پرسش خود را بپرسید

معادل فارسی اصطلاح " Be in over one's head"

تاریخ
١ ماه پیش
بازدید
٢٨

معادل فارسی اصطلاح

 " Be in over one's head"

١,٦٣٤
طلایی
٠
نقره‌ای
٠
برنزی
٢٥

١ پاسخ

مرتب سازی بر اساس:

درگیر شدن در شرایط سختی که نمی توانیم از آن رهایی پیدا کنیم یا  یا داشتن مشکلاتی بیش از آن  که بتوان مدیریتش کرد.

توی درد سر افتادن، توی مخمصه گرفتار شدن

Sean tried to pay his gambling debts, but he was in over his head.

سین سعی کرد بدهی های قمار خود را بپردازد، اما نتوانست از آن رهایی بیابد.

٣٥١
طلایی
٠
نقره‌ای
٢٢
برنزی
٧
تاریخ
٤ هفته پیش

پاسخ شما