معنی جان سوی جسم آمد و تن سوی جان نرفت وان سو که تیر رفت حقیقت کمان نرفت
معنی بیت زیر
جان سوی جسم آمد و تن سوی جان نرفت
وان سو که تیر رفت حقیقت کمان نرفت
(مولوی)
٣ پاسخ
جان سوی جسم آمد و تن سوی جان نرفت
وان سو که تیر رفت حقیقت کمان نرفت
جان چست شد که تا بپرد وین تن گران
هم در زمین فروشد و بر آسمان نرفت
جان میزبان تن شد در خانه گلین
تن خانه دوست بود که با میزبان نرفت
کد واژه :
جان : نورِ آگاه بودن یا خدا . این جان است که از منبع جان یا جانان وارد دل شده و جسم جان می گیرد .
جسم : کالبد بدن
تن : نفس . نفس همچو پیله ، بدور جان تار تنیده .
فهم شعر :
جان ، همچو یک پرتو نور در جسم آمد و این جسم نبود که به سمت جان رود .
یعنی مانند ذرات پرتو خورشید فیزیکی در آسمان که بر زمین می تابد و به خاک و گیاه و جاندار و ... انرژی زندگی می دهد ، جان یا آن نور جان بخش آگاه بخش ، از سمت خدا بر جسم وارد شد .
جان همچو تیر از کمان جانان پرتاب شد .
یعنی خدا ( کمان )، جان ( تیر ) را به سوی جسم نشانه رفت .
یعنی خود خدا که نرفت بلکه یک ذره از خودش رو به سوی جسم فرستاد
جان خواست تا با چابکی از این نفس سنگین و گران بپرد و جدا شود
اما چون در زمین /خاک/جسم ، نفوذ و رسوخ کرده بود دیگر گیر افتاد و بر آسمان نتونست برگرده .
جان میزبان نفس شد در خانه دل /جسم
نفس در خانه جان/ دوست بود که با میزبان یا جان نرفت
شاد باشید
جسم ناسوتی است و جان و روح لاهوتی جسم ثابت است و جان در حرکت و جان سوی تن می آید مانند تیر و گمان
از زمانی که جان در تن دمیده شد، (انسان زاده شد) تن به دنبال آسایش جان نرفت و به دنبال تامین نیازهای خودش بود؛ همچنان که تیر را کمان پرتاب می کند ولی خودش دنبال تیر نمی رود