عقل

/~aql/

مترادف عقل: خرد، دها، ذکاوت، فهم، معرفت، هوش، کله، مخ

برابر پارسی: خرد، خِرَد، دانایی، دانش، هوش

معنی انگلیسی:
intellect, reason, wisdom, sagacity, headpiece, mind, sense, sobriety, sophy _, understanding, wit

لغت نامه دهخدا

عقل. [ ع َ ] ( ع مص ) بندکردن دوا شکم را. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و چنین دارویی را عَقول و شکم را معقول گویند. ( ازاقرب الموارد ). قبض آوردن دارو شکم را. ( دهار ) ( المصادر زوزنی ). بستن شکم به دارو و جز آن. بند آمدن.
- عقل بطن ؛ ببستن شکم. بندآوردن اسهال. بند آمدن شکم. حبس بطن. قبض بطن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- عقل طبیعت ؛ بست کردن شکم. بندآوردن اسهال. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
|| دریافتن و دانستن ، نقیض جهل. ( از منتهی الارب ). ادراک. ( از اقرب الموارد ). خردمند شدن و دریافتن. ( المصادرزوزنی ) ( دهار ) ( ترجمان القرآن جرجانی ). مَعقول. و رجوع به معقول شود. || فهمیدن. ( از منتهی الارب ). فهمیدن و تدبیر کردن کاری را. ( از اقرب الموارد ). || غلبه کردن کسی به عقل. ( دهار ) ( از تاج المصادر بیهقی ). || بستن وظیف و ساق شتر را. ( از منتهی الارب ). خم کردن وظیف و ذراع شتر را و بستن آنها را به وسیله ٔ«عقال ». ( از اقرب الموارد ). بستن زانوی شتر، و لنگ شتر با دست بستن. ( دهار ). زانوی اشتر ببستن. ( المصادر زوزنی ). || دیت بدادن کشته را. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). دیه دادن. ( دهار ). دیت بدادن. ( المصادر زوزنی ). || دیت و تاوان پذیرفتن بر خیانت ، پس ادا کردن. ( از منتهی الارب ). دیت رااز جانب کسی پذیرفتن و آن را پرداختن ، در این صورت فعل آن با «عن » متعدی میشود. ( از اقرب الموارد ). دیه از کسی دادن. ( دهار ). || ماندن و ترک دادن قصاص را از جهت دیت. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). از قصاص دست بداشتن از بهر دیه. ( دهار ). || پذیرفتن نخل گشنی را. ( از اقرب الموارد ). || بر کوه برآمدن آهو، پناه جستن به آن. ( ازمنتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). عُقول. و رجوع به عقول شود. || قائم شدن سایه وقت نصف نهار. || پناه جستن به کسی. || خوردن شتر گیاه عاقول را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || به بند «شغزبیه » بر زمین افکندن کسی را در کشتی. || شانه کردن زن موی را. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). عُقول. و رجوع به عقول شود. موی به شانه کردن. ( دهار ). || دیت را بر همدیگر قسمت نمودن. ( از منتهی الارب ).

