یِک دسته داشته باشیم به آنها {جفت} می گوییم(بیشتر به دو چیزِ همسان گفته می شود {جفت})
از همین روی،شاید بتوان {ایجُفتی} را (ای.جفت.ی) را پیشنهاد داد.
در پارسی {تا} را داریم که هرگاه ما با دو چیزِ برابر سر و کار داریم از {هَمتا/یکتا} بکار می بریم.گمان می کنم بهتر است برایِ {معادله} از پیشوند {ایو} بکار برده شود و بگوییم {ایوتایی:ایو.تا.یی(ی)} .
یک چیزی که دیده می شود این است که اگر {ی/یی} را از بیشتر پیشنهاد ها برداریم،به همان {برابر} می رسیم،و نشان می دهد همه این واژگان به چم {برابری} هستند،چیزی که خودِ کاربر گرامی /فرتاش/ در پیش تر فرمودند که {برابری و معادله یکی نیستند}.پس آیا این واژگان چون با {برابری} یکی هستند،به درد نمی خورند و باید جورِ دیگر نگاه کرد؟
بِدرود!
ویرایش:گویا بکار بردن از {جُفت} شاید کاربردی نباشد.ولی بکار بردن از {تا} گمان می کنم در خور باشد.اگر چنین نیست،بفرمایید.
سرور بزرگوار طاهری
این درست که واژهی "چند" درآمیختهی [چه + اَند] است لیک [اند] درینجا همان اندی(=تعداد یا شمارِ ناگویا) است مانند اینکه بگوییم [بیست و اندی سال پیش]؛
پس واژهی چند، یک پرسشواژه یا گُنگواژه برای پرسیدن یا آگاهی دادن دربارهی شماره یا تعدادی ناگویا و گنگ است.
بنابراین فراموش نکنیم که واژهی چند، تنها کاربرد پرسشی ندارد، که برای نشان دادن یک شمارهی ناگویا بیآنکه کنونه یا حالت پرسشی داشته باشد نیز بهکار میرود؛ بهنمونه:
[با چند تن از دوستان به کوه رفتم.]
و اینگونه کاربرد در گذشته نیز روامند بوده:
تنی چند زآن موج دریا برَست/رسیدند نزدیکیِ آبخست.
[فردوسی]
برآیندِ این بازنمود این است که واژهی
همچند(=همشمار،برابر،همتعداد،مساوی=دو چیز که
هر یک اندازهای گنگ ولی برابر باهم داشته باشند)
واژهایست که در گذشته بهدرستی ساخته شده و بهجای مساوی بهکار رفته است.
پس هیچ دشواری در اینکه واژهی همچندی بهجای معادله بهکارگیری شود نمیماند
و نیز ناهمچندی بهجای نامعادله.
باهمدیگر#بیهمدیگر
چند از چ + اند آمده ( اند یعنی ضریب ؛ برابر and لاتین که برای همراهی و ضریب و شدت بستن بکار میرود => چند = چه اندازه؟ یعنی سوالیست نه جوابی
برایب همین برای جاهایی که چیزی را نمیدانید از چند کیلو ؟ چند تومان و .... بهره میبریم
پس همچند = هم + چند و چون هم برای همراهی و با هم بودن بکار میرود اما چ + ... برای سوالی کردن امیخت ایندو باهم سزاوار نیست
مثلا همین باهم که نوشتم اما بیهم نداریم چون یکی اشاره به بودن و دیگری اشاره به نبودن دارد
درود
همانگونه که واژهی همچند بهچم [برابر، مساوی،معادل] است میتوانیم واژهی همچندی را نیز بهچم[برابری،معادله] داشته باشیم.
برتری این پیشنهاد، دیرینگی و بکاررفتن واژهی همچند در خاستگاههای کهن پارسیست، افزون برین واژهنامهی عمید نیز همچندی را بهچم معادله یاد کرده است.
به گمانم برای {نامعادله} که در آن به همسنجی میان دو شمار می پردازیم،می توان از برابر هایی که برایِ {مقایسه} داریم الگو بگیریم.
برای نمونه،شما {تَرسنجیدن/تَرسختن} را برایِ {مقایسه} پیشنهاد دادید،و از این روی،می توان از فرآورده های آن برای {نامعادله} بکار برد.
در پیوند با پرسشی که داشتید،به گمانم می توان از واژگانی که به چَمِ(یا در پیوند با) {درونمایه(مایه)/بار/اندازه} هستند،بکار برد.
{برای نمونه ایومایگی/ایمایگی؟)
سپاس از شما.
درود
تا اینجای کار دریافتیم که برای واژگانِ " معادله،نامعادله" پیشوند هایِ زیر سزنده هستند :
1- پیشوندِ " هم-"
چنانکه دوستان فرمودند بمانندِ " همبَر،همچند و... "
2- پیشوندِ " برابر-"
3- پیشوندِ " ایو- (ای-)"
( کریستین بارتولومه" نیز این واژه (یا پیشوند) را برابر با " -gleich" آلمانی گرفته است.
