پرسش خود را بپرسید

پیشنهاد واژه پارسی به جای " معادله،نامعادله"

تاریخ
٣ ماه پیش
بازدید
٤,١٢٥

به جایِ واژه  " معادله" چه واژه ای  را پیشنهاد می کنید؟

نکته:

1-در زبانِ آلمانی  "Gleich.heit " به معنای " برابری" است؛

2- واژه یِ  " Gleich.ung " در زبانِ آلمانی به معنای " معادله" است و " Un.gleich.ung" به معنای " نامعادله".

( پس این دو هر چند نزدیک به هم هستند ولی یکی نیستند.)

سپاس گزار  خواهم بود،چنانچه  من را در این باره با پیشنهادهایتان همراهی بفرمایید.

٢٨,٢٦٢
طلایی
٢
نقره‌ای
٢٦٦
برنزی
٢٣٧

جناب فرتاش گرامی
؟؟؟

-
١ ماه پیش

١٢٩ پاسخ

مرتب سازی بر اساس:

برای “معادله”:

∆ برابری (نمونه کاربرد: برابری‌های ریاضی رو حل کردم و نمره کامل گرفتم)

∆ هم‌سنجه (نمونه کاربرد: هم‌سنجه‌های سینوسی خیلی پیچیده‌ان)

∆ تراسو (نمونه کاربرد: این تراسو رو با جایگذاری X حل کن)

∆ هم‌مند (نمونه کاربرد: برای حل این هم‌مند باید از لگاریتم استفاده کنی)

∆ ارزگان (از “ارز” + “گان”) (نمونه: ارزگان‌های مثلثاتی رو حفظ کن تا سرعتت بالا بره)

∆ همانی (نمونه: این همانی رو میشه با فاکتورگیری حل کرد)

∆ تراژه (نمونه: تراژه‌های لگاریتمی نیاز به دقت بیشتری دارن)

∆ برانش (نمونه: برانش‌های کسری سخت‌ترن)

∆ سنجگر (نمونه: سنجگرهای مثلثاتی نیاز به فرمول‌های ویژه دارن)

∆ تسابرد (از “تساوی” + “برد”) (نمونه: تسابرد این مسئله با استفاده از ضریب لاگرانژ حل میشه)

∆ برابرک (نمونه: برابرک‌های ساده رو میشه ذهنی حل کرد)

∆ آساوش (نمونه: آساوش درجه سوم حداقل یک جواب حقیقی داره)

∆ هم‌وند (نمونه: هم‌وندهای لگاریتمی نیاز به قوانین لگاریتم دارن)

∆ بهاگر (نمونه: بهاگرهای نمایی رو نمیشه مستقیم حل کرد)

∆ راسانه (از “راست” + “سانه”) (نمونه: راسانه‌ها همیشه باید برای هر دو طرف صدق کنن)

∆ همبرد (نمونه: همبردهای مختلط جواب‌های مزدوج دارن)

برای ”نامعادله”:

∆ کژسان (کژ + سان): کژسان x  رو حل کردم و جوابش 5   شد.

∆ کژتراز (کژ + تراز): کژتراز y  رو باید به شکل x  نوشت.

∆ ناسو (نابرابری سویه): ناسوی x  رو حل کن.

∆ کژبرد (کژ + برابری دار): کژبرد 4 یعنی x

∆ ناسنج: ناسنج 7 رو به شکل a < 3 بنویس.

∆ کژتاب: کژتاب 9 یعنی b.

و واژگان بیشتر رو میتوان با افزودن کژ یا نا به سان پیشوند واژگان فارسی برابر واژه عربی معادله ساخت.

٤٣٢
طلایی
٠
نقره‌ای
١٠
برنزی
١١
تاریخ
١ روز پیش

سپاس از شما. ولی من برخی برابرگزینی های شما را نمی پسندم. نخست اینکه پسوند " سان" صفت و گونه ساز است.
" راسانه= راست. سانه ؟؟!!!!!!!!چنین چیزی را هیچ خردورزی برنمی تابد. "
"تساوش؟!!!! اینها گویا پیشنهادهای فرهنگستان هست که روی پیکره ی شیری چهره سوسمار و ملخ می گذارند.
فرهنگستان از اینهمه پسوند و پیشوند در زبان پارسی تنها پسوند کوچک ساز " َ ک" را می شناسد و بَس. برابرَک را می گویم.
ولی با اینهمه سپاس فراوان از شما بزرگوار.

-
٢٣ ساعت پیش

بله میدونم اما همه این واژگان به سان جایگزینی نیستن. بلکه از بین اینها، واژگان برتر و شیواتر رو باید برگزید. فراوانی واژه های ساخته شده بانی گزینش آسان تر بهترین واژه ممکن خواهد بود.

-
٢١ ساعت پیش

دفتر همانطور که دوستان گفتند از دیپ و دب / دبیر / دپ  آمده  و برابر لاتین آن deep  است  یعنی عمق دار و حک شده ؛ کاری که در نوشتن انجام میشود حک واژه است خود نوشتن نیز از
نو + اشتن  آمده  یعنی  نو کاشتن  واژه کاشتن  دقیقا از   ک + اشتن آمده  یعنی سبک و کمتر  کاشتن ؛ چیزی که در ضربه فوتبال بدان کاشته گفته میشود یعنی موقتا توپ را جایی قرار دادن
=> نوشتن یعنی نوکاشت کردن = نوحک کردن = نوشتن
خب در دفتر و دیپتر که از دیپ + تر  آمده بخش تر یا در آن اشاره به فاعلی دارد همچون مادر / برادر / خواهر / پسر / دختر و  ...  دیپ هم یعنی کاشتن / حک => دفتر اشاره به نویسندگی دارد و بعدها به وسیله ای یا جایی که در آن دبیری میکردند گفته شد.
با اینرو میتوان گفت که کتاب یا کتب همان ک +تب / تپ بوده  یعنی  کمتر ضرب شده  = کمتر نوشته شده ( عمل ضرب را در صرافی ها به نوشتن میشناسند )
یا از کت + آپ آمده یعنی دربردارنده و قطور = coat / cat + UP  که ریشه برابر با ایرانی دارد  Up یعنی بالا و بسیار و کُت / کَت میشود پوشاننده / دربردارنده / اصلی
بین اینکه اصل واژه کدام بوده قابل شناسایی نیست که باید از کتپ ریشه شناسی کرد یا کتاب

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٢ هفته پیش

آنچه دیگرا ن میگویند

سنا = نور ، روشنایی
ثنا = حمد و سپاس و نیایش و ...
یسنا را برخی یشنا هم گفتند و گفتند از یشت آمده خب یشت چیست و با چه واژه ای همریشه است؟؟؟
واژه های کهن چون یسنا / یشت / یل / یلیدن / یهودا ( که دقیقا بر  سنگ  یسنا میباشد ) / یهوه و .....   رو بررسی میکنیم تا به ریشه یابی یسنا برسیم
یهودا از  یا + هودا ساخته شده = هودا بعدها هدا شد و هد هد که مرغ حق گو باشد از آن ساخته شد . خب هُد چیست که آنرا حق گفتند . هُد نام یکی از القاب خداوند است و چون خداوند را راستی و حق میدانستند گاها به خدا وند و اشاره به خداوند از عبارت یا خدا که همان یا هودا بود استفاده شد.... نکته آیا دلیل دیگری دارید بر این ادعا؟؟؟ بله  
عبارت YAHOO  دقیقا اشاره به   یاهو  / یاهود / یهود و یهودا دارد و  خود یاهودا  یعنی ای حق / یا حق ؛ چیزی که امروز  در زبان های ایرانی هم گاها برای اشاره به خداوند ازا آن استفاده میشود...
دلیل دوم   =   عبارت  انت / اتم / هو              در زبان عربی ؛  هوَ اشاره به  او  دارد  و   خود  او  از دگرش  ه به        ا   ساخته شده یعنی نفر سوم ؛ و جالب اینست که انرا به اسم مذکر مینویسند همانطور که خداوند گفته من مذکر هستم و نه مونث؛ با اینرو یسنا = یا سنا بوده ؛ خب  سنا چیست ؟ سنا را برخی نور و روشنایی نامیدند از انجایی که سنا تعاریف بزرگتری داشت برای تعاریف دیگر آن اشکال دیگری در نوشتن ساخته شد تا تعاریف دیگر را به آن مدل نسبت دهند یعنی ثنا ساخته شد تا تعاریفی چون حمد و سپاس و نیایش را به آن نسبت دهند.
چرا برخی یسنا را جشن و شادی تعریف کردند؟؟؟ آنها باور دارند یسنا از     یشت و          یش       آمده و  یش همان ایش / ویش / بیش  است که در لاتین wish و در گونه های دیگر در ایشالله = بخواست خدا /     یشلاق = منطقه خوشو و ارزومندانه / یس(yes) لاتین = بله و نشان از ارزومه و موافقت داشتن و ... میبینیم / اینکه دقیقا بندهای اوستا از  یسنا به دعا و خواست و ارزو اشاره دارد یا نور و سپاس کار دشواریست اما هر 3 مدل معنای مربوطه اشاره به رسیدن به ارزو و نور و حق ( خداوند ) دارند 

لایک و دیس لایک  فراموش نشه . با تشکر

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٢ هفته پیش

jacket   یا  جاکت / ژاکت   از  دو بخش ساخته شده =  جا/ژا +  کت
بخش دوم آن که پیداست به کت اشاره دارد یعنی مفاهمی چون بزرگی / دستور / پوشاندن = برابر  لاتین با  coat  که با ket  ریشه یکسان دارد = اینکه چرا مینای بزرگی و دستور را نیز میدهد دلایل بسیار دارد اما ما در اینجا با پوشاندن سروکار داریم همانطور که وشیدن هم به مینای برتن کردن است هم پنهان کردن و هم کاور و حمایت کردن ؛ پس از دلایل بزرگی و دستور دادن را ندید بگیرید
بخش  اول آن اشاره به جا یا جک دارد یعنی میتواند جک + کت بوده باشد ؛ جک با jack  لاتین  و  همچنین چِک / چَک ایرانی یکی میباشد و از چکیدن آمده ؛ مینای گوناگون در زمان بخود گرفته از قطره بودن / خلاصه شدن / کوچک / چکه شدن ( دانه = حبه )  / چک کردن = بررسی و خلاصه نگری = صورتحساب = لیست = چک لیست = خلاصه لیست /  ضربه زدن / و  چکاندن یعنی گنجاندن که در جک زدن بیشتر به آن پی میبریم
در بیشتر معانی به کوچکی و ریزی اشاره شده است حتی در فیلم جک ولوبیای سحر آمیز به کوچکی و البته بالاروندگی جک اشاره شده ؛ همچنین در  ابزاری که با آن ماشین را جک میزنند وسیله ای کوچک و بالا برنده است ( پس کوچکی و بالا بودن را در اینجا به یاد بسپارید )
خب با اینرو آیا جک + کت میتواند به معنای بالاپوش باشد؟؟؟ پاسخ مثبت است
آیا میتواند به معنای خلاصه پوش باشد ؟؟ یعنی پوششی که همه را در بر میگیرد و در یک پوشش خلاصه میکند و میگنجاند ؟؟؟ پاسخ مثبت است اما نیاز به تایید بیشتر دارد.
ما در این مورد نیاز به نمونه مشابه داریم . خب نمونه مشابه را از کجا پیدا کنیم....؟؟؟ در پالتو که پیشتر توسط خودم ریشه یابی شد
پالتو با پلت / فلت / پالت و ... همریشه میباشد و حتی آسفالت هم از آس + فالت تشکیل شده . چکیده اینکه فالت / پالت / فلت و ... یعنی سطح و پالتو یعنی همسطح کننده و گاها یعنی آنچه که همه را در قالب یک سطح قرار میدهد؛ خب آیا حالا میتوان گفت که جاکت یعنی جک + کت و ریخت لاتین طور آن درست تر است و اشاره به بالا پوش و همسطح کننده همه پوشش ها در قالب یه پوشش را دارد ؟ یعنی گنجانیدن و چکانیدن همه پوشش ها در یک پوشش ؟؟؟ بله
با سپاس

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٢ هفته پیش

با توجه به اینکه برخی واج ها همچون ه / ح / ع / ی   و   در موارد بسیار کم از واج  ض   برای  3 حرفی  کردن  و  فعل  شدن  از   زبان ایرانی به  عربی  ساخته شدند  واژه  ارواح و کاربن آن یعنی روح را میتوان اینگونه ریشه یابی کرد

روح = رو

خب با این حساب   رو    اگر    ایرانی بوده  که  ح  در انتهای  آن  برای  3 واجی شدن بدان  ازاف شده باشد آیا میتوانیم مثالی آورد که این مورد را تایید کند؟؟ پاسخ مثبت است

روان = ارواح دقیقا اشاره به این مورد دارد 

روان = رو + ان   بوده   و اشاره به ارواح دارد یعنی آمیختی از    رو  + ان = >  از  انجا که   بن مضارع رفتن رو  میشده برای   3  واجی  کردن آن  به  یکی از حروف کم صدا  داشتند  و حرف   ح به انتهای  آن ازافه شد میتوانست  روع  باش اما  قرارداد شد با  ح  نوشته شود و روح   اشاره به این مورد یافت.

سوال اینجاست خب اگر  روح از بن مضارع رفتن + یکی از حروف کمصدا ساخته شده باشد آیا  میتوانید مصال دیگری از این مدل واژه سازی ها بزنید؟؟ بله

از بن مضارع رفتن یعنی  رو

روفتن / روی ( رو + ی ) که در زبان ایرانی  و نه عربی کاربرد یافت / روی + یدن     و .....

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٣ هفته پیش

پیشتر صحبت کرده بودم که واج ث برابر  لاتین با th  دارد  یعنی  هر جا  ث  دیدید بدانید این واژه  ایرانیست خب امروز میریم سراغ واژه یابی مبعث / بعثت / بعث

در زبان عربی برخی از واژه های دو حرفی برای اینکه سه حرفی شود از تشدید و برخی دیگر  از   برخی  حروف بیصدا و کم صدا بهره برداری شد / واجاتی مثل

ه / ح / ع / ی   و   در موارد بسیار کم از واج  ض

خب با این رو  ما از مبعث / بعثت   به  بعث  میرسیم   یعنی  ریشه   ب.ع.ث     میباشد از سمتی  چون  واج ث   در  آن   ایست شده پس  میتوان فهمید این واژه ایرانیست و   واج   ع   هم  برای  تبدیل شدن به سه واجی بوده  =>     میتوان گفت   بث    حروف اصلی بوده   که   یکی از حروف  کم صدا  بین آن واقع شده

خب   اگر ایرانی باشد  بث   یعنی چه  که به پیمان   آوازه شد؟؟؟؟  نکنته اینجاست

بث = bath    بث یا بس   از    بست   و بستن   آمده   که یکی از میناهای  آن  عقد  قرارداد میباشد

مینای دیگر آن   کافی بودن شده  چرا که در بس  به  کافی بودن  اشاره شده است = مقدار معین و مشخص که خود نشانی از عقد و پیمان است

از بن مضارع  بستن هم      =>    ببند =>     بند را داریم و در        باند به  معاهده  و مشترک و گروه   میرسیم

بند آمن = بسته شده = قطع شدن

باند شدن = گروه شدن

بستن =  عهد و عقد و ...

بعث = عهد و پیمان 

مبعث = پیمان نامه و ...

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٣ هفته پیش

اکنون / کنون و  .....   از چه ساخته شدند؟؟؟ و چرا  معنای حالا    را  میدهند؟؟؟

برای حالا  برخی  واژه های ایدر  /  ایدون  را  نیز  پشنهاد میدهند و البته که در گذشته نیز   استفاده میشده اما خب چرا  ایدر / ایدون و پیشوندهای  ای در اینها از کجا آمده؟

دو دیدگاه وجود دارد ؛ چون در گذشته همی بجای می  استفاده میشده و نشانه جمع و شدت و قصد بوده  مثلا در میرفتم / مینوشتم  و ...  از این علامت بهره برده شد که در   گذشته شکل درست تر آن همی بوده و از  انب = هم  ساخته شده =>  ایدر و ایدون میتواند

همیدر / همیدون بوده باشد   که با از بین رفته     ه     در  ابتدای   همی     به     می  و     ای    تبدیل شده باشد

دیدگاه دوم    برابری دارد با الگوی لاتین ( هندو اروپایی )  یعنی  از  واژه   این   =  in    که   نشان از       شدن/دادن        و باز هم در برخی جاها قصد و جمع بستن و اراده ساختن است استفاده شده  - خود in    ،  همان    inb     یا    همب  و انب  بوده  =>  ایدون     =   ایندون    =  indon   و  ایدر  =   indar = inter  =  enter  و .... 

خب  چرا اصلا   اینتر / ایندر /  اندر    نشان  حال  شده مگر نشانه  ورود   و   وارد  شدن نبوده؟؟؟؟  بله پاسخ مثبت است اما  در  واژه   ایدون  که خود از   این + دون / دان    استفاده شده  به   شدت در  دانستن اشاره شده است = نکته:  دانستن یکی از معانی آن  حال  میشود  واژه حالی شدن و حالیت بودن اشاره به فهم  یافته ؛ یعنی در زمان بودن  ؛ از همینرو   حالا شده  زمان فعلی  = این زمان فعلی  استعاره از فهم شده

یعنی چه؟  یعنی    nown / know / known    همان     نون /  اکنون  / کنون   میباشد  با   گویش های مختلف

known =  اکنون  =>   این   نو   بودن   اشاره  به  حا ل  بودن   یافته  / در واژه  ایرانی  سرحال   دقیقا  به   این    سرنو بودن و شور و  مست بودن اشاره شده =>  

known / know     اشاره  به   حال   دارد  و در  زمان بودن نشانی از فهم و آگاهی  شده  = حالا / حال / حالی شدن = نو شدن  = now  شدن   

پس پیشوند  اک  از  کجا  آمده  در    اکنون ؟؟؟

البته دوستی در  واژه یابی  اکنون  جناب آقای  داوود ابراهیمی گندمانی٠٧:٢٦ - ١٤٠٣/٠٣/١٢
اک را  حق  نامیدند  و به گفته ایشون  اک  همان حق  میباشد  و اشاره به حقیقت محض   دارد 

یعنی در ترکیب حقیقت محض +  حال / فهمیدن /  نو   میتوان فهمید  اشاره  بسیار به  شناخت موقعیت زمانی و مکانی دارد

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٣ هفته پیش

پنجره / پنچر / چریدن / چراییدن / پنداشتن / پند / فن (fan) / جر دادن / جار زدن و ...

از امیز  پن + جره  = پنجره ساخته شد    پن = هوا   و   در  برخی  جاها  هوا =  آرزو = هیوا / فکر  و ...  شد
جره = جر = جر دادن = چر دادن = چرا رفتن = چریدن که اشاره به شکاف و گردیدن دارد
=> پنجره = شکافی که هوا دارد = جای عبور هوا مدنگر بوده
پنچر گیری هم اشاره به این داستان دارد
فن یا هوادار  هم از پن و  پند هم از  پن +اند آمده = یعنی ضریب بستن به هوا = شدت هوا و آرزو و فکر و اندیشه
واژه پانچ لاتین هم از پنچر آمده یعنی سوراخ = روزنه هوا  و  پانچر به عمل سوراخ کردن گفته شد

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٣ هفته پیش

حکمت از ح. ک. م آمده و شاخات آن تحکیم / محکم / محکوم / احکام و . . . میباشد.
میناشناسی حکمت ؛ از آنجا ک ه شاخات آنرا بیان کردم میتوان در مثال ساده ای بهتر آنرا واشناسی کرد.
 


بدین وسیله در این استوار نامه شما را به  سمت .... منصوب میکنم. /
دقت بفرمایید استوارنامه برابر حکمنامه میباشد پس با این حساب آیا متوان گفت محکم = سفت و استوار ؟؟؟ بله
آیا میتوان گفت محکوم یعنی کسی که رای آن سفت شده و قابل برگشت و شل شدن نیست؟؟؟ بله
آیا میتوان گفت احکام که انرا دستور در زبان فارسی میدانیم همان استوار است یعنی هر چیزی که ملزم به رعایت آن هستیم؟؟ بله ( قانون هم بسیار همسان با کانون است یعنی سفتگاه = مستحکم که باز هم حکم و ح. ک. م در آن دیده میشود
=> آیا حکمت همان استوار نامه میباشد ؟؟؟؟ یعنی چیزی که خداوند برای ما قانون کرده و ما ملزم به پذیرش آن هستیم و در خط سرنوشتی ما قرار دارد؟؟؟ بله
امروزه به اشتباه حکمت را دانش و . . . مینامند

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٣ هفته پیش

بنگ را برخی ریشه گیاه شاهدانه دانستند و گفتند گیج و مست و خواب کننده است و همچنین نوشتند که در اوستایی banaga  و  در   هند باستان  bhanga  و در پهلوی  mang =  منگ نوشتند اما ریشه یابی درستی از آن انجام نشد

بنگ را در  بانگ داریم  گذشته آن  ونگ / وانگ بوده   که به دو چیز میتواند اشاره داشته باشد

1= به + انگ =  وه + انگ = تجمیع  نیکو

2=  با + انگ = تجمیع شده

چرا بانگ را فریاد معنی میکنند؟؟؟؟    چون فریاد = فر + یاد = فر + خاطر = بسیار  نفوذ / رخنه کرده = اشاره به  داستانی دارد که در    یاد  و خاطر   بسیار   ماندگار شده و نفوذ پیدا کرده / خب   چرا بانگ اشاره به آن دارد ؟ چون  بانگ دوباره اشاره به  تجمیع یا نفوذ بسیار   دارد و میتواند اشاره به حالتی داشته باشد که انسان از روی  ناراحتی به        داد و فریاد  و بانگ زنی روی میآورد ؛ همچنین در  زبان  لاتین هم bang  اشاره  به  صدا  دارد ؛ big bang

همانطور  که   در   دادگستری   اشاره  به   فریاد رسی دارد  و  داد  هم به مینای   دادن = عدل  و هم به مینای   صدا  و رسیدگی به صدا  و  بانگ میباشد

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٤ هفته پیش

زار  و  زور    نشان دهنده اینست که زور  از   زار   آمده ؛ برخی باور دارند   بازار= با + زار = با  + سار = با جنب و جوش و جاری و ساری می باشد ؛ هر چند اگر بازار  را  جداگانه بنویسیم درست است اما برای بازار که اشاره به جا  یا حالتی خاص دارد  نمیتواند درست باشد. گویا در  گذشته آنرا   ابرسار  مینوشتند که  اگر آنرا ساده کنیم به برسار و برزار و شاید نهایتا به بازار هم برسیم که بازهم به شلوغی و بسیار جاری بودن اشاره دارد = بیز / باز =busy ؛ همانطور که باز  بودن  اشاره به مشغول بودن دارد و از ابرزار نیامده  بلکه از باز / بیز آمده و میتوان به راحتی فهمید بازار اشاره به باز + آر دارد  نه برسار

کشت --> کاشت

دشت --> داشت

دست --> داست ( داستان) = اختیار و موضوع

دس --> داس

بست--> باست (bust = توقف لاتین)  یعنی نگه داشتن = بستن

وِست --> واست = خواستن و آرزو

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٤ هفته پیش

زیگزاگ = به اریب راه رفتنی که  همراه با  تکرار در برگشت به نقطه اول باشد زیگزاک میگوییم اما  این  واژه  از   کجا  آمده؟؟؟

واژه   زیگ+ زاگ  همانطور که پیداست  بخش دوم  آن  بصورت یک بخش آوایی متناسب با بخش اول به آن چسبیده ؛ چیزی که در زبان های ایرانی  بسیار    رواج(رواگ) دارد مانند = پسرمسر / دخترمختر / کیفمیف و ...

بدین چم که  بخش اول  آن   = زیگ  ریشه درست آن است 

زیگ در گذشته در  چند جا بکار رفته 

زیج = جدول

زیگورات = طبقاتی و ...

زیگ مازندرانی = جم و جور  و کوچک  

زیگ = نام پرنده ای همچون سار که بسیار کوچک است

یعنی زیگ به دو چیز  اشاره دارد 

1= جم و جور

2= اصولی و برابر جدول

 همه اینها  اشاره به   تجمیع و اصول بندی  دارد

خب رپت آن به زیگزاگ چیست؟؟؟؟

حرکت زیگزاگ به  حرکت مطابق اصول اشاره دارد ؛ یعنی حرکتی برابر  جدول بندی ؛ یعنی حرکت پلکانی = حرکتی در راستای پله = اریب و مورب ؛ همانند زیگورات که پلکانی می باشد ( اشتباها بدان طبقاتی گفتند چون طبقات میتواند پلکانی نباشد و مانند ساختمان صاف رشد کرده باشد )   

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٤ هفته پیش

ریشه شناسی table = میز

table / tableau /   طبل    هر   سه    از     کاربن ( فعل )   تپ = tab     به  معنای    ضربه و  برامده  آمده  اند

تابلو  = وسیله ای که بسیار  قابل تابیدن و ضربه زدن و ... باشد ( وسیله ای برای خواباندن (ضربه زدن)  و قابلیت نمایش دادن )

table =  tab + able  =  وسیله که قابلیت ضربه زدن را به ما میدهد = همان بوم در نقاشی که قابلیت خواباناندن ( ضربه  زدن) جهت نقاشی کشیدن را میسازد  /  تیبل  یعنی وسیله ای که در خود چیزهایی را میخواباند و جای میدهد ؛ واژه میز  از  دمیزین و میکس آمده  = ترکیب =  سوار  شده = تشکیل شده و در بردارنده از همنیرو  تیبل با  میز   هم معنا و مینا میباشد

تابوت = تاب + بد / تاب + بت =  خواباننده بت یا پیکر = وسیله ای که بت یا پیکری را در  آن  میخوابانند

طبل = از  تپ / تپه   آمده  یعنی  برامده  یا  وسیله ای که باید ضربه ای را به آن  خواباند

افتاب= اف + تاب = اپ + تاب = از بالا  تاباندن = از بالا خواباندن = اشاره به چیزی دارد که از بالا به پایین چیزی را میخواباند = ضربه میزدند 

خود واژه تاپ = بالا    هم   بعد  ها در  تقارن  با  up   به نشانی از  بالا  بودن  مینا شد.

همچنین تب و تاب  بعدها نشانه تحمل و فشار نیز  شد  اما در گذشته  های دور  نشان از  ضربه و اشاره  بوده

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٤ هفته پیش

حلزون شکلیست هندسی و مارپیچ اما در مناطق شمالی  به  این   جانور    لِسِک  یا   راب   میگویند

لِسِک همان لیز / لیزک است و اشاره به  سرسری  بودن  و  لیز  بودن  دارد  / لیسیدن  هم  اشاره  به  همین  داستان دارد اما راب که در مناطقی از استان گیلا ن به آن اشاره میشود چیست و  چرا  به آن راب  گفته شده؟؟؟

راب  با    روب  / ربودن / ربایش و  ...   یکی میباشد  و در اینجا به  جذب کردن و چسبندگی  این  حیوان  اشاره شده است یعنی خاصیت لیزاجی یا لیزاکی بودن آن

پس میبینیم در هر دو حالت  نام درستی به این حیوان گفته شده است 

توضیح اینکه لیسک یا راب  جانوری بدون  خانه حلزونی شکل میباشد / خود حلزون بسیار شبیه به عبارت هذلولی میباشد که پیشتر ریشه یابی شد به مینای  هذ +لول = has  + lol    لول شده و مارپیچی / واژه  رول  یا  مارپیچ و roll  هم از همان  خانواده میباشد

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
١ ماه پیش

آسفالت = آس  + فالت

آس را ریشه یابی کرده بودم که برابر  easy / آسی شدن  / آس + مان /  آستر و ....  میباشد  و در   همه  اینها به سادگی و صافی اشاره شده است

همیشه برایم سوال بود      فالت     چیست  که در ترکیب با آسفالت آمده؟؟؟؟؟

فالت  برابر    پالِت  است اما با   خوانش  دیگر  .   پالِت   را   در    پلیت / فِلَت / پالتو / pallet  / Flatt Ron  /  , ....     داریم

حتی  واژه  فلات  ایران هم اشاره به همین داستان دارد یعنی   گستره    و    زمینه   = سطح

مثلا در پالتو به دلیل اینکه روی کت و سایر  پوشاک پوشیده میشود بدان  گفته شده است =  یکدست و مسطح کننده  ( همه پوشاک زیر آن قرار میگیرد و سطح پوشیدن را به یک سطح تبدیل میکند )

در فلات ایران اشاره به گستردگی و مسطح بودن  دارد

در  پلیت اشاره به شاسی و زمینه و سطح دارد

در فلت اشاره به  هموار  و مسطح دارد 

=> آس+ فالت =  زمینه صاف = گستره صاف و اشاره به سطح کاملا صاف و  هموار  دارد

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
١ ماه پیش

الکترو+مغناطیس = الکترون + مغناطیس   بدین چم که مگنت و جذب کننده الکترون هاست
الکترونیک = وابسته به الکترون

مغناطیس از  مگنت(magnet) و  mag  آمده  ( مگ )  مگ  از  مغ  و بغ ؛  این واژه رو اروپایی ها زمانی که  دین زرتشتی باب بوده و همگانی بود از ایرانیان گرفتند و داستان آن اینطور بوده که به واسطه اینکه  مغ ها و زرتشتیان برای رسیدن به آرزوهای خود دعا میکردند و دعای آنها براورده میشد به این عمل جذب و رسیدن گفتند و چون آنها پدران دینی بودند گاها در راس حکومت به دادگری و دادخواهی اوازه شدند از اینرو واژه مغ یا مگ  بعنوان جذب کننده به اروپا رفت و به مگ تبدیل شد.    نمونه های ایرانی آن اینطور است.
مُغ = روحانی زرتشتی
بَغ ( بغداد ) = مرکز حکومت و دادخواهی مغ ها )
مغان = روحانیون زرتشتی

از اینرو در گذشته به الکترومگنت = کهربا  میگفتند  یعنی آنچه که ذرات کوچک را جذب میکند ( یا شایدم جذب کننده انرژی )  ؛ رُب  را  در  ربودن و ربایش میبینیم ؛  ناگفته نماند الکترون به بار منفی آن اشاره دارد چرا که گردش الکترسیته از قطب منفی به مثبت است و نه وارون آن . 