عقل. [ ع َ ] ( ع اِ )خرد و دانش و دریافت یا دریافت صفات اشیاء از حسن وقبح و کمال و نقصان و خیر و شر، یا علم به مطلق امور به سبب قولی که ممیز قبیح از حسن است ، یا بسبب معانی و علوم مجتمعه در ذهن که بدان اغراض و مصالح انجام پذیر است ، یا به جهت هیئت نیکو در حرکات و کلام که حاصل است انسان را، یا عقل جوهری است لطیف و نوری است روحانی که بدان نفس درک می کند علوم ضروریه و نظریه را و ابتدای وجود آن نور نزدیک اختتان کودک است سپس آن پیوسته تزاید می پذیرد تا آن که به کمال میرسد وقت بلوغ کودک. ( منتهی الارب ). نوری است روحانی که نفس به وسیله آن علوم ضروری و نظری را درمی یابد و گویند آن غریزه ای است که انسان را آماده فهم خطاب می کند، وآن از عقال و پای بند شتر مأخوذ است. ( از اقرب الموارد ). خرد و دانش ، و آن قوتی است نفس انسان را که بدان تمییز دقایق اشیا کند و آن را نفس ناطقه نیز گویند. و گویند در اصل لغت مصدر است به معنی بند در پا بستن ، چون خرد و دانش مانع رفتن طبیعت میشود بسوی افعال ذمیمه لهذا خرد و دانش را عقل گویند. ( غیاث اللغات ) ( از آنندراج ). جای عقل را قدما در آخر متوسط بطن دماغ دانند، و معانی کلی بدان ادراک شود. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). خرد و دانش و فهم و شعور و دانائی و ادراک و دریافت و هوش و فراست و تدبیر و تمییز و قوه ممیزه. ( ناظم الاطباء ). مأخوذ از عقال شتر است و آن ذوی العقول را از عدول از راه راست باز میدارد، و صحیح آن است که عقل جوهری است مجرد که غائبات را به وسیله وسائط و محسوسات را به وسیله مشاهده درک می کند،و گویند چیزی است که حقایق اشیاء را دریابد. و جای آن را برخی سر و برخی قلب دانند. ( از تعریفات جرجانی ). دوراندیش ، بیدار، مصلحت بین ، گره گشای ، ذوفنون ، حیله گر، رنگ آمیز، متین ، تمام شیشه ، دل ، خام ، سبک ، خام طینت ، ناقص ، تیره ، روشن بین ، بلندبازو، از صفات اوست ، و با لفظ گسستن مستعمل است. ( آنندراج ). ج ، عُقول. ( منتهی الارب ) ( دهار ). أحوَر. اُکل. اُکُل. بُذم. جول. حِجا. حِجر. حِجی ̍. خرد. خردمندی. رِداء. رَوبة. روع. زَبر. زَوره. زور. زیر. صَفَر. طَعم. ظرافت. فرزانگی. فهم. کیس. کیاسة. لُب . نباهت. نُهیة : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

قدما به ده عقل که بتوالی از مصدر اول نشات یافته اند قایل بودند .
( مصدر ) بند بر پای بستن .
لقب ودیع بن سدید بن بشاره فاضل از روزنامه نگاران و شاعران معاصر لبنان

فرهنگ معین

(عَ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) دریافتن ، فهمیدن . ۲ - (اِ. ) نیروی ادراک . ،~ کل بسیار دانا و خردمند. ،~ سلیم اندیشه و دریافت انسان سالم و طبیعی . ،~ کسی پاره سنگ برداشتن کنایه از: کم عقل و سبک مغز بودن . ،~ مردم در چشمشان است کنایه از: ظاهربینی مردم .
( ~ . ) [ ع . ] (مص م . ) بستن ، بند کردن ، بستن بازو و پای شتر.