.....................
هرچند که پیشوندهای دیگری همچون " پَد" نیز هستند ولی برای ما سه پیشوندِ بالا و از میانِ آنها، پیشوندهای 1 و 2 برتری دارند،چراکه ما با آنها آشناتر هستیم.
اکنون پرسش اینجاست که چه بنواژگانی را بهتر است با پیشوندهای بالا همراه سازیم تا به خواسته یِ خود برسیم؟
هی.(این دیدگاه پایانی این کاربر در این باره است)
{گمان که}.از کجا میدانی که جایگزینی یک به یک از واژه بیگانه است؟ {هَم.کرانه}،نشدنیه که چنین واژه ای جایگزینی یک به یک نباشه؟!
شما گمان کردی که ما اگر کسی پیشنهاد بد داد،نکنه که ما یه وخ روی زبون بیاریمش! وای وای وای!
شما بگو که چگونه یک واژه {پارسی} می شود و نمیدونم پارسی پریشان نمیشه؟ خب بگو،چیکار باید بکنیم،هزار بار گفتی چمیدونم از خودتون واژه نسازید.خب برای نمونه،اگر ما یک واژه بیگانه داشتیم که توی پارسی هم برابری از پیش براش نداشتیم.یک ابزارِ نو.
چیکار باید بکنیم؟
کسی هم اگر پیشنهادی داد اگر سره باشه روی چشممون میگذاریمش چون میدونیم اندیشه نیکی داره و میخواد واژگان بیگانه رو بر زبون نیاریم.
شما نخست بیا واژگانی که از نِگاهِ چمیکی(=معنایی) درخور هستند را برگزین،سپس برو ببین زیبا است یا نه و چمیدونم،هرچی که {گرو=شرط} داری.
یک بار بگو،چه واژه ای درخور پیشنهاده؟ باید چه ویژگی هایی داشته باشه؟ هزار بار میگی این جوری واژه سازی کردن نادرسته،خب باشه،چی درسته؟!
گمان کنم سه بار گفتم که زیر واژه چیست(در زیرِ پرسش های پیشین کاربر گرامی فرتاش)
برو یه واژه زیر آبادیس پیدا کن،برای نمونه {زیوغ}،با هم از پیش هماهنگ کنید(با هرکس میخوای گفتگو کنی)،به جای اینکه بیای زیرِ پرسش،این ها رو بگی(با هر کسی میخوای گفتگو کنی)،برید اونجا هرچی میخواید بگید.
گروه هم برا این گفتم هزار تا پیام فرستادی.تا آبادیس بیاد پذیرش کنه پیام هایی رو که میفرستی،زمان می بره.
خب بیا یه گروه بزن همون زمان که فرستادی نمایش داده بشه!
یا این کار رو کن یا اونکارو.دیگه چمیدونم.
هنوز نگرفتم چی میگی. خب تو ی گروه بزن، منم فرابخون اونجا تا بدونم چی میگی. شنیدن بود مانند دیدن : )
تو میخوای گفتگو کنی، من بیام گروه بزنم؟ مگه من میگم گروه تنها گزینس. خب برو ساده زیر یه واژه با هرکی میخوای گفتگو کنی برو اونجا
نیازی نیست بیای هرچی پرسش از گرامی، /فرتاش/ هست رو پر کنی از این چیزا. برو بشمر ببین چند تا پیام فرستادی. شاید {گرفتی} چی میگم.
شما روش خوبی رو پیش گرفتی، یکی بهت گیر بده خودتو میزنی کوچه علی چپ هی میگی {نگرفتم} و {آشنا کن منو باهاش}.
میخوای بازی کنی؟
اینا که گفتی پیوندی با زبان پارسی و واژگانش نداره. پس وابده و به کار دیگه ای بپرداز.
آفرین! چه باهوشی.
خودت میای میگی چیکار باید بکنم. پاسخ بهت میدم، میگی {پیوندی نداره}؟ خب اگر میخوای در پیوند باشه که چرا میپرسی؟!
همکرانه؟
این گمان که واژگان بیگانه را برابرنهادهایی یک-به-یک هست خود کیسه چرکینی ست که باید از اندیشه ها زدود.
بنواژگان پارسی و جهانشناسی ایرانی به گونه ای ست که بسیاری از بنواژگان پارسی همتایی در زبانهای بیگانه ندارن و هر چه هست همسانی ست. پس اینکه یک واژه بیگانه در سخن را باید با کدام واژه ی پارسی جانشین کرد به ساختمانِ سخن و واژگان پسوپیشش وابسته ست. اگر نیک بنگری درخواهی یافت که بسیار پیش میاد که یک واژه پارسی را در همه جا جانشین تنها یک واژه بیگانه نمیتوان کرد.
