پرسش خود را بپرسید

نکته هایی برای بهبودی ترجمه یا مشکلات احتمالی

تاریخ
٣ هفته پیش
بازدید
٥٤

Ahsan Wagah

 THE MEDITATION

 Birds were twittering, the wind was blowing and the water was drifting. With his feet hanging in the water, he was listening to his inner voice at the stream. In this set up of authority and supervision, he did not have any domain. So, here, in the isolation of a jungle, he was enjoying the use of authority over the water, over grass, leaves and air. "Perhaps, I am the only human being here. This plant on which I am sitting right now, must have been grown only for my comfort, and the stream must also be flowing for centuries so that one day I would come to put my feet in its water. How great 1 am!" he was in fact fighting against himself. "Hey, Mister. Can I offer you a shag of sweet, fragrant tobacco" "Oh, no. I can't be alone even here" He felt pinched. Some one else was also there, coughing in a resounding tone. However, he neither moved nor looked behind. "Did you offer me some tobacco?" "I am from the remainders of Dravidians and not from those of the Oads". "Who are you?" "I have come to this isolated stop only to escape this query".

"You cannot escape it. This question will be asked everywhere". The voice from behind him came a little closer and sounded somewhat familiar. "So, this question must have been following you as well?" "Yes". "And who are you?" He could not dare to ask this question from anybody in his area. This question always needed an eye contact which he could never afford. "Who are you?" and he realized that he was looking right into the eyes of the man standing behind him. "Try to identify me" "Are you the ruler of this jungle?" "Yes. But don't think I am a lion" "Aren't you! then how do you rule over the jungle?" "Oh, by force and power". Now the man from his rear came to the front and started talking philosophically. "Power has many forms. You see seasons are more powerful than the winds and water is even more powerful than the seasons. And if these forces can be acquired by a hunter?" "Yes, I identify you. You are Hanuman". "You should concentrate on recognizing yourself". The rude-looking man flew into a rage and disappeared in the woods. "He was afraid of being recognized, despite being the being". He kept on whiling away the time. Suddenly he had this pleasant feeling that he had escaped having to decide about the time, which has its own interesting phenomena.
 

احسان واگهمراقبه 

پرندگان آواز می­خواندند، نسیم می­وزید و آب به آرامی می­خرامید. در حالی­که پاهایش را در آب گذاشته بود، در کنار جویبار، گوش به ندای درونی­اش سپرده بود. در این فضای حاکمیت و نظم طبیعی، او هیچ­گونه اختیاری نداشت. بدین­سان، اینجا در انزوای جنگل، از احساس تسلط بر آب، علف‌ها، برگ‌ها و هوا لذت می‌برد.

 «احتمالاً من تنها انسانی هستم که در اینجا حضور دارد. این گیاهی که اکنون بر روی آن نشسته‌ام، حتماً تنها برای آسایش من روییده و این نهر نیز قرن‌ها در جریان بوده تا من روزی پاهایم را در آن قرار دهم. چه عظمت و جلالی برای من است!» در واقع، او در حال نبرد با خویشتن بود.

«سلام، آقا. آیا می‌خواهید کمی توتون خوش‌عطر و شیرین به شما بدهم؟»

« آه، نه. حتی اینجا هم نمی‌توانم تنها باشم.»

احساس ناراحتی و خفگی می‌کرد. فرد دیگری نیز آنجا بود و با صدای بلندی سرفه می‌کرد. با این حال، نه حرکتی کرد و نه به پشت سرش نگاهی انداخت.

«به من توتون تعارف کردی؟»

«من از بازماندگان دراویدیان[1] هستم نه از نسل اود[2]».

«تو کی هستی؟»

«من فقط برای فرار از همین سؤال به این مکان دورافتاده آمده‌ام».

«نمی­توانی از آن فرار کنی. این سؤال را همه ­جا می­پرسند».

صدایی که از پشت سرش می­آمد کمی نزدیک­تر شد؛ تاحدودی آشنا به نظر می­رسید.

«پس حتما این سوال مثل یک سایه دنبال شما هم بوده؟»

«بله».

«و تو کی هستی؟» او هرگز جرأت نمی‌کرد این را از هیچ یک از اطرافیانش بپرسد. چراکه این پرسش همیشه نیازمند یک تماس چشمی بود و او هرگز نمی­توانست از عهده آن برآید. «تو کی هستی؟» و ناگهان دریافت که درست مستقیم به چشمان مردی که پشت سرش ایستاده بود، نگاه می‌کند.

«سعی کن من را بشناسی».

«آیا حاکم این جنگل هستی؟»

«بله. اما فکر نکن که یک شیر هستم».

«نیستی! پس چطور بر جنگل حکومت می­کنی؟»

«خب، با زور و قدرت».

در این لحظه مردی که پشت سرش بود، جلو آمد و شروع به صحبت‌های فلسفی کرد.

«قدرت اشکال مختلفی دارد. می‌بینی که فصل‌ها قدرتمند­تر از بادها و آب حتی از فصل‌ها نیز قدرت بیشتری دارد. و اگر این قوا به دست یک شکارچی بیفتد، چه می­شود؟»

«بله، من تو را می­شناسم. تو هانومان[3] هستی».

«تو باید بر شناخت خویش تمرکز کنی». مرد که چهره­ای سخت و خشن داشت به شدت خشمگین و در دل جنگل ناپدید شد.

«او از شناخته شدن می‌ترسید، باوجود اینکه وجودیت داشت.»

لحظات را بی‌هدف سپری می‌کرد. ناگهان آرامشی عجیب او را فرا گرفت؛ گویی از قید تصمیم‌گیری در مورد زمان که خود مملو از شگفتی‌هاست، رها شده بود.


[1] دراویدی به انگلیسی(Dravidian)  به مردمان جنوب غربی شبه‌قاره هند گفته می‌شود. امروزه مردمی که به این نژاد تعلق دارند حدود یک‌چهارم جمعیت هند را تشکیل می‌دهند و اکثراً در جنوب هندوستان زندگی می‌کنند.

[2] قوم اود (Oads) که همچنین با نام‌های اواد یا اوراد نیز شناخته می‌شود، یکی از اقوام باستانی هند هستند که به زبان‌های دراویدی صحبت می‌کردند. آن‌ها در مناطق جنوبی و مرکزی هند سکونت داشتند و نقش مهمی در فرهنگ و تمدن هند ایفا کردند. این قوم به عنوان بخشی از جامعه‌ی دراویدی شناخته می‌شود و در تاریخ هند تأثیرگذار بوده‌اند.

[3] هانومان (Hanuman) یکی از شخصیت‌های مهم در اساطیر هندو است که به عنوان نماد قدرت، وفاداری و فداکاری شناخته می‌شود. او همچنین به عنوان نماد عشق و خدمت به خدا در نظر گرفته می‌شود.

١٥٧
طلایی
٠
نقره‌ای
١
برنزی
٤
پاسخی برای این پرسش ثبت نشده.

پاسخ شما