فرهنگ عمید

۱. قوای ذهنی مغز که اندیشیدن، ادراک حسن و قبح، رفتار معنوی انسان، و مانند آن را هدایت می کند، خرد.
۲. (اسم ) ذهن، اندیشه.
۳. (فلسفه ) = * عقل اول
* عقل اول: (فلسفه ) آنچه نخستین بار از ذات حق صادر شده.
* عقل ثاقب: عقل نافذ.
۱. (ادبی ) در عروض، انداختن لام متحرک از مفاعلتن که تبدیل به مفاعلن شود.
۲. [قدیمی] بستن و بند کردن.
۳. [قدیمی] بستن بازو و پای شتر.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] عقل در اصطلاح، به معنای جوهر مجرّد است و در فلسفه و منطق در دو مورد مشخص به کار رفته است: ۱. عقل به معنای جوهر مستقل بالذات و بالفعل؛ ۲. عقل به معنای نفس حاکم بر اعمال و رفتار انسان.
عقل در لغت به معنای امساک و نگاهداری، بند کردن، باز ایستادن و منع چیزی است. در بارۀ معنای لغوی عقل گفته شده است که عقل از «عقال» گرفته شده است؛ و «عقال» به معنای طنابی است که به وسیلۀ آن زانوی شتر سرکش را می بندند و به این دلیل به عقل، عقل می گویند که این نیروی باطنی، شهوات و هواها و خواسته های شیطانی درون انسان را به بند می کشد. همچنین واژۀ عقل و مشتقات آن در لغت به معنای فهمیدن، دریافت کردن است در قرآن کریم نیز به معنای فهم و ادراک آمده است. در روایات به معانی گوناگونی استعمال شده است که یکی از معانی آن، قوۀ تشخیص و ادراک و وادار کننده انسان به نیکی و صلاح و بازدارندۀ وی از شر و فساد است.
عقل در اصطلاح
عقل در اصطلاح، به معنای جوهر مجرّد به حسب ذات و فعل است. واژه عقل در فلسفه و منطق در دو مورد مشخص به کار رفته است:۱. عقل به معنای جوهر مستقل بالذات و بالفعل که اساس و پایه جهان ماوراء طبیعت و عالم روحانیت است. توضیح اینکه جوهر در تقسیم اوّلی به جوهر مجرّد (جوهر مفارق) و جوهر مادی تقسیم می شود. جوهر مجرّد هم دو گونه است: گونه ای از جواهر مجرده، متصرف در مادیات (بر سبیل تدبیر) هستند که آن را «نفس» خوانند و گونه دیگر چنین نیستند که آن را «عقل» خوانند؛ به تعبیر دیگر، عقل در ذات و فعل خود مجرد است، اما نفس فقط در ذات خود مجرد است و در افعال خود محتاج ماده است.۲. عقل به همان معنای نفس که حاکم بر اعمال و رفتار انسان است و دارای اطلاقات مختلفی به شرح ذیل است:الف) هر یک از مراتب نفس انسانی «مراتب عقل» هم نامیده می شوند؛ یعنی عقل بالقوّه (عقل هیولانی یا هیولایی)، عقل بالملکه، عقل بالفعل و عقل بالمستفاد. نفس در مرتبه اوّل در ادراک معقولات، خالی از صور کلّی و قوّه محض، و آماده پذیرش آنهاست و به لحاظ شباهت به هیولی آن را «عقل هیولانی» هم می گویند. نفس در مرتبه دوم واجد علم به ضروریات و بدیهیات اوّلی و دارای استعداد اکتساب نظریات از بدیهیات و در مرتبه سوم، قوّه و ملکه فراهم آمده از نظریات است به درجه ای که بدون زحمت اکتساب مجدد، هر وقت بخواهد صوَر معانی را به ذهن احضار می کند هر چند آن صوَر، بالفعل مورد مشاهده او نیست؛ و مرتبه چهارم، مرتبه حصول تمام علوم نظری و اکتسابی به صورت بالفعل است.ب) علم به مصالح امور و منافع و مضارّ و حسن و قبح افعال را می گویند.ج) قوّه مُدرِک کلیات که مرتبه کمال نفس است و «نفس ناطقه» گفته می شود.د) مطلق نفس، یعنی روح مجرد انسان را می گویند.ه) به مبدئیت کمال نفس گفته می شود.و) قوّت تدبیر زندگی که به آن «عقل معاش» گویند.ز) قوت تدبیر سعادت اخروی که به آن «عقل معاد» گفته اند. بنابراین در اصطلاح فلاسفه، عقل جوهر بسیطی است که مردم به وسیله آن واقعیت ها را دریافت می کنند. بنابراین، عقل دریافتن واقعیت است. علاوه بر دریافت حقایق، نگه دارنده نفس ناطقه و شرف دهنده آن نیز هست.
اقسام عقل
عقل دارای اقسام و مراتب مختلفی است:
← غقل نظری و عملی
...

[ویکی شیعه] عقل از قوای ادراکی انسان و یکی از منابع چهارگانه استنباط احکام شرعی. معرفت شناسان عقل را نیروی ادراک مفاهیم کلی می دانند و دو کارکرد شهودی(درک بدیهیات) و استدلالی(کشف معرفت های نظری) برای آن قائل اند. عقل به دو قسم نظری و عملی تقسیم می شود. عقل نظری واقعیت ها را درک می کند و عقل عملی کارکرد توصیه ای و دستوری