این ابیات از موالانا را معنی کنید و مفهوم آنرا بیان نمایید
دوش دیوانه شدم، عشق مرا دید و بگفت:
آمدم، نعره مزن، جامه مدر، هیچ مگو
گفتم: ای عشق! من از چیز دگر می ترسم
گفت: آن چیز دگر نیست دگر، هیچ مگو
مولانا
٣ پاسخ
دیشب از فرط عشق دیوانه شده بودم که محبوبم مرا دید و گفت: اینقدر فریاد نزن و بیقراری نکن، من آمدم.
گفتم: ای عشق من، جان من، نگرانی و ترس من از چیز دیگری است.
گفت: چیز دیگر هرچه بوده، حالا که من در کنار تو هستم، دیگر هیچ اهمّیتی ندارد، پس لازم نیست چیزی بگویی. (همه به خاطر فراق من بوده که الآن بیمفهوم است، آن چیزها فرع بوده و من اصلم.)
((ترس دوری از یار و تداوم آشفتگی و توجّه نکردن معشوق به عاشق و مصائب هجران، چه اهمّیتی دارد آن زمان که یار میرسد؟ باید همه گلایه ها را کنار گذاشت و خالصانه محو وجود یار شد.))
شاعر از دیوانگی ناشی از عشق صحبت میکند و میگوید که در این حالت باید فقط به عشق وفادار ماند و از نگرانیها دور شد. او اشاره میکند که زیبایی عشق و دل را نمیتوان با کلمات توصیف کرد و بهترین کار سکوت و تمرکز بر احساسات است. در نهایت، شاعر به اهمیت درک عمیق عشق و فراتر رفتن از ظواهر اشاره میکند و از شنونده میخواهد که به درون خود برگرد و از دنیای ظاهری فاصله بگیر.
چون وقتی تمام حواسش مجذوب عشق و جذبه های معنوی میشه دیگه اعتنایی به مادیات و ایگو نداره.
عشق : آگاه بودن
خرد : سکوت
کسی با حواسش مجذوب عشق نمی شی .
چون در حالت خلسه هست و از حس ها ، خبری نیست .
سالک آگاه است و توجه اش بر روی موضوع است .
موضوعش ، خودِ آگاه بودن است .
حضور در لحظه یعنی آگاه بودن از آگاهی خود .
ذات و ماهیت آگاه بودن همانا شاهد و ناظر بودن است
به قسمت بپرس تحت عنوان ' من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو ' مراجعه شود .
عشق : آگاه بودن است .
عاشق : ناظر و شاهد در جریان مشاهده گری است .
معشوق : نورِ جان است که بازتاب نورِ عشق است .
دیشب دیوانه شدم . چرا ؟ چون د ر جریانِ مراقبه و مشاهده گری ، نمی تونستم به نور برسم و یا احساس کردم که ممکنه بمیرم .
نفس یا منِ مشاهده گر باید حذف شود و فقط مشاهده گری ، بدونِ منِ مشاهده گر بماند . اینجاست که خیلی از سالکین نمی تونن جذب نور بشن ، چون دچار پچ پچ درونی و این فکر میشن که دارن می میرن .
عشق آمد .... : یعنی خودم رو جمع و جور کردم و آگاه بودن یا عشق بدادم رسید و از جریانِ مشاهده گری خارج نشدم .
به حضور داشتن و تماشا کردن ادامه دادم
کل این شعر ، تنها مربوط به تجربیات خودِ حضرت مولانا است که دارن به شاگردان توضیح میدن که این حالتها در جریان مراقبه به سطح میاد و مراقبه گر باید این حالتها و احساسات رو مشاهده کنه و از جریان مراقبه خارج نشه .
سکوت و تمرکز بر احساسات ؟
چرا نگفتید تمرکز بر فکر کردن ؟
چرا نگفتید تمرکز بر نفس یا ایگو؟
چرا نگفتید تمرکز بر ذهن ؟
جمله درست این هست : سکوتِ درونی و آگاه بودن از هوشیاری / آگاهی خود .
سکوت درونی یعنی فکر کردن و گفتگوی درونی خودخواسته متوقف شود .
آگاه بودن از هوشیاری / آگاهی خود : یعنی شاهد و ناظر آنچه که در این لحظه از آن هوشیاری / آگاهی دارم . حالا می تواند آن حس یا احساس یا فکر یا پچ پچ درونی ناخواسته باشد .