به جای واژه "عکس" چه بگوییم؟
٦ پاسخ
برای عکس یا picture از فرتور استفاده میکنن که همگانی و باب هم شده ؛ فرتور گویا از همان پرتره آمده و با چرخش پ به ف به فرتره و فرتور گردان شد.
عکس که برای وارونه نشان دادن چیزی باشد از واران / وار / وارش / آوار ( بسیار واران شده ) / آواره / آوارش ( معکوس )
عکس را معکوس کن = فرتور را وارش/ آوارش کن
پژ در پژ+واک با پژ + مرده / پژیمان ( پشیمان ) / پژوهش و ... یکی می باشد
پژواک = پژ ( پش = سبک و اندک و قلیل ؛ پشیز = چیز ناقابل و اندک ) + واک (واج ) => پژواک = صدا و حرف اندک ؛ نمونه دیگر پچ پچ کردن که همان پژ پژ بوده؛
پژمرده = کسی یا چیزی که اندکی مرده باشد ؛ استعاره از ناراحتی
پشیمان / پژیمان = چیز اندک از هر چیزی ماندن = افسوس از دست رفته های بسیار و کمتر ماندنی ها ( اندک مانده )
پشیز = پژیز = پژ + ایز (برابر is یا هست / است / شدن / و... ) = کمتر سازی شده = اندک سازی شده = کم ارزش / کم تعداد و ....
بنابراین پژواک = صدای پچ پچ و کم از هر حرفی و صدای (صرفا برای بازگشت صدا نیست اما چون در بازگشت صدا اثر برگشت صدا کمتر از اصل صداست به آن پژواک صدا گفتند ؛ که امروزه به اشتباه به انعکاس پژواک میگویند ) بنابراین نمونه درستی برای عکس نمیباشد.
کلمه echos بمعنی پژواک یک کلمه فارسی بوده که بصورت اکوس معرب شده وگفتن عکس
پژواک-معکوس-بلعکس-به عکس. ممنون
عکسبمعنی پژواک یا اکوستechose بنابراین معرب و دراصل فارسیه اصلا نگران نباش همونو استفاده کن عربی رو ایرانیان ساختند امریکا وانگلیس برای بردن نفت مفت برعکس جلوه دادند وترکا هم که عمری وضد ایران بودند در بوق و کورنا کردن
شاید بتوان از واژهی (وارون )یا( وارونه) بجای لغت عکس استفاده کرد
بنظرم نگاره معادل طرح یک عکسه
معادل های عکس در لغتنامه دهخدا :
پرتره، تصویر، تمثال، شمایل، نقش
درسته. من دنبال همتای پارسی واژه عکس هستم ولی باید واژه به کار برد که نزدیک ترین شباهت معنایی را به آن داشته باشد برای همین پرسیدم