  کَهرُب =  الکترومغناطیس  ( جذب کننده الکترون)   

الکترسیته ساکن = کَهنشین استاپ ( به واژه ساکن بروید که چرا استاپ هندوراوپایی می باشد ) 

الکترونیک = کَهرانیک =  کَه + رانیک ( حرکتی ) = ریز حرکت ها  ( ران با run لاتین برابر است و   در  رانش  / راننده و .... آنرا داریم )

( البته اصل واژه  کِه  میباشد  یعنی کوچک  انگاه داریم ) 

کِهرُب /  کِهنشین استاپ / کِهرانیک

با سپاس

elect / elec  از   الک  آمده  یعنی  ریز ؛ همچنین در زبان مازندرانی به خردسالان سِلِک  میگویند  که از  س+ اِلِک (همان اَلَک فارسی)  آمده  و خود نشان میدهد که به ریزی  اشاره دارد(  از ریز آمده ) ؛ بخش دوم آن  tron /  ron  باشد  اشاره به جابجایی دارد ( انگاری ) و رویه هم به جابجایی ریزگردها اشاره دارد . در کهربا نیز  که  از  که + ربا  ساخته شده  به ربایش ریز اشاره شده ؛ یعنی جذب کننده ریزگرد ؛ الکترون بیشک ریشه همند و مشترک با زبان  اوستایی دارد.بله کهربا مناسب توصیف خود ریزگرد یا الک نیست ( الک کردن اشاره به جداسازی ریز گرد داشت)

چرا   رون / ترون  اشاره به جابجایی دارد ؟؟؟؟  چون تراکنش / ترابری / ترا  / ....  و همچنین در  زبان لاتین / trans   اشاره به همین داستان دارد ؛ اگر ترکیبی از tra+run  یا  ترکیبی از   tra + ron   بدانیم  یعنی  حرکت به سمت دیگر ؛ یعنی  از  ران = run  و  ترا  آمده   پس میتوان فهمید  ترا    همان  ورا   یا آن سوی دستان است = دور دست ها  /     و در ترکیب با  ران = run  =   حرکت و فرار    ؛ میشود  جابجایی حرکتی
=> electron = الکترون   دقیقا     به  جابجایی  ریزگردها اشاره دارد = جابجایی ریزاَلَک ها

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
١ ماه پیش

شنبه = ش + انبه = ش + هم = زِ+هم = یکهم

یکشنبه = یک + ش +  انبه = یک + ش + هم =  یکهم

دوشنبه = دو + ش + انبه = دو + ش + هم = دوهُم = دووم = دوم

سه شنبه = سه + ش + انبه = سه + ش + هم = سوهُم = سووم

چهارشنبه = چهار + ش + انبه = چهار + ش + هم = چهارهم = چهارم

پنجشنبه

جمعه = آدینه

توضیح اینکه روزهای هفته از عدد + ش+ انب ( هم امروزی )  تشکیل شده اند و نشاندهنده تعداد انباشت و سرشماری هستند . در خصوص یکم / دوم / سوم و ....  نیز از همین روش استفاده شد  یعنی  عدد + انب = عدد + هم با این تفاوت که مابین ایندو از  واج      شِ    یا    شَ   استفاده شد که نشان دهنده مشتقش شدن است . برابر  as /s / از  / ز / ش    =  از   یا   بعنوان   ؛ چیزی که مشتق گرفته شده باشد = از آن آمده باشد

آدینه نیز  از  add  آمده  و به معنای  جمع  میباشد  و  جمعه  نیز  برابر  همان می باشد.

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
١ ماه پیش

دیروز در حال این بودم که چراغ به چه مینا میباشد؟؟؟ چرا اصلا به اون وسیله چراغ گفتند؟؟؟ و .....

همچنین دیروز پستی رو میدیدم که به گپذشته چراغ اشاره شده بود که چراک نوشته میشده

واژه چراغ/چراک  از   چر + آک  آمده  بخش   چر/جر  آن   اشاره  به  هوا  دارد/( خب الان میگید چه رپتی داشت و اصلا چرا به هوا اشاره دارد؟؟)

این وسیله در گذر زمان به نام دیگری نیز  آواز شد (  به آنم در برخی از جاها  بادی   نیز  میگیوند )  خب سوال چرا به این وسیله ای که نور  میدهد   بادی   گفتند؟؟؟؟؟؟

اگر یادتان باشد چریدن و  چراییدن  را  هوا  و  هواگردی  مینا کرده بودم  یعنی  کسی  یا چیزی که در محیط اطراف به هوا خوری و هوا گردی مشغول است. واژه   بادی  ( لَمپا  سابق ) که از خودش نور میدهد  چراغی بوده  که آنرا  به  بیرون و شبگردی  میبردند ؛ یعنی وسیله ای  برای  گشتن در محیط  ؛ از اینرو نام گذشته آن  چراک بوده   یعنی  وسیله  چرا  گردی  = وسیله  هوا گردی  = وسیله  محیط گردی

یعنی هم چراغ و هم بادی  اشاره  به   هواگردی دارند = محیط گردی = پیرامون گردی

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
١ ماه پیش

واژه خاویار  که  امروزه بسیار  صحبت میشود که خایه  وار  یا  همان  تخم وار بوده  براستی چرا  اینطور  معنا  میدهد؟؟؟ از چه آمده؟؟

خاویار  که  در  لاتین  بدرستی    caviar   نوشته میشود   از   cave   آمده  (  کاویدن / کاوه / کاو   ایرانی  )   و  اشاره به درون   دارد   ؛ چیزی که در زبان لاتین  به  آن   غار   گفته میشود    (  خود  غار  هم از    غور  و  کور  آمده  = هسته = درونی و شاید بتوان گفت  گور هم از دیگر مشتقات آن است  و بعدها  گبر و قبر از آن ساخته شد و اشاره به پیکر و  آنچه که درون مارا   میپوشاند پیدا کرده )

=> کاویار --> خاویار    اشاره  به  درون و تخم  پیدا کرد   و  از درون آمده معنا دارد (کاوی + آر     یا     کاو + ی + آر)

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
١ ماه پیش

نمیدانستم دریای مازندران به یونان و روم هم راه دارد! خخخخ

-
١ ماه پیش

واژه خاویار یک واژه ایرانیست و الزاما به دریای مازندران پیوند ندارد - درست است که خاویار در این دریا یافت میشود اما واژه خایه به معنای تخم ( درون ) از دیگر نشانه های آنست
کاوه / کاویدن / کاوش / کاو از دیگر شاخات ( مشتقات ) بدست امده از آن هستند
واژه قالب نیز به درون و عمق اشاره دارد و از قلب آمده و قلب همان قلوه میباشد . قلبا دوست داشتن اشاره به عمیقا دوست داشتن است - - > قلب شهر = عمق شهر / قالب = هر چیزی که دارای گودی و عمق باشد

-
١ ماه پیش

فانکو آدینات١٩:٥٣ - ١  ٤٠٣/٠١/٢٦   سپهر: این نام در پارسی باستان: سپیثره spişra؛ اوستایی: سپرِزی sperezi؛ سنسکریت: sphar ( گسترده و کمانی ) پارتی و مانوی: �spir؛ پهلوی: spihr با همان معنی سنسکریت می باشد.
و همچنین جناب منوچهر اشارات بسیار خوبی داشتند. 

آسمان را ریشه یابی کردم که به آسی و صافی و راحتی و بدون پرز   و لک دار بودن اشاره دارد /  لاتین آنرا هم دوستان گفتند که به sphere  شناخته شد . به نظر بنده  sphere میتواند اینگونه باشد          از + فر      (پیشتر گفتم که  as = s = س = ش = ز )     یعنی  کروی  بودن / انحنا داشتن . چون باور داشتند آسمان کروی میباشد و  جالب  اینکه  خود واژه  کروی  در  لاتین  curve  میشود که بازهم اشاره به همین موردی که گفتم دارد تا به  سفیدی ای که دوستان در ریشه شناسی سپهر به ان اشاره کردند  پس  sphere  همان    s + phere  می باشد  . نمونه های دیگری که s  در ابتدای  واژه معنای  as = از   = س = ش = ز     را میدهند.
ستون = stone   ,   s + tone  = از توان و نیرو آمده = مقاوم و اصلی در لاتین یعنی صخره = سفت و مقاوم
ستاره = star  =  s + tar  =  از   تاری  و  نادیده شدن آمده = نور کم  ملاک بوده برعکس خورشید و ماه که نور بسیار دارند

استوانه =  از توان آمده

و.....
پس سپهر  همان از  فر  میباشد = کمان و انحنا و کروی
اتمسفر هم  به فضای  انحنایی که شامل  اتم باشد اشاره دارد = دقت بفرمایید حتما باید انحنا داشته باشد تا بدان اسفر بگویند و گرنه میتوانستند از واژه   geo  استفاده کنند و ... که این واژه بهترین واژه  برای همسانی با انحنا   بود./

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
١ ماه پیش

کیمه ---> خیمه

کعبه ---> جعبه

گرگان -->  جرجان

نمونه هایی از دگرش  واج  ک به ج

سوال کعبه چیست و چه بوده که به شکل کعبه نوشته شد؟؟؟؟

کعبه با  cube  لاتین یکی میباشد  /  cube   همان   حبه  است  و  در   حبوبات   بکار  رفته   .  حبه های  قند به دلیل چند گوشه  بودن به  آن شناخته شده اند  و خود کعبه هم از چند گوشه بودن آمده 

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
١ ماه پیش

پری ---> اشاره به بالا و برتر بودن و برابر UP لاتین   که  بعدها اف / افر ( افراسیاب / افسرده / افسانه و .. )  همگی به بیشتر و بالا تر بودن اشاره دارند
پریب--> فریب --->  فریبا = بسیار   روبنده  =>  ریب و روب  یعنی  ربایش  یعنی  جذب  کردن ؛ انچه که پیداست اینست که روباه  را به همین دال و علت  مکار  خواندند  چون   اغواگر  و فریباکار است => روباه اشاره به مکر و فریب دارد
آنچه دوستمان جناب باقری گفتنند که روب و پاکسازی و ... از دم  این حیوان امده هم میتواند دلیل دیگری  باشد در  ربایش و  جذب => پاکسازی و ...
جاروب = وسیله ای که جایی را ربایش میکند = پاکسازی جا مدنگر بوده
فریب= پریب= اپر + ریب = بسیار  روباینده = پاکسازی / جذب و شستشوی فکری مد نگر بوده

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
١ ماه پیش

واژه فرس در  عربی به چم و مینای  اسب است اما چرا بدین ریخت مینا میدهد؟

در گذشته واژه هایی چون کاسپین (caspian) / اصفهان (اسپهان ) ( سپاهان ) ( سپاه )  و پارس ( پَرس / فَرس /  پُرس)  همگی  به   اسب  اشاره  داشتند و این نشان  میدهد  نشان ایران زمین اسب بوده تا مدت ها . همچنین ایرانیان اولین مردمانی بودند که اسب را رام کردند و به دیگر جاها فرستاند .  آنچه امروزه  به نام اسب ترکمت و عرب شناخته میشود در یاب و حقیقت اسب های ایرانی فرستاده شده به سایر کشورها بوده . همچنین در پارسه و یا تخت جمشید اثر شکوهمند اسب  که نماد ایرانزمین بود را میبینیم . واژه کاسپین که به گمان برخی به کاسه گری و کوزه گری اشاره دارد در حقیقت به اسبچه ها  اشاره دارد و از      ک + اسپه   + ئین ساخته شده ( همانی که در دنیا به آن اسبچه های خزری میگیوند ) در پارسه نیز اسب های کاسپین و مردمانی که از آنجا با خود اسب به همراه داشتند با قد و قواره کوچکتری نسبت به سایر اسب ها موجود  است. اصفهان هم به دلیل وجود سواره نظام ( اسب سواران ) اصفهان شد . از اینرو میتوان فهمید برخی از نام ها در ایران بر اساس حیوانات شکل گرفته و همگی اشاره به ویژگی های زمین شناسی ندارد . 

مثال:

گرگان --> وهرگان ( هیرکان )  که برخی آنرا       ور  + کان میدانند  یعنی  کنار استان / قرار گاه کناری ( قرار گاه کنار دریا مد نگر برخی بوده که هیچ اشاره ای به دریا ندارد فقط ذهنیت برخی اینطور است ) 

اما از دید بنده وهرگان  همان  گرگ + گان  میباشد  یعنی  جایگاه گرگ

در مازندران هم اشاره به چیزی در آن شده است  یعنی جایگاه موجودی میباشد 

برخی  آنرا به درختی به نام ماز نسبت میدهند برخی هم به نام دیوی اساطیری که گویا ریشه مشترک با هند دارد

به نگر بنده مازندران به زنبور عسل که در مازندران به آن ماز میگیوند اشاره دارد

برخی هم مازندران را از دید زمین شناسی  بررسی کردند و  میگویند  مازندران همان ماس + اندران  است   یعنی  سرزمین ماسیده  و  ماس  ( ماس را در ماسه داریم یعنی چسبیده )  و باز هم بدون اینکه نام دریایی آمده  باشد  میگویند اشاره به چسبیده بودن به دریا دارد که با توجه به وجود اندرآن  میتوان نهایتا گفت میشود سرزمین ماسه ها ( با توجه هب حاصلخیر بودن آن  این نام بدور است )

آذربایجان = اتروپایتکان

سرزمین  نگهدارندگان آتش

و ...

خورآسان  = سرزمین برامدن  خورشید ( جایگاهی که خورشید در آن آسان (استراحت) گرفته )

پس میبینیم هر ایالتی به چیزی پراواز بوده

پارت به  دور افتادن از هسته اصلی ایران  ( پرثو سابق )

مازندران به زنبور عسل

گرگان به گرگ

اذربایجان به آتش

اصفهان به سواره نظام 

فارس به  اسب

و ....

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
١ ماه پیش

بر     با     اَبَر   و آپر  و ... یکی می باشد  اما  بار    از   وار  / واران و باران آمده  و اشاره به سنگینی  یا  هر چیزی که وارانه باشد دارد
بر    و    بالا   داشتن هم اشاره به همین دارد که     بر = قواره / عرض و سمت         بالا  می باشد   یعنی  اَبَر / آپر  و ....  

ایو   همان   ایک    و  یک   امروزی  میباشد   در  زبان مازندرانی به یک     اَت  گفته میشود  و  نشان  میدهد  ایو / ایک / ات / اد   همگی از  یکی شدن  میباشند . همچنین  در  آدینه ( اد + ینه = جمعه )  همان یکی شدن مدنگر  بوده  و  در  add  لاتین  و اَدیدنی که دوستان برای جمع بستن خیلی پافش به آن هستند همگی نشان از   این دارد

پیشنهاد میکنم از بکار بستن واژه هایی که  به  ی/ ه / آنه / اینه  میرسند  بجد  خوداری کنید  بیشتر از این این زبان جایی برای  اینها ندارد.
چون در زبان فارسی برای نسبت دادن  از  ... + -ِ + ....  استفاده میشود  دیگر بکار گیری این واژه ها از زیبایی کم میکند. در واقع حروف صدا دار در زبان فارسی بیش از حد استفاده شده.

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
١ ماه پیش

درود

سخن درین است که ما اکنون داریم همباشتن را می‌سازیم هرآینه این بنواژه‌ دارای هیچ پیشینه‌ای در پارسی نیست، نوبنواژه است؛

 می‌پندارم نباید آن را با انباشتن همسنجی کرد، 

 پیشوندهای هن،ان،هم  همانگونه که می‌دانید دارای بیش از یک  چم‌اند، [ان] در انباشتن اگر به‌چم گردآوری است پس به‌ناچار [هم] در همباشتن نیز باید به‌چم گردآوری باشد؟ چرا نباید چم برابری داشته باشد؟

[ان] در انبار چم گردآوری دارد لیک [هم] در هموار چم برابری. (وار برگرفته از بار است)

واژه‌ی  [هم‌اندازه] را بنگرید، درین واژه هم=برابری،

ان=گردآوری. 

پیشوندهای هم و ان هرکدام به یک چم آنهم در یک واژه به‌کار رفته لیک بنواژه‌های انباشتن و همباشتن را که من می‌گویم همانا یک واژه نیز نیستند، که برای دو خواسته‌ی جداگانه ساخته شده‌اند.

می‌پذیرم که همباشتار کموبیش واژه‌ای سنگین است لیک چنین واژه‌هایی اگر کاربردی شوند پس از چندی همه به آنها خو خواهند گرفت.

-

اگر از [هم] بنواژه بسازید همیتار را (تنها در جایگاه یک تک‌واژه) به‌جای معادله درخور می‌دانم هتا درخورتر از همباشتار،  از روی کوتاه‌تر  بودن و آوایش ساده‌تری که دارد.

همانه چه ساختاری دارد؟ گمان کنم خواسته‌ی شما 

[هم-انه] باشد، انه پسوند بندواژساز(قیدساز) و زابساز است، اگز زابسازی آن را در نگاه داشته باشیم همانه زاب خواهد بود(همانه=برابر) و برای نام شدن باید بگوییم همانگی  که شاید درخور به‌جای معادله باشد.

٤٧,٥٠٧
طلایی
٦
نقره‌ای
٢٣٩
برنزی
٤٨٦
تاریخ
١ ماه پیش

در پاسخ به کاربر " محسن":

دیدگاه من:
1- چیگام ( چی.گام): چی یا چه در اینجا واژه ای پرسشی نیست، چنانکه واژه یِ " چند" در پارسی چنین است و همچنین " چیم" در پارسیِ میانه.واژه ی " چی" را به گمانم بتوان در اینجا " چند" هم معنا کرد چون با " کمیت" سروکار دارد. " گام" هم که روشن است. " پسوند " -یز" که ریخت کهنترِ آن " -یچ" می باشد،پسوندِ " نسبتی" است، بمانندِ " خامیز". ما آن را در پسوندِ " -یچَگ=یچ. َگ" که به ریختِ " -یزه" نیز درآمده است بمانند پاکیزه داریم. " ایو" همان "یک"  است که در پسِ واژه می آید برای نمونه در پارسیِ میانه " زَن.ایو" به چمِ " یک زن" بوده است. 

در پاسخ به کاربر " کشاورز:

ما می دانیم که " بَر" در " همبَر" با  " بَر" در " برابر" یکی است. ریختِ کهنترِ این واژه " اَپَر" بوده است.جدای از اینکه آیا این پیشوند با " بار،باشتن" همریشه است یا نَه(باید نشان داده شود)، شما اگر واژگانِ " همباشتن/انباشتن/هنباشتن" را بکار بگیرید، در اینجا" هم/اَن/هَن"  به چمِ " برابری" نیست، برکه به چمِ " گردآوری و روی هم گذاشتن" است. بسنجید با" com"  در واژه " compose"  و " cor"   در " correspond"  در زبانهای اروپایی(com و cor هر دو یک چیزند). 

...................

پیشنهاد:

1-ما در زبانِ پارسی و زبانهایی همچون سانسکریت پیشوندها را به ریختِ " مصدری" هم داشته ایم:

برای نمونه:

پیشوندِ " دوش" در سانسکریت یا همان " دُش" در پارسیِ نوین، به ریختِ " دوشتَ" نیز در سانسکریت آمده است.

یا

در پارسیِ میانه پیشوندِ " اوز" به ریختِ " اوزیتَن" نیز امده است.

اکنون ما می توانیم با پیشوندِ " هم" نیز چنین کنیم و واژه یِ " همیتَن/همیدَن"  را بیرون بکشیم و سپس واژگانی همچون " همیتار/همیدار= همیت/همید.آر" یا ... .

2-  آیا بکارگیریِ واژه یِ " همانه"  برای واژه یِ " معادله" درخورنده است یا نَه؟

٢٨,٢٦٢
طلایی
٢
نقره‌ای
٢٦٦
برنزی
٢٣٧
تاریخ
١ ماه پیش

سپاس فراوان از پاسخ شما.

-
١ ماه پیش

آشفته = آ + شفته (  شفت در زبان  مازندرانی یعنی گیج و پریشان ) => آشیفته = بسیار پریشان     آ  در  زبان های ایرانی در برخی از واژ ها برای شدت بخشیدن بوده
شفتالو هم در زبان مازندرانی به آلویی گفته میشود که همچون شلیل است اما رنگ و رخسار آن پریده و به سفیدی نزدیک است

واژه شیفت = shift  در  زبان  لاتین یعنی  حرکت دادن و انتقال    ؛  به حالتی اشاره دارد که  چیزی به چیزی تغییر میکند یعنی همان پریشانی در زنگ و حالت و شیفت کردن به حالت دیگر
در شفت و گیج شدن هم تغییر مود و حالت ملاک است

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
١ ماه پیش

آل = ( بال / بالا / والا )( ریشه و خاندان) ( عقاب )

اله = الهه / خدا / فرشته و ...

علی / اعلا و ... = برتر و بالا ...

ایلیا = علی    یا    همان  برتر و ...

ایل = اشاره به فرشته و خدا و  هر موجود برتر دارد

عاج = هر چیزی که مانند دندان دندانه دار و سفت و سخت است

آجیل = آج + ایل = دندانه دار + زیاد / بالا = بسیار سخت و دندانه دار ( با آشیل برابر می باشد )

اشک = بیرون زدن    --->  عشق = بیرون زدن احساس

آشکار / آشکارا  = آشک + آر =  بیرون زدن = نمایان

شکار = ش + کار = ز + کار = بدنبال کاری رفتن

شِکل = ش + کِل = از کر    و پیکر آمده      آیا  اَشکال = اَشک + کال  آمده (عددی و چیزی که بیرون باشد و بحساب نیاید = دارای ایراد )  یا   از   اشک + آل (بسیار بیرون زدن = بحساب نیامدن)

آشیل = آش + ایل = آش (= آج = عاج = سفت و چسبیده  ) + بسیار / بالا => بسیار سفت و چسبیده  = وصله => پاشنه آشیل = آنچه که به پاشنه پا چسبیده است = وصله پا

با اینرو  آیا  آش یا  آشی  همان سفت و ترکیب شده میباشد و آش ( نوعی خوراکی ) هم به این اشاره دارد یعنی سفت و ترکیب شده؟؟؟ پس  با این حساب

آشیانه باید بشود مقر و سفتگاه که اوکی جواب میدهد ( البته در گذشته آشیانه را من  آسیانه = راحت گاه و ... میدانستم که گویا  آشیانه سفت گاه و مقر میشود نه راحت گاه و آسیانه)

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
١ ماه پیش

ایا این هم شانسی ست؟؟؟؟؟؟ چقدر خوش شانسیم که اینهمه اشتراک داره زبانهای دنیا

چیز مهمی که امروز فهمیدم این است که کَ لی که معنای کچلی میدهد با واژه دَکِلِستِن مازندرانی یکی می باشد و به معنای ریختن و ریخته شده میباشد پس ک َ ل شدن همان ریخته شده است و در کلانتر هم به دلیل اینکه در قدیم همانطور که دوستان گفتند قلندران = calendar صورت خودرا میتراشیدند به آنها اطلاق شد , کِل به چم جا و خانه و در کِرک کِلی مازندرانی ( خانه مرغ ) کِلی او / کیله او ( خانه آب = جوی ) و . . . دیده شده 
از اینرو میتوان فهمید کال به چم خشکی که در میانکاله آنرا داریم از فعل دکلستن آمده و کال تغییر یافته کَ ل است و به میوه های نرسیده و خشک کال و به ادم های کچل ک َل گفتند . همچنین در زبان مازندرانی به اصلا و هیچ ( تمامیت در چیزی ) دَ کال میگویند و باز نشان از این دارد برای اشاره به تمامیت چیزی از ک ُ ل / ک َ ل یا کلاً استفاده میشده . پس یکی دیگر از مشتقات آن بطور کل و کامل است. 
پس داریم
کِ ل / ک ِ لی / کیله = خانه ( جایی که خشک باشد ) 
ک َ ل / کال = خشک و ریخته شده ( کلانتر = قلندر = کامل خشک و ریخته شده => اشاره به بی مویی و تاس بودن زیاد آنان ) 
کُ ل = بطور کل و کامل ( تماما )
کال = در جایی دیگر )از این خشک بودن = کال)    برای   شمارش  نیز بهره شد  ( چند کال  گردو = چند عدد گردو )  همچنین در زبان لاتین نیز  برای  شمارش از  واژه calculator  بهره میشود  که باز نشان از این دارد  قلندران = کالندران = کلانتران  کارشان ستاره شناسی و حساب رسی بوده / اصطلاح اینکه میگویند با من خشکه حساب کن هم بسیار شکآور به ان است که خشکه همان کال میشود پس => با من نقداً و شمرده حساب کردن هم از همینجا آمده
واژه دکال دقیقا زمانی در زبان مازندرانی بکار میرود که بخواهیم در پاسخ به ادعاهای یک فرد بگویم تازه تو هم مثلا ادم شدی و ... ( یعنی بحساب آوردن ملاک بوده ) پس  کال و دکال یعنی حساب آوردن و دکال یعنی تو را هم بحساب می آیی؟؟ همچنین دکال میتواند از دک + کال آمده باشد یعنی ادعای حساب شدن را داشتن که باز هم سخن بنده را تایید میکند ( دک و پوز = ادعا ) خود دک با داک / دکان و .. همریشه است یعنی جلو آمده و در  داکی =docky  یعنی منقار جلو آمده   دوک نیز در زبان مازندرانی یعنی جلو آمده ( دوک سوال = به کسی که پیشانی اَش  جلو آمده باشد گفته میشود )

آیا واژه call  یعنی فراخواندن  نمیتواند رپتی به  این  داشته باشد؟؟؟  فراخواندن جهت شمارش و حساب آوری بوده  پس  آیا نمیتوان فهمید call  لاتین  همان  کال  ایرانیست اما با کاربردی دگردیس شده؟؟

هیکل / پیکر / کران / کلان / کال / کُل / کَل( خشک شده = موهای ریخته شده)  / شِکل / شِکِل ( واحد پول اسراییل) / دکال (در زبان مازندرانی یعنی ادعای حساب داشتن = شمرده شدن)  همگی به حد و حدود و تعداد و خشکی و خشکه حساب کردن اشاره دارد مثلا در واژه  شِکل = شِ + کل یعنی از کِل آمده  از پیکر و حد و کران آمده = پیکر دار
پس میتوان فهمید هیکل همان پیکر  بوده  اما با اوازی دیگر  یعنی  پی --> هی     و   کَر ---> کَل  شده و هر دو یکی باشند.
حتی کالبد هم این سخن مرا اثبات میکند که کال یعنی همانی که گفته شد = کال + بد

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
١ ماه پیش

پند  = پن + اند   یعنی  اند  در  پند  آمیخته شده  و پن / فن / پنکه و ... از دیگر نمونه های آن است  پنداشتن = پن + اند + داشتن و پندار هم که گویای همه هست
گران را گفتم خدمت دوستان از  گ + ران ساخته شده  و   گ   در  گذشته   بجای  و  آمده  یعنی   وران بودن  که  گران شده  حالا  چرا   گ   برابر  extra  یا  and = اند  =  و   شده   ؟؟؟؟   چ.ون دگردیسی آوایی  رخ  داده  مثلا   در  گذشته به بیشتر  میگفتند ویشتر و  بیش  همان  ویش  بوده   ؛ فرض کن  الان به بیشتر  میگفتیم  گیشتر  /  یا  به  گرگان  در گذشته  وهرگان میگفتند و .... ( همان هیرکانیا    لاتین )
گران هم از  گ + ران آمده  و اشاره به فرار  و ... دارد  ؛ واژه  run  در  لاتین  یعنی  انجام / فرار   ؛ در  زبان ایرانی هم  راندن  یعنی  حرکت و  به حرکت دراوردن
گراییدن به گران تبدیل نشده  ؛  گراییدن  از  گ + راییدن  آمده   /  رای   را   در   دو جا داریم  رایانه / رایگان / رای ( آرای ) و ....  و اشاره به انضباط و نظم و ... دارد ( مثل آرایش - رایزنی - رای و آرای - رایگان ( کوپن های نوبتی و .. ) رایانه ( وسیله ای برای نظم و ترتیب دادن و ... )

خب  در زبان لاتین هم بسیار از این ضریب بستن استفاده شده

مثلا  enter = ایندر  = اندرون (اند + درون)

intro =  اندرامد  =  همان پیشدرامد و شروع  وارد شدن است

و ....

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٢ ماه پیش

آیا شما ریشه ی {چیگام-ایز-ایو} که {کَمی/کمیت} را می رساند را،می دانید؟

تنها چیزی که به گمانم آمد این بود که {چیگام} شاید با {هَنگام} همریشه باشد،نمی دانم.

از خودِ این واژه که نمی توان بکار برد،ریشه آن نیاز است شناخته شود.

بِدرود!

١٥,٦٠٦
طلایی
٣
نقره‌ای
٩٥
برنزی
١٠٥
تاریخ
٢ ماه پیش
عکس پرسش

کاربر محسن گرامی، من در زیرواژه " چیگامیزیو" چمِ این واژه را برای شما می آورم، هر چند اندک داده ای است. پسگشتی که شما آورده اید کمی گنگ است. شما درست می گویید که این واژه با " هنگام" همریشه است.

-
٣ روز پیش

سپاس فراوان از شما.

-
٢ روز پیش

همباشتار اگر به‌شیوه آزاد و به‌تنهایی(بی فرامد(مشتق)گیری از آن)  ‌به‌کار رود  که هیچ کژگمانی پدید نخواهد آورد لیک اگر بخواهیم از بنواژه‌ی آن(همباشتن) برای [معادله‌ساختن] کارواژه‌سازی  کنیم به‌ناچار بن‌کنونی [همبار] آمیخته با پیشوند و پسوند به‌کار خواهد رفت:

- این "مَرواژ"ها(جمله‌ها)  با یکدیگر 

 می‌/نمی‌همبارند(همباشتار می‌/نمی‌سازند).

- او مرواژها را همباشت.

پس درینجا نیز می‌پندارم بنِ[همبار]  با واژه‌ی همبار الکتریکی همپوشانی نداشته باشد.

[مرواژ: مر=شماره،عدد - واژ=واژه، بخشهایی از معادله که با نشانهای +- از هم جدا می‌شوند جمله نامیده می‌شوند که من درینجا به‌جای جمله مرواژ را پیشنهاد می‌کنم] دیدگاه دوستان؟

چه کارواژی(کارواختی،کارواژه‌سازی) انجام پذیرد چه نپذیرد به‌گمان من همباشتار  ‌نوواژه‌ای با ساختار دستوری سنجیده و ژرفنگر با چمرسانی  بسیار درست است و نباید از روی چنین واژه‌هایی به‌سادگی گذر کرد.

در گام دوم پیشنهاد من همبهرش است.

٤٧,٥٠٧
طلایی
٦
نقره‌ای
٢٣٩
برنزی
٤٨٦
تاریخ
٢ ماه پیش

اقای عارف

بار پیش گفتی واژه ی پندار، نه از تکواژ پند از بنواژه ی بستنُ پسوند -ار، که پیوندی است از تکواژ پن با پسوندِ  -دارُ به داستانهایی من-دراوردی از واژه ی پنکه و هوا پرداختی و این بار میگی واژه ی گران پیوندی ست از پیشوند گ- با تکواژ ران. من که تکواژهای پن در پارسی به یاد ندارم.  اگر هم از تکواژ ران از بنواژه ی راندن سخن به میون اوردی که مینوی این بنواژه با گران که جور نیست، هست؟

گران واژه ای ست از بنواژه گراییدن/گرویدن همخانواده با واژه ی گِره. ناگفته نمونه که این واژه کاربردهایی فراتر از بنواژه اش هم پیدا کرده. 
هر گردی گردو نیست.  اگر بدونی بُنِ واژه ی زبان چیه، نمیتونی انگلیسی رو زبان بنامی. پس دس از پرداختن با واژگان بیگانه، به ویژه انگلیسی، برای شناختن واژگان پارسی بردار.   از هر سه چیزی که میگی دو تاش 'اند' و ضریب بستنه. خفمون کردی. بابا نمیخای ولمون کنی دیگه؟   

٤٣٩
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٥
تاریخ
٢ ماه پیش

در  همون تارنما  به واژه  vaccum  اشاره زیبایی شده و ایشون هم همچون بنده   بوک/بِک / بُک  را  هوا  چمیدند یعنی  بو و باد
چیزی که پیشتر عنوان شد در سبک = س+ بُک = از باد آمده که نشان از سبکی دارد
چابک= شابک = شاپ بُک =  سبک قدم = کسی که قدمانش همچون باد و هوا سبک میباشد ( گاها کنایه از تیز قدم بودن )
در اینکه واژه گران همچون الگویی که پیشتر معرفی شد از الگوی  گ + ...  پیروی میکند و  گ  در  گذشته      و     بوده    و  خود  و     همان and   لاتین   است که نشان از ضریب بستن دارد تایید کننده  همانیست که پیشتر  گفته شد وگرنه  گفته های پیشینم  نقض میشد . این خود ثابت میکند الگوی پیشین همچنان معتبر است و خیالی نیست

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٢ ماه پیش

درود

در پاسخ به کاربر کشاورز گرامی:

چنانچه شما بخواهید از واژگانِ دارای " -بار" بهره بگیرید، آنگاه باید این را هم در نظر بگیرید که در زمینه دانشهایِ فیزیک-شیمی همچون الکترومغناطیسی ما هم واژه " بارِ الکتریکی" را داریم و هم واژه یِ " همبار" و چنانکه می دانید به  فراوانی در این زمینه ها ما با " معادلات" روبرو هستیم که اگر از واژگانِ " -بار، -باشت و..." بهره بگیریم، کژگُمانی پدید می آورد.
درباره یِ واژه " گران" باید بگویم که این واژه از " گر" به چمِ " کوه،رشته کوه" گرفته نشده است:
یا این دو هیچ پیوندِ ریشه ای بایکدیگر ندارند یا اگر هم باشد، وارونه است چون " کوه" نمونه مصداقی است. بگذارید در یکی دو روز آینده ریشه " گران" را در زیرواژه یِ آن اَندرنشانم تا بدانید این واژه آنچنان هم برای واژه " معادله" درخور نمی باشد. 
با سپاس

٢٨,٢٦٢
طلایی
٢
نقره‌ای
٢٦٦
برنزی
٢٣٧
تاریخ
٢ ماه پیش

حتی واژه گران و گرانش  و  ...  از گ +ران  ساخته شده یعنی  حرکت یا  فرار   زیاد و اشاره به فشار یا   بار   بالا به پایین دارد

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٢ ماه پیش

واژه " گران" از " گ. ران" نیست. گرامی، شما در پیامِ پایینیِ خود نشانیِ تارنمایی را دادید تا به آن سر بزنم. ولی من داشته هایِ زبان شناختیِ شما را - که در بسیاری جاها نادرست هستند - بیشتر از آموزگارانِ زبانِ چُسکَی انگلیسی می پسندم و پذیرا هستم. از همین رو من درونِ چنین تارنماهایی نمی شوم. با سپاسِ فراوان.

-
٢ ماه پیش

آیا پیشوند هایی همچون {مت} و یا {ال}(در الفنجیدن) را درخور می دانید؟ 

یا آنکه از نگاه شما همان پیشوند {هم} بسنده می کند؟

بدرود!

١٥,٦٠٦
طلایی
٣
نقره‌ای
٩٥
برنزی
١٠٥
تاریخ
٢ ماه پیش

درود
نَه. پیشوندهایی همچون " مَت، اَل/اَد، اَف" بیشتر برایِ "جمع" درخور هستند. ما نیاز نداریم واژگان را سخت کنیم، بکارگیریِ یکی از دو پیشوند " هم - و برابر - " بسنده می کند ( اگر واژه یِ پیشنهادی پیشوندی باشد ) .
با سپاس

-
٢ ماه پیش

"همباشتار"

باشتار:  بارش

همباشتار= همباری، همبار بودن

----------------

"همبَهرش"

همبهرش= همبهره بودن، داشتن بهره‌ی برابر از یک چیز.

----------------

"همگرانه" یا "همگرانی"

هم+گران+ه

گران در اینجا زاب(صفت) نیست که بن کنونیِ گرانیدن(=سنگین شدن) است.

همگرانه= همسنگ، هموزن

همگرانی= همسنگی، همسنگ بودن

خودِ واژه‌ی "همسنگی" نیز درخور نگرش است.

----------------

"همگرال"

هم+گِر+ال

گِر یا گَر،  به‌گفته استاد کزازی به‌چم کوه است که  ‌واژه‌ی گران از آن ساخته شده است.

همگرال= همسنگی، همسنگینی، همکوهی

٤٧,٥٠٧
طلایی
٦
نقره‌ای
٢٣٩
برنزی
٤٨٦
تاریخ
٢ ماه پیش

همبارند:

هم+بار+اَند

بارند(بنواژنام)= بارش

نمونه‌ی دیگر: روند= روش

همبارند= همبار بودن

٤٧,٥٠٧
طلایی
٦
نقره‌ای
٢٣٩
برنزی
٤٨٦
تاریخ
٢ ماه پیش

گناه را دوستان گفتند  ویناس   بوده   و همچنین گفتند  که   گ  در  گذشته    و    بوده پسحواهیم داشت

گناس = گ + ناس 
گ  در  زبان امروزی پیشوند بزرگی و ضریب بستن  است   => گناس = ناس  بزرگ

(مانند گنده /  گستاخ /  گسترده و ...  که  گفته شد)
دوستی گفتند در  زبان دری  ناس   میشود  فردی که با خود بدی  می آورد و ....
باید گفت ناس  در   گذشته در چند واژه بکار رفته همچون
خرناس= خر + ناس  = صدایی که از  گلو  می آید  مثلا خرطوم = صدایی که از گلوی  طوم ( بلندا = طومار = بلند)  و ... می آید
همچنین در  قران نیز  به  مردم   ناس   گفتند   /////  ایها ناس  = ای مردم و ...
=> ناس  را صدا میتوان  نامید  /// صدا  در   زبان ایرانی  گاها به داد  نیز  آواز  بوده   که  داد  خود نشان از  عدالت خواهی  و گاها اسیب دیدن دارد ( داد کسی را دراوردن = ستم کردن )
=> ویناس = وناس =گناس = گناه   یعنی  ناس  بزرگ  = داد بزرگ   که  میتواند  اشاره به کار  و اشتباه  بزرگ  داشته باشد

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٢ ماه پیش

آیا   واژه  generate    از    GEN    و    زن    آمده؟؟؟؟

general , gender , genetic , generator    همگی به سازنده بودن اشاره  دارند  و   مادر   یا   mother    هم   یعنی  سازنده   /  واژه  ماد   نیز  به سازدنگی اشاره دارد ک در لاتین made   نوشته میشود / در این سازندگی  گاها به اصلی بودن   اشاره شده همچون  general , motherboard   

واژه  ژن   گونه   دیگر  ی  از    زن   میباشد ؛ 

است را گاها  اس    و  از     مینویسند    در    isolate    یه  همان  هسته سازی و بسته بندی   میتوان    is    یا   همان  هست و است  ایرانی را دید/ ایز   و   از   بعدها  ساده شد و به    ز    گاها  چکیده شد    و   در   زیست = ز + ایست  =  ایستگاه و جایگاه  زندگی  یافت شد.

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٢ ماه پیش

امروز داشتم به واژه  هِرت و پِرت و هارت و پورت  فکر میکردم که به چه چم میباشد

البته گاها برای هارت و پورت  از   باد و برود  هم استفاده میشود که میتوان کمک حال ما باشد

هرت و پرت خیلی شبیه به برون افکنی دارد ( پرت  همان دور شدن و .... است و در  پرت  کردن نیز انرا داریم) البته با واژه پارت نیز همریشه میباشداما  هرت چه میباشد؟؟؟

هرت رو میتوان  از رو   هِرتی  کمک گرفت  (  همچنین برای  راندن و فرمان دادن   حیوانات  نیز از      هِر    استفاده میشود ) = هِرری

بنابراین هِرت و پرت =  دور   کردن  و  جدا   کردن است

ایا   هارت و پورت   در  لاتین  همان   heart  , port   شده  یعنی   از   درون  امده ( دل و قلب )  و   درگاه میباشد؟؟؟

همان طو ر  که    port  یا درگاه  کارش  بیرون افکنی  و  خارج  کردن است = پرت کردن   : مثلا وژه  پارت  برای  بخش  و جدا سازی بکار رفته  اما  پرت   برای   بیرون افکنی

همچنین  هارت  و پورت  کردن اشاره به  باد  درونی  و   ابراز  شجاعت و  ....  میباشد   

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٢ ماه پیش

می خوام در باره با  واژه  خاک  یه اندی  آراخواهی کنم . اگر کسی نظری داره  بروز بده

خاک  را   با خیک   و  خوک  میتوان   همریشه  دانست  ؛   در خیابان / خیار / خیس   هم  میتوان به گونه های دیگری از  خی  و   خو    رسید

خوک  در  زبان مازندرانی  = خی   میشود   ( این حیوان در  گل   غوطه ور است )  بنابر این همیهشه  خیس ( خی  + ایز  =  تر  و  مرطوب  میباشد )

خیابان هم  میتواند اشاره  به   تر  و  خیس بودن  اشاره داشته باشد

پنیر خیکی به پنیر  خیس  خورده میگویند  که  در  شمال  هوادار  بسیاری دارد

خاک در زبان عربی  تربت  = تربة      که  اشاره  به   طرب( سبزیجات  پر  آب  دارد )

خیار  هم  اشاره به  خی + آر   دارد    یعنی   از  خی   آمده  = از  خیسی  آمده = آبدار   یا  از  خاک آمده ( نکته اینکه  خاک     تر  و   طرب   و   خیس   میباشد = نمدار و  مرطوب  بوده

همچنین   در  زبان مازندرانی  به  گِل   =  تیل    گفته میشود   که میتوان به راحتی   فهمید    تیلان    گذشته   گیلان  امروزی  میباشد      و  همچنین به ماشینی که در   دشت  و در  خاک های  خیس   کار  میکند  تیلر   میگویند

تِلار   را  نباید   با    تالار   اشتباه گرفت       یکی   به    رودخانه  و ابشار  ( تیل + ار = خیس آور )   و دیگری   اشاره  به   تال = tall   و    بلندی   دارد

در تلمبار =   تل+انبار  =  روی   هم   تَل  کردن   ؛  تلمبه   =  تَل  + انبه  =  پشت هم انباشته کردن ( برای همین  تَلی  از  خاک را  پشت و انبوهی از خاک میگویند

برگردیم اصل داستان

بنابراین  خی(خوک مازندرانی ) /  خوک / خیار  / خیس   و .....   همگی اشاره به تر  و   ترب   بودن  دارد  ؛ حتی   ترب  یا  تربت   هم    اشاره  به  خاک و  خیسی دارد.

با سپاس

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٢ ماه پیش

یا چون سان  همآوا با  مثال و مثل  دارد  از   سان  برای   این بهره ببریم  تا معادله

زبان پدیده توافقی میباشد  باید دید کدام واژه بیشتر  به  سر زبان و جملات آن میچرخد تا بکار ببریم

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٢ ماه پیش

هنگفت / ستبر / دشمن / دشوار / دشنام / دیو / ذات / پری / الگو / پدید / اشک(عشق) / تنور / کلاف / زیب / فریب / واژ / آواز / چک (دانه) / لول / لال / تار / بار / قشنگ / و ......

در گذشته واژه ها  به ندرت به    ه  /  ی   /  انه  پایان میبافت   چرا زبان ایرانی رو دارید از سیر خود بیرون میکنید؟؟؟؟ اگر هم بوده در امیخت با  دیگر  واژه ها  دیس و ریخت زیبا یافت  همچون    بن --> بنیاد / بنا              پی --->  پیامد / پایین / پیرو و ....

خب  چرا برای یک واژه آسان  معادله   دنبال    پایان یافتن با ه / ی/ اینه  و .... برویم؟؟؟

دیس   از     dis    لاتین   آمده   یعنی  نمونه و طرح ///  میتوان آنرا   معادل   نیز   چم(معنی/مینا)  کرد  - گویا   واژه   dising  همان    dis+sign  بوده   که  دو  s   با هم یکی  شه  و چمار  آن   علامت / طرح   مشابه / معادل / برابر و ....  میشود

برای معادله میتوان از   بردیس   نیز  بهره برد        بر  به  چم   بالا  و  اَبَر   و  دیس   یعنی  نمونه / الگو / مشابه =>  بردیس   یعنی  دقیقا معادل هم

مثلا در برچیدن  = بر+ چیدن    به  چیدن و انتخاب  بالا    اشاره میشود   یعنی انتخاب  بالا   ( سلکشن کردن )  که  بَر   نشان از   اَبَر   یا  همان  حد و دقت بالا دارد

=> بردیس = معادله

بردیس  همچنین میتواند برای  نمونه مشابه  نیز بکار رود که مجددا به معادل هم بودن  اشاره دارد= معادله

آیا به واژه سان دقت کردید  در همسان میشود معادل هم  / هم الگو / هم روش و ...  /   آیا  خود  سان  را  نمیتوان معادله نامید؟؟؟؟

سانِ(معادله) زیر برقرار است  به ازای ... به چه جوابی خواهیم رسید؟؟؟

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٢ ماه پیش

چرا  به مینا  شیشه ای  گفتند؟؟؟؟

مینا با مینو / مین /  مَن / مَنِش  / مینیاتور   و  ....   یکی  میباشد  

مینیاتور   به  اثری  موهوم و خیالی و  مفهومی  گفته میشده  که البته دیس  لاتین تور   شده   مینای   ایرانیست  / خود مینا   از   مین  آمده   / خب مین   چه میباشد؟؟؟

مین  با    mean  لاتین  یکسان است   یعنی  مفهوم  و معنی    ؛  یعنی هم از معنی  و مین  آمده   و همه اینها از    مَن   (MAN)   آمده اند و مَن  یعنی اندیشه فکر و خیال  ؛ خب این تا اینجای کار

مینا  از   این  رو  به  شیشه ای  آوازه شد چون  شیشه  به معنای  صاف  میباشد  یعنی میتوان مفهوم را در آن  به  راحتی  پیدا  کرد  ؛ بدون  پرده  و  آلایش

اگر به واژه شیشه  بروید و  از  نوشته های آن بخوانید پرداخت  به این داستان  میشوید 

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٢ ماه پیش

درود 

پس تا اینجای کار دریافتیم که اگر بخواهیم  به جای واژه " معادله" ، واژه ای دارای پیشوند برگزینیم،بهترین پیشوند " هم-" است و  پس از آن "برابر-".

پسوندها هم می توانند به فراخورِ واژه یِ گزیده شده، پسوندهای نامساز " -ه" ، " -انه" ، -ِش"، " -آک"  باشند.

٢٨,٢٦٢
طلایی
٢
نقره‌ای
٢٦٦
برنزی
٢٣٧
تاریخ
٢ ماه پیش

شاید دیدن این خالی از لطف نباشه . این لینکرو شانسی پیدا کردم . در جایی از سخنان خود به cav. . . . اشاره میکنه و به معنای آن هم اشاره ای دارد که باز هم به از درون آمدن اشاره شده.

-
٢ ماه پیش

https://ostadenglish. com/product/آموزش - لغات - 504/

-
٢ ماه پیش

شیشه  در گذشته شیشگ بوده  که با تبدیل  گ   به   ه   شیشه  امروزی شده 
شیشه با  هشیش - هشاشین  - اساسین  - شیشار ( در زبان مازندرانی یعنی شمشاد )   همریشه میباشد
برای فهم درست شیشه باید با برخی از ویژگی های آن آشنا شویم مثلا شیشه
1-  آبگینه وار میباشد یعنی شفاف است
2 - میتواند اشاره به صاف و بدون پرچه و پرژ بودن و آسانی آن اشاره داشته باشد  (پایینتر میگویم چرا آسانی)
3- میتواند به ویژگی شکستن و تخریب  ... اشاره داشته باشد


برای  شماره 1   یعنی  آبگینه و شفاف بودن   میتوان  شیشه را  به  کریستاله  بودن آن  پیوند داد
برای شماره 2 یعنی صاف و بدون پرز   و   آسان  میتوان   آس و  راحتی  را در آن دید  که  خود  اثر   بدون پرز بودن و صاف بودن است
برای شماره 3  میتوان اثر  تخریب و  شکستن را دید   چراکه  شیشه  همانند  کراک = crack   میشکند   و   باعث  کوچکی  میشود  چه جسمی چه مغزی

مثلا  assasian  ها  یا  همان حشاشین   که  به  قاتل  پرآواز بودند  کارشان تخریب و شکست بود = قتل  => حشیش همان تخریب و قتل و شکست شد
نکته دیگر اینکه  در زبان  مازندرانی به چوب صاف و نازکی که درد آور باشد شیش چو = چوب شیش میگویند  که نشان از تخریب و صاف بودن دارد

بیشترین چیزی که در اینها همند ( اشتراک ) دارد   صاف بودن و آس  بودن است  / در شماره 1  به   صاف  و  ناتار بودن آن اشاره شده / در شماره 2  به صاف و ساده و راحتی ( کج و تار نبودن آن ) اشاره داشته باشد / در شماره 3  به  صاف و راحت کردن که اثر  شکستن و نابودی میباشد
همچنین در  شیشار مازندرانی که شمشاد فارسی میشود میتوان گون های صاف  و بسیار  شق  را داشته باشیم  که مجددا به چوب صاف اشاره شده است.
=> شیشه میشود صاف ( این صاف کردن میتواند اشاره به شکستن و  تخریب کردن = قتل کردن / استراحت کردن و  آسان کردن  داشته باشد

همچنین است که در امروزه واژه اسفالت کردن نشان از  تخریب و شکستن را دارد  یا صاف کردن دهان دیگری  نیز  باز هم نشان از  تخریب دارد.

از سوی دیگر ما واژه   شاش / شوش  را داریم   ایا میتواند اشاره به  صافی و روشنی ادرار داشته باشد ؟(ابگینه وار بودن و شفاف بودن آن؟؟؟)

هرچند برخی باور دارند شوش و شوشتر  همان خوشتر  بوده  اما  در  شاش و شوش  دیگر نمیتوان گفت اثر تخریب یا شکست  را میتوان دید بلکه اثر صافی و شفافیت است که سخن برتر را میزند ؛ بنابراین باز هم میتوان دید که در شیش /شیشار / شاش / شوش / شیشه / هشیش  و کریستال  ما به صافی میرسیم. نکته دیگر اینکه شُش  تنفسی    بنابر گفته های بدست آمده همان صافی میشود که نقش فیلتر را دارد (تصفیه کننده ) . اینم از ریشه یابی شیشه و ...

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٢ ماه پیش

شاید از اصل خود دور شده باشیم اما در همین باره  اشتراک فکر و سخن را  به  فال نیک میگیریم/جناب فرتاش و سایر دوستان بنده در جای خود از همه افکار و اندیشه ها بهر پرنیاز(لازم) را خواهم برد 

 فراموش نکنیم به 2 دلیل گوهر را به دو معنا نوشتم

معنای شماره 2 از این علت بوده که ما واژه  گهربار  را  داریم   که به نشان ارزش بالا میباشد    بار   =  ارزش    اما   گهر   چرا  بالا میشود؟؟؟ چون

۲، گ + وه +عر  آمده یعنی بسیار وه ر= بسیار خوب ساخته شده      به  این دلیل شماره  2 را این چنین  تفسیر   کردم  که  همچنان برابر  الگوی   گ + ...  بنده میباشد و گ در ابتدای هر واژه ایرانی نشان ضریب بستن شدت و برتری و بالایی دارد

جناب نقدی  فرتوری را   به اشتراک گذاشتند که در آن به روشنی  از  geomez   نامبرده شده است  =  و برابر  فارسی آنرا  ادرار  گاو    نوشتند

دمیزین   در  زبان مازندرانی  یعنی   شاشیدن /  گوه کردن     گاها  به چم   ترکیب  نیز بکار  میرود     یعنی   با   میکس  / میخت  و  آمیخت  و   بهتر از همه آمیزش  نیز   همچم میباشد .   واژه گاومیش را نباید با  گومیز   اشتباه گرفت    گاو + میش       که در آن میش  اشاره به   ادم ( جنس نر )   دارد  و مشیانه  یعنی از  آدم آمده  که در قران نیز برگرفته از همین   داستان ها  مجددا   داستان پیدایش  حوا از آدم را میبنیم

آیا میتوان  میش را برابر  میث   یا میترا   دانست؟  داستان میثرا  به باروری   اشاره دارد و میثرا  با   دستان  خود برای   باروری زمین  گاوی را قربانی  میکند/ آیا  گاومیش   گاوبارور  هست؟؟؟؟  یعنی  گاوی  که بارور کننده است  ؟؟؟ همان گاو نر؟؟؟  در همه اینها به یک اشاره میرسیم

آیا  میش    برابر    لاتین    mesh   میشود   یعنی  ترکیب شده   و آیا  این ترکیب به   میز    و    دمیزین   و   همان   آمیختن   و   آمیزش   اشاره ندارد؟؟؟؟؟؟؟

بنده پافش  ( اصرار)  به   چیزی ندارم  خودتان  بسنجید چطور اینهمه  چیز  باهم جور در میاد

یلدا و پیدا و فردا    اگر     یلداع / پیداع / فرداع   یا  یلداک / پیداک / فرداک  هم  نوشته  شوند  به   دلیل  زدایش  برخی  واج ها از گذشته تا الان  اصل داستان  که دا     در   دایه   /  دی  /  day    همان اشاره به روز بودن را  دارند(گاها روز نشانه امید و چشم داشتن بوده)   تایید میکند  همچنان که     روژ در  کردی  به  روز   در   فارسی    به  روج( روجا )  در   مازندرانی  و روشن  در   برخی از بان های  ایرانی   همند ( اشتراک )  دارد  دلیل  بیشتری  بر این  است

مثلا   واژه  پرز  به  چم  زائده / اضافی / پرچه دار       ایا نمیتواند   از    پرس/پرث  بوده باشد و پرس با  پارس / پرسه و  پرت    یکی بوده باشد؟؟؟؟؟

همگی به دور  افتادن  یا    دور  و پرسه زدن  اشاره دارند   اینهمه  همدیسی  شانسی میباشد؟؟؟؟   

جز این است  که پرسیدن  از   همان   پرسه  زدن آمده؟؟؟ پرسه های  ذهنی؟؟؟

اگر این را  نداشتیم  بیشک میگفتم از میخت   pro (پَر / اَبَر)+ رسیدن   ساخته  شده  یعنی  آنچه که ما را  بسیار  به  چیزی میرساند

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٢ ماه پیش

هرچند نزدیکی بسیاری این واژه ها بهم دارند اما شخصا  گاو یا در برخی از زبان های ایرانی  گو  ( همان گاو فارسی )  را  از   کاو  میدانم که برابر  لاتین آن  cow  میباشد . چرا  کاو  ؟؟؟؟

چون کاو همانطور که گفته شد از  یعنی  از   قعر  آمده  = از دورن آمده  و اشاره  به داستان و افسانه  ای  دارد که خداوند  گاو و گوسفند را از  دل کوه برای  انسان  فرستاد  تا  انسان آنرا برای خداوند  در روز  مشخصی  قربانی  کند.... واژه  گوسفند دقیقا اشاره به  همین داستان دارد  و گوسفند  یعنی  گاو +سپند = گاو مقدس  که همان اشاره داده شده میباشد . اینکه  گاو / گو /  cow / کاو و شایدم کوه  ( شخصا کوه را از کوت / کود میدانم  یعنی  انباشه کردن و نه از دورن آمده )  بیشتر میتواند  اشاره به داستان از درون آمده ( ان حیوانی که از درون و اعماق آمده = اعماق کوه مد نگر بوده ) داشته باشد

گیتی / گیتا/ گیتاه / گیاه / گیو / کیو      و   بعدها کی  و بعدها کینگ  = king  همگی اشاره به ریشه  دار بودن و هستی دارند / در کیومرث  دقیقا اشاره به این شده است---> کیو(گیو/گیاه) + مرث ( برخی آنرا به اشتباه مرد میخوانند  اما بیشتر اشاره به   مرز دارد => مرز هستی و مرز پادشاهی  / همچون کیان که اشاره به هستی دارد خود نشان دهنده این است که  کی (در زبان لاتین کینگ = ریشه دار = پادشاه)  ( در زبان مازندرانی کینگه = ریشه )  و .... از این ریشه آمده اند.

البته مرزبندی بین اینکه گاو/گو     از  گیو / geo / جو  , ....  بوده   یا  از     کاو   کار دشواریست    , شاید بهتر است کاویدن  را  هم از همان بدانیم چون اشاره به گشتن در جو و اطراف دارد.

اینک به نتیجه گفته های من رسیدید که جویدن  را  از    جو + یدن  دانستم؟؟؟؟؟

یعنی  geo + ئیدن  = همان   جَو گردی = اطراف گردی

اینکه عرض کردم خدمتتون    جوییدن از   بجوییدن و  بجویدن  از   پژوهیدن  (ژئو) آمده   جای منفی داشتن داشت؟؟؟ هرچند دنبال تصدیق جسته های خویش نیستم اما در زمانی که یک تنه در برابر برخی که زبان ایرانی و فارسی را از عرب و ترک میپندارند اینچنین به ریشه شناسی پرداختم تنها دلگرمی بنده شناسایی درست سروران گرامی و ایستادن در برابر این بیگانگانیست که همه چیز را از آن خود میدانند و سهمی برای  زبان ایرانی  شمارا (قایل) نیستند...

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٢ ماه پیش

من = انا

تو = انت

او = هو

و ...

آیا او همان هو اربی نیست؟

ایا او یا هو از هود / خود نیامده؟

ایا پسوند یت ایرانی نیست؟

ایا وزن استفعال از است + فعال ساخته نشده؟

پسوندها و پیشوندها ایرانی لاتینی هستند اما میانوند ها غیر برابر ، سراسر و ...  ساختار غیر ایرانی لاتین دارند.

پس هویت ایرانیست همانطور ک شخصیت ایرانیست...

در گذشته وارون الان در آخر واژه ها ه بکار نمیبردند و بیشتر ب ک   گ. پایان میافت.

مثلا مردوک  گاها مردکا. و مردتا و ... ه نبوده به ا . ک . گ و ... پایان میدادندش و ...

گوهر از

۱ ،  geo  + هر یا عر. آمده یعنی از محیط ساخته شده

۲، گ + وه +عر  آمده یعنی بسیار وه ر= بسیار خوب ساخته شده

مانند فروهر = فر + وه + عر =  شکوه  و بالایی+ به + ساختن

پس گوهر  یعنی بسیار خوب ساخته شده و نمیتوانیم برا معادله از آن بهره ببریم.

پسوند. و. در گردو/ پهلو. اشاره به زیادی و کثرت دارد و گاها  پسوند ک بنشانه کوچکی بدان چسبیده

مثلا گردوک میشودبسیار  گرد کوچک

در برخی از نقاط ایران همچنان چون گذشته بجای ه که خود مخالف استفاده بیشتر از این در واژه سازی هستم از و یا ک  استفادا میکنند.

مثلا در شیراز بجای  پسره میگویند پسرو

یا در جای دیگر میگویند پسرک ک ملاک اشاره زدن میباشد نه پسره کوچک

بنابراین انچه ک بعنوان پسوند وک / وگ  نامبردید از اینجا آمده و  میختی از و + ک بوده

در پوشاک و خوراک از ایک ایچ /ویچ امده  یعنی مشتق گرفته شده / بچه

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٢ ماه پیش

درود
دیدگاهتان درباره ی ریشه گرفتن گوهر از ریشه ی گِو ( geo ) که آن را در گیاه و گاو هم می بینیم درخور نگرشه؛ گِوآر، گوهر: از زمین آورده - - همچنین این واژه شاید از آمیخته ی کوه آر گرفته شده باشه:
کوهار ( =آورده از کوه ) چراکه گوهران، سنگهای زیبایی بوده اند که از کانهای جاگرفته در دلِ کوه برون آوری می شدند.
کم کم کوهار به ریخت گوهر درآمده.
گرچه نباید از نگاه دور داشت که خود واژه کوه نیز می تواند از گِو ( geo ) برگیری شده باشد.

-
٢ ماه پیش

درود بر کاربر کشاورز گرامی:
چنانکه می دانید پسوند" -آک/آگ" از زبان پارسیِ میانه، پسوندِ " کُناکی" بوده  است؛ گاه در نقش " نام" و گاه در نقش " صفت" آمده است ولی این پسوند در زبانِ پارسیِ کُنونی به دو ریخت درآمده است:
1- نامواژه هایِ دارایِ پسوندِ "-آک" بمانندِ " خوراک،پوشاک،سوزاک و... "
2- صفتهایی که با پسوندِ " -ا" آمده اند بمانندِ " توانا،سزا،روا  و... "
از آنجایی که "معادله" نامواژه است، من آن را با پسوندِ " -آک" آوردم.
هرچند که واژگانی همچون " همبَراک = معادله،ناهمبراک= نامعادله"(برآمده از واژه "همبَر" به چمِ " معادل") را نیز درخور نگرش می دانم.

من در جایگاهی نیستم که از شما،دوستِ بزرگوار، خُرده بگیرم،ولی گمان می کنم،پسوندهایِ نامسازِ " -ی" و "-گی" در اینجا  نشاندهنده یِ " چگونگی"  باشند که برای واژه " تعادل"  سزنده هستند نَه "معادله". 

با سپاس فراوان

٢٨,٢٦٢
طلایی
٢
نقره‌ای
٢٦٦
برنزی
٢٣٧
تاریخ
٢ ماه پیش

سپاسمند از شمایم
با دیدگاهتان درباره ی پسوند - ی همسوام.
همه چیز را همگان دانند ُ
همگان هنوز از مادر نزاده اند

-
٢ ماه پیش

درود

اینگونه که نگریسته می‌شود واژه‌ی برابراک از نگاه ساختاري  باید درست باشد لیک اگر شما برابراک را برپایه‌ی هموگ(=معادل)  ساخته‌اید پس برابراک نیز همچم با معادل خواهد بود نه معادله.

ولی این واژه‌ی برابر است که همچم  معادل است پس برابراک می‌تواند همتراز با معادله باشد بنابراین برابر=هم نخواهد بود.

من واژه‌ی [هم‌بهره،همبهره] را هم پیشنهاد می‌کنم؛

دهخدا در بازنمود این واژه می‌گوید: "دو تن که از چیزی بهره‌ی برابر دارند" .

این [دو تن] را می‌توان دو سوی یک معادله پنداشت و [همبهرگی] را به‌جای معادله ساخت.

واژه بهره به ریخت بهر نیز کوتاه می‌شود بی‌دگرش در چم آن؛ می‌پندارم واژه‌ی بهره و بهر با بار همریشه باشد.

همبهری= همباری،معادله

ناهمبهری

٤٧,٥٠٧
طلایی
٦
نقره‌ای
٢٣٩
برنزی
٤٨٦
تاریخ
٢ ماه پیش

درود بر دوستان گرامی. 

در پاسخ به کاربر گرامی "   محسن":

1- بکارگیری  پیشوندهایِ " یک/اَیو" به همراه پسوندهای " -ین/-ینی/-ینه/-ینگی"  به گمانم برای واژگان " واحد،وحدت یا چیزهایی همچون متحد شدن" خوب باشند. 

2-  بکارگیریِ پیشوندهای " وا،پژ و... "  برپایه کارایی و کاربردی که دارند، ما را از خواسته مان دورتر می کنند. واژگانِ " اینهمان، همانی،اینهمانی و همانِش و..." برای همان واژه یِ " identity/identical "  خوب هستند.

3- gleich ( آلمانی) با واژه یِ " برابر"(پارسی) همچِم است.

4- واژه یِ " گوهریک "  چنانچه به چِم " معادل" نیز بوده باشد، باید   از دیدِ ریشه شناختی بررسی شود تا ببینیم با چه " معادل بودنی" سر وکار داریم ولی گمان می کنم از آنجایی  که این واژه برابر با " جانشینِ، به جایِ" نیز آمده است، اگر معنایِ " معادل بودن" هم بدهد، به چمِ " معادل بودن از رویِ جایگزینی " است. ( در اینباره هیچ گونه آگاهی ای ندارم).

سپاس بیکران از  شما.

در پاسخ به کاربر " عارف طاهری":

واژه یِ "پیدا" که در زبانِ پارسیِ میانه " پیداگ" بوده است ؛ بمانندِ " سِزاگ/سزا و..."؛ برآمده از دو تکواژ " پی" و دا" نبوده و نیست.  ولی از آنجایی که برپایه سخنِ شما، من  شایستگیِ واژه پژوهی و واژه سازی را ندارم،اکنون در اینباره هیچ نمی گویم.

............................................

پیشنهادِ واژه به جایِ " معدله،نامعادله":

ما در زبانِ پارسیِ میانه  واژه یِ " هموگ" را برابر " معادل" داشته ایم که برآمده از پیشوندِ " هم" و پسوندِ " -وگ/-وک" است. پسوندِ " -وگ" پسوندِ کُناکی است بمانندِ " ترازوگ،گزوک،سبوک،چاپوک/چابوک و...".

از همین رو، از آنجایی که برای واژه یِ " معادله،نامعادله" دو پیشوندِ " هم-" و " برابر-" می توانند کاراییِ یکسانی داشته باشند، به جایِ پیشوندِ " هم" ، پیشوندِ " برابر" را می نشانم و به جایِ پسوندِ " -وگ" ، پسوندِ " آک/آگ" را بمانندِ " پوشاک،خوراک و... " می نشانم ( ما می دانیم که پسوندِ "-آگ/-آک" در زبانِ پارسیِ میانه با پیشوند و حرف اضافه نیز می آمده است ( بمانندِ هماگ(هم.اگ)/اَباگ (اَبا.اگ)).

پس داریم : 

1- برابراک = معادله

2-نابرابراک = نامعادله

خوشنود می شوم، چنانچه دوستان دیدگاهِ خود را پیرامونِ این واژه گزینی بفرمایند.

باسپاسِ فراوان.

٢٨,٢٦٢
طلایی
٢
نقره‌ای
٢٦٦
برنزی
٢٣٧
تاریخ
٢ ماه پیش

درود.

در برگه/رویه ی  79 از {فرهنگ کوچک زبان پهلوی}،واژه ی {گوهریگ} به چشم می خورد به چِمِ {جانشینِ،به جایِ، معادلِ}.

نمی دانم ریشه این واژه چیست.پس از {گوهر} آمده است،آیا با این واژه در پیوند است؟ ولی به هر روی گمان کنم با بدست آوردن ریشه آن چیز های خوبی دست گیرمان شود....

بِدرود!

١٥,٦٠٦
طلایی
٣
نقره‌ای
٩٥
برنزی
١٠٥
تاریخ
٢ ماه پیش
عکس پرسش

به پیشامد شب یلدا این سورپرایز پیشکش دوستان و ایرانیان پرمهر

یلدا = یل دا
درباره با واژه یل همانطور که دوستان گفتند چمهای زیادی رو میشه بش چسبوند از دراز/ پدید امده / پهلوان / فرشته و . . . .
اما واژه دا که به تازگی خودم بدان پی بردم واژه ایست که کمتر در واژه های ایرانی بکار رفته . همچون


فردا
پیدا
یلدا
که همگی آن واژه به دا می رسیم که
فردا = فر دا = شکوه و امید روشنایی = اینده روشن
پیدا = پی دا = دنبال روشنایی = یافتن
یلدا = یل دا = فرشته روشنایی = پدید اوردنده روشنایی = زایش (یلد) روشنایی = روز بلند = پدید امدن روز و روشنایی
چرا دا = روشنایی ؟ چون یلدادر  ابتدای ماه  دی ایرانی می باشد و خود واژه دی(day) در زبان لاتین یعنی روز یعنی روشنایی و همین دی نام یکی از ما های ایرانیست به چم روشنایی چرا روشنایی ؟ چون زمستان از این پس کوتاه می شود و روز یل و بلند پس بدین روز یلدا گفتند و از یاد نبریم که بیشتر ماه های ایرانی را به فرشتگانی چسباندند از این رو برای ماه دی فرشته ای گزین کردند که اگر یلدا را      فرشته روشنایی     بنامیم هم بیراهه نگفتیم از دیگر چمش های آن روز بلند است 

باید   افزود   یلدا   اگر    یلد + دا   بوده باشد   یلد     را  که در  زبان  عربی   تولد  / متولد / میلاد / زاییدن و .....   مینامند   از   اینجا  ریشه  گرفته  و  یلدا  به  راستی که یکواژه   غیر  عربی     بوده و  مانند   هزاران  واژگان  دیگر  در  زبان عربی  بکار  رفته  و به نام عربی  باست (قبض) شد. از همینرو  به  کریسمس و یلدا میلاد مسیح  گفتند  چرا که میتوان تولد و یلد  را از آن   یافت  یعنی  اصل  واژه  یلد + دا  میباشد

یلدا بر همگان خوشسته باشد

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٢ ماه پیش

identity function   یا  تابع  هویت    را  در  فارسی   تابع  همانی   گفتند . چرا؟؟؟   چون  جواب  برابر همان  میشود  که  وارد کردید  ؛ یعنی  x را که ورودی  بدانیم  جواب  همان x میشود  یعنی  همیشه  y=x   است  که نمودار  آن  خط   مورب  میشود   یعنی --->   / 

چرا  ترجمه  لاتین  آن   هویت  میشود؟؟؟؟  چون  هویت   از   هو   آمده       و    هو    همان    هود  یا  خود  بوده    ؛ پس  رسیدیم  به   اینکه   این  تابع  جوابش  خودش  است ؛  خود   بودن   نشان از  خویشتن و شخصیت   دارد  به همین دلیل  نام آن در  لاتین  identity   شده است.

مثال دیگر : هودا  -->  هُدا

خودا--> خُدا  

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٢ ماه پیش

1-چنانچه به {identity function} می گوییم {تابع همانی}،پس می توان از فرآمده های {همانی/همانِش} می توان برای {معادله} واژه سازی کرد؟!(همچنین افزون بر {x  is equal to y} ،در انگلیسی {x is identical to y} نیز گفته می شود،که {identical} دیده می شود)

2-در برخی گزاره ها،هنگامی که می خواهند دو چیزِ مانند و یا برابر را بگویند،گفته می شود {X mirrors Y}.پس شاید با بکار بردن از پیشوند های {انعکاسی} بتوان کاری کرد.همچون {باز/وا/پژ.....}؟! 

آیا دو پیشنهاد بالا را در خور می دانید؟

بدرود!

١٥,٦٠٦
طلایی
٣
نقره‌ای
٩٥
برنزی
١٠٥
تاریخ
٢ ماه پیش

میدونی  اصلا چرا cave   میشود  غار؟؟؟؟؟

چون  cave   یعنی   کاو ( کاویدن = یعنی از درون آمدن / عمق  )  یعنی  قعر   ؛  اینکه میگن کاو    و   کوژ   یعنی  مقعر   و  محدب   دلیلش اینه

امروزه به گشتن معروف و آوازه شد اما اصلش به از درون آمدن اشاره دارد = قعر

اخه چه کسی رو  سراغ دارید   اینرا  پیدا کرده باشه ؟؟؟ امروز به cave    غار    میگویند    که  قار  و  قور  شکم   اشاره به از درون آمدن دارد

یا پِلقور(پِل + قور =>  پل = فِل  که در فِلفِل (فلافل) داریم  یعنی تند +  قور = قار = غار = از درون آمده =>)در زبان مازندرانی به  حرکت ناگهانی مایع  و خارج شدن از  روزنه یا سوراخ را گویند که فارسی آن فوران میشود = فور + ران = زود + حرکت = حرکت فوری

میبینی در هر دو زبان دقیقا به یک موضوع اشاره دارد؟؟؟

بازم منفی بده تعارف نکن. اونی که  باید بگیره خودش  میگیره 

شما برای ریشه یابی درست  باید  چند زبان رو مسلط باشید  واژههارو    کنار  هم بچینی  تا به اصلش پی ببری

همچنان فکر کن پیوندی بین زبان ایرانی با لاتین وجود نداره

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٢ ماه پیش

بجوهیدن  از  پژو هیدن آمده  و  پژو        از  ب+ ژِئو   (GEO)   که  در  جاهای  دیگر   به   شکل و دیس    جُ    ( در  جغرافیا = geogeraphia   )    جو     در     جوییدن    / جویا   و .....

که اشاره به  فضا    و محیط و اطراف   و     جَو    دارد    ( اینکه میگویند فلانی   جَو  گیر  شده اشاره  به فضا گیر  شدن دارد یعنی محیط روی  آن اثر  گذاشته )

پس دیدی که چطور   geo / ژِئو     به     جو /  جَو   /  جوئیدن  /    جُ   /  ژو    تبدیل شد

البته میتواند در ترکیب با  پس(pass = گذشتن / دریافتن / تردد  داشتن / به  جلو یا عقب زدن ( که خود اشاره به گشتن در گذشته یا  آینده دارد)+ ژئو  نیز بوده  باشد   یعنی    پس  زدن و گشتن   ژِئو  یا  اطراف  که اشاره به تحقیقات   و اطراف گردی  دارد

چرا گذشته یا آینده ؟؟؟ چون   پس  در   زبان  فارسی   در جایی اشاره به گذشته یافت و در برخی  جاها  اشاره به  آینده

مثلا :     پسند = بسیار   پس (قبول)  شدن     ( اینجا قبول از قبل آمده  یعنی گذشته )   /  همچنین  اشاره   به  بسیار  از خود  عبور دادن و گذراندن نیز دارد مانند   پاس دادن  که اشاره به انداختن کاری به آینده دارد و گاها امانت سپاری  ( در  پاسدار / پاس کردن )

واژه   Past    در لاتین اشاره به  گذشته    و    pass  اشاره به آینده   / گذراندن و   امانت سپاری(جهت تحویل در آینده)  دارد

واژه   پَست   ایرانی نیز  به همین عقب اشاره دارد و به  کسی  که   دچار  عقب  افتادگی شده باشد  پست  میگویند ( امروزه  پس  افتادن  را  عقب  افتادن میگویند که در اصل پست  افتادن است  چراکه    پس  افتادی  یعنی  در اصل جلو افتادن )

دوست گرامی شما برای  اثبات هر موضوعی باید دلایل بیاوری ...

دلایل نقض بیاورید  برای گفته هایم

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٢ ماه پیش

{x با y یکی است}.پس چگونه می توان با {یکی} واژه پیشنهاد داد؟ گمان کنم در بیشتر باره ه(یا همه باره ها)ا پسوندِ {یگ} با {ی} و یا {ین} با {ی} کارکرد  یکسانی دارد.

از همین روی،با دگرگونیِ {یکی} به {یکین}،و سپس روی کار آوردن  پسوند هایی همچون {ِش،مان،ه}،می توان واژه ای درخور ساخت؟ یا نَه؟ آیا دگرگون کردن {یکی} به {یکین} کار درستی بود؟

بِدرود!

١٥,٦٠٦
طلایی
٣
نقره‌ای
٩٥
برنزی
١٠٥
تاریخ
٢ ماه پیش

یک نشان از اینکه چه-دانم-بارُنش نمیکنم، هر واژه ای که من نساختمش رو، اینکه واژه ی پیشنهادی پویامیختی که گفتی بسیار خوشساخته میدونم و بسیار پسندیدمش. و از من نخواه واژگان محسن و به ویژه عارف رو و شاید گاهی واژگان خودت رو بپسندم و نامهربانانه نکوبمشون چرا که نمیتونم بپذیریم که بد جوری پرتُ پلا نیستن. با اینکه پویامیخت رو سزاوار میدونم برای گنجانیدنش در دامنه ی واژگان پارسیم، شایسته ی کمپلکس فعال نمیدونم چرا که گرچه در پویامیختن جنبش و پویایی میبینم، نشانی از ناپایداری نمیبینم ولی در واژه ی  واپیچیدن نشانی از ناپایداری درمیابم. در این باره من  بنواژه ی پیچیدن رو میپسندم  نه بنواژه ی پوییدن. از اون گذشته پوییدن با پاییدن و مراقبت کردن همانندی داره و نمیتونه جایگزین شایسته ای باشه برای این کاربرد. با این همه  تردیدی ندارم واژه ی پویامیخت بسیار خوشساخته ست و تنها باید در جایی درستش بکار بره و واژه ی عارفگونه ای نیست.

لهُ لورده کردن رو ول کن. گیر نده بهم. من با اندیشه ی چپول سر ستیز دارم. گرچه دانستم چی میگی، باز با گرایش هایی که چپولانه میدونم سرستیز خواهم داشت.
 
واژه ی بنگره رو واپیچانگشت نامیدم چرا که تنها برای اینکه پیوند میان دو چیز دیگه رو نمایان کنم ساخته بودمش که واژه ی بود بیپیوند که هرگز مانندش رو در پارسی ندیدیم. همین که تو به درستی واژه ی بنگره رو نپذیرفتی خودش نشانی از اینکه که بنگره ناپایداره پس واپیچانگشت نامیدنش نادرست نبود. میدونستم که گرچه ناپایداره، کارم در رسانیدن اندیشه م رو راه میندازه. ننداخت؟ انداخت دیگه!
 
بله. گفتن و نکوهیدن در پیوندن. یکی از دیگری دراورده شده به کمک وندها و اواگشت ها. در شگفت نباش از   اونچه که  بیپیوند نامیدی پیش از اینکه به یاد بیاری که از واکنش گاز دی هیدروژن و گاز دی اکسیژن، ابی بدست میاد که گاز نیست. از واکنش اب و فلز پتاسیم، گازی بدست میاد که نه رفتاری به مانند اب داره و نه به مانند پتاسیم. بنواژه ی پژوهیدن، چه باور کنی و چه نکنی در پیونده با بنواژه ی جُستن. به کمک وندها و اواگشت ها به سادگی دیده میشه:

جُستن->جو
جو+ایدن=جوییدن
ب+جوییدن=بجوییدن
بجوییدن=پژوهیدن


تو مینو و چم!!! جستن و پژوهیدن رو به یاد بیار. ایا پیوند بسیار استواری میانشون نیست؟ میتونی بپژوهی بی انکه جستجو نکرده باشه؟ کدام ۴ دستور زبانی که بکار بردم، جدا از واژگان میانجی از جو تا بجوییدن، یک دستور زبان پارسی نیست؟ کجا مینو و چمی دریافت میکنی در ساختارهای میانجی که نشانی از ناسازگاریه؟

در هیچ واکنش شیمایی، هیچ بنیانی بنیانِ دیگه ای نمیشه. پس ی کیمیاگر که با دانش های دیگه اشنا نیست شاید زیر بار پذیرش اینکه همه ی بنیان های شیمیایی از گداخت هسته های بناینهای ساده تر یا شکافت بنیانیان های پیچیده تر ساخته میشه نره گرچه کسی که گهانشناسی اشناست میدونه که در خورشید گداخت هسته ای رخ میده که هیدروژن رو  بنیان های پیچیده تر میکنه. من دارم میکوشم که بگم پیوندی میون بنواژگانه که یکی از دیگری ساخته شده هرچند که هیچ تنها کیمیاگری پژوهیده ای نشانی از گداخت هسته ای بنواژگان نمیبینه. انچه میگم دانشنماُ شبه علم نیست. خودش ی دانشه و من میکوشم اگاهت کنم ازش.

باز هم میگم... من نکوشیدم واژگانی به مانند بپژوهه، بگویه، نگویه رو به واژگان پارسی بیفزایم. کوشیدم ی واژه ی منیانجی بگم که پیوند میان جُستن و پژوهیدن رو اشکار کنم و بگم همه ی بنواژگان ما به راستی بنواژگان نیستن.

تالس میگفت اب بنیان سازنده جهانه. من میگم تالس درست میگفت ولی راست نمیگفت. میشه گفت این جهان تنها از بنواژه ی هیدروژنه چرا که همه ی بنواژگان دیگه رو میشه از هیدروژن بدست اورد. دیدگاه تالس از اونجایی بسیار زیباست که به یکگانگی ای اشاره میکنه که به هیچ روی در فهرست دوره ای سدُهجده گانه از بنیان های شناخته شده امروزی دیده نمیشه. اکسیژن رو گرچه شاید بشه بنیان کیمیایی دونست، اگه ژرفتر نگاهش کنی که چه چیزیو بُن بنامیم، انگاه اکسیژن دیگه بنیان نیست که بنیان کیمیایی بنامیمش یا ننامیمش. میگیری چی میگم؟ تالس درست میگه. این جهان تنها از یک بن ساخته شده، گرچه بهتره اون بن رو آب ننامیم.

تو گفته های منو  بگونه ای بازگو میکنی که من در اینکه توانسته ام همانی که در اندیشه ام جاریه به تو برسونم تردید کنم. میشه گفته های منو کمی اهسته تر بخونی تا بباورم اندیشه ی پردازشگر تو همون مینویی و چمی رو پردازش میکنهُ پذیرا نیست که در اندیشه ی من هست، نه اینکه اون واژگانی رو پردازش میکنه که هنوز بر سر اونها چندان همپیمان نیستیم. خودایا، میگیری چی میگم مهدی؟ بگو که میگیری چی میگم. من از میان اینکه جهانیان گفته های منو بپذیرن یا اینکه تنها یکی که تو باشی گفته های منُ تنها دریابه، بدون تردید دومی رو برمیگزینم. 
  از

٤٣٩
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٥
تاریخ
٢ ماه پیش

بنگره را دیگه ولش کن خوب نبود اندیشه را به بیراهه میبره کارکرد سخنگان و دستورزبان هیچ پیوندی به کیمیا نداره این دو نهاده را نمیشه باهم همسنجی کرد.
ناپایداری همون پویا بودنه چیزی که پایدار ( ثابت ) باشه که دیگه پویا نیست برای همین میگه فعال ( activated )
واپیچان=بازشونده و دیگه نیازی به گشت نداره ولی کمپلکس فعال از یه نگاه میشه گفت هم پیچان ست هم واپیچان پس نام واپیچان[گشت] نارساست.

-
٢ ماه پیش

تردید دارم دریافته باشی چی میگم. چرا که انچه از کیمیاگری گفتم نه یک نمونه که یک مانندی ست برای دریافت بهتر سخن. تو گفته های منو انگونه که میکوشم در میان واژگانی رسانشپذیرش کنم درنمیابی که میگی کیمیایی با زبان مانندی و پیوندی نداره. داره خوب هم داره. هر چیزی به هر چیز دیگه ای میتونه مانندی هایی داشته باشه. برای نمونه پردازشگر رایانه مانتد مغز ادمیه پس نگو زیست با رایانه مانندیُ پیوندی نداره.

-
٢ ماه پیش

نگفتم هیچی به هیچی همسانی نداره آره آدم و خودرو هم چون هردو راه می روند از این نگاه همسانند نه اینکه برای هر چیزی بشه آدم را به خودرو مانند کرد پردازشگر رایانه و مغز هم از نگاه کارکردی کمی همسانی دارند ولی فرآیندها درکیمیا بگونه ای نیست که همسنجیِ آن با زبان، بازنمودکننده فرآیندهای زبانی باشه.

-
٢ ماه پیش

ما ناپایدار در کیمیا داریم ولی فرآورده ها در زبان دستکم صدها سال پایدارند زبان نمیاد یه چیز ناپایدار و میانجی و بنگره ای در یه اسپاشی وفضایی بسازه در میلیونیوم ثانیه پنجره ازش دربیاره بیاردش زمین خیالش که آسوده شد بیدرنگ میانجی وبنگره را ولش کنه تو همون اسپاش ناپدید بشه زبان به زاده های خودش پایبندترومهربانتر از این حرفاست نوشته پیشین من دنباله هم داشت.

-
٢ ماه پیش

ای بابا. . . مهدی من دارم از پیوندِ جستنُ پژوهیدن میگم نه از اینکه چه چیزیو مانند بودن بدونیم. اون واژه ی بنگره که گذرا ساخته بودم رو برای نشان دادن اواگشت های بنواژه ی نگریستن تا رسیدن به واژه پنجره گفتم. تو چسبیدی به مانند بودن یا نبودنش به کیمیاگریُ میگی نه این بنگره مانند هیچ جای کیمیاگری نیست. وابده بابا. اونی که باید ببینیش پیوند جستن و پژوهیدنه نه اینکه مانندن بودن چیه. . . اه. . . چپول.

-
٢ ماه پیش

نکته دیگر اینکه   هرگز  ترکیب     .... + ابر       یا      .....  + بر     برگرفته   از    پَر / پُر     در  زبان  ایرانی و لاتین   نداریم   یعنی   پُر / پَر /بَر / اَبَر   / pro , ....   بعنوان   پیشوند   امده اند نه پسوند پس استبر   یا   ستبر   نمیتواند    ....    +  بَر باشد

برکنار / برچیدن / برازنده / برگزیدن / برامدن / و ......    همگی در   پیشوند کاربرد یافتند

stable     یا  اسطبل   را  درست  یافتید   و    است    در  استان  یغنی  قرار گاه      در  ایست  یعنی توقف   و ...    tabl e     همان  طبل است که  برای اینکه با تپل   یا چاق  اشتباه  برداشت نشود  طبل نوشته شد =>  اسطبل   یعنی جای چاق شدن = استراحت  و   غذا خوری

همچنین میتواند به جایگاه  تپ و تپه شدن ( خوراک ) نیز اشاره داشته باشد = تپه گاه = یچیزی مثل  انبار گاه

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٢ ماه پیش

یکی از شاخه های  زاییده شده از            است و هست                هس / هذ /     اس / از / س / ز  بوده با اینرو استبر   همان ستبر  میباشد یعنی  است + تبر  = است + تور        و  .....

البته استوار ،      است + وار میباشد  یعنی  محکم مانند  و نه  است + تور  = کلفت مانند

یکسری از واژه ها مادر هستند همچون  هست / است     که  شاخه های دیگری از انرا بررسی کردم  ، در لاتین هم بریخت   est / esht   / s       بکار  رفته   مثل

stone /  eshtotkart ,   .....    که استون لاتین    ستون  ما میشود  همچون    استبر  شما   که  ستبر  الان ما شده

ترکب   است + فعال  = استفعال عربی                دریاب و حقیقت   یک ترکیب  ایرنی  و لاتین  میباشد  

tab   / tap     لاتین هم  براب ایرانیش    تپ    میشود   و  گاها    ریختهای دیگری هم بخود گرفته  که باب  نیست چندان اما   وجود دارد    همچون تپور   که در ستور    دیده میشود    ستور/ ستوران  چرا چهارپایان یا حیوان شد؟؟   چون از   است + تور   آمد   ( تور یا تبر   به  دلیل   اسیب  زنندگی    گاها به وحشی نیز گفته شد مانند تورانیان ) جسارت نباشه  تورک های توران راهم  صحرا گرد  نامیدند  در اصلب انهارا وحشی میدانستند و در تاریخ امده ( مانند مغول)

دلایلی دارم و بی دلیل عرض نمیکنم  این از ان امده و برابری معنایی اما با ظاهر دیگر یافته

مثلا دشمن  یعنی اندیشه بد؟؟  دش + من = اندیشه ضربه زننده   

دژ  و  تُش    به معنای ضربه  میباشد و دشمن یعنی کسی که در فکر ضربه  است.

دلایل  --->    تیشه   همان تیش  و تُش    و دُش  بوده  ( از  دژ     ساخته شدند)

همچنین در زبان مازندرنی به  ضربه زدن  تُش دادن  گفته میشود

واژه فحش   همان دژ بوده   که عربی شده   و چون باید سه واجی میشد   ح   را   در  میان ان قرار دادند.

اگر درست پیوستگی را بشناسیم به بیراهه نمیرویم

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٢ ماه پیش

کاری به چم کمپلکس ندارم ولی آیا واژه‌ای مانند پویامیخت(آمیخته‌ی پویا) بهتر نیست یا نوواژگانی دیگر؟

واژه‌ای که به‌جای کمپلکس فعال گفتی را هرکی دیگه گفته بود ...بارونش می‌کردی! چرا؟ چون کس دیگه‌ای گفته بود نه خودت! (برای همین گفتم باید همیشه یه سوزن به خودمون بزنیم)

هرچند که از نگاه من هیییچ  دشواری در کار نیست و نباید هم باشه (خشم‌‌کورگرفتن‌و افسار گسیختن هیچ جایگاهی نداره)  اینم یک پیشنهاده، میشه سبک‌سنگین کرد و پذیرفت یا نپذیرفت؛ این که از کوره دررفتن نداره.  [می‌زنم له‌ولوردش می‌کنم به چه چمیه؟انگار دریافتی از اونچه میگی نداری!]  اگر از دستت برمیاد اندیشه‌و منشِ دنبال واژه‌ی بیگانه موس‌موس کردن رو له‌و لورده کن.

.

در کیمیا، آمیخته‌های ناپایدار به هر روی هستی دارند  گرچه که باید به‌یاری دستگاه‌ها و حسگرهای  ابرریزبین به هستیشان پی‌برده شود لیک آیا تو هم دارای چنین دستگاهی استی یا  در خودت چنان توانی می‌بینی که واژه‌های به گفته‌ی خودت ناپایدار!!! را بیابی؟

این همان دانشواره،دانشگون، شبه‌ علم است که تو هم گرفتار آنی.

برای هرکه نوشته‌ات را بخواند مانند روز روشن است که دُژچیم(مغلطه) می‌آوری؛ خاستگاه کژواژه‌ی بنگره  را که نمایان نمی‌کنی چیزی نیست که بنمایانی، می‌گویم نمونه‌ی دیگر بیاور که ساختار بنگره را نشان دهد سخنان بی‌پیوند می‌گویی آیا بجویه داریم؟ یا بپژوهه یا بگویه یا نگویه یا بنکوهه؟ نکوهیدن از نگوییدن گرفته شده؟ شگفتا!

نمی‌خواهد ده‌بیستا نمونه‌ی اینچنینی دهن‌پرکن  بر سرم بریزی، آوند دانش با دانش پر گردد نه با دانشواره.

 هر کسی دچار لغزش می‌شود چاره‌ای نیست، اویی نردبان بالندگی  برمی‌پوید که لغزشش را بپذیرد و بخواهد که ویرایشش کند نه‌ زمین‌خورده‌ای که به کوره‌راه سینه‌خیز  رود.

من بازهم از جناب فرتاش از برای این گفته‌های نابجا  پوزش‌خواهی می‌کنم و به این ستیزه‌گوییِ به‌گمانم بی‌سود پایان می‌دهم.

٤٧,٥٠٧
طلایی
٦
نقره‌ای
٢٣٩
برنزی
٤٨٦
تاریخ
٢ ماه پیش

ی چیزی هست در کیمیاگری بهش میگن کمپلکس فعال؛ واپیچانگشت.  یک مادریزه ی گذراُ ناپایدار که در اون هم پیوند هایی دارن گسسته میشن از واکنش دهنده ها و هم پیوند هایی دارن استوار میشن از فراورده ها و از اون مادریزه های دیگه با به سرانجام رسیدن کارِ واکنش بدست میاد. اون بنگره که گفتم هم ی واپیچانگشتی، نه از گونه ی مادریزه ها که از گونه ی واژگان، بود تا که پیوند میان پنجره و نگریستن رو ببینی. اینکه بنگره رو واژه بنامم نادرست نیست هرچند ناپایداره. میدونم که کمپلکس فعال رو میشناسی.

گفتی نمونه نداره؟
خب از من بپرس تا با دو سد نمونه دهان پر کن بر بالینت نشینم. ی نمونه ی ساده، واپیچانگشتِ جُستن به بجوییدن و سپس پژوهیدن شدنشه. تو امادگی پذیرش نمونه های ساده رو نداری. پس تند نرو و جایگاه شاهنامه رو هنوز نخونده نکوب.
آتو گرفتی؟ سوزن؟ پسر من سیخ به پشت اندر رفته ام، من دل شکسته ام، من جان به لب رسیده ام. چه سوزنی؟

من سرازیر شدن پیشنهادهای بیپیوند ببینم دادِ نگویش هام در میاد. عارف چنان بیپیوند به بنواژگان سخن میگه که هر چه گفتمش سزاست. تازه من به ریشخند نمیگیرمش که! دلم میخاد بزنم  له لوردش کنم. من از چپول مردمان هیچ خوشم نمیاد. ببینمشون میزنمشون :) اون نگویش که گفتم هم نمونه ی دیگری است از انچه امادگی دریافتنش رو نداری. نگوییدن واپیچانگشتی از گفتن کهدبه سرانجام نکوهیدن میرسه. همین دو نمونه بسته؟ به جان تو این بار نپذیری ده بیستا دیگه میریزم رو سرت.

بله مهدیِ جان. اینکه میگم شما از پارسی هیچی نمیدونید سخنیست درست ای انبارداران.
چه خوشت بیاد چه نیاد، چه باور کنی و چه نکنی، چه انگ بزنی و چه نزنی، چه بپذیری و چه نپذیری من پارسی رو بسیار بهتر از تو میشناسم. من راه شناختن پارسی رو میدونمُ تو سد بار از من شنیدیشُ هنوز به راه نیامدی. من نه عارفم نه محسن. من منمُ کسی از شما چو من نیست.
لیسیدن رو به اوج رسدندم... نه؟ :) بیشتر شوخی بود هرچند که درست هم بود.
اون پتک بود یا نبود رو نمیدونم. این که این چه سری ست که خشُ خط بر نمیداره از اون پیتکاندن شگفتانه س. بابا این چه سریه که شما دارین جان تو؟

٤٣٩
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٥
تاریخ
٢ ماه پیش

انواع   معادله ها 

ثابت 

هیلبرتی 

دیفرانسیلی 

تانژانتی 

کوتانژانتی 

سینوسی 

کسینوسی 

متغییر 

برنولی 

تفاضلی 

بازگشتی 

پارامتری 

دیوفانتین 

١,٢٧١
طلایی
٠
نقره‌ای
١٤
برنزی
٤٦
تاریخ
٢ ماه پیش

درود

شوربختانه فردی در اینجا با چندنام کاربری   هرزه می گوید و چرند می نویسد.

سخنی با دوستانی که به دنبال واژه ای برای " معادله،نامعادله"  می گردند،دارم:

اگر من واژه ای را از پیشنهادهای شما سزنده یافتم، آن را با  تیکِ پاسخِ برتر نشان خواهم داد و تا آن زمان  سپاسگزار خواهم بود من را از پیشنهادهایتان  بی بهره نگذارید.

٢٨,٢٦٢
طلایی
٢
نقره‌ای
٢٦٦
برنزی
٢٣٧
تاریخ
٢ ماه پیش

من پنجدره را تنها ریشه‌واژه برای پنجره  پنداشتم نه‌برای پنچر و پنکه و چریدن و..، این پیوند دادن واژه‌ها به یکدگر از روی برخی همانندی‌های واجی و بیرون کشیدنِ پنداری و ذهنی پیوندهای چماری(معنایی) میان آنها، شاید برخی درست باشد لیک سددرسد همه را نمی‌توان  درست دانست؛

 پیشتر، یکی از  پانها،  پانترکی بود که ریشه‌ی همه‌ی واژگان پارسی را از [اکمک] ترکی می‌دانست و یک پیوستگی پنداری  خودخرسندکن و دیگرفریب نیز برای آن فراهم می‌آورد و پندارش را استوارنده‌ی داوش خود می‌دانست لیک هرآینه چنین چیزی که دوستمان هم با نام سیمیا  یا دانش واجها از آن یاد کرد دانش راستین نیست دانشگون(شبه علم) است؛ شاید گاهی چیز درستی از آن درآید ولی نه همیشه!

جناب طاهری شما که واژه‌های بی‌پیوند و پیوستگی مانند کتاب و کت و کتگوری و کدخدا و خطاب و.. به‌هم پیوند می‌زنی باید برای سخنتان استوارنده بیاورید کتاب از [کَتَبَ=نوشتن] است به کُت چه پیوندی دارد؟ کت به کدخدا چه پیوندی دارد؟ [کت تن کیه تن کدخدا] هم شد گواه؟

این گواههای شما دانشیک نیست دانشگون است درینجا نیازی نیست سخنگیر(مخاطب)  پادنمون(مثال نقض) بیاورد چون شما هنوز داوشت را استوار نکرده‌ای و گواههایی که می‌آوری  گسترش‌پذیر به بسیاری از واژگان دیگر هم است!

بازهم می‌گویم در برخی جاها سخنتان دانشیک و درست نگریسته می‌شود  لیک نه‌همه‌ی آنها.

درباره‌ی پنجره و پنجدره هم من داوش سددرسدی ندارم تنها آن را به درستی نزدیکتر دانستم.

جناب میم شما هم این واژه را از بنگره(از نگریستن) دانستید لیک شوربختانه داوش شما هم بی‌پشتوانه است؛ بنگره دیگر چیست؟ کجا به‌کار رفته؟ ساختار آن چگونه است؟ نمونه‌های دیگر چنین ساختاری کجاست؟

بنگر(کارواژه‌ی دستوری)+پسوند [ه]!!!

نگره داریم بنگره نداریم.

ما چنین چیزی یا نمونه‌های دیگری از این دست در پارسی نداشته‌ایم و نداریم؛ <<بنگره، بخوره، بپوشه، ببینه، بشنوه!>>

 این پتک پارسی‌دانی که بر سر دیگران می‌کوبی این بود؟  ‌این همه داوش شاهنامه‌گرایی همین بود؟

دوستان بزرگوار من شرمنده‌ی شمایم، خاک بر سر من اگر بخواهم چیزی به‌نام گزک و آتو از کسی بگیرم نه، که همانا خودم را از همه بیسوادتر می‌دانم   اینها را  گفتم که بدانیم باید سوزنی به خود بزنیم جوالدوزی به دیگران؛ 

ما شایسته این نیستیم که پیشنهادهای دیگران را به ریشخند گیریم یا به باد خرده‌گیری و سرزنش بندیم، تنها شاید بتوانیم با یک نگاه دانشیک  آن را ارزیابی کنیم که پذیرفتنی است یا نه؛ همین و تنها همین.

نیاز به گفتن نیست که ما اندکیم، بسیار اندکیم، خویشکاری خودمان را درین می‌بینم که پشتوانه و پشتیبان همدیگر باشیم و با هم‌افزایی در راستای بالندگی زبان و فرهنگ پارسی  این اندک بودن را واگردانی کنیم.

.

درباره‌ی واژه‌ی ستبر من نگرشم را می‌گویم و پذیرای نگرش دیگران هم استم:

می‌پندارم این واژه که در پهلوی به ریخت استبر(مانند استبرک،استبرق)، ستپر و در اوستا ستَوره(stawra) نیز بوده با واژه‌های استوار، سُتور، استابولوم(=استوار، در پزشکی بند گوی‌کاسه‌ای لگن)، استبل،اصطبل(stable) در لاتین [به چم استوار،پابرجا،ستورگاه،آخور] همریشه باشد؛

استبر،ستبر= کلفت، گَوی(قوی)، استوار، گنده

ستور= چارپای کلفت و گنده، گوی(گاوی) 

ریشه‌ی این واژه‌ها را اُست و اِست(sta) از ایستادن می‌دانم.

استبر،ستبر، ستپر: اِست + اَبَر یا اَپَر

اَبَر،اپر= بر، برتر، بالاتر

چم واژه به واژه یا زیرواژیک(تحت‌اللفظی) این واژه را [استوارتر] می‌یابم که در گذر زمان برای چم کلفت به‌کارگیری شده است.

٤٧,٥٠٧
طلایی
٦
نقره‌ای
٢٣٩
برنزی
٤٨٦
تاریخ
٢ ماه پیش

درود دوست گرامی

البته از این بین تنها پیروز به این شدم که earth  را ریشه یابی کنم
earth   چون مانند   parth      در خود   th   دارد   ث   جایگذین   حروفی  ان در زبانهای ایرانیست   یعنی   هر جا   th  دیدید  بیشتر دنبال   ث   باشید    تا   ت   
پس   earth   میشود   ارث   .  خب   ارث  و ارثیه  یغنی مالی که از گذشتگان ب ما میرسد . یعنی انچه دیگران بر جای  گذاشتند و  بر زمین گذاشتند  پس ارث  همان  زمین و باقی مانده  میشود
همچنین  در زبان  لاتین به کابل  ارت  کابل زمین میگویند . پس موروث و .... ازهمان   ارث   امده و کاملا ایرانیست
مثال دیگر

honor  یعنی   افتخار  . فخر    خب      این  honor    ایا  هنر   ایرانی نیست؟   یعنی  انچه  که بدان میبالیم؟؟؟؟؟   ایا هنر مند  به کسی نمیگویند که   چیزی  برای افتخار  و  فخر  دارد؟؟؟؟  

ستبر  هم  از  س+تبر   آمده  تبر  یا طبر   /  تپر  / تپ  و ....  یعنی  برامده   و در  تپیدن  یعنی برامدن   یا ضربه  از همینرو  تپش  شد ضربان   یا تپ = tab   شد ضربه  یا  بیماری  تب   شد  التهاب و برامدگی
ایا ستبر  = س + تبر  =  از برامدگی  و کلفتی  نیامده؟
ایا توپ  از  تپ نیامده یعنی  برامده و التهاب ////    ایا از همین  توپ و تپ   تپل  ساخته نشد یعنی چاق

همچنان میفرمایید  واژه یابی  را از شاهنامه  باید یافت؟؟؟؟؟ بله که  واژه های زیبایی  دارد  اما ریشه یابی  با  شاهنامه  کمک حال است اما  کامل نیست

چون در شاهنامه ملاک شعر بوده و در این بین  واژه های همچم در کنار هم امد  اما ریشه یابی  در زبان علم بسیار میخواهد  و انجا ملاک شعر بوده نه واژه یابی

ایا  گیر دادن   همان  gear    = دنده   لاتین  نمیشود؟  gearbox   چطور   ؟؟؟؟ مگر جعبه دنده  نیست؟؟؟

پس بپذیر وقتی چیزی میگویم تا تهش رو بررسی کردم شکمی نیست برادر خوبم . تلاش های شما رو هم میستایم 

بدرستی که اگر ذره ای کج روم خود ذرا نمیبخشم و در اینده پاسخ گو  نسل ها خواهم بود

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٢ ماه پیش

ناکسانِ دروغ پرداز گفتند که ایرانیان باستان مار را نشانِ خوشبختیُ تندرستی میدانستندُ از همین رو بی مار بودن شد بیماری. این سخن چنان بیپیوندُ دروغ است که مپرس. من میپرسم... کجا نیاکان پارسای ما چرندپرست بودند؟ اگر ایرانیان مار را نشان خوشبختیُ تندرستی میدانستند پس چگونه شد که اژیدهاک مار بر دوش بود؟
پنجدری که تو گویی هم چنین است. برای درست جلوه کردنش دروغ میپرانند. پنجره ارایش یا فرسایش اوایی ای است از واژه ی بنگره از بنواژه ی نگریستن. سازُکارِ پارسی تنها همین بوده و هست و میدانم که همیشه چنین خواهند ماند هر اندازه هم که بکوشند باز همان خواهد ماند. واژگانِ پارسی با بنواژگانشان در پیوندند تا که انچه که نباید فراموش شود از گزند ناکسانِ دروغگو دور بماند تا که بشود پیرسی کرد واژگان را. و از همین روست که این زبان را نام پارسی نهادند.
 واژه ی بیماری از بنواژه مُردن است نه از نشانِ تندرست بودن مار. خودِ واژه ی مار هم از بنواژه ی مردن است همانگونه که واژگانِ مردُ مرگُ میر هستند. این راز که شهبانوی دانش ها چیستُ کیستُ چرا که زن است بر تو پنهان خواهند ماند اگر که پارسی و سازُکارهایش را نشناسی. بدون پارسی رازِ اسیب سرخ بر تو پنهان خواهد ماند. تا نخوانیُ پژوهش نکنی شاهِ نامه های جهان را تا سازکارهای پارسی را نشناسی ناکسان بسیاری جوری بفریبندت که هرگز ندانی از کجا بودُ ان چه بود که خورانیدنت. من هشدار بسیار دادمُ در کس مگر تو، امیدِ پندی گرفتن ندیدم مهدیِ جان. انچه باید خوب بخوانی تا کیستی خودُ چیستی جهانُ چرایی این گونه هستی را یکجاُ یکباره شناسی تنها شاهنامه ست. پیوندِ واژگانِ پارسی را هم این شاهنامه ست که بیاموزاندت.

٤٣٩
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٥
تاریخ
٢ ماه پیش

پنجه ساییدنِ هوا را فراگیر تا سپس به آنسوی چشمانِ اندیشخ، اندر شوی. در این باره نیاز به دگرگونی های سهمگین است، آیا این دگرگونی ها را می توانی بر خود انجام دهی؟ هرچه میخواستم در این زمان به تو بگویم همین بود. دیگر میخواهی هرچه میخواهی بگو، هر گیری به پیشنهاد هایم بده، دستِ کم من که کاری ندارم.
دوردب!

-
٢ ماه پیش

کسی هست بدونه چرا ستبر میشود ضخیم یا کلفت؟؟؟ اگر میدانید بنویسید دانسته های خود  را به اشتراک بگذارید 

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٢ ماه پیش

مگر  کاش  = ارزوهای کوچک نمیشود؟

کاش  = ک + ایش   بوده

قبول ندارید؟

کیش را چطور ؟؟؟ مگر کیش را  تبصره یا ماده یا ریز دستورات  یا ریز ارزو  و خواسته ها   معنا نکردند آیا کیش   ک + ایش   نیست؟؟؟؟

آیا  کیش   مذهب   نمیشود  یعنی  آنچه شما پیرو آنید / دنبال ارزو و خواسته های خود هستید؟؟؟

 یک کدوم از اینهارو با مثال اگر نقض  کردید  و تونستید جور دربیارید ( وقتی متهم به جور درا وردنم میکنید) همشو میریزم دور

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٢ ماه پیش

دوست عزیزی که  برای شما دریافت اینکه ایش / ویش  و ....  رپتی به خواست  ندارد برایتان مثال دیگری میزنم

آیا  همیشه  برابر    دایم نمیشود؟؟؟؟؟؟؟

آیا  از  هم  + ایشه  ساخته نشده؟؟؟؟؟  یعنی  همواره  خواستن = همواره  ارزو  کردن = هواره   در طلب چیزی بودن؟؟؟؟؟

اینکه میگویم ایش  با  بیش / ویش  /  ویشه ( انبوه که برابر   فارسی آن بیشه  است  و برای جنگل  که خود نشان انبوهی   و تداخل  درختان را دارد اشاره  شده )

آیا ایشالله = ایش + الله نمیشود؟ یعنی بخواست خدا؟؟؟؟ ( این با ان شاء الله عربی  فرق دارد)

 میخوای  شلوغترش کنم؟؟؟؟

ایش  بعدها  ایز  / ایس  / هست  و هس  (has)  شد

has   را   در  فارسی   هم داریم  (هذلولی)  میدانی هذلولی  یعنی مخروطی   حالا چرا هذلولی  مخروطی میشود؟؟؟؟؟ 

هذ لولی  = همان    لوله شده  می باشد   یعنی  آنچه شکل  لوله  بخود دارد

حالا هی بیا بگو   چطور  فلا ن فلان شد.

مگر حظ کردن   حال  کردن نمیشود؟؟؟؟  مگر  حال   و  زمان کنونی  به   is  / have , has    اشاره ندارد؟؟؟؟اگر   این همان  هذ  نیست   پس چه می باشد ؟ شما مثال نقض  بیاور  با همه این دلایل  منکر شو

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٢ ماه پیش

جناب کشاورز گرامی

با تشکر از  رنج و مهر شما

باگر پنجره پنجدره بوده باشد  آنگاه پنچر  گیری  میشود  پنچدر   گیری   = 5 در  گیری   که  شمارش   5 در اینکار   درست به گمان نمیآِد  چون ملاک هوا گیری میباشد

جِر   خوردن  /  جار  زدن  /    جَر و بحث   همگی   نشان  از   این  باد و هوا دارد   

چَریدن /  چراییدن  / چراگاه    باز هم نشان از  هوا دارد

شما پنجره را از پنج شمردید  آنگاه پنکه را  از  پنج که باید شناخت / خب  تا اینجا فرضا درست و مورد قبول   آنگاه  فن یا  fan  مگر در فارسی  پنکه نمیشود؟؟؟؟ چطور   میپذیرید  پنجکه  باشد؟؟؟؟

مگر معنای دیگر fan  = هوادار   نمیشود   ؟؟؟؟

همچنین نمیشود پنداشتن         پنج داشتن  شود = پنداشتن میشود  از   هوا آمده = فکر و خیال

مگر ژرف نمیشود  عمق؟؟؟؟

مگر سگال نمیشود     س + گال   =    از گال آمده = از عمق آمده= اندیشیدن یا فکر کردن      چطور    در هوای تو بودن  = در فکر و خیال تو بودن میشود  اما   پنداشتن  نمیشود از  هوا  آمده؟؟؟؟  مگر  هوا    معنای   امروزی    داشته؟؟؟؟؟   مگر  هیوا نمیشود   آرزو   ؟؟ آیا ارزو  داشتن فکر  و  خواسته را نمیرساند؟؟؟؟    

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٢ ماه پیش

جواب رو اشتباه متوجه شدید . عرض کردم شخصا تا ثابت نشه همین زبانی که امروزه مینویسیم  ریشه های  غیر ایرانی ندارد  تا اطلاع ثانوی   همینرو مینوسیم تا عکسش ثابت شه چون هر چه جوتر رفتم متوجه شدم  بیشتر زبان امروزی  ما ریشه هایش ایرانیست تا عربی.

شخص از ش + خص   آمده   = یعنی   خاص  خود  = مختص به خود   و  خاص  از  خص  آمده  و ایرانیست

در زبان های  ایرانی  برای  اشاره به  خود از   دو  شکل کمک گرفته شد

ش +  ....

خ + .....  مانند  خویشتن = خود + ویشت + تن  = انچه برای خود خواستن   

خویشاوند = که نشانه فامیل بودن است = خود + ایش + وند = به خود خواستن= وابسته به خویش = فامیل = خانواده

خوش = خ + وش ( چکیده شده و خلاصه شده  ایش  / ویش / بیش )  = آرزو وخواست  بیشتر   

در زبان  مازندرانی  (پهلوی) برای  اشاره به  خود  از     ش    در   ابتدای    واژه ها استفاده میکنند  این   ش   بعد ها در زبان ایرانی  رشد و نو یافته فارسی   به    خ   / س /ش  تبدیل  شد     

مثال  :  وِسته   مازندرانی   که  در   فارسی   میشود   خواسته

چرا اینطور  بوده   چون در زبان لاتین  واژه   as    = بعنوان یا    مشتق شده   بحساب  میامد  یعنی  مثالی از  آنچه که هست = as  (از چیزی آمده = بعنوان = مشتق شده از چیزی ) این بعنوان بودن در زبان مازندرانی   بجای   اَس لاتین = as          شِ     خوانده و نوشته   شد    همانطور که در زبان فارسی    برای         as        برابر    آن   یعنی   اَز   را بکار میبرند  که   نشاندهنده    مشتق  شدن  از  چیزی  میباشد . پس   as = اَز  = شِ   ( و در بیشتر مواقع در زبان فارسی  از    س =as   استفاده شد )

مانند      سگال = س + گال ( از درون و عمق آمده = تفکر و ژرف نگری منظور بوده )

سنگ = س + انگ = از جمع  شدن آمده = سفت شده

شُستن = ش + استن = ش + هستن = زندگی دوباره =  از هست آمده

سپاریدن = س+ پاریدن = از جدایی آمده = ملاک امانت  دادن به کسی بوده

سپاس = س + پاس  = از بابت   پاسداری و نگهداشت  = نشانه مدیون بودن بابت  انجام کاری 

و .....

آیا  گمان میکنید از خود میبافم؟؟؟؟؟

آیا   شِکَست   = شِ +  کَست  نمیشود ؟؟؟؟   یعنی  از  خود  کم  شده؟  ؟؟؟؟   ایا   از  خود  کست شدن  نشان از   باختن  و کم شدن  نمی باشد؟؟؟؟

اصلا آیا همین   شکستن  مگر            ازکاستن             نمیشود   ؟؟؟؟؟؟     چطور        شِ =  از       نیست؟؟؟؟    کافی بوده    ایندو     را کنار هم بگذارید ./ خستم نکن دوست گرامی  / عرض  کردم خدمتتون   اینکار  1 سال 2  سال بنده نیست

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٢ ماه پیش

کِتاپ یا کُتُپ میتواند   از  کت + اپ   یا    کُت + آپ   آمده باشد    که بخش اول آن چه   کُت  باشد    چه  کَت ( کَت و کول از دیگر شاخه های باقی مانده از آن است)      هر  دو    به      دربرداشتن   اشاره دارد .

برابر  ی   دارد   با  category   لاتین   یعنی دربردارنده ( شامل  بودن / شاخه / اصلی )  ؛  همانطور که کتاب  یعنی  دربردارنده ؛       برای    بخش    غیر دربردارنده آن از  پوسته  یا جلد   بهره بردند ؛ جلد همان پوسته  و جِلا   دادن   یعنی  ظاهر  سازی  و اشاره به بخش  غیر دربردارنده و اصلی آن  دارد.

اینکه میگویند فلان چیز  تو جلدش  رفت  از اینجا آمده = یعنی وارد پوسته آن شده (و نه هسته اصلی و اشاره به زمانی دارد که فردی برای مدت زمان کوتاهی از خود کارهای غیر معمول انجام میدهد برعکس در   کَت  رفتن )

اینکه میگویند فلان چیز در  کَتم (در بردارنده = وجود  / اصل  ) نمیره  از  اینجا آمده 

همچنین واژه کهنِ        کَد یا کَت        در       دهکده / کدخدا  /    کُت (coat  =  دربردارنده = پوشیدنی = پوش و مخفی کردن) / کوت یا کود کردن ( انباشت کردن ) که بعد ها کوه از آن ساخته شد یعنی انباشه شده ( همچون تپه یعنی برامده و التهاب دار و برجسته ) همگی از ریشه های   آن میباشد

=> کتاپ = کت + آپ (up) = دربردارنده  بزرگ

گویند از همین کت  / کد     بعد ها    گَت  ( بزرگ  که میتواند نشانه دربرداشتن بوده باشد)  / گاد = god  ( دربردارنده یا بزرگ ) / گات یا گاث  های زرتشت ( دربردارنده ها  و سروده های  زرتشت ) ( در زبان مازندرانی به گفتنیا سرود  گاتن یا گوته میگویند    

اینکه میگویند کُت تنه کیه؟؟؟؟ یعنی پوشش و دربردارنده(coat) که نشان بزرگی بوده تنه کیه      یعنی یکی از نشانه های کُت همان بزرگی ست = دربرداشتن || همانطور که خدا   بودن     امروزه نشان بزرگی شده 

خط  نیز   احتمالا از  همینجا    آمده    چون   در کتاب   و    کدخدایی   کد    دادن و خط دادن   باب  و روا بوده  و خط دادن   اشاره به دستور   داده شده از کد  یا  خدای  دهکده ها شد

شاید واژه  code  یعنی  کُد   نیز  با همین موضوع یعنی  خط در پیوند باشد  و کد  زدن  و   کد  دادن  همان خط زدن و خط دادن باشد.

category / code / coat / god / کُت / کَت/ گَت (بزرگ مازندرانی ) / کده / کوت (انباشت کردن ) و   کود(انچه باعث بزرگی میشود و در کشاورزی کاربرد دارد ) / کوه ( از کود و انباشت و بزرگی آمده ) و ....   همگی به پوشش و دربردارندگی / بزرگی  / خدایی و دستور  اشاره دارند

حتی اگر کتاب را خطاب (( خط + آب ) که خطبه از آن آمده)  بدانیم آیا به دستورات و گفته ها (گات / گاث) اشاره ندارد؟؟؟؟؟؟؟؟ 

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٢ ماه پیش

سلام ، این دقیقا چیزی ست که به آن سیمیا می گویند ، یا علم حروف ، مثلا در زبان انگلیسی واژه Heart را با Earth همخانواده می نامند و استنباط می کنند که زمین ، قلب آسمان هاست ، و اینکه واژه Ear , Tear , Hear , . . . در واژه Earth هست همه دلالت بر همخانواده بودن این واژه ها دارند ، ممنونم

-
٢ ماه پیش

درود

واژه‌ی پنجره به گمان بسیار، از پنجدره یا  پنجدری گرفته شده؛

پنجدره نام بزرگترین اتاق یا همان شاه‌نشین یا اتاق مهمانخانه بوده که نامش را از پنج درِ بلند و پنجره‌مانند و کنارهم که رو به ایوان بود می‌گرفت و کاربریَش گرفتن نور و هوا بود نه رفت‌وآمد.[رفت‌وآمد از درهای کناری انجام می‌شد]

در گذر زمان این نام  پنجدره به ریخت پنجره ساده شده و به‌جای نامیدن اتاق  مهمانخانه به این نامواژه،  نامِ پنجره، تنها برای  همان شکاف دیوار به‌کار رفت. 

همانگونه که در بالا گفتم این بازنمود گمان بنده است و می‌پندارم از دیگر ریشه‌یابی‌های واژه‌ی پنجره، به درستی نزدیکتر باشد.

.

خرده ‌ای که این کمترین از شما سرور طاهری دارم این است که در  نوشته‌هایتان کمابیش  واژه‌های تازی فراوان دیده می‌شود که برخی، هیچ نیازی به کاربردشان نیست  و به‌تازگی واژه‌ی شگفت [شاخات] را هم در نوشته‌هاتان می‌بینم و از گرفتن و یافتن این واژه ناتوانم!  

با پوزش از جناب فرتاش از اینکه  شاید سخن به بیراهه رفته باشد

 لیک من از همه‌ی دوستانی که درد پارسی دارند سپاسگزارم، کسانی که به هر   انگیزه و خواستی پارسیگرایی را پیشه‌ی خود نموده‌اند و به هر شیوه و روشی درست یا نادرست چنگ می‌زنند  تا که شاید انگلواژه‌ای  ‌از این کهن‌درختِ استوار بزدایند،  آن را بپیرایند  و در برابر تندبادهای فرساینده‌ و گاه بنیان‌کن روزگار، گُرده بر تنه‌ی ستبر این درخت می‌نهند، پاسبانی می‌کنند ایران فرهنگی را، بنده فروتنانه دست‌بوس همگی ایشان‌ام و تک‌تک گامهایشان را ارج می‌نهم.

٤٧,٥٠٧
طلایی
٦
نقره‌ای
٢٣٩
برنزی
٤٨٦
تاریخ
٢ ماه پیش

پنجره از نگریستنه؟  چجوری ؟؟؟؟؟؟؟ اثبات کن این از آن آمده

شما رفتی شاهنامه خوندی    کجاش   پنجره از نگریستنه؟؟؟؟؟   

ما داریم از ریشه یابی و ریشه شناسی  صحبت میکنیم  نه  اینکه شما شعری پیدا کردی  که مثلا اینطور باشد

از پنجره دید  شما..... خب این چه رپتی به پیدا کردن ریشه کلمه داره؟؟؟ بعد جبهه حق به خودت میگیری

پنجره یعنی جایی که هوا از آن می آید  و با پنچر شدن  یکی میباشد  / مگر  چراهگاه  نمیشود  جایی که هوا  در آن است = هوا گاه |||||| شما   هوا خوری  را نشنیده اید؟؟؟؟؟؟؟؟  آیا چریدن یا چراهگاه   اشاره به روزنه و سوراخ یا  هواگاه ندارد؟؟؟؟؟

یعنی داخت و روی شما به  این نیست که  چراه گاه  همان جرهگاه / چرهگاه بوده 

وقتی نیمیتوانی مثال نقض بیاوری الکی دست و پا نزن خودتو پشت شاهنامه پنهان نکن

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٢ ماه پیش

دیروز فرهنگستان زبان و ادب فارسی برای  مایکروویو  در  دو  حوزه (حوضه = house )  = خانه و مورد        2 واژه زیر را تصویب کرد

1 - برای علوم رادیویی و ....  = ریزموج

2 - برای  وسیله ای که غذا را در آن میپزند = موج پز

پریروز  داشتم از خیابان رد میشدم دیدم یکی میگه کتاب میفروشم بدون اینکه درش واژه عربی بکار رفته باشه / کار خودمه و ....

رفتم جلو گفتم میشه ببینم کتابتونو؟؟؟؟ کتابشو خوندم گفتم از کجا این واژه هارو برگردان به ایرانی کردید ؟ گفت از دهخدا و یکسریهاشم از آبادیس  جایگزین کردم ؛ دقت کنید که این سایت مورد بررسی دیگران قرار میگیره یعنی  امثال ماها  مورد دستاورد دیگران شدیم ، فرصتی نبود که آینهمه  اطلاعات را کتاب کنم و گرنه تو این 18 سالی که برای پیدا کردن این واژه ها زحمت کشیده بودم بجای آبادیس  و خوراک دهی  به  جمع فکر سود شخصی بودم دلیلی برای  انتشار آن پیدا نمیکردم .

میشدم یکی مثل همین آقا و از نوشته های  دیگران برای خود کتاب مینوشتم نه اینکه شبانه روز دنبال ریشه یابی باشم

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٢ ماه پیش

سلام دوست عزیز ، خود واژه کتاب عربی مگه نیست ؟

-
٢ ماه پیش

دوست گرامی

شما مگر  چشم دوختن را نشنیده ایید؟ مگر چشم دوختن به معنای توجه کردن با  چِشم نیست؟

دوختن با داختن یکی نیست ؟ پس چطور پرداختن را توجه کردن مینامند؟ اینکه میگوییم به او پرداختم آیا توجه کردن را نمی رساند؟

اینکه جنابعالی سوالی برایتان پیش می آید چطرور و گونه جای   ایراد نیست ؛ ایراد اینجاست  ؛؛؛ برای  اثبات اشتباه بودن باید مثال نقض آورد . مثال نقض شما در این باره چیست؟

وقتی fan = = fanpage = فن = هوادار = پنکه و   پندار  و پند / سپند ( از فکر آمده و نه مقدس ) و ... به معنای  هوا / باد / خیال => فکر  و تفکر هستند و در سپنتا مینو =  فکر  مینوی و بهشتی و  نیکو ( که گاها به مقدس نیز آواز ه و معروف  شد مانند گوسپند = گاو مقدس ( در اصل گاوی که از خیال آمده و اشاره به داستانی دارد که خداوند این گاو را برای انسان به زمین آورد و ... )  خود دلایلی دارد و بی دلیل  خوراک و اگاهی داده نمیشود  / شما نظم را رعایت بفرمایید و مثال نقض بیاورید اگر ما را گمراه میدانید به راه و مثال درست هدایت فرمایید. 

مگر اسفند = اسپند = اس + پند آمده نمی باشد   ؟؟؟  مگر کار  اسپند یا کولک  یا همان گلپر فارسی که دود میکنند میکروب زدایی نیست؟؟؟  آیا تقدس و قداست و ... با پاکی سرو کله ندارد؟؟؟؟؟؟؟

آیا سپتامبر  از     هفت یا هپت    نیامده؟؟؟  آیا هفت در گذشته یکی از معناهایش   مقدس  نبوده؟؟؟؟؟ دستکم برای ما ایرانیان که این مقدس بودن هفت  در همه اشعار و نوشته ها  اینچنین بوده / برای انتگرال گرفتن شما باید مشتق را یاد گرفته باشد وگرنه انتگرال را یک چیز خود دراوردی و بیهوده  و نامفهوم  میشمارید

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٢ ماه پیش

ایا خنده فروشی گشودن اینا؟ از واژه ی پندار که از بنواژه ی بستنه فن و هوا بیرون میکشن. از پنجره که از بنواژه ی نگریستن هم هوا و فن بیرون میکشن. از هر ده چیزی که عارف میگه بیش از نُه چیزش فراتر از چرند بودن نیست. تنها دروغ میبافه. ضریبُ اندُ ویشُ... چه میگه این یارو!؟؟؟؟

 این فرتاش هم که هیزم بر اتش این چرندگویان میریزه. پسر چشم باز کنُ بببین این دغلدوستان کوچکترین نشانی از شناخت پارسی ندارن. اینا تنها چرند میبافندُ تو میای میگی دلسردشون نکن. تو نشانی از اینکه اینا میدونن پارسی چجوری کار میکنه داری؟ 

رو راست باشم بات. تو خودت هم نمیدونی پارسی چجوری کار میکنه. هیشکی در ابادیس نمیدونه پارسی چجوری کار میکنه. هر کی مگر این گمان کرده فریفته ستُ مگر این بگه دروغ میگه. چو افتاب روز اشکاره که هیچکدومتون کوچکترین نشانی از شناختن پارسی نداریدُ تنها انباری سردُ تاریک از واژگانی هستید پرتُپلاُ بیپیوند.  

اگه گمان میکنین پارسی رو شناختیدُ تردید ی هم ندارید که نشناختید، که بد گمراهید. چنین گمراهانی  رو نمیشه به راه راست کژ کرد.   

٤٣٩
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٥
تاریخ
٢ ماه پیش

با دیدن یک کاربر در باره همه کاربران آبادیس میگویی هیچ کس نمی داند؟ مگر هر کس در آبادیس است پیام می گذارد ( شاید کسانی باشند که بدانند ولی چیزی ننوشته باشند ) ؟ یا اینکه همه ی آنهایی که در آبادیس پیام گذاشته اند را دیده ای که چه نوشته اند؟
کسی با دیدن اینکه چند میوه در باغی خوب نیست، پس گفت:{همه میوه های باغ خوب نیستند و بدرد نخور و به باغدار هم گفت که کاری که تو می کنی بیهوده است و هزینه بیخودی میکنی و به کشور زیان میرسانی}.

بِدرود!

-
٢ ماه پیش

در شگفتم از دریافتت از سخن. بجای انکه هشدارِ درستِ نشناختن پارسی رو دریافت کنی نگرانِ راستیِ سخن شدی. در باغ نیستید.

-
٢ ماه پیش

خودت نوشتی هیشکی نمیدونه! اگر نمیخواهی که راستی آزمایی شود از سوی دیگران که چرا آن را می نویسی؟ نگران راستی سخن اگر نخواهم باشم که هرچه هر کس میگوید را باید درست بپندارم! آیا راستیِ سخن ارزشمند نیست؟ . والا اگر این کار درستی نیست که دیگه هیچی. باید برم همون نارنگی ها رو بزنم تو سَرَم.

-
٢ ماه پیش

بکار بردن از واژگان پهلوی {ساگ/تاگ} به همراه پیشوند هایی همچون  {ایو/هم/یک/ان} و پسوند هایی همچون {ی/مان/ه} به گمانم در خور است.(یکی از این واچینه(ترکیب) ها)(ساگ=عدد/تاگ=تا}(درباره اینکه کدام یک از واچینه ها بهتر است،من هیچ نمی گویم )

بِدرود!

١٥,٦٠٦
طلایی
٣
نقره‌ای
٩٥
برنزی
١٠٥
تاریخ
٢ ماه پیش

اینکه بارها در پست ها و نوشته هایی که گذاشتم نوشتم  زبان ایرانی  شاخات  خود را  از     اَ / اِ / اُ    ساخته   بی دلیل نبوده

خِل ( در زبان مازندرانی یعنی خُل = اینکه میگوییم زبان های ایرانی  و  ... گویشی از فارسی نیستند  دلیلش این است)/ خُل  (نشانه  زیاد دانستن  یا   هیچ و باد )/ خَل ( در خلا و  مخلوع و .... نشانه هوا و باد و هیچ و تهی )

خیل( گروه و نشانه زیادی ) / خال  ( هوا  رفته = نشانه ناپدید شدن )

گول / گال / گیل

قُل / قال        بروید  جست کنید تا ببینید چطور  قُل  ایرانیست.

با سپاس

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٢ ماه پیش

جایش  اینجا نبود اما فقط خواستم اینرا  بخوانید و ببینید  چطور  ریشه  یابی و ریشه شناسی کنیم   و  ارتباط و پیوند زبان ها چطور   ازهم  شکل گرفته ( شخصا  تا  داخته نشوم ریشه چیزی  غیر ایرانی  است  هرگز   در نوشته های  امروزه  خود  دست نخواهم زد)

خلا / خیال / تخیل / خیلی / مخیله / اخلال / شایدم خلوت   و .... شاخاتی از  خُل بوده و ایرانیست حتی ( خلع / مخلوع )
با من همراه باشید

به واژه شهر از نوشته های بنده ( عارف طاهری ) بروید تا ببینید چرا حرارت از شرارت امده و شده گرما

شراره - = شر اره ( بیار = > آر => آره ) پس شراره شده اتش ( توافق شده شراره شود آإتش چون زبان یک پدیده توافقی می باشد ) 
پس از آن جا که #شهر را اگر بروید بخوانید متوجه میشوید برای شور و تندی ناشی از آتش دیگر نمیتوانستند از واژه هایی که هر یک به یک نمادی توافق و استفاده شد بهره ببرند واژه حرارت از شرارت زاییده شد و به گرما ( اثر ناشی از تکاپو و جاری و ساری بودن ) اطلاق شد. 
از نشانه های دیگر اینکه حرارت نمیتواند جر این باشد اینست که حُر دو واجی میباشد و دو واجی ها ریشه ایرانی دارند
نشانه دیگر اینست که واژه حریر را داریم که به نازکی اشاره دارد - نازکی چیزی که اثر مقابلش گرماست
نشانه دیگر اینست که واژه هِل / هلهله را داریم که از پِل / پِلپِل آمده و در پِلاپِل ( فلافل امروزی ) یعنی تند و گرم و اصلا خود فلفل همان پِلپِل بوده پس فهمیدیم هلهله از پلپله آمده و خود هِل از پِل یا فِل پس هریر میتواند همان هلیل باشد و باز از همینروست که واژه خلیل / خیلی /خیل / خُل میشود زیاد یا همان تند و برای همین هست که به کسی که زیاد میداند میگویند خُل شده ( یعنی از روی زیادی دانستن گیج شده ؛ یا حتی میتواند اشاره به هوا و نداشتن نیز داشته باشد  ) ببینید چطوره زبان ساخته شده شگفت زده میشوید
امروزه به خیل گروه میگویند یعنی تعداد زیاد که باز هم گپ و گفت مرا می رساند
خیلی = زیاد
خیل = گروه
خیال = انچه در ما جمع شده ( انباشت فکری )

همچنین واژه خلاء  که بسیاری خالی / مخیله / تخیل / اخلال (مثلا میانه) / تخیل / و خیالی که بدان پرداخته شد از همین خل ساخته شده اند
خیال پردازی یعنی زیاد پردازی ؛ جالب اینکه در زبان فارسی به فکر کردن --> اندیشیدن گفته شده و اند + ایش + تن ( مانند اندیشه ) = (اند = and  نشانه ضریب بستن در زبان لاتین  برابر   واو = و     در 
زبان های ایرانی جهت ضریب بستن و شدت دادن  ؛ حتی ضریب = and   میشود)خیلی + ایش ( برابر ویش / wish / وست / خوست / خواست / بیش   که نشانه   ازدیاد و بیشتر خواستن را دارد ) => فکر کردن = اندیشیدن  یعنی   زیاد خواستن ؛ از طرفی  واژه پند یا پندار  را داریم  که   پند همان  fan  است  . فن یا هوادار  در   پنکه  نیز  وجود دارد  . در پنچر شدن و  پنجره نیز وجود دارد که همگی  به  هوا اشاره دارند => پندار  یعنی هواداشتن ؛ اینکه میگن هوا برت داشت  یعنی فکر و خیال و هوا بسرت زد ؛ از همینرو همچنان در اشعار ایرانی  در هوای  تو بودن = ارزو و فکر تو را داشتن   و  همچنین در زبان کردی به ارزو  هیوا  گفته میشود که همان هوای فارسی است => خلا و شاخات بدست آمده از آن همانند مثال هایی که زده شد به دو چیز اشاره دارد 
1- هوا / فضا
2 - آرزو / خواست / بیشتر / خیلی / فکر کردن /اندیشیدن / پنداشتن و ...
=> خالی = هوایی   یعنی چیزی که درش  هوا  و باد  است نه چیز دیگه ؛ امروزه واژه باد و بروت نشانه خالی بندی میباشد و همه اینها  نشان دهند درستی گفتار بنده است.

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٢ ماه پیش

اقایی که میگی شخصا! تا داخته نشی غیر! ایرانی نیست در نوشته هات بکار نمیبری. . . تو برو واژگانِ شخصا، غیر، اصلا، فقط، توافق، استفاده و اون شس هفتاد درسد دیگه رو که جانِ هر نیمچهپارسیشناخته ای رو به لب میرسونه رو درست کن، نمیخاد ما رو به جهانِ الودت راهنمایی کنی.
تازه. . . این پرسمانیه درباره پارسی، نه غیر! ایرانی.
چی میبافی برای خودت؟ گمان نکنی همه پخمن گوش جان میدن به چرندبافیهات هان!
من نمیتونم این همه چرندبافی ببینمُ خموش باشم. خشمگین میشم از چرندبافیهات. بس کن.

-
٢ ماه پیش

درود بر جناب نقدی 

پیشوند بی   در  گذشته   اَبی   بوده   که  بعدها  به بی   دگردیس  یافت  مانند اَنی   در   اَنیران  یا   اَنی  در   اَنیمال  که در لاتین بسیار کم از آن باقی مانده  .  bicycle     که   در  زبان ایرانی  بدان  دوچرخه  گفته شده  دلایل دیگری دارد که خواهم گفت.

نخست اینکه  دو    همان two  لاتین است  . شما نوشته که هیچ حتی   خواندن  two  لاتین  همان  دو   ما  میشود  و   سه  = three    / چهار  = four   / پنج = five

یعنی  شکل خواندن همه اینها دقیقا برابر خودشان است پس   bi  در   bicycle    دو نمیشود / دوچرخه به دلیل داشتن دو چرخ   دوچرخه نامیده شد ؛ همچنین   از    دو    دویدن   نیز ساخته شد یا وارون آن  یعنی دویدنی بوده که به دلیل داشتن دو  پا در   آن  به  شماره 1+1  دو گفته شد ؛   bicycle  یا باسیکل و باچرخش  یا با دور   میشود  یا  پایدور  یعنی وسیله ای که یا با چرخش و دوره در پیوند است  یا  وسیله ای که پای در  آن  میچرخد / اینکه چرا با پا زدن رکاب زدن میگویند و اینکه چرا هر وسیله یا چیزی را در زبان عربی مرکب میگویند را نیز ریشه یابی کردم.

دوستان راجب معادله و نامعادله گپ و پیشنهاد دیگری ندارند؟

هم ایرانی بودن تبع را عنوان کردم هم ایرانی بودن طبع /طبیعت و .... را

هم ویچ  را  که برابر   gelich  شماست برایتان  آشکار نمودم  هم ... را

الان اگر داتبرد/ داتویچ را تابع بدانیم انگاه

معادل = همور / درو / همدیس ( همشکل = مشابه) / همدات/ برابر  / همسنگ  / همسان / یکسان

نامعادل = ناهموَر / نادِرو 

معادله = داتویچ / داتبرد

نامعادله = ناداتویچ / ناداتبرد 

تابع = ویچر  / داتبر

تبع = طبع /  ویچ  

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٢ ماه پیش

درود.

آیا بکار بردن از پیشوند {بی/بَی}  همریشه با {bi} در انگلیسی در {bicycle} را،بکار برد؟ این پیشوند برابر {دو} است،تا جایی که می دانم.

در زیر همین {بی} هم پیامی نوشتید و سپاس از شما.

آیا روی هم رفته پیشوند های برابر {دو} یا چیزی نزدیک به آن را،درخور می دانید؟ چون ما در معادله دو چیز همانند یا برابر داریم.از همین روی شاید بکار بردن از آن بی بهره نباشد.

بِدرود!

١٥,٦٠٦
طلایی
٣
نقره‌ای
٩٥
برنزی
١٠٥
تاریخ
٢ ماه پیش

امروز داشتم به این نکته داخت(توجه) میکردم که ما در گذشته پسوند ویچ را داشتیم ( اگر آنرا پسوند بدانیم که خواهم گفت ) اما امروزه ای آن بسیار کم بهره برده میشود . مثلن    ایرانویچ  / نیما یوشیج و ....  خب  این ویچ چه میباشد؟؟؟  ویچ به بیچ  و بچه   تبدیل شده  که نشان از  چند چیز دارد.

1- مشتقات ( مثل بچه ها از از پدر و مادر مشتق شده اند )

2 - دار و دسته ( مثلا در لاتین از  batch  که همان بچه  یا ویچ ماست  برای   اشاره به دسته  و گروه بهره میبرند)

3 - برای اشاره به تابع بودن (مثلا  برای  اینکه بگویند شما تبعه کدام کشورید  میگفتند ایرانویچ یعنی تبعه و تابع ایران) 

خب نخست اینکه داختیم ( متوجه شدیم) ویچ یا بچ یا بچه پسوند نیست بلکه گویا خود کاربن ( فعل ) بوده

دوم اینکه در نخستین ترین  واژه هایی که از آنها داریم و در نخست از آنها ساخته شده مانند ایرانویچ و یوشیج و ....  برای اشاره به تبعه جایی بودن بکار   رفته   که  امروزه  اهل / دارو دسته / گروه و .... هم کاربرد یافت.

به نگر میرسد از این تبعه بودن میتوانیم برای تابع سودجست.یعنی  تبع همان ویچ باشد =wich  

 از   اینرو برای معادله که تابع عدل و عدالت هست خواهیم داشت --> داتویچ  

تابع = ویچِر  ( بر وزن مادر / برادر / خواهر و ...  توضیح اینکه پسوند  er   در گذشته نقش فاعلی  داشته اما بعد ها به گر / گار  در زبان ایرانی دگردیس شد

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٢ ماه پیش

چیزی که زبانِ ایرانی و اینجا بگویم فارسی  را  دارد  از  زیبایی هایش (زیبش)  خارج میکند  کاربرد بیش از   حد ( قد  ) و اندازه   واژگانیست   که  به     ه / ی   / آنه /  ونه   ته  میرسند   ؛  شما   دقت کنید  در  جمله بالا   چند بار   خودش   این   واج خوانده  شد   اما  نوشته  نشد؟

چرا در گذشته  واژ هها پایانی  زیبا  داشتند و  به  اون واج ها ته نمیکشیدند  اما   در امروز   بیشتر  پیشنهاد ها  به اون واج ها ته میکشد؟

زبان فارسی بیش از  حد     آ    /   اُ      /   یی  / ه  / آنه  /  دارد   و باید برای آن    پندیشید .

یک نو  پیشوندی   هم  از  زبان   لاتین   که  برابر    بسیار  در زبان ایرانی دارد  را   پیدا  کردم که بسیار    کاربردیست   و  بیشک   در    سالهای آتی   در   ریختی که  بکارببریم  فراگیر میشود 

پیشوند pro   =   برابر     Up  /  آپ / آب / اف / upper =  افر  (مانند افراسیاب )/ فر   /   فرو / پُر  / پَر  ( پریدن/ پریا / پروانه) / ابر / ابرو /   اَبَر / بَر (بر   و    بالا  مد نگر است)/  و ....

product  = پرداخت   =    پَر + داخت (توجه   که   بعدها   در   داغ   دیس  و ریخت دیگری  از  توجه   و  سرخ  شدن   و   مورد   توجه بسیار   قرار گرفتن آن پیشکش ( معرفی = تعارف ) شد)     که منظور از پرداختن   همان  ساخت و پاخت  و    توجه قرا دادن بوده ( یعنی هر چیزی که مورد عنایت قرار گرفته باشد  تبدیل به محصول یا نتیجه میشود = product   )  

با داخت (توجه) به  اینکه  سروران بزرگی دراین هنگ (جمع) باش (حضور) دارن  خواستم این پیشوند جدید رو  پیشکش و اواز (معرفی)  کرده باشم  تا در آینده زیر بار و کاربرد بیشتری  اسکان (قرار) بگیره.

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٢ ماه پیش

معادله رو که فرمودند دوستان از   ع.د.ل آمده  اما  برابر  لاتین آن  function  است  ( که تابع  کمتر در ایران  بکار رفته و بیشتر  معادله  گفته میشود. 

نکته اول اینکه نیازی نیست برای هر  واژه ای  دقیقا دنبال  برابر ریخت ایرانی آن باشیم . مثلا تابع  رپتی به معادله و عدل  ندارد اما معادله  کاربرد یافت چرا؟

چونپیوند همباری با هم دارند یعنی  عدالت در آن جاری میباشد و هر چه بدهی  شما را بر اساس عدل به  نتیجه مورد نظر میرساند نه کمتر نه بیشتر

اینکه در پستهای پیش برای معادله واژه داتبُرد( دادبرد => عدلبر => انچه یا انکه ما را به عدل میبرد) را پیشنهاد دادم بر همین اساس بوده

واژه تابع از ت.ب.ع  آمده  این تبع  بسیار به تب ( تپ / تو / تور / تبر / طبر و .... )  (نکته اینکه تپل / تپور / طبل  و .... نیز  بعد ها از آن ساخته شد )  میماند  ، همانطور که میبینید برای هر یک از دیس های خود امروزه برای اشاره به چیز یا حالت خاصی  کاربرد  یافته |||| مثلا طبل ( نوعی ساز برامده و تنبک مانند)   با تب ( نوعی بیماری ناشی از التهاب و برامدگی ) || تپل ( چاق = برامدگی بدنی ) تپیدن ( ضربان و برامدگی قلبی و التهابی ) || تبر ( وسیله ای که کارش التهاب و ضرب ( ضربه )  میباشد ) و....( توپ نیز به معنای بسیار برامده میباشد ) مگر استان مازندران یا تبرستان / طبرستان ( تپورستان سابق  جز این است که از تپ و تپور  و تپه ها آمده ) یعنی استان تپه ها = استانی که تپه و کوه بسیار دارد

پس تبع بسیار همدیس با  تب و شاخات  ساخته شده از آن  یعنی برامدن /التهاب/ضربان / تپیدن و ... است

به نگر شما طبع که در طبیعت نیز وجود دارد از  تب یا برامدن  نیامده ؟؟؟  

آیا ما نمیتوانیم واژ ه تبع را  ایرانی بدانیم ؟؟؟؟  آیا از این اگاهید که واژه های 2 واجی ایرانی برای 3 واجی شدن در زبان عربی = اربی  چطور به ریخت و دیس دیگری تبدیل شدند؟ ( با اضافه شدن واج های  ع / ه  / ح  ) و گاها واج های دیگر

چطور   برامدگی   را التهاب  میدانیم  اما   تب  را مگر میشود چیزی جر التهاب  بنامیم؟ خب اگر برامدگی  التهاب یا تب  میشود  چرا  تابع (function = معادله    که همان عدالتبری باشد)  را نمیتوانیم  ؟؟ خب تابع همان  طبع است  ؛ وقتی میگوییم بلطبع اگر فلان شود نتیجه فلان میشود  یعنی  براساس   اصول و عدالت اگر فلان شود نتیجه فلان میشود / چرا تبع را طبع نوشتم ؟؟؟  برای اینکه ثابت کنم  ایندو  یکی میباشند اما همانطور که در زبان ایرانی هر  واژه ای اشکال مختلفی یافت برای  تبع هم شکل و دیس دیگری هم وجود دارد که نیاز به شناسایی داشت و مشتقات و شاخات آن با هم بررسی شد؛    طبیعت (سرشت = ذات = س + رشت => از   رُشت(رشد) آمده = مشتق شده از    رشد  و نمو  ) هم  یعنی براساس اصول / عدالت / تابع          یعنی تابع محور = طبع

خب برویم سراغ اصل داستان

داتبَر = تابع  ( بر وزن مادر / برادر / و ..... -->  عدالتبر   که نشان از تابع پذیری دارد ؛ یعنی انچه ما را به عدالت میبرد؛ اصول پذیر بودن  مد نگر است ؛ یعنی هر آنچه بدهی بر ساسا اصولی که دارد رفتار میکند نه کمتر و نه بیشتر )

 داتبُرد =  ( آنچه که ما را به عدل میبرد = functional )                        مثال:     من تابع (داتبَر /داتبُرد) شما هستم  = function / functional

معادل = هموَر / همدات/ برابر  / همسنگ  / همسان / یکسان  

سطح / سطوح  = تراز / طبق / دِرو  ( دِرو = draw  به      چمار   درو کردن = مسطح کردن  ؛ وقتنی صحبتت از draw  یا کشیدن یا نقاشی میشود  یعنی   برابر زدن = نقش برابر زدن = سطح برابر زدن یا درو کردن = مسطح و هموار و یکسان کردن => درو همان سطح و مسطح و هموار( هم + وار = هم ارزش = هم سطح )  است  و نیز به عمل  تراشیدن شالیزار و بیجار و ... دِرو کردن میگفتند یعنی مسطح کردن = یکنواخت کردن (به نتیجه برابر در بازی های فوتبال  و ... نیز draw یا برابر میگویند یعنی کشیدن رخ داده = drawing  ) طبق هم تپق بوده یعنی برامده یا سطوح طبقاتی  از التهاب آمده که باعث  ایجاد سطوح و لایه در هر چیزی میشد )

معادل معنایی  / مفهومی / ارزشی  =       چمبار / همبار

معادله =  وراسنج  یا ورسنج  ( چیزی که دو سمت یا بر را میسنجد = معادله )

ضلع   = وَر

اضلاع = وَراوَر

چرا همباشت را برای معادله اینجا نیاوردم؟ چون

به اتفاق هم = به همباشت هم ( هم + با  + اشت ( اُستان = اشتاین / اشیانه/ آستان / استیشن (station)  = استان یا قرار گاه = جای قرار و اسکان و ... ) => همباشت شدن = هم قرار شدن = به اتفاق رساندن / بعد ها     از      باشت  -->> باشد ساخته شد  یعنی حاضر  = اتفاق داشتن ---> قبول کردن 

متفق شدیم = همباش شدیم / حاضری ؟ = همباشی؟ 

همینجا باش = همیجا قرار  و حاضر بمان ( باشندگان = حاضرین و ----> باشگاه = جایگاه  حاضرین = جایگاه مردم)

توضیح اینکه همبار از همباشتن نیامده    باریدن  و   باشتن  دو  کاربن  ( فعل) جداگانه هستن  یک از  هست =هس =is  = است / اُستان (قرار گاه و هسته اصلی ) / هسته / هشت ( ورودی و جایگاه ) / آستانه(ورودی و جایگاه) و هستی و .... آمده   و دیگری   از   وار / واران / وارش /بارش وارانه = war  ( آنچه بر سر فرود می آید = نشانه جنگ  خشم ) همانطور که در آوار  ( بسیار  واران شده و بر سر فرود آمده ) نشانه   خراب شدن بر سر  را  میبینم در war  یا جنگ لاتین نیز   میبینیم چطور    وار  ایرانی   آنجا  برابر دیگری  یافته 

اینکه میگویم  همباش  را   همچون همسو بعنوان موافق و  همحاضر  یا اتفاق  بدانیم دلایلی دارد

اینکه کسی از شما چیزی بخواهد و میگوییم باشه  همان باشد است یعنی حاضرم / یعنی قرار دارد = حاضرم یعنی قرار و  است و هست و هشت  دارم =  قرار و حضور

با سپاس

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٢ ماه پیش

همگرانه، همگرانی؛ 

همباری، همباشتی

٤٧,٥٠٧
طلایی
٦
نقره‌ای
٢٣٩
برنزی
٤٨٦
تاریخ
٢ ماه پیش

نمیدانم داده های زیر بیهوده هستندو آنها را می دانید یا نه ولی شاید یاری رسان باشند:

gleichung ،همانگونه که کاربر گرامی /فرتاش/ فرمودند،دارای پسوندِ {ung} در پارسی است،همریشه با {ing} در انگلیسی،و در پارسی {ِش/انه/مان} را برابر آن داریم.بخش {gleich}  همریشه با {alike} در انگلیسی  گرفته شده است،که نشان از این است که {gleich} درونمایه ی {همانندی} را دارد،و {برابری}.

  

پس،باید به دنبال واژه ای بگردیم در پیوند یا برابر {همانندی}؟

بِدرود!

١٥,٦٠٦
طلایی
٣
نقره‌ای
٩٥
برنزی
١٠٥
تاریخ
٢ ماه پیش

واژه‌ی «معادله» در زبان فارسی از ریشه‌ی «عدل» گرفته شده و به معنای برابر شدن دو طرف است. اگر بخواهیم جایگزینی برای آن پیشنهاد دهیم که هم مفهومی نزدیک به «برابری» و هم ارتباطی با ساختار ریاضی آن داشته باشد، می‌توان از گزینه‌های زیر استفاده کرد:

  1. برابران: این واژه از «برابر» و پسوند «ان» ساخته شده است و به معنای چیزی است که در دو طرف برابر می‌شود.
  2. هم‌ترازی: این واژه بر مفهوم توازن و برابری تأکید دارد و می‌تواند حس برابری دو طرف معادله را منتقل کند.
  3. هم‌سنجی: اگر بخواهیم به مقایسه و تطبیق دو طرف اشاره کنیم، این واژه مناسب است.
  4. هم‌ارزی: این واژه بر مفهوم ارزشی برابر دو طرف معادله تأکید می‌کند.

برای «نامعادله» هم به تناسب می‌توان از ترکیب‌های زیر استفاده کرد:

  • نابرابران
  • ناهَم‌ترازی
  • ناهم‌سنجی
  • ناهَم‌ارزی

هرچند این جایگزین‌ها ممکن است در ابتدا نیازمند آشنایی و کاربرد بیشتری باشند، اما می‌توانند حس مشابهی به مخاطب منتقل کنند.

١,٥٨٥
طلایی
٢
نقره‌ای
٤٨
برنزی
٤
تاریخ
٢ ماه پیش

درود بر شما
درباره واژه "هم ارزی" دیدگاه خود را در پیام پیش گفته ام. " هم ترازی" از نگاه کاربردی با معادله در دانِش حساب همخوانی ندارد. "همسنجی" واژه خوبی بوده، از آنجایی که " همسنگ با واژه یِ " همسنج" همریشه است ولی آنجایی کار خراب می شود که واژه " همسنجی" به چم " مقایسه" آمده است. به گمانم " برابران" از نظر " نام/صفت" با واژه " معادله" نمی تواند یکی باشد. گمان کنم " برابرانه، برابرانِش" شایسته تر بنظر می آیند. تا شما و دوستان چه بگویید. سپاس بسیار فراوان ( دیدگاه خوبی بود. )

-
٢ ماه پیش

درود بر دوستان

پیش از هر چیز باید بگویم که پیشنهادهایی که دوستان می دهند، چه آنها که از پیش بوده اند و چه نوواژگانِ پیشنهادی،  همگی در جایِ خود بکارگیری خواهند شد و من خواهان آن نیستم  که واژگانِ پیشنهادیِ دوستان را  به کناری نهم و کوشش های آنها را به هیچ شِمُرم ولی نیاز می دانم  نکته هایی را در اینجا بازگو کنم:

1- من پیش از اینکه واژه یِ " همچند/همچندی" را در اینجا بنویسم، به این واژه یِ درخور اندیشیدم:

این واژه به زیبایی  خواسته ی ما  را برآورده می سازد ولی  چیزهایی هست که من نمی توانم با آنها کنار بیایم:

برای نمونه ما اگر بجای " معادله" واژه " همچندی" را بکار ببریم، آنگاه هنگامیکه می خواهیم بگوییم : چند معادله یا یک معادله ی چند متغیره ، باید بگوییم " چند همچندی یا یک همچندیِ چند متغیره یا چیزهایی از این دست.

در اینجا ما با یک برابرگزینیِ  نادرست روبرو نیستیم ، برکه بیشتر  با یک بدگمانی  روبرو هستیم، و من نیز آدم بدگمانی هستم.

بازهم می گویم من نمی خواهم واژه ای را از زنجیره یِ واژگان بِزُدایم؛ زیرا  همانگونه که آلمانی ها برای واژه " معادل" ، واژگانی همچون " gleichbedeutend، gleichwertig،aequivalent و ...  را دارند، ما هم از واژگانی همچون " همچند/همچندی، همبر/همبری و..." با نامِ واژگانِ"در سایه" یاد میکنیم.

2- واژه " ارز،ارزش" و واژگانِ خویشاوند با آنها،  برابر با " مقدار" هستند ( برابر با " Wert" در زبانِ آلمانی)، پس " هم ارز" برابر با "  gleichwertig،aequivalent "  ( آلمانی) است. ولی ما واژه ای بجایِ " Gleichung" از  زبانِ آلمانی می خواهیم.

3-  واژگانی همچون " مایه/مودن" و چندین واژه ای که در این میان دیدم، واژگانِ درخوری نیستند، چون  به " برابر/برابری/معادله و..." پیوندِ معنایی ندارند (چه در زبانِ گذشتگانمان و چه در زبانِ امروزی).

4- من از دوستان میخواهم پیوسته دیدگاه های خود را  - ولو نادرست- در اینجا پیش نهند و  چنانچه  پیشنهادهایی پسند شد، باور داشته باشند که  من در  "جایِ خود"   آنها را  " با ذکر نامِ پیش نهنده"   بکار خواهم  برد. اینکه " در جایِ خود" کجاست در آینده ی نزدیک   روشن خواهد شد. 

5-درونِ بازیِ  ناهمدلان و دلسردکنندگان نیز نشوید. 

٢٨,٢٦٢
طلایی
٢
نقره‌ای
٢٦٦
برنزی
٢٣٧
تاریخ
٢ ماه پیش

جناب نقدی اگر برایتان شایدپذیر ه( ممکنه) با مثال بنویسید که دقیقا در چه آواجی ( جمله ای )  برایتان سوال شده ک بهتر داخته ( متوجه ) بشم؟

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٢ ماه پیش

شما درست فرمودید

اگر منظور از معادله همان function/functional  باشد  بهترین واژه را دامنبرد/ دمنبرد  میدانم و از  دامن / دمن و    بُرد  ساخته شده  که اشاره به این دارد که از  دامنه  و برد  ساخته  شده و  اینکه  هرچه در دامنه دارد و بدهی  ما  را به برد  ( نتیجه ) میرساند.

اگر منظور معادل است  که همان برابر / یکسان / هموَر       و ... کارساز است

مثال : دامنبرد زیر از چند  بَر    هموَر/برابر/یکسان ( معادل) ساخته شده است؟

اگر مقادیر زیر  را بعنوان دامنه در دامنبرد زیر داشته باشیم انگاه برد آنرا حساب کنید....

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٢ ماه پیش

گمان کنم برای {معادله} نیاز داریم به هر پیشوندی که بتواند پیوند دوسویه داشته باشد.همچون {هَم}.

برای آنکه در پیشنهاد ها میانِ {برابری} و {معادله} ناهمسانی داشته باشیم،به گمانم باید از واژه ای برابرِ {ارز/بها/مقدار....} داشته باشیم.

در پیشنهاد های دوستان نیز دیده می شود از پسوند هایی همچون {ی/مان/ه...} بکار برده می شود.

پیشوند(هم)+هسته(ارز) +پسوند(مان) که بشود هَم ارزمان.(این یک نمونه است)

یک روشِ دیگر برای واژه سازی این است که ما واژه ای هَمچون {ارز/بهار} را داریم،و یک واژه همپچون {برابری/همانی} را پس از آن بیاوریم،همچون {ارزهمانی}.

پس روی هم رفته گمان کنم افزون بر پیشوند آوری،می توان از چنین ساختاری نیز به کار برد.

سپاس از همه دوستان برای هر پیشنهادی که می دهند،و سپاس از کاربر گرامی /فرتاش/ برای ساختن چنین پهنه ای.

بِدرود!

١٥,٦٠٦
طلایی
٣
نقره‌ای
٩٥
برنزی
١٠٥
تاریخ
٢ ماه پیش

جناب نقدی گرامی با درود

سوال در سوال رخ داده بهتر بود سوال خود را در جای دیگری مینوشتید اما

ارز با ارزان و ارزن یکی میباشد و گذشته همند ( مشتری ) با ارج دارد ؛ به دلیل اینکه ارزن ( نوعی خوراکی بسیار سبک که خوراک  حیوانات ) سبک بوده  به چیزهای سبک ارزان  گفتند ؛ همانطور که به چیزهای غیر سبک سنگین گفتند و از  سنگ + گین آمده  یعنی همچون سنگ با وزن => ارز  به  ازرندگی  اشاره دارد همچون سنگینی و پربار بودن  یکی در جهت کشش میزان سبکی و دیگری جهت کشش میزان سنگینی

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٢ ماه پیش

سپاس از شما.
{ارز} را از {ارزش} داریم، اکنون، آیا بهتر است این {ارز} در {منطق} بکار برده شود ( ارزش گزاره و. . . . ) و یا به چمِ {مقدار/قدر} در دانش مزداهیک ( =ریاضی ) گرفته شود؟
ببخشید پیامتان کمی برای من گنک بود نتوانتسم پاسخ شما را دریابم، پوزش می خواهم.

بِدرود!

-
٢ ماه پیش

بکوب! بکوب! بکوب! بکوب!  یک پرسشی در همین آبادیس درست می کنم به نام :{پیش نیاز های نو واژه پیش نهادن چیست؟} بیا اونجا و اینجا را پر از پیام های بی پیوند به پرسش نکن.

روزانه چیزهای نو و تازه ای در جهان ساخته می شوند،چگونه می شود که از پیش،زبانِ پارسی همه این واژگان را در خود داشته باشد؟ اگر اینگونه است که چیز تازه و نو ای نمی تواند ساخته شود!
همین واژگانی که بکار می بری یا بکار می بریم را یک کسی یا کسانی در گذشته ساخته و بکار برده اند که ما امروزه می گوییم،اینگونه نبوده که زبان پارسی هم با آغاز هستی ساخته شده است!
مگر هر کس که نو واژه پیش می نهد کاستی در پارسی می بیند؟ می خواهد با کنار هم آوردنِ پیشوند های پارسی و تکواژ ها،به جای واژگانِ بیگانه،کمکی کرده باشد.
زبان پارسی توانایی همه این واژگان را دارد،ولی کسی آن را بکار نبرده است.باید از جایی این واژگان ساخته شوند!

اگر اینگونه است که تو میگویی همه چیز گل و بلبل است و ما برای همه چیز برابر داریم و واژه بیگانه ای هم نداریم! می دانی فرهنگ سازی بکار نبردن از وازگان بیگانه چه کار ارزشمندی است؟ و تو میگویی نیازی نیست؟؟؟ بابا تو دیگه کی هستی!
با شاهنامه خوانی می توان برابرِ {جت استریم}(در هواشناسی) را بدست می آوریم؟ یا باید کسی نشیمنگاهش را از زمین بردارد و برود بیندیشد و {رودباد} را پیشنهاد بدهد(اگرچه فرهنگستان بسیار زیبا دزدی هایی از این دوستان کرده است و گفته است که ما آن را پیش نهاده ایم!)

فردوسی به پارسی کمک کرده است،هزاران درود بر او،ولی اینکه میگویی نیازی نیست به نو واژه چرت و پرت است،چون روزانه هزار تا چیز به جهان افزوده می شود.از پیش که این واژگان در پارسی نیستند!

(یارو شاهنامه خونده جوگیر شده اومده اینجا چرت و پرت میگه)
نگفتی که کی از من ستایش کرد؟

بِدرود!

١٥,٦٠٦
طلایی
٣
نقره‌ای
٩٥
برنزی
١٠٥
تاریخ
٢ ماه پیش

میگم شاهنامه بخون که پارسی رو بشناسی چرتُ پرت گفتم؟ میگم نوواژه ساختن کار تو نیست چرتُ پرت گفتم؟ گفته های منو پسُ پیش میکنیُ چخوان میکنی. گفتم چندان نیاز نمیبینم به نوواژه، نگفتم هیچ نیازی نیست. گرچه چنان خودستایی که درنمیابی، نوواژه ساختن کار تو نیست. اینی که گفتم رو به اون هف هش ده کس دیگه ای هم که با همین نام محسن نقدی میان بگو : )

-
٢ ماه پیش

درود بر دوستان.

{ارز} را بیشتر درخورِ {مقدار} می دانید یا از نگاه شما بهتر است در {گزاره ها} و {ارزش گزاره ها} بکار رود؟

سپاس از شما.

بِدرود!

١٥,٦٠٦
طلایی
٣
نقره‌ای
٩٥
برنزی
١٠٥
تاریخ
٢ ماه پیش

درود بر شما
می پندارم واژه ی ارز و زاییده های آن مانند ارزه می تواند به جای مقدار به کار رود و به ریخت ارزش کاربرد ماتیک و مینوییک ( مادی و معنوی ) دارد.
این بن هم پیشنهاد خوبی برای ساخت برابرواژه به جای معادله است.

-
٢ ماه پیش

سپاس از شما بزگوار.

-
٢ ماه پیش

درسته در ادبیات گذشته ما از  چند  به  نام  تعداد نیز بهره برده شد اما فراموش نکنیم  گاها در اشعار برای  رسا و زیبا شدن در  اصل و بن  و واژ  ها جوری ساختار یافته دست بردند که معقول و همگانی باشد ؛ انچه جنابعالی فرمودید برابرهای دیگری دارد که عنوان میکنم

مثلن ما واژ] چیز را داریم که از چ + ایز ساخته شده یعنی چ +is  =  چه هست = چه موجودیتی ؟  و همیشه برای  اشاره  به گنگ و ناپیدا بودن  بکار رفته( توضیح اینکه  آره نیز  با  ARE  لاتین برابر است و به چم  حاضر و هستیم و نشانه تایید  برای  بودن  است ) یعنی چ در ابتدای  هر   واژه ای  سوالی و گنگ بودن را  میرساند ؛ حال اگر  بجای  چیزی ( مثلا چندی  جنابعالی) بگوییم  چیز ( مانند چند جنابعالی ) گنگ  بودن  و  سوالی  و ناپیدا بودن  همچنان  برقرار است ( چیزی = چه موجودیتی  یا  هستی  و خلق شده ای و  چیز اشاره به  هر  مورد  گنگ  دارد = چه شی ؟= کدامین شی ؟ کدامین مورد یا اشیا یا موضوع؟) 

چندی و چند  هم اینگونه است و اشاره به  مقدار نامشخص  دارد ( برای  تعداد  نامشخص  از   چند+تا   بهره برده اند و بدرستی هم اینکار را انجام  دادند )

اینکه میگوییم یکتا / دوتا / سه تا و ....  تا  برابر   تا  زدن  و  تا  شدن  بوده  یعنی  نمونه  مشابه و برابر  ( بیتا  = بی نمونه ) => چند اشاره به  مقدار  و  نه  تعداد   دارد و  چون  سوالیست(جواب یکسان ندارد) => مقدار  دقیق  ندارد و گنگ است ؛ حال ما میخوایم این گنگ بودن را  برای   معادله  که  خود از عدل و نشان برابری   آمده بکار ببریم  ؛ آیا  نشان  گنگ بودن  را میتوانیم  اینطور   بنویسیم      گنگ  =  عدل   ||   نامشخص  و نامعلوم = برابر و مشخص    اما  زمانی که میگویم  همور     یعنی  اینکه    ور شماره 1   =  ور  شماره  2  یعنی   دو  وَر  یا دو سمت    با هم برابر   می باشد = معادل هم  میباشند   و ناهمور یعنی    ور  شمار1 <>   ور شماره 2

 با این رو همچنان نگر بنده تااینجای کار این است که از انجا که ما واژه هموار را  برای  سطح / درجه و ...   های صاف و برابر  داریم و واژه هموَر نیز  به  برابری   وَر  و  سمت اشاره دارد  و از سویی هموار  هم  اشاره  نزدیکی  به  این نوواژه دارد برای

معادله = هموَر

نامعادله = ناهموَر

رو همچنان بهترین میبینم.

همچند رو برای تقریب  میتوان  بکار برد

مانند   چندان  که اشاره به قرابت و نزدیکی به چیزی  دارد

چندان شباهتی ندارد --> تقریبا شباهتی ندارد

شباهت  تقریبا زیادی به ...  دارد --->   دیس چندانی   به  ....  دارد

با تشکر از دوست خوبمون جناب کشاورز 

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٢ ماه پیش

اگر منم از واژه های گنگ و ناگویا بهره بردم خواسته ی من چم رایشی ( ریاضی ) این واژه ها نبود خواسته من ندانستگیِ شمار و تعداد در واژه ی چند بود. پاسخ به چند، بیشتر شماره ای گویاست گرچه گاهی می تواند گنگ هم باشد.
واژه چند در همچند که در نثر کهن دری بکاررفته روشن ست که پرسشی نیست و چم تعداد می دهد و همچند نیز به چم هم تعداد خواهد بود.

-
٢ ماه پیش

هموَر که شما پیشنهاد می کنی نیز به چم [برابر، معادل] است و برای رساندن چم معادله باید به ریختی مانند هموری درآید.

-
٢ ماه پیش

......................

١٥,٦٠٦
طلایی
٣
نقره‌ای
٩٥
برنزی
١٠٥
تاریخ
٢ ماه پیش

چند ده بار گفتم پارسی امروز نه اوستایی ست نه پهلوی ست نه پارسی کهن. تا شاهنامه نخوانی، دردی هستی به تن پارسی اگر که بخواهی نوواژه ای هم دراندازی. گرو؟ من یک بند بیشتر نگفتم؛ شاهنامه را بخوانید - تو مگه در جهانی پارسی هستی که ببینی چی میگم؟
اونی که پارسی رو دوست دارهُ پارسیدوستپندار نیست شاهنامه رو میخونه. شما نمیخونینُ تنها زباندرازی میکنین.

-
٢ ماه پیش

تاریخ یا شاهنامه پژوهیده باشی میدونی که این که کسانی چون تو میکنن تنها به کار ورانداختن ارزشهای بنیادین میاد. نوواژه پیشنهادن که تُن تُن تکواژ بهم تُفمالاندن نیست! مگر هر گرته راه رسیده ای شایسته ی نوواژه پیشنهاد دادنه؟ خودستایی که اینگونه میاندیشی. بی انکه داستان پارسی رو بدونی تنها انگ میزنیُ، پارسی رو که نه، وژدان ها رو الوده تر و اشفته تر میکنیُ در بندِ باور های دروغینی به مانندِ بهتر که چنین پیشنهادکنندگانی بیشتر باشند هستی.

-
٢ ماه پیش

با خود گمان کرده ای که هر کس می آید واژه ای پیشنهاد می دهد می رود در کارنامه یِ زبان پارسی؟ خب همچون آدم از آن بکار نبر! مگر به تو گفته اند که باید هر پیشنهادی را از آن بکار برد وگرنه با چاقو سرت رو میبریم؟
یا اینکه میترسی نکند 80 میلیون آدم از آن بکار ببرند! بابا، فرهنگستانِ شخمی که نهادِ این کشور است و همگان از آن آگاه هستند هم اگر واژه ای پیشنهاد دهد فراگیر نمی شود، یک کسی در یک تارنمایی بیاید یک پیشنهادی بدهد و زبان پارسی را آشفته کند!

-
٢ ماه پیش

کسی من رو  صدا زد؟

آمین هستم 9ساله

جفت با جُستن همریشه نیست. جفت با  یوختن همریشه است و از ریشه یَئوگ در اوستا.

چَم درست نیست،چِم درست است چون در زبان پهلوی چیم بوده است.

  بنظر من شما دارید  از فردوسی بزرگ بهره برداری ابزاری میکنید تا به  آنچه در سر دارید برسید.

اقای فرتاش اینا سرکارگذاشتنت

تاریخ
٢ ماه پیش

چه در سر دارم؟

-
٢ ماه پیش

درود. چه کسانی من رو سرکار گذاشتند؟
هر یک از این دوستان دارند در جای خود در زمینه سره سازی کوششهایی می کنند. اینجور تاختن به دیگران به هیچ سان درست نیست.
با سپاس

-
٢ ماه پیش

جفت از بنواژه ی جُستنه. ناموسن!(جان تو) پارسی ما رو چینیُ تایوانی نکنین؛ همکرانه، همسنجی که جای خود! ایجفتی و  ایوتایی بجای معادله  دیگه چه جور بُنجُلواژه ای هستن؟ ایوتایی؟ اوعععععع. شرمت نمیاد؟ 

پیشتر پرسیده شد روش کار برای پیشنهادن نوواژه چیه. کسی که بنواژگان پارسی و پیوندشون با دیگر واژگان رو به خوبی نمیدونهُ نشناخته سزاوار نیست نخودِ آش نوواژه پیشنهادن باشه. امیدوارم بهتون بربخوره این سخن و فریفته ی چارتا ستایش از اینو اون نشینُ جایگاه خودتون رو دریابین.

هر چه بیشتر واژه پیشنهاد کنین برای یک واژه پرسیده شده، کمتر اندیشیده ایدُ کمتر شناخته اید پارسی رو. هزار هزار از این مُرده-شسته-واژگان یک واژه ی عربی نمیارزه.

 نفرینیانِ چپول! چرا فرو نمیره جانِ سخن در اندیشه ی شما؟چرا تردید هم نمیکنید که این کاره نیستین؟ چجوری اینهمه خودپسندیُ خودخواهی جا داده شده تو سر به این کوچیکی؟ ی کوچولو به کاری که میکنید تردید کنید، ی کوچولو اگه پارسیدوستنما نیستین.

به  راستی سوگند که اگه تکواژه به هم هُلچپانکردن هنر بود آمین ۹ ساله از همه ی ما هنرمندتر بود.  

محسن تو ول کن برو. جان تو برو. خاهش میکنم ازت. جان تو اگه رفتنت نیومد دستکم  بجای دهان جنبانیدن، اندکی اندیشه رو  گرتگیری کن. با اون ستایش های نابجایی که از تو میشه سخت بتونی بگوش باشی چی میگم.  

هر کی شاهنامه رو نخونده زرِ نوواژه پیشنهادن نزنه.  هر کی ارج شاهنمامه در پارسی رو نمیدونه  پژوهشی کنه تا بدونه  و دهان رو هم تا زمانی که شاهنامه خوان نشده ،تا انچه که باید بیاموزه رو اموخته باشه،  بر هرگونه نوواژه سازی در پارسی بسته نگهداره. راه یکی ست اونم شاهنامه ست. هر کی میگه نه، سخنش به هیچ جا بند نیست و واژگانش به  گوزِ خری بندن. پارسی، اوستایی و پهلوی هم نیست؛ ورای اوناس. پس چَم چَم هم نکنید. 

در پایان... برای اینکه بدونی درست پیش میری در اموختن پارسی یا نه، باید بررسی کنی که ایا میتونی پیوند میان بنواژگان و دیگر واژگان رو دریابی یا نه. برای نمونه در اغاز شاید ندونی واژه ی  نفرین در پیونده با بنواژه ی افریدن، یا که ارج در پیونده با بنواژه ی ارزیدن. اگه بتونی خودت دریابی این پیوند ها رو، پس میشه گفت در اموختن پارسی پیشرفتهایی داشتی. ورزیده که شدی در شناخت واژگان پیشینِ پارسی، سپس بیا نوواژه بگو. نه اینکه هنوز پیوند خو(اخلاق) و خواستن رو ندونسته، باز بیای گوز خران پیوند بزنی به وژدان اینو اون، نامش رو هم بزاری نوواژگانِ پارسی. سد ها بار بررسی کن تا مبدا جایی کژ رفته باشی. مبادا بیای برای یکواژه سدها کژراهه پر ز خران گوزو پیش نهاده باشی.   پارسی پر ز پیوندهای فراموش شده، وژدانها پر ز گوز خران بیپیوند.  

امیدوارم سخنم کسی رو راهنما بوده باشه. در آرزوی روزی ام بازار چپولان سرد باشه پارسیدوستان روش کار رو بخوبی شناخته باشن.  

اگه در آنچه که گفتم تنها یک واژه ی نابجا یا گزاره ی نادرست دیدی، دباره بخون که درست نخوندی.

٤٣٩
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٥
تاریخ
٢ ماه پیش

زر از بنواژه آزردن همخانواده با زاریه؛ همون واژه ی زاری که گهگاه با واژه ی گریه همراهه؛ گریهُ زاری - زر زدن هم ارزه با سخن ازارنده گفتن.
ی نگاهی به آواآرایی این واژگان هم بندازیم بد نیست:
آ زُردن، زِر، زآر، آزار،

-
٢ ماه پیش

خودِ تو چه کاری برای پیشنهاد دادن واژه به جایِ واژه های بیگانه کردی؟
در آبادیس که هیچ. جایِ دیگر؟
اگر هم که هیچ واژه ای پیشنهاد ندادی در هیچ جایی، پس چرا دَم از پیش نیاز های نوواژه پیش نهادن می زنی؟خود تو باید کاری کرده باشی تا بتوانی بگویی {باید این/باید آن. . . . }

-
٢ ماه پیش

این که میگی هم چخوانه محسن. من میگم این کار نکنین، تو میگی تو خودت چرا این کار رو نمیکنی؟
من همچون شما کمبود چندانی در میان واژگان پارسی نمیبینم که به نوواژه درانداختن روی بیارم. شما چون دامنه ی شناختون از واژگان پارسی بسنده نیست اینهمه نوواژه! میتراوید؛ ان هم چه نوواژگانی، نوواژه که نه، پشکلواژه.
من یک بند بیشتر پیش نیاوردم. شاهنامه خواندن. میپذیری یا نه؟ از شاهنامه هم دستور زبان پارسی رو میشه اموخت هم شیوه ی سخن رو و هم پر است از واژگان پارسی.

-
٢ ماه پیش

ما واژه یِ {جُفت} را در پارسی داریم و گمان کنم بتوان از آن واژه سازی برای این نیاز کرد.

هنگامی که ما دو چیزِ همسان یا در یِک دسته داشته باشیم به آنها {جفت} می گوییم(بیشتر به دو چیزِ همسان گفته می شود {جفت}) 

از همین روی،شاید بتوان {ایجُفتی} را (ای.جفت.ی) را پیشنهاد داد.

در پارسی {تا} را داریم که هرگاه ما با دو چیزِ برابر سر و کار داریم از {هَمتا/یکتا} بکار می بریم.گمان می کنم بهتر است برایِ {معادله} از پیشوند {ایو} بکار برده شود و بگوییم {ایوتایی:ایو.تا.یی(ی)} .

یک چیزی که دیده می شود این است که اگر {ی/یی} را از بیشتر پیشنهاد ها برداریم،به همان {برابر} می رسیم،و نشان می دهد همه این واژگان به چم {برابری} هستند،چیزی که خودِ کاربر گرامی /فرتاش/ در  پیش تر فرمودند که {برابری و معادله یکی نیستند}.پس آیا این واژگان چون با {برابری} یکی هستند،به درد نمی خورند و باید جورِ دیگر نگاه کرد؟ 

بِدرود!

ویرایش:گویا بکار بردن از {جُفت} شاید کاربردی نباشد.ولی بکار بردن از {تا} گمان می کنم در خور باشد.اگر چنین نیست،بفرمایید.

١٥,٦٠٦
طلایی
٣
نقره‌ای
٩٥
برنزی
١٠٥
تاریخ
٢ ماه پیش

سرور بزرگوار طاهری

این درست که واژه‌ی "چند" درآمیخته‌ی [چه + اَند] است لیک  [اند] درینجا همان اندی(=تعداد یا شمارِ ناگویا) است مانند اینکه بگوییم [بیست و اندی سال پیش]؛

 پس واژه‌ی چند، یک پرسشواژه یا گُنگواژه برای پرسیدن یا آگاهی دادن درباره‌ی شماره‌ یا تعدادی ناگویا و گنگ است.

بنابراین فراموش نکنیم که واژه‌ی چند، تنها کاربرد پرسشی ندارد، که برای نشان دادن یک شماره‌ی ناگویا بی‌آنکه کنونه یا حالت پرسشی داشته باشد نیز به‌کار می‌رود؛ به‌نمونه:

[با چند تن از دوستان به کوه رفتم.]

و اینگونه کاربرد در گذشته نیز روامند بوده:

تنی چند زآن موج دریا برَست/رسیدند نزدیکیِ آبخست.

[فردوسی]

برآیندِ این بازنمود این است که واژه‌ی

 همچند(=همشمار،برابر،همتعداد،مساوی=دو چیز که 

هر یک اندازه‌ای گنگ ولی برابر باهم داشته باشند) 

 واژه‌ای‌ست که در گذشته به‌درستی ساخته شده و به‌جای  مساوی به‌کار رفته است.

پس هیچ دشواری در اینکه واژه‌ی همچندی به‌جای معادله به‌کارگیری  شود نمی‌ماند

 و نیز ناهمچندی به‌جای نامعادله.

باهمدیگر#بی‌همدیگر

٤٧,٥٠٧
طلایی
٦
نقره‌ای
٢٣٩
برنزی
٤٨٦
تاریخ
٢ ماه پیش

چند از  چ + اند  آمده  ( اند یعنی ضریب ؛  برابر   and  لاتین  که برای  همراهی و ضریب و شدت بستن  بکار میرود  =>  چند  =  چه اندازه؟  یعنی سوالیست  نه  جوابی

برایب همین  برای  جاهایی که  چیزی را نمیدانید  از   چند   کیلو ؟ چند تومان و ....  بهره میبریم

پس   همچند =  هم + چند     و   چون   هم   برای   همراهی  و  با هم بودن   بکار  میرود اما  چ + ...  برای   سوالی  کردن    امیخت ایندو باهم  سزاوار نیست

مثلا همین باهم   که نوشتم    اما بیهم نداریم  چون یکی اشاره به بودن  و  دیگری  اشاره به نبودن دارد

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٢ ماه پیش

درود 

همانگونه که واژه‌ی همچند به‌چم [برابر، مساوی،معادل] است می‌توانیم واژه‌ی همچندی را نیز به‌چم[برابری،معادله]  داشته باشیم.

برتری این پیشنهاد، دیرینگی و بکاررفتن واژه‌ی همچند در خاستگاه‌های کهن پارسی‌ست، افزون برین واژه‌نامه‌ی عمید نیز  همچندی را به‌چم معادله یاد کرده است.

٤٧,٥٠٧
طلایی
٦
نقره‌ای
٢٣٩
برنزی
٤٨٦
تاریخ
٢ ماه پیش

به گمانم برای {نامعادله} که در  آن به همسنجی میان دو شمار می پردازیم،می توان از برابر هایی که برایِ {مقایسه} داریم الگو بگیریم.

برای نمونه،شما {تَرسنجیدن/تَرسختن} را برایِ {مقایسه} پیشنهاد دادید،و از این روی،می توان از فرآورده های آن برای {نامعادله} بکار برد.

در پیوند با پرسشی که داشتید،به گمانم می توان از واژگانی که به چَمِ(یا در پیوند با) {درونمایه(مایه)/بار/اندازه} هستند،بکار برد.

{برای نمونه ایومایگی/ایمایگی؟)

سپاس از شما.

١٥,٦٠٦
طلایی
٣
نقره‌ای
٩٥
برنزی
١٠٥
تاریخ
٣ ماه پیش

درود

 تا اینجای کار دریافتیم که برای واژگانِ " معادله،نامعادله"   پیشوند هایِ زیر سزنده هستند :

1- پیشوندِ " هم-"

چنانکه دوستان فرمودند بمانندِ " همبَر،همچند و... "

2- پیشوندِ " برابر-"

3- پیشوندِ " ایو- (ای-)"

(   کریستین بارتولومه" نیز این  واژه (یا پیشوند) را برابر با " -gleich"  آلمانی گرفته است.

.....................

هرچند که پیشوندهای دیگری همچون " پَد" نیز هستند ولی  برای ما سه پیشوندِ بالا و از میانِ آنها، پیشوندهای 1 و 2  برتری دارند،چراکه ما با آنها آشناتر هستیم.

اکنون پرسش اینجاست که چه  بنواژگانی را بهتر است با  پیشوندهای بالا همراه سازیم تا  به خواسته یِ خود برسیم؟

٢٨,٢٦٢
طلایی
٢
نقره‌ای
٢٦٦
برنزی
٢٣٧
تاریخ
٣ ماه پیش

هی.(این دیدگاه پایانی این کاربر در این باره است)
{گمان که}.از کجا میدانی که جایگزینی یک به یک از واژه بیگانه است؟ {هَم.کرانه}،نشدنیه که چنین واژه ای جایگزینی یک به یک نباشه؟!
شما گمان کردی که ما اگر کسی پیشنهاد بد داد،نکنه که ما یه وخ روی زبون بیاریمش! وای وای وای!
شما بگو که چگونه یک واژه {پارسی} می شود و نمیدونم پارسی پریشان نمیشه؟ خب بگو،چیکار باید بکنیم،هزار بار گفتی چمیدونم از خودتون واژه نسازید.خب برای نمونه،اگر ما یک واژه بیگانه داشتیم که توی پارسی هم برابری از پیش براش نداشتیم.یک ابزارِ نو.
چیکار باید بکنیم؟ 
کسی هم اگر پیشنهادی داد اگر سره باشه روی چشممون میگذاریمش چون میدونیم اندیشه نیکی داره و میخواد واژگان بیگانه رو بر زبون نیاریم.
شما نخست بیا واژگانی که از نِگاهِ چمیکی(=معنایی) درخور هستند را برگزین،سپس برو ببین زیبا است یا نه و چمیدونم،هرچی که {گرو=شرط} داری.
یک بار بگو،چه واژه ای درخور پیشنهاده؟ باید چه ویژگی هایی داشته باشه؟ هزار بار میگی این جوری واژه سازی کردن نادرسته،خب باشه،چی درسته؟!

١٥,٦٠٦
طلایی
٣
نقره‌ای
٩٥
برنزی
١٠٥
تاریخ
٣ ماه پیش

گمان کنم سه بار گفتم که زیر واژه چیست(در زیرِ پرسش های پیشین کاربر گرامی فرتاش)

برو یه واژه زیر آبادیس پیدا کن،برای نمونه {زیوغ}،با هم از پیش هماهنگ کنید(با هرکس میخوای گفتگو کنی)،به جای اینکه بیای زیرِ پرسش،این ها رو بگی(با هر کسی میخوای گفتگو کنی)،برید اونجا هرچی میخواید بگید.

گروه هم برا این گفتم هزار تا پیام فرستادی.تا آبادیس بیاد پذیرش کنه پیام هایی رو که میفرستی،زمان می بره.

خب بیا یه گروه بزن همون زمان که فرستادی نمایش داده بشه!

یا این کار رو کن یا اونکارو.دیگه چمیدونم.

١٥,٦٠٦
طلایی
٣
نقره‌ای
٩٥
برنزی
١٠٥
تاریخ
٣ ماه پیش

هنوز نگرفتم چی میگی. خب تو ی گروه بزن، منم فرابخون اونجا تا بدونم چی میگی. شنیدن بود مانند دیدن : )

-
٣ ماه پیش

تو میخوای گفتگو کنی، من بیام گروه بزنم؟ مگه من میگم گروه تنها گزینس. خب برو ساده زیر یه واژه با هرکی میخوای گفتگو کنی برو اونجا
نیازی نیست بیای هرچی پرسش از گرامی، /فرتاش/ هست رو پر کنی از این چیزا. برو بشمر ببین چند تا پیام فرستادی. شاید {گرفتی} چی میگم.

شما روش خوبی رو پیش گرفتی، یکی بهت گیر بده خودتو میزنی کوچه علی چپ هی میگی {نگرفتم} و {آشنا کن منو باهاش}.
میخوای بازی کنی؟

-
٣ ماه پیش

اینا که گفتی پیوندی با زبان پارسی و واژگانش نداره. پس وابده و به کار دیگه ای بپرداز.

-
٣ ماه پیش

آفرین! چه باهوشی.
خودت میای میگی چیکار باید بکنم. پاسخ بهت میدم، میگی {پیوندی نداره}؟ خب اگر میخوای در پیوند باشه که چرا میپرسی؟!

-
٣ ماه پیش

همکرانه؟

این گمان که واژگان بیگانه را برابرنهادهایی یک-به-یک هست خود کیسه چرکینی ست که باید از اندیشه ها زدود.

بنواژگان پارسی و جهانشناسی ایرانی به گونه ای ست که بسیاری از بنواژگان پارسی همتایی  در زبانهای بیگانه ندارن و هر چه هست همسانی ست. پس اینکه یک واژه بیگانه در سخن را باید با کدام واژه ی پارسی جانشین کرد به ساختمانِ سخن و واژگان پسوپیشش وابسته ست. اگر نیک بنگری درخواهی یافت که بسیار پیش میاد که یک واژه پارسی را در همه جا جانشین تنها یک واژه بیگانه نمیتوان کرد.   

از این گذشته زایایی زبان پارسی واژگان بسیاری رو در دسترس میزاره، واژگانی که زبانهای دیگه توانایی اینگونه زایش ها رو ندارن. به هم چسبانیدن وندهای پارسی و گُرُگُر نوواژه برتراویدنی که دوستان میکنند اگر پارسی را پریشانتر نکنه اراسته تر هم نخواهد کرد. من میگم بسیاری از دوستان چپولن.  نمیپذیرن که چپولنُ انچه میکنن رو هنر میدونن.چپول نامیدنشون  یک هشداره، دشنام نیست. بزار روراستتر باشم. گاهی واژگانی پیش میکشن که چنان بی دروپیکرند بیپیوند نابجاُ ناسازگارُ ناشایستن که نگوُ نپرس. نگاهی بنداز به واژگانی که تنها برای 'معادله' در اینجا پیش نهاده شدن بنداز. امیدوارم که بدانییُ اندریابی که داستان چیهُ اینان به کجا شتابانن.

اینکه چپولنُ پریشان میکنن پارسی رو شوربختانه راسته. ناگفته نمونه که من روی سختم با همه ی دوستان نیست. 

٤٣٩
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٥
تاریخ
٣ ماه پیش

کاربر /Mim/ هم که میاد هزار تا پیام می نویسه آدم گم میکنه پیشنهاد ها رو.

بابا میخوای درباره بنواژه و اینکه چجوری باید برابرسازی کنیم پیام بنویسی خب یا برو زیرِ یک بخش(زیرِ واژه)  گفتگو کن،یا یه گروهی چیزی بزن!

١٥,٦٠٦
طلایی
٣
نقره‌ای
٩٥
برنزی
١٠٥
تاریخ
٣ ماه پیش

اینجا چشه مگه؟ جا از این گرمُ نرمتر کجا پیدا میشه واسه گفتگو؟! گروه بزنم؟ کجا؟ زیرواژه کجاست؟ اشنام کن باش.

-
٣ ماه پیش

آیا می توان {همکرانه} را به جایِ {معادل} پیشنهاد داد؟ اگرنه،این واژه را برابر چه واژه بیگانه می دانید؟(یا همکرانگی را به جایِ  معادله)

سپاس از  شما.

١٥,٦٠٦
طلایی
٣
نقره‌ای
٩٥
برنزی
١٠٥
تاریخ
٣ ماه پیش

درود بر شما
بگمانم این پیشنهاد درخور نباشد، چراکه در دانشِ مزداهی واژه " کران، کراندار، کرانِ بالا، کرانِ پایین" در جایگاهِ دیگری بکار رفته اند که اگر در بافتاری که این واژگان، بکار رفته اند، چیزهایی همچون " معادله/نامعادله" هم داشته باشیم، واژه یِ " همکرانه/همکرانگی" کژتابی پدید می آورد.
من همچنان خواهان پیشنهادهای دیگری از شما هستم.
سپاس

-
٣ ماه پیش

ی جور گَشتِ اوایی در کاره که واژه ی او میشه وی. اون جور گشت توی واژه ی پیچگَشتی،  افزارِ گردوندنِ پیچ، و پیچگُشتی که مینویسنش پیچگوشتی هم هست. واژگانِ اُو، اُوی و وُی(یا وِی )واگشتی از همن نه اینکه برابرنهادی باشن از هم و در درون دو زبانِ گوناگون. واژه ی 'او' همون وی است که پیرتر، یا جوان تر، شده یا بوده. ما داشتیم از برابرنهادی واژگان میگفتیم در دو زبان که برای سادگی سخن کوتاهش میکردیم به برابری واژگان، نه از اینهَمانیِ واژگان در یک زبان.

هنوز نمیدونم رشته ی سخنت به کجا بستس که از واژه ی 'وی'  میپرسی.

٤٣٩
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٥
تاریخ
٣ ماه پیش

یکم اینکه من به مانند اون بیماران نیازمند به پرتونگاری که نیازمند کمانکن دیده میشم مگه؟ دوم اینکه مگه واژگانی که اینجا دربارشون گفتگو کردیم به گفته ی تو نابواژه بودن؟ سوم اینکه، واژه ی همسو  گاهی بجای کاربرد های واژه ی موافق بکار بره یا نره که  گواهِ برابر نامیدشون نیست کنه. خب واژه ی خر هم بجای نادون بکار میره گاهی. پس باید بپذیریم این دو واژه گاهی برابرند؟ مگه باز کردن پیچی با انبردست، گواه خوبی برای برای برابر دونستنش با پیچگَشته؟  مگه ما در باره کاربرد واژگان گفتگو میکردیم؟ اینکه همسو رو میشه با موازی برابر دونست خودش گواهی بر اینکه تو داشتی  کاربرد  و مینوی واژه رو درهمریختی. من میگم از این درهمریختگیها پارسی ای درنخواهد اومد.

ببین مهدی جان... تا همدلی نکنی و در اونچه ک میکنید تردید نکنیُ نخوای جیز دیگه ای رو ببینی، سخت میشه چیز دیگه ای رو نشونت داد.

٤٣٩
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٥
تاریخ
٣ ماه پیش

مگر او معادل وی نیست ؟ در عدلیه هم بنام عادل مشهور ، عدل در ذات وی ، معتدل در نفس ، متعادل در منش، معدل  اعمال بیست  ، از حزب اعتدال ،  متعادل در مزاج ، عدالت پیشه ،  عدول در کار وی نیست ، حال چه معادله چه نا معادله ، تعدیل خواهند شد ،.......

٥,٢٤٧
طلایی
٣
نقره‌ای
١٠٦
برنزی
٩٢
تاریخ
٣ ماه پیش

شاید اگر اون کمانکها را برنکشم خودمم ندونم چی گفتم!!!  چه برسه به دیگران، 

هی باید کمان آرش‌گونه‌ی پارسی‌پرستی را بکشم به این امید که تیر نابواژه‌ها را به آماجِ گریزانِ اندیشه‌های افراسیابزده بنشانم.

من در زندگی و کارم پیگیرانه نابواژه‌های پارسی را به‌کار می‌برم؛  در کارم که پرتونگاری(رادیولوژی) است از  بیماران زادروزشان را می‌پرسم، بیشتر بیماران زود دوزاریشون می‌افته ولی برای برخیها: 

من: زادروز؟

بیمار: چییییی؟

من: زااادرووز!

بیمار: اومم، زادروز چیه؟

من: چه روزی زاده شدی؟

بیمار: آها...

چاره‌ای نیست باید برای برخی‌ها اندکی زمان و توان گذاشت و روشنگری کرد این همان کمانک کشیدن است که نابواژه را در اندیشه‌ی آشوبزده‌ی امروزی  ‌کنده‌کاری می‌کند.

روزی هم بیماری دیدم که مغز کوتوله‌برزیلی‌اش دیگر گنجایش بیشتری نداشت، قلقلکی بود برای غوته‌خوردنش در دریای تاریک خنده‌ای کش‌دار از روی بی‌عاروننگی.

درباره‌ی واژه‌های پیشنهادی  ‌چقدر زود جوگیر و دریازده میشی؟

نامش روشه: پیش‌ نَ‌ ها دی، پیشنهاد اگر خوب نباشد پس‌نهاده خواهدشد.

اینک کی خواسته همباشت رو جای موافقت  بگه؟

به‌جای یه چیزی پیشنهاد شد ولی تو دنبال بهانه‌ای می‌گردی که زورقِ معادله‌ات رو  ‌چپه کنی‌ و غوته‌ور بشی در آبگیر کوچک ساخته‌ی اندیشه‌ی نرده‌کشی‌شده‌‌ات! 

.

همسو به‌جای موافق تازگی‌ها به‌خوبی بکار میره خب همسویی هم میشه موافقت،  جز اینه؟

همسو به‌چم موازی، دو چیز یا کسی که هرگز باهم  سرشاخ نشوند، به یکسو رفته، همیشه باهم موافقند پس همسواَند.

همداستان و همداستانی هم از واژه‌های کهن ‌اند برای این خواسته.

میم جان الکی آدمو درگیر می‌کنی نکن، به این چیزا دست نزن بیا این‌ور با تو ام آ.

٤٧,٥٠٧
طلایی
٦
نقره‌ای
٢٣٩
برنزی
٤٨٦
تاریخ
٣ ماه پیش

اینجا خوبه؟ یا اون - ور - تر؟ : )

-
٣ ماه پیش

اگر بر آنیم که باید بنیانِ واژگان بیگانه را از وژدان برانداخت، پس این دمادم کمانکی برکشیدنُ اون واژگان بیگانه گوشزد کردن دیگه چیه؟ اگر هم که بر ان نیستیم، چرا خودمون رو ازرده کنیم با واژگان پارسی؟ خب همون عربیو بزن بره دیگه!!!  این در-کمانکی-گوشزد-کردنِ-واژگانِ-بیگانه-نیاز-دیدن مگه نه از این روست که ناخودآگاه خود به خوبی میدونه اون واژگان شایستهُ بجا نیستن؟ من میپرسم، ایا بدون ان کمانکها که برمیکشین، خودتان درخواهید یافت که این چه بود که دیروز نوشته بودین؟ اگر که میگین اره که درمیابم چه گفته بودیم، بذار که بگم که اگر دروغ هم نگفته باشین، من که اگر ده بار امروز بخونمُ دو ده بار هم فردا، باز درنخواهم یافت اینگونه پریشانگوییتون رو.

گیریم که اون همورُ داتبرُ چهُ چه درست بوده باشنُ نیکو در جایی! از چه کوشید در هر کجا که  معادله! و تابع! رو اوردن  این  همون یک برابریتون را زورچپان کنین؟ مگر همتاییِ یک-به-یک ای میان واژگان بیگانه با واژگان پارسی هست؟ چن بار دیگه باید اینا رو بگم؟ 'من داتبر تو هستم' درد به شکمت نمیاره از گوارشناپذیریهای بسیارش؟

سر به بیابان گذاشتنُ به زیر افتاب سوزانی برشته شدن درد کمتر میرسونه  تا دیدنِ ایگونه کژرویها. 

روراست باشم با دوستان. شما اگر استادِ پالایش واژگان هم بوده باشینُ من اون شاگردِ هیچندان از پالایشگری، از پیرایش سخن هیچ نمیدونین چرا که کوچکترین نشانی از دونستنش در شما همراهان نیست وگرنه که اینگونه زورچپان نمیکردین.

همسویی و همباشت رو  بجای موافقت بکار ببریم؟

بابا... فرتاش. جان تو بیا ببین واژه ی 'پذیرش' خرِ کدوم مادر مرده  ایه بیاد ببردتش پیش از اینکه همباشتمندی و همسوگردانندگی رو برابر نکردن با موفقیت و پیروزی. بابا اینا چی دارن میگن فرتاش؟ میبینی؟ چرا هیچی نمیگی؟! نکنه تو هم باهاشون همسوگردانندان و  همباشتمنداری؟   اینا یکیشون پیاز تلیت کرده تو نوشابه، اون یکی میخاد نون با اب هویج به خوردمون بده. 

 این واژگان شما چنان پرتُپلاست که نمیشه گفت این خوب نیست یکی دیگه. که باید گفت اهای اقا... نکن، دست نزن، بیا این ور... با تو ام آ.

٤٣٩
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٥
تاریخ
٣ ماه پیش

بالاخره معادله یا نیست ؟ شاید یه روزی متعادله بشه ، ممکنه ؟

-
٣ ماه پیش

دریافتم نشد چی پرسیدی. واژگان رو میپرسی که چی با چی برابره؟ ی روزی دلار برابره ۷ تومن بود، امروز بیشتر از ۷۰۰۰۰ ه.

-
٣ ماه پیش

بر جناب طاهری و دیگر گرامیان درود 

درباره‌ی واژه همبَر من هم با شما همسواَم که نباید  در یک زمینه‌‌ی ویژه  مانند رایش و هندازه(ریاضی و هندسه) از یک واژه‌ با چند چم بهره‌گیری شود که  گنگی‌افزایی  خواهد داشت، این یادآوری شما  مایه‌ی خشنودی من بود؛ 

بجز این با واژه‌ی همبَر با همبُر=تقاطع   نیز همانندی نوشتاری دارد که این هم در واجدان نارسای ما دشواری دیگری‌ست.

همبار نیز همچم با برابر و هموزن است  و به‌جای معادله می‌توان گفت همباره یا همباری.

من واژه‌ی همباش را پیشنهاد ندادم و آن را درخور برای این جستار نمی‌دانم.

کاری که من کردم این بود که بنواژه‌ی همباشتن را از همبار به‌دست آوردم، همباشتن=همبار کردن، هموزن کردن (نمونه‌ی دیگر:  انباشتن=انبار کردن)

و همباشته=همبار شده، هموزن شده

و همباشته را به ریخت همباشت کوتاه کردم که کاری روامند در دستور پارسی‌ست.

پس همباشت همان [همبار شده] است و هیچ پیوندی با [موافقت] ندارد.

به‌جای موافق و موافقت همان واژه‌های همسو و همسویی  خوبند (و نیز همداستان و همداستانی) هرچند در هندازه به‌جای موازی  و موازات هم به‌کار می‌روند.

من نیز با همرسانیِ اندیشه‌ها و سبک‌سنگین کردن و پالایش پیشنهادها سراسر همداستانم و هرگز خودم را در جایگاهی نمی‌بینم که خواستِ به کرسی نشاندنِ چیزی را داشته باشم تنها کاری که کردم کمی روشنگری بیشتر درباره‌ی پیشنهادم بود.

سپاس از شما 

٤٧,٥٠٧
طلایی
٦
نقره‌ای
٢٣٩
برنزی
٤٨٦
تاریخ
٣ ماه پیش

دوست خوبم / نسخت اینکه سپاس گذارم از بابت رنج و  زحمات شما ؛  هدف ما به اشتراک گذاشتن پندیش( فکر) میباشد// داشتم  به  همبر  جنابعالی قانع میشدم که واقعا چه ایرادی دارد یک واژه  چند معنا  داشته باشد اما در ریاضیات به این مورد  برخوردم

معادله  سه ضلع متفاوت                که  اگر   بخواهیم  جایگزین کنیم  میشود => همبَرِ سه بر گوناگون  ؛  یعنی  چون  اشاره به همبر شده   در جلوتر  اشاره  به نابرابری  بر   شده  پس  خودش  ایراد  سخن دارد؛ یعنی  بهتر  نبود اینطور نوشته شود

مثلا = همبر  سه ور  گوناگون ( یعنی  ابتدا  ضلع را از  بر  به  ور   تغییر دهیم )  یا  اینکه   به   معادله  همور  بگوییم   نه  همبر   که در  ادامه  به  بر  = ضلع  ( که از پیش  همگانی بوده   دستخوش  تغییر  نشود ) => همور  سه  بر  گوناگون  | این بهتر  نیست؟

کل  تلاش  های  همه افراد برای  رساندن بهترین  مفهوم و واژه  در   گستره  زبانِ تا در همه حالات  اصل و مفهوم و آوایی بهتری  رو  ادا کنه.

در خصوص همبار به نظر خودم  بیشتر  برای  معنا  و مفهوم  معادل بکار داره = یعنی / مفهوم برابر و ...

هدف به کرسی نشاندن نیست 

باش را حاضر میدانم و همباش را هم حاضر  = موافق => همباشت را میتوان برای موافقت بهره برد وزن و نگارش یکسانی هم دارند

اگر موافقت (همباشت) بفرمایید / همباشم = موافقم / همباشی = موافقی و ...

معادله = هموَر 

نامعادله = ناهموَر

داتبرد را هم میتوانیم برای تابع  بکار ببریم ( یعنی هر آنچه به او بدهیم  بر اساس تبع  ما را به عدل میبرد ( جواب  درست  و عادلانه )

من تابع (داتبر /داتبرد) شما هستم 

برخی از توابع (داتبران / داتبردان ) ریاضی  کاربرد در حل مسائل ...

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٣ ماه پیش

همین واژه ی برابر! این از کجا دراورده شده؟ من میگم از بُردن دراوردنش. اوردن   از بُردن دراورده شده. پیشوندِ -بَر رو هم از بُردن دراووردن. پس براوردن از دو روی پیبسته به بُردنه. از براوردن هم واژه ی براور رو دراوردن توان کرد که با ی اواگشت، نه به مانند اواگشتِ نادرستِ بترسک به مترسک، خواهد گشت برابر. تو میگی این نادرسته؟ اگه برابر نه از زیر سنگریزه ای یا خشکیده بته ای اومده نه از اونجا که گفتم دراورده شده، پس از کجا اومده یا دراوردنش؟ 

اگر نیاکانم بودند که پندار ژرفِ داد رو در دلِ دادن کردن، پس من چگونه میتونم ره رستگاری رو بجورم در روزگاری که واژگان همانگونه پنداشته نمیشن که  پیشتر میشدن؟   اگه رستگاری ای در کار نیست پس منو با مشتی دروغواژه واگذاشتن؟

این که بَر رو برای ضلع بکار میبرن منو یاد کاربردِ  بازکردن بجای گشودن میندازه. یکی بره ی المانی بیاره بهش بگه ببین ما چه واژه ای داریم تو نداری. بیا از دو بنواژه ی نمیدونم چی چی که برابر! با بازکردنه ی واژه بساز که همسان باشه با گشودن.  سپس بنشینُ کرده خویش افرین کن. یا همون مترسک رو، بهش بگو ی نترسک  بساز که  ازش بترسن. بهش بگو ی واژه بساز از انداختن که همسان باشه با برابر. اگه گفت نمیشه بهش بگو ما داریم؛ هم-اندازه.

نمیدونم شما دوستان کجای داستانید. من که بد گمگشتمو اینکه گمشدن چیه رو هم نمیدونم. تنها میون واژگانی که بسیار کم پیش میادبشناسمُ خشنود باشم میلولم.   

چجوری متونید بشینید دم به دم واژه ول بدید بیرون. به راستی میدونید چه میکنید؟ خب چرا یکی پیدا نمیشه منو به راه راست کژ کنه یا که از راه کژ راست کنه؟ 

چرا جهان در  افزایش انتروپی و نابسامانیه؟    کی میدونه چرا؟ باید باور کنیم خودش اینجوریه؟ چرا من از هر گونه باوری گریزانم؟  نه نه.... خوشبختانه چرایی این یکی رو میدونم.

در شگفتم که چگونه است که گرچه من خودم میدونم که نمیتونسته باشم که دونسته باشم چی داشتم میگفتم یا که چه گفته ام، کسی که میشنوه چی میگم میدونه چی رو توان گفتنم نبوده.   

چه خوب که فرتاشی هستُ مهدی ایُ گاهی هم عارفی. چه بد که بد  منم همش.

٤٣٩
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٥
تاریخ
٣ ماه پیش

واژه‌ی همبَر(=مساوی،همتراز)، یک واژه‌ی تبارمند و دارای دیرینگی  است اکنون به‌چم همپهلو و همضلع شده خب اگر به همین چم هم به‌کار رود مایه‌ی خشنودی خواهد بود.

لیک همبار(=برابر) چطور؟

اینکه پیشوندهای [هم،هن،اَن]  را همه‌جا ریزبینانه یکی بدانیم گمان نمی‌کنم درست باشد، آیا [هنگام و همگام و انجام] یکی‌اند؟

در این سه واژه، از یک پسوند در سه ریخت بهره‌گیری شده  لیک هریک از واژه‌ها دارای چم جداگانه‌ای است.

آیا [انبار و هموار] یکی‌اند؟ یا [انباره و همواره]؟

می‌دانید که وار از بار گرفته شده.

جناب فرتاش اینکه شما نوواژه‌ی همباشت را با انباشت یکی دانستید این از روی اندیشه‌ی ناخودآگاه شماست که با شنیدن همباشت و با این پیشینه‌ی پنداری که [هم و ان] باید یکی‌ باشند پس واژه‌های ساخته از آنها هم به‌ناگزیر یکیست بی‌درنگ به یاد  انباشت افتادید وگرنه همباشت یک <<نوواژه>> است و می‌تواند دارای یک چم جداگانه و بی‌پیوند با انباشت باشد هتا اگر بدرستی [هم و ان] یک چم داشته باشند که درینباره نمونه‌های بالا را آوردم. 

اگر ما برای یک درونمایه‌ای مانند [همانند دوخته‌شده]، به‌نمونه  نوواژه‌ی[همدوخت] را بسازیم آیا باید آن را بی‌چون وچرا با [اندوخت] یکی بدانیم و آن را پس بزنیم؟

من می‌پندارم نوواژه‌ی همباشت(= همبار شده،برابر شده،همسنگ،هموزن) به خوبی و شایستگی چم واژه‌ی  معادله را  ‌می‌رساند لیک اگر کاربردی شود همانندیِ آوایی که میان این واژه با انباشت هست پس  از چندگاهی بکارگیری، هتا از سوی شما هم دیگر نگریسته نخواهد شد.

٤٧,٥٠٧
طلایی
٦
نقره‌ای
٢٣٩
برنزی
٤٨٦
تاریخ
٣ ماه پیش

مار؟ نه. من هوشداری دادم از انچه نباید کنیم و امیدوارم که دیده باشی چگونه ریشخندِ پارسیستیزان گشته ایم. ریشخندگشتگی ما از کژرویُ ندانمکاریهای ماست. باید پذیرفت که بسیاری از دوستان گرچه شاید پارسیدوستند  پارسی را انگونه که شایسته و بایسته  است نشناخته اند. شناخته اند؟   گاهی چنان واژگانِ شلخته ای برتراوند که  مرغ پخته را هم گریه آید.  گرچه کوششهاشان برای شناختن پارسی را میستایم، پیشنهاد واژگانشان مگر  نَگویشهایم  برنینگیزد. اوستاییُ پهلویُ چه دانم چهُ چه هم که کوژبالاکوژ شده(دات؟). میدانم که اینها را بارها گفته ام. خب... هوشیاری که بد نیست، هست؟ 

بُگزریم... من خود دلبسته ی رازمایی ام و در راستای زدودن واژگان بیگانه در این زمینه هم کوششهایی کرده ام. هنوز هم در شناختن پارسی نوآموزمُ از همین روست که خود را شایسته پیشنهاد کردن نمیدانم گرچه گهگاه ناپرهیزیهایی هم کرده ام. چون در این زمینه کوشیده ام گمان کنم این بار چندان جنجال  نباشد واژه ای که، برای آن کاربرد و پنداری که در دلِ واژه ی (نا)معادله! هست، برابر نهادم را  گویمت و رایت بپرسم.  

(نا)برابرداد
٤٣٩
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٥
تاریخ
٣ ماه پیش

اگر پسوند - داد را پذیرنده نیستی، که من میگویم پسوندیست بجا، پسوند - مان و - انه، - گشت، - شو، هم گفتنی باشد. پارسی که پسوند کم نآرد : )

برابرمان - برابرانه - برابرگشت. . .

برای ان داستانی که در اندیشه میپروری پسوند چه کم دیدی؟

-
٣ ماه پیش

به ضلع بر گفتیم  و همضلع میشود همبَر      پس  نمیتوانیم در  معادل دوباره از  همبَر   سود ببریم

همبار  از هم + بار  آمده   و بار   چندین چم دارد  که  از باریدن  و  واریدن گرفته تا  اشاره به سنگینی  و  ....      پس همبار  میشود  هم سنگ  و هم اندازه  یا  هم شکل و  هم  وار = هموار  ( یکنواخت )  که میشود برای معادل از آن  بهره برد ؛  همتراز  میشود هم سطح یعنی سطح یا level  را  تراز  یا رتبه  نامیدند؛ همچنین برای  سطوح از طبق ( طبق ایرانیست  و  از تپ یا برامدگی یا ضربه آمده؛ تپک بوده که  طبق شده)  سود میبریم پس همتراز  را  اگر برای معادل بکارببریم باید بدانیم در آنجا بکار رفته ؛ باش از باشد آمده و در باشندگان یعنی جایگاه باش یا حاضرین پس همباش یعنی موافق و همحاضر و نمیتوانیم برای معادل از همباش سود ببریم چون پیشتر کاربرد دیگری یافت . پیشنهاد بنده  این چنین است.

عدل = دات ( هرچند  امروزه داد  را  عدل  میشناسند اما دات  ریشه  درست آن است )

معادل = همدات / معادل معنایی = چمدات / چمبار ( چم + بار = معنای  ارزشی )

معادله = داتبرد ( یعنی آنچه شما را به  عدل میبرد = function   یعنی هرچه بدهی برابر  انچه باید رفتار کند رفتار میکند ؛ شمارا به دات یا عدل میرساند) 

متعادل = تراز

انتقال / منتقل = ترابرد / برات / شار  / جارود (نقل مکان )) ( جا + رود = رود برابر route  لاتین یعنی مسیر ؛ گذر / حرکت و جاری شدن => جارود = به جایی جاری شدن = نقل مکان )

٢,٠٤٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٣٠
تاریخ
٣ ماه پیش

درود و سپاس از کاربر عارف طاهری گرامی
نکته آغازینِ شما بسیار درست و بجا بود. ولی با بکارگیریِ واژگان " داد و عدل و. . . " بجای واژه " معادله" با شما همسو نیستم و آنها را درخور نمی دانم.

-
٣ ماه پیش

خوارزمی، دانشمند ایرانی، از پیشگامان اون شاخه از رازمایی، واژه ای رو که همخانواده با عدل بوده را برگزیده و من گمان نمیکنم که پیوندی را که میان واژگان عدل در عربی و داد در پارسی هست را نمیدانسته. پس در بجاییِ واژگانِ المانی تردید کن نه وژدانِ عربیِ خوارزمی.

-
٣ ماه پیش

درود و دهش خدا بر پارسی‌دوستان 

.

[همبَر، همبار، همباره، همباشته، همباشت]

.

واژه‌ی [همبَر] یک واژه‌ی  کهن است که‌ در سخنگان و ادب پارسی به‌فراوانی همچند(مساوی) با [برابر] به‌کار رفته:

همبَر= همتراز، برابر

همبری  یا همبریک= همترازی،برابری، معادله.

شوربختانه با این واجدان(الفبای) نارسایی که داریم واژه‌ی همبَر  ‌با همبُر(=تقاطع)  دچار لغزش و جابجایی می‌شود.

از واژه‌ی همبار نیز که همتراز با همبَر  است می‌توان بهره برد:

همبار: دو چیز که دارای بار همسان‌نند= برابر

همباره یا همباری یا همباریک= برابری، معادله.

از همبار، بنواژه‌های همباشتن و همباریدن به‌دست آید:

همباشتن و همباریدن= همبار بودن، برابر بودن، معادل بودن

همباشته=  همبار شده، معادله

همباشته را می‌توان به‌ریخت "همباشت" کوتاه کرد که واژه‌ای دو بخشی در برابر واژه‌ی چهار بخشی معادله است.

همباشت= معادله

ناهمباشت= نامعادله

و از همباشتن و همباریدن کارواژه‌هایی به‌دست آورد.

٤٧,٥٠٧
طلایی
٦
نقره‌ای
٢٣٩
برنزی
٤٨٦
تاریخ
٣ ماه پیش

درود بر شما، دوست گرامی
سپاس از دیدگاهتان، من هم تا اندازه ای با دیدگاهِ کاربر بالا همسو هستم که " بَر" در واژه " همبر" کارایی هایِ دیگری می تواند داشته باشد. "همباشت" و " انباشت" یکی هستند و " انباشتن/معادله" چیزهای ناهمگونی هستند. کاربر کشاورز گرامی، به یک پیشنهاد بسنده نکنید.
من هم پیگیرِ همان کار هستم. فراموش نکردم.

-
٣ ماه پیش

به یاد ارم، سخنی بسیار کَهُن را، که هرمزد برای اسانی کار، نخست اسمان را آفرید. از این گزاره ی  ساده و کوتاه، پند های بسیاری دریافت می گردد. نخست انکه واژگان پارسی رازهای هستیشناسی نیاکان را در دل دارند. دوم انکه، واژه ی اسمان از بنواژه ی اسودن و همخانواده با اسان است. من میپرسم، کدام زبان رو میشناسید که انگونه باشد که پارسی هست؟ اینکه ما بکوشیم وژدانِ الوده خود را، با بیرون راندنِ واژگانِ ناپارسی پاک کنیمُ پارسی را شناسیم گرچه از بایسته ترین بایدهاست، ایا سزاوار است که برای این کار بر این نهاد باشیم که واژگان خود را با المانی و انگلیسی هماهنگ کنیم؟ کدامین زبان هماهنگ با هستیشناسی فراموش شده نیاکان ماست؟  این نگرشِ شماها پارسی را نسزد. من چندین بار،  اینجا و انجا، کوشیده ام این بنیان کژروی را وراندازم چرا که نیک میدانم این رهیافت شما ره راست نیست.    

خوب است بدانیم برخی از ایرانیان هم مسلمان و هم عربزبان شده پیشتازان رایزی زمان خود بودند.   خارزمی به انچه که معادلات الجبری مینامیدُ امروزه پدر ابن دانش نامندش میپرداخت. من میپرسم واژه ی  الجبر(=نمادین) واژه ای بجا بوده؟ همین واژه به انگلیسی هم  رفته. من میپرسم خودِ واژه ی معادله همخانواده با عدل(=داد از بنواژه ی دادن) در عربی برای انچه معادلات الجبری نامیده شده واژه ای بجا بوده؟ و باز میپرسم واژه  ی Gleich.heit  بجا بوده؟ گیریم که بوده باشند. خب این ما را به چه؟ مگر کاربرد بُنِ واژگان پارسی با زبان های دیگر همه جا هماهنگ است؟ کدامشان اسمان را از اسودن گرفته اند؟کدامشان ساختار واژگانیِ ای به کارامدی پارسی داشته اند که ما بهانه ای برای هماهنگ شدن با انان داشته باشیم؟ گاو جانور است یا جانور گاو؟     

پیشنهاد وژه را واگذارم به پس از اونکه روشن کردی کدوم واژه ی پارسی رو شناختی که 'ع' داشته که 'معنا' دومش باشه؟فارسیزبونا آوایی برای 'ع' دارن؟ بابا ول کن این 'معنا' رو جان من. وابده.

مرغ مینا = مرگ معنا

٤٣٩
طلایی
٠
نقره‌ای
٦
برنزی
٥
تاریخ
٣ ماه پیش

درود بر شما،
شما گویا دنبال زیر بغل مار می گردی. من واژگانِ آلمانی را از آنرو در اینجا نیاوردم که برپایه زبانِ آلمانی واژه سازی کنیم، برکه دوستان را از ناهمسانیِ این دو واژه ( معادله و برابری ) آگاه کنم که به جای معادله واژه یِ "برابری" را پیش ننهند.
من هیچگاه برپایه ریشه واژگانِ بیگانه برایِ زبانِ خود، واژه سازی نکرده ام؛ تا آنجا که توانسته ام، برپایه کارکردِ واژگان و جهان بینیِ یک ایرانی، برابرسازی کرده ام. جایگزینِ" معنا" را در جای خود پس از روشن شدن برخی چیزها، بکار خواهم برد.

-
٣ ماه پیش

آخه چرا؟ مشکل خود معادله و نامعادله که سالهاست داره تو ریاضی استفاده میشه چیه که میخوایی براش معادل پیدا کنی؟ 

١٠٦
طلایی
٠
نقره‌ای
٠
برنزی
٠
تاریخ
٣ ماه پیش

درود بر شما، گرامی شما هنگامیکه چیزی را نمیخواهید می پرید در فروشگاه و به آقای فروشنده می گویید: من آنچیز را نمی خواهم!!
ناگواری درست در همین آموزش و پرورش ناکارآمدی است که با گذشت این همه سال، نتوانسته هیچ برونداد و دستاوردِ شایسته ای داشته باشد و با این نگرش هیچگاه هم نخواهد توانست. و کارِ بنیادی درست از همین زبان و سره سازی آغاز می شود و به دانشهای پایه سرازیر می شود.

-
٣ ماه پیش

پاسخ شما