مرغان که کنون از قفس خوبش جدایید ، ذخ بازنمایید و بگویید کجایید
٢ پاسخ
این مرغان همان هوشیاري انسانی است، یک هوشیاري است که در همۀ انسانها پخش شده و بنابراین هوشیاري از جماد به نبات، از نبات به حیوان، و از حیوان در اثر تکامل وارد ذهن انسانی شده. یعنی هوشیاري که خود خداست، امتداد خداست، خدائیت است، انسان را ساخته و همینطور که می بینید انسان داخل یک انسان دیگر بوسیلۀ هوشیاري ساخته می شود، و هوشیاري از درون آن انسان می آید بیرون، وارد یک فضاي دیگري می شود که این فضا اسمش همین ذهن است. و در آنجا با صورت هاي فکري چیزهاي بیرونی هم هویت می شود، یا به آنها می چسبد یا به آنها زندگی می دهد. وقتی می چسبد به آنها، آنها مرکزش می شوند، ولی از موقعی که هوشیاري خودش را وارد ذهن انسان می کند و با چیزهاي آفل این جهانی هم هویت می شود، از قفس یعنی قفس فرم و صورت جداست، شبیه جماد یا نبات یا حیوان نیست. ما با آخرین باشندهاي شبیه خودمان که حیوان است این فرق را داریم که در حیوان هوشیاري هنوز در قفس است و نمی تواند آزادانه بیاید بیرون ولی در ذهن انسان که قفس است به ذهن چسبیده فقط، به
چیزهاي این جهانی چسبیده و می تواند از این موضوع آگاه بشود، و هوشیاري می تواند همینطور که به اینها چسبیده بود از اینها هوشیارانه جدا بشود و از این قفس بیاید بیرون. پس بنابراین خطاب مولانا به تمام انسان هاست در تمام انسان ها خدائیت و هوشیاري از قفس جداست. حالا چرا ما در قفس ذهن زندانی هستیم؟ براي اینکه به اندازة کافی آگاه نشده ایم که در قفس خبري نیست. چیزي که مولانا اسمش را قفس می گذارد، ساخته شده از فکر است. یعنی دیوارهاي این زندان را فکرها ساختهاند، همان
فکرهاي هم هویت شده و در نتیجه یک من ذهنی بوجودآمده، یک من تصویري بوجود آمده، در واقع یک تصویر ذهنی است چرخان است، در اثر تغییرات فکر، ذهن تغییر می کند و در اثر تغییر سریع تصاویر ذهنی یک تصویر ذهنی متحرّك بوجود می آید و ما فکر میکنیم ما آن هستیم.
سپس مولانا مولانا می گوید: رخ باز نمایید بگویید کجایید؟ اگر رخ را باز کنیم، اگر با چشم هوشیاري ببینیم که این کار گفتیم از فضاگشایی بدست می آید، می بینیم که ما در آغوش خدا هستیم، ما در فضاي یکتایی هستیم، ما هوشیاري هستیم، ما هوشیاري هستیم در فضاي یکتایی و می بینیم که با یک سري چیزهاي بیرونی هم هویتیم، خوب این چیزهاي بیرونی آفل هستند تا حالا به ما هم زندگی ندادهاند، من خودزندگیام، من خود شاديام، من چشمه شاديام، من در فضاي یکتایی مثل ماهی شنا می کنم، ولی آن چیزي که انسانها نمی بینند و لو اینکه ما شدیداً با دردها و با چیزهاي این جهانی هم هویتیم،این است که باز هم میتوانیم یک لحظه جدا بشویم، یعنی مثل آب و روغن هستیم. درست است که هی اینها را قاطی می کنیم ولی یک چند لحظه می توانیم ساکت بشویم آرام بشویم، ببینیم که نه ما واقعاً جدا از قفس هستیم. بچهای که از شکم مادرش می آید بیرون بوسیلۀ زندگی امتحان می شود تا موقعی که بمیرد و ببیند که این انسان از قفس جداست، بنابراین باید در حیاتمان از قفس بیاییم بیرون نه اینکه با عینک اقلام قفس ببینیم. اگر از انسانهایی که از قفس جدا شدهاند بپرسیم کجایند میبینیم که با خدا یکی شدهاند. پس برای جذا شدن از قفس دنیا باید خدایی شد.
* باز نشر از سایت: 👇
https://www.parvizshahbazi.com/PDF/Program 717.pdfبا درود
شکل درست این بیت بصورت زیر است:
مرغان که کنون از قفس خویش جدایید
رخ بازنمایید و بگویید کجایید