از این گذشته زایایی زبان پارسی واژگان بسیاری رو در دسترس میزاره، واژگانی که زبانهای دیگه توانایی اینگونه زایش ها رو ندارن. به هم چسبانیدن وندهای پارسی و گُرُگُر نوواژه برتراویدنی که دوستان میکنند اگر پارسی را پریشانتر نکنه اراسته تر هم نخواهد کرد. من میگم بسیاری از دوستان چپولن. نمیپذیرن که چپولنُ انچه میکنن رو هنر میدونن.چپول نامیدنشون یک هشداره، دشنام نیست. بزار روراستتر باشم. گاهی واژگانی پیش میکشن که چنان بی دروپیکرند بیپیوند نابجاُ ناسازگارُ ناشایستن که نگوُ نپرس. نگاهی بنداز به واژگانی که تنها برای 'معادله' در اینجا پیش نهاده شدن بنداز. امیدوارم که بدانییُ اندریابی که داستان چیهُ اینان به کجا شتابانن.
اینکه چپولنُ پریشان میکنن پارسی رو شوربختانه راسته. ناگفته نمونه که من روی سختم با همه ی دوستان نیست.
کاربر /Mim/ هم که میاد هزار تا پیام می نویسه آدم گم میکنه پیشنهاد ها رو.
بابا میخوای درباره بنواژه و اینکه چجوری باید برابرسازی کنیم پیام بنویسی خب یا برو زیرِ یک بخش(زیرِ واژه) گفتگو کن،یا یه گروهی چیزی بزن!
آیا می توان {همکرانه} را به جایِ {معادل} پیشنهاد داد؟ اگرنه،این واژه را برابر چه واژه بیگانه می دانید؟(یا همکرانگی را به جایِ معادله)
سپاس از شما.
درود بر شما
بگمانم این پیشنهاد درخور نباشد، چراکه در دانشِ مزداهی واژه " کران، کراندار، کرانِ بالا، کرانِ پایین" در جایگاهِ دیگری بکار رفته اند که اگر در بافتاری که این واژگان، بکار رفته اند، چیزهایی همچون " معادله/نامعادله" هم داشته باشیم، واژه یِ " همکرانه/همکرانگی" کژتابی پدید می آورد.
من همچنان خواهان پیشنهادهای دیگری از شما هستم.
سپاس
ی جور گَشتِ اوایی در کاره که واژه ی او میشه وی. اون جور گشت توی واژه ی پیچگَشتی، افزارِ گردوندنِ پیچ، و پیچگُشتی که مینویسنش پیچگوشتی هم هست. واژگانِ اُو، اُوی و وُی(یا وِی )واگشتی از همن نه اینکه برابرنهادی باشن از هم و در درون دو زبانِ گوناگون. واژه ی 'او' همون وی است که پیرتر، یا جوان تر، شده یا بوده. ما داشتیم از برابرنهادی واژگان میگفتیم در دو زبان که برای سادگی سخن کوتاهش میکردیم به برابری واژگان، نه از اینهَمانیِ واژگان در یک زبان.
هنوز نمیدونم رشته ی سخنت به کجا بستس که از واژه ی 'وی' میپرسی.
یکم اینکه من به مانند اون بیماران نیازمند به پرتونگاری که نیازمند کمانکن دیده میشم مگه؟ دوم اینکه مگه واژگانی که اینجا دربارشون گفتگو کردیم به گفته ی تو نابواژه بودن؟ سوم اینکه، واژه ی همسو گاهی بجای کاربرد های واژه ی موافق بکار بره یا نره که گواهِ برابر نامیدشون نیست کنه. خب واژه ی خر هم بجای نادون بکار میره گاهی. پس باید بپذیریم این دو واژه گاهی برابرند؟ مگه باز کردن پیچی با انبردست، گواه خوبی برای برای برابر دونستنش با پیچگَشته؟ مگه ما در باره کاربرد واژگان گفتگو میکردیم؟ اینکه همسو رو میشه با موازی برابر دونست خودش گواهی بر اینکه تو داشتی کاربرد و مینوی واژه رو درهمریختی. من میگم از این درهمریختگیها پارسی ای درنخواهد اومد.
ببین مهدی جان... تا همدلی نکنی و در اونچه ک میکنید تردید نکنیُ نخوای جیز دیگه ای رو ببینی، سخت میشه چیز دیگه ای رو نشونت داد.
مگر او معادل وی نیست ؟ در عدلیه هم بنام عادل مشهور ، عدل در ذات وی ، معتدل در نفس ، متعادل در منش، معدل اعمال بیست ، از حزب اعتدال ، متعادل در مزاج ، عدالت پیشه ، عدول در کار وی نیست ، حال چه معادله چه نا معادله ، تعدیل خواهند شد ،.......
شاید اگر اون کمانکها را برنکشم خودمم ندونم چی گفتم!!! چه برسه به دیگران،
هی باید کمان آرشگونهی پارسیپرستی را بکشم به این امید که تیر نابواژهها را به آماجِ گریزانِ اندیشههای افراسیابزده بنشانم.
من در زندگی و کارم پیگیرانه نابواژههای پارسی را بهکار میبرم؛ در کارم که پرتونگاری(رادیولوژی) است از بیماران زادروزشان را میپرسم، بیشتر بیماران زود دوزاریشون میافته ولی برای برخیها:
من: زادروز؟
بیمار: چییییی؟
من: زااادرووز!
بیمار: اومم، زادروز چیه؟
من: چه روزی زاده شدی؟
بیمار: آها...
چارهای نیست باید برای برخیها اندکی زمان و توان گذاشت و روشنگری کرد این همان کمانک کشیدن است که نابواژه را در اندیشهی آشوبزدهی امروزی کندهکاری میکند.
روزی هم بیماری دیدم که مغز کوتولهبرزیلیاش دیگر گنجایش بیشتری نداشت، قلقلکی بود برای غوتهخوردنش در دریای تاریک خندهای کشدار از روی بیعاروننگی.
دربارهی واژههای پیشنهادی چقدر زود جوگیر و دریازده میشی؟
نامش روشه: پیش نَ ها دی، پیشنهاد اگر خوب نباشد پسنهاده خواهدشد.
اینک کی خواسته همباشت رو جای موافقت بگه؟
بهجای یه چیزی پیشنهاد شد ولی تو دنبال بهانهای میگردی که زورقِ معادلهات رو چپه کنی و غوتهور بشی در آبگیر کوچک ساختهی اندیشهی نردهکشیشدهات!
.
همسو بهجای موافق تازگیها بهخوبی بکار میره خب همسویی هم میشه موافقت، جز اینه؟
همسو بهچم موازی، دو چیز یا کسی که هرگز باهم سرشاخ نشوند، به یکسو رفته، همیشه باهم موافقند پس همسواَند.
همداستان و همداستانی هم از واژههای کهن اند برای این خواسته.
میم جان الکی آدمو درگیر میکنی نکن، به این چیزا دست نزن بیا اینور با تو ام آ.
اگر بر آنیم که باید بنیانِ واژگان بیگانه را از وژدان برانداخت، پس این دمادم کمانکی برکشیدنُ اون واژگان بیگانه گوشزد کردن دیگه چیه؟ اگر هم که بر ان نیستیم، چرا خودمون رو ازرده کنیم با واژگان پارسی؟ خب همون عربیو بزن بره دیگه!!! این در-کمانکی-گوشزد-کردنِ-واژگانِ-بیگانه-نیاز-دیدن مگه نه از این روست که ناخودآگاه خود به خوبی میدونه اون واژگان شایستهُ بجا نیستن؟ من میپرسم، ایا بدون ان کمانکها که برمیکشین، خودتان درخواهید یافت که این چه بود که دیروز نوشته بودین؟ اگر که میگین اره که درمیابم چه گفته بودیم، بذار که بگم که اگر دروغ هم نگفته باشین، من که اگر ده بار امروز بخونمُ دو ده بار هم فردا، باز درنخواهم یافت اینگونه پریشانگوییتون رو.
گیریم که اون همورُ داتبرُ چهُ چه درست بوده باشنُ نیکو در جایی! از چه کوشید در هر کجا که معادله! و تابع! رو اوردن این همون یک برابریتون را زورچپان کنین؟ مگر همتاییِ یک-به-یک ای میان واژگان بیگانه با واژگان پارسی هست؟ چن بار دیگه باید اینا رو بگم؟ 'من داتبر تو هستم' درد به شکمت نمیاره از گوارشناپذیریهای بسیارش؟
سر به بیابان گذاشتنُ به زیر افتاب سوزانی برشته شدن درد کمتر میرسونه تا دیدنِ ایگونه کژرویها.
روراست باشم با دوستان. شما اگر استادِ پالایش واژگان هم بوده باشینُ من اون شاگردِ هیچندان از پالایشگری، از پیرایش سخن هیچ نمیدونین چرا که کوچکترین نشانی از دونستنش در شما همراهان نیست وگرنه که اینگونه زورچپان نمیکردین.
همسویی و همباشت رو بجای موافقت بکار ببریم؟
بابا... فرتاش. جان تو بیا ببین واژه ی 'پذیرش' خرِ کدوم مادر مرده ایه بیاد ببردتش پیش از اینکه همباشتمندی و همسوگردانندگی رو برابر نکردن با موفقیت و پیروزی. بابا اینا چی دارن میگن فرتاش؟ میبینی؟ چرا هیچی نمیگی؟! نکنه تو هم باهاشون همسوگردانندان و همباشتمنداری؟ اینا یکیشون پیاز تلیت کرده تو نوشابه، اون یکی میخاد نون با اب هویج به خوردمون بده.
این واژگان شما چنان پرتُپلاست که نمیشه گفت این خوب نیست یکی دیگه. که باید گفت اهای اقا... نکن، دست نزن، بیا این ور... با تو ام آ.
بالاخره معادله یا نیست ؟ شاید یه روزی متعادله بشه ، ممکنه ؟
بر جناب طاهری و دیگر گرامیان درود
دربارهی واژه همبَر من هم با شما همسواَم که نباید در یک زمینهی ویژه مانند رایش و هندازه(ریاضی و هندسه) از یک واژه با چند چم بهرهگیری شود که گنگیافزایی خواهد داشت، این یادآوری شما مایهی خشنودی من بود؛
بجز این با واژهی همبَر با همبُر=تقاطع نیز همانندی نوشتاری دارد که این هم در واجدان نارسای ما دشواری دیگریست.
همبار نیز همچم با برابر و هموزن است و بهجای معادله میتوان گفت همباره یا همباری.
من واژهی همباش را پیشنهاد ندادم و آن را درخور برای این جستار نمیدانم.
کاری که من کردم این بود که بنواژهی همباشتن را از همبار بهدست آوردم، همباشتن=همبار کردن، هموزن کردن (نمونهی دیگر: انباشتن=انبار کردن)
و همباشته=همبار شده، هموزن شده
و همباشته را به ریخت همباشت کوتاه کردم که کاری روامند در دستور پارسیست.
پس همباشت همان [همبار شده] است و هیچ پیوندی با [موافقت] ندارد.
بهجای موافق و موافقت همان واژههای همسو و همسویی خوبند (و نیز همداستان و همداستانی) هرچند در هندازه بهجای موازی و موازات هم بهکار میروند.
من نیز با همرسانیِ اندیشهها و سبکسنگین کردن و پالایش پیشنهادها سراسر همداستانم و هرگز خودم را در جایگاهی نمیبینم که خواستِ به کرسی نشاندنِ چیزی را داشته باشم تنها کاری که کردم کمی روشنگری بیشتر دربارهی پیشنهادم بود.
سپاس از شما
دوست خوبم / نسخت اینکه سپاس گذارم از بابت رنج و زحمات شما ؛ هدف ما به اشتراک گذاشتن پندیش( فکر) میباشد// داشتم به همبر جنابعالی قانع میشدم که واقعا چه ایرادی دارد یک واژه چند معنا داشته باشد اما در ریاضیات به این مورد برخوردم
معادله سه ضلع متفاوت که اگر بخواهیم جایگزین کنیم میشود => همبَرِ سه بر گوناگون ؛ یعنی چون اشاره به همبر شده در جلوتر اشاره به نابرابری بر شده پس خودش ایراد سخن دارد؛ یعنی بهتر نبود اینطور نوشته شود
مثلا = همبر سه ور گوناگون ( یعنی ابتدا ضلع را از بر به ور تغییر دهیم ) یا اینکه به معادله همور بگوییم نه همبر که در ادامه به بر = ضلع ( که از پیش همگانی بوده دستخوش تغییر نشود ) => همور سه بر گوناگون | این بهتر نیست؟
کل تلاش های همه افراد برای رساندن بهترین مفهوم و واژه در گستره زبانِ تا در همه حالات اصل و مفهوم و آوایی بهتری رو ادا کنه.
در خصوص همبار به نظر خودم بیشتر برای معنا و مفهوم معادل بکار داره = یعنی / مفهوم برابر و ...
هدف به کرسی نشاندن نیست
باش را حاضر میدانم و همباش را هم حاضر = موافق => همباشت را میتوان برای موافقت بهره برد وزن و نگارش یکسانی هم دارند
اگر موافقت (همباشت) بفرمایید / همباشم = موافقم / همباشی = موافقی و ...
معادله = هموَر
نامعادله = ناهموَر
داتبرد را هم میتوانیم برای تابع بکار ببریم ( یعنی هر آنچه به او بدهیم بر اساس تبع ما را به عدل میبرد ( جواب درست و عادلانه )
من تابع (داتبر /داتبرد) شما هستم
برخی از توابع (داتبران / داتبردان ) ریاضی کاربرد در حل مسائل ...
همین واژه ی برابر! این از کجا دراورده شده؟ من میگم از بُردن دراوردنش. اوردن از بُردن دراورده شده. پیشوندِ -بَر رو هم از بُردن دراووردن. پس براوردن از دو روی پیبسته به بُردنه. از براوردن هم واژه ی براور رو دراوردن توان کرد که با ی اواگشت، نه به مانند اواگشتِ نادرستِ بترسک به مترسک، خواهد گشت برابر. تو میگی این نادرسته؟ اگه برابر نه از زیر سنگریزه ای یا خشکیده بته ای اومده نه از اونجا که گفتم دراورده شده، پس از کجا اومده یا دراوردنش؟
اگر نیاکانم بودند که پندار ژرفِ داد رو در دلِ دادن کردن، پس من چگونه میتونم ره رستگاری رو بجورم در روزگاری که واژگان همانگونه پنداشته نمیشن که پیشتر میشدن؟ اگه رستگاری ای در کار نیست پس منو با مشتی دروغواژه واگذاشتن؟
این که بَر رو برای ضلع بکار میبرن منو یاد کاربردِ بازکردن بجای گشودن میندازه. یکی بره ی المانی بیاره بهش بگه ببین ما چه واژه ای داریم تو نداری. بیا از دو بنواژه ی نمیدونم چی چی که برابر! با بازکردنه ی واژه بساز که همسان باشه با گشودن. سپس بنشینُ کرده خویش افرین کن. یا همون مترسک رو، بهش بگو ی نترسک بساز که ازش بترسن. بهش بگو ی واژه بساز از انداختن که همسان باشه با برابر. اگه گفت نمیشه بهش بگو ما داریم؛ هم-اندازه.
نمیدونم شما دوستان کجای داستانید. من که بد گمگشتمو اینکه گمشدن چیه رو هم نمیدونم. تنها میون واژگانی که بسیار کم پیش میادبشناسمُ خشنود باشم میلولم.
چجوری متونید بشینید دم به دم واژه ول بدید بیرون. به راستی میدونید چه میکنید؟ خب چرا یکی پیدا نمیشه منو به راه راست کژ کنه یا که از راه کژ راست کنه؟
چرا جهان در افزایش انتروپی و نابسامانیه؟ کی میدونه چرا؟ باید باور کنیم خودش اینجوریه؟ چرا من از هر گونه باوری گریزانم؟ نه نه.... خوشبختانه چرایی این یکی رو میدونم.
در شگفتم که چگونه است که گرچه من خودم میدونم که نمیتونسته باشم که دونسته باشم چی داشتم میگفتم یا که چه گفته ام، کسی که میشنوه چی میگم میدونه چی رو توان گفتنم نبوده.
چه خوب که فرتاشی هستُ مهدی ایُ گاهی هم عارفی. چه بد که بد منم همش.
واژهی همبَر(=مساوی،همتراز)، یک واژهی تبارمند و دارای دیرینگی است اکنون بهچم همپهلو و همضلع شده خب اگر به همین چم هم بهکار رود مایهی خشنودی خواهد بود.
لیک همبار(=برابر) چطور؟
اینکه پیشوندهای [هم،هن،اَن] را همهجا ریزبینانه یکی بدانیم گمان نمیکنم درست باشد، آیا [هنگام و همگام و انجام] یکیاند؟
در این سه واژه، از یک پسوند در سه ریخت بهرهگیری شده لیک هریک از واژهها دارای چم جداگانهای است.
آیا [انبار و هموار] یکیاند؟ یا [انباره و همواره]؟
میدانید که وار از بار گرفته شده.
جناب فرتاش اینکه شما نوواژهی همباشت را با انباشت یکی دانستید این از روی اندیشهی ناخودآگاه شماست که با شنیدن همباشت و با این پیشینهی پنداری که [هم و ان] باید یکی باشند پس واژههای ساخته از آنها هم بهناگزیر یکیست بیدرنگ به یاد انباشت افتادید وگرنه همباشت یک <<نوواژه>> است و میتواند دارای یک چم جداگانه و بیپیوند با انباشت باشد هتا اگر بدرستی [هم و ان] یک چم داشته باشند که درینباره نمونههای بالا را آوردم.
اگر ما برای یک درونمایهای مانند [همانند دوختهشده]، بهنمونه نوواژهی[همدوخت] را بسازیم آیا باید آن را بیچون وچرا با [اندوخت] یکی بدانیم و آن را پس بزنیم؟
من میپندارم نوواژهی همباشت(= همبار شده،برابر شده،همسنگ،هموزن) به خوبی و شایستگی چم واژهی معادله را میرساند لیک اگر کاربردی شود همانندیِ آوایی که میان این واژه با انباشت هست پس از چندگاهی بکارگیری، هتا از سوی شما هم دیگر نگریسته نخواهد شد.
مار؟ نه. من هوشداری دادم از انچه نباید کنیم و امیدوارم که دیده باشی چگونه ریشخندِ پارسیستیزان گشته ایم. ریشخندگشتگی ما از کژرویُ ندانمکاریهای ماست. باید پذیرفت که بسیاری از دوستان گرچه شاید پارسیدوستند پارسی را انگونه که شایسته و بایسته است نشناخته اند. شناخته اند؟ گاهی چنان واژگانِ شلخته ای برتراوند که مرغ پخته را هم گریه آید. گرچه کوششهاشان برای شناختن پارسی را میستایم، پیشنهاد واژگانشان مگر نَگویشهایم برنینگیزد. اوستاییُ پهلویُ چه دانم چهُ چه هم که کوژبالاکوژ شده(دات؟). میدانم که اینها را بارها گفته ام. خب... هوشیاری که بد نیست، هست؟
بُگزریم... من خود دلبسته ی رازمایی ام و در راستای زدودن واژگان بیگانه در این زمینه هم کوششهایی کرده ام. هنوز هم در شناختن پارسی نوآموزمُ از همین روست که خود را شایسته پیشنهاد کردن نمیدانم گرچه گهگاه ناپرهیزیهایی هم کرده ام. چون در این زمینه کوشیده ام گمان کنم این بار چندان جنجال نباشد واژه ای که، برای آن کاربرد و پنداری که در دلِ واژه ی (نا)معادله! هست، برابر نهادم را گویمت و رایت بپرسم.
(نا)برابردادبه ضلع بر گفتیم و همضلع میشود همبَر پس نمیتوانیم در معادل دوباره از همبَر سود ببریم
همبار از هم + بار آمده و بار چندین چم دارد که از باریدن و واریدن گرفته تا اشاره به سنگینی و .... پس همبار میشود هم سنگ و هم اندازه یا هم شکل و هم وار = هموار ( یکنواخت ) که میشود برای معادل از آن بهره برد ؛ همتراز میشود هم سطح یعنی سطح یا level را تراز یا رتبه نامیدند؛ همچنین برای سطوح از طبق ( طبق ایرانیست و از تپ یا برامدگی یا ضربه آمده؛ تپک بوده که طبق شده) سود میبریم پس همتراز را اگر برای معادل بکارببریم باید بدانیم در آنجا بکار رفته ؛ باش از باشد آمده و در باشندگان یعنی جایگاه باش یا حاضرین پس همباش یعنی موافق و همحاضر و نمیتوانیم برای معادل از همباش سود ببریم چون پیشتر کاربرد دیگری یافت . پیشنهاد بنده این چنین است.
عدل = دات ( هرچند امروزه داد را عدل میشناسند اما دات ریشه درست آن است )
معادل = همدات / معادل معنایی = چمدات / چمبار ( چم + بار = معنای ارزشی )
معادله = داتبرد ( یعنی آنچه شما را به عدل میبرد = function یعنی هرچه بدهی برابر انچه باید رفتار کند رفتار میکند ؛ شمارا به دات یا عدل میرساند)
متعادل = تراز
انتقال / منتقل = ترابرد / برات / شار / جارود (نقل مکان )) ( جا + رود = رود برابر route لاتین یعنی مسیر ؛ گذر / حرکت و جاری شدن => جارود = به جایی جاری شدن = نقل مکان )
درود و سپاس از کاربر عارف طاهری گرامی
نکته آغازینِ شما بسیار درست و بجا بود. ولی با بکارگیریِ واژگان " داد و عدل و. . . " بجای واژه " معادله" با شما همسو نیستم و آنها را درخور نمی دانم.
درود و دهش خدا بر پارسیدوستان
.
[همبَر، همبار، همباره، همباشته، همباشت]
.
واژهی [همبَر] یک واژهی کهن است که در سخنگان و ادب پارسی بهفراوانی همچند(مساوی) با [برابر] بهکار رفته:
همبَر= همتراز، برابر
همبری یا همبریک= همترازی،برابری، معادله.
شوربختانه با این واجدان(الفبای) نارسایی که داریم واژهی همبَر با همبُر(=تقاطع) دچار لغزش و جابجایی میشود.
از واژهی همبار نیز که همتراز با همبَر است میتوان بهره برد:
همبار: دو چیز که دارای بار همساننند= برابر
همباره یا همباری یا همباریک= برابری، معادله.
از همبار، بنواژههای همباشتن و همباریدن بهدست آید:
همباشتن و همباریدن= همبار بودن، برابر بودن، معادل بودن
همباشته= همبار شده، معادله
همباشته را میتوان بهریخت "همباشت" کوتاه کرد که واژهای دو بخشی در برابر واژهی چهار بخشی معادله است.
همباشت= معادله
ناهمباشت= نامعادله
و از همباشتن و همباریدن کارواژههایی بهدست آورد.
درود بر شما، دوست گرامی
سپاس از دیدگاهتان، من هم تا اندازه ای با دیدگاهِ کاربر بالا همسو هستم که " بَر" در واژه " همبر" کارایی هایِ دیگری می تواند داشته باشد. "همباشت" و " انباشت" یکی هستند و " انباشتن/معادله" چیزهای ناهمگونی هستند. کاربر کشاورز گرامی، به یک پیشنهاد بسنده نکنید.
من هم پیگیرِ همان کار هستم. فراموش نکردم.
به یاد ارم، سخنی بسیار کَهُن را، که هرمزد برای اسانی کار، نخست اسمان را آفرید. از این گزاره ی ساده و کوتاه، پند های بسیاری دریافت می گردد. نخست انکه واژگان پارسی رازهای هستیشناسی نیاکان را در دل دارند. دوم انکه، واژه ی اسمان از بنواژه ی اسودن و همخانواده با اسان است. من میپرسم، کدام زبان رو میشناسید که انگونه باشد که پارسی هست؟ اینکه ما بکوشیم وژدانِ الوده خود را، با بیرون راندنِ واژگانِ ناپارسی پاک کنیمُ پارسی را شناسیم گرچه از بایسته ترین بایدهاست، ایا سزاوار است که برای این کار بر این نهاد باشیم که واژگان خود را با المانی و انگلیسی هماهنگ کنیم؟ کدامین زبان هماهنگ با هستیشناسی فراموش شده نیاکان ماست؟ این نگرشِ شماها پارسی را نسزد. من چندین بار، اینجا و انجا، کوشیده ام این بنیان کژروی را وراندازم چرا که نیک میدانم این رهیافت شما ره راست نیست.
خوب است بدانیم برخی از ایرانیان هم مسلمان و هم عربزبان شده پیشتازان رایزی زمان خود بودند. خارزمی به انچه که معادلات الجبری مینامیدُ امروزه پدر ابن دانش نامندش میپرداخت. من میپرسم واژه ی الجبر(=نمادین) واژه ای بجا بوده؟ همین واژه به انگلیسی هم رفته. من میپرسم خودِ واژه ی معادله همخانواده با عدل(=داد از بنواژه ی دادن) در عربی برای انچه معادلات الجبری نامیده شده واژه ای بجا بوده؟ و باز میپرسم واژه ی Gleich.heit بجا بوده؟ گیریم که بوده باشند. خب این ما را به چه؟ مگر کاربرد بُنِ واژگان پارسی با زبان های دیگر همه جا هماهنگ است؟ کدامشان اسمان را از اسودن گرفته اند؟کدامشان ساختار واژگانیِ ای به کارامدی پارسی داشته اند که ما بهانه ای برای هماهنگ شدن با انان داشته باشیم؟ گاو جانور است یا جانور گاو؟
پیشنهاد وژه را واگذارم به پس از اونکه روشن کردی کدوم واژه ی پارسی رو شناختی که 'ع' داشته که 'معنا' دومش باشه؟فارسیزبونا آوایی برای 'ع' دارن؟ بابا ول کن این 'معنا' رو جان من. وابده.
مرغ مینا = مرگ معنا
درود بر شما،
شما گویا دنبال زیر بغل مار می گردی. من واژگانِ آلمانی را از آنرو در اینجا نیاوردم که برپایه زبانِ آلمانی واژه سازی کنیم، برکه دوستان را از ناهمسانیِ این دو واژه ( معادله و برابری ) آگاه کنم که به جای معادله واژه یِ "برابری" را پیش ننهند.
من هیچگاه برپایه ریشه واژگانِ بیگانه برایِ زبانِ خود، واژه سازی نکرده ام؛ تا آنجا که توانسته ام، برپایه کارکردِ واژگان و جهان بینیِ یک ایرانی، برابرسازی کرده ام. جایگزینِ" معنا" را در جای خود پس از روشن شدن برخی چیزها، بکار خواهم برد.
آخه چرا؟ مشکل خود معادله و نامعادله که سالهاست داره تو ریاضی استفاده میشه چیه که میخوایی براش معادل پیدا کنی؟
درود بر شما، گرامی شما هنگامیکه چیزی را نمیخواهید می پرید در فروشگاه و به آقای فروشنده می گویید: من آنچیز را نمی خواهم!!
ناگواری درست در همین آموزش و پرورش ناکارآمدی است که با گذشت این همه سال، نتوانسته هیچ برونداد و دستاوردِ شایسته ای داشته باشد و با این نگرش هیچگاه هم نخواهد توانست. و کارِ بنیادی درست از همین زبان و سره سازی آغاز می شود و به دانشهای پایه سرازیر می شود.
شاید دیدن این خالی از لطف نباشه . این لینکرو شانسی پیدا کردم . در جایی از سخنان خود به cav. . . . اشاره میکنه و به معنای آن هم اشاره ای دارد که باز هم به از درون آمدن اشاره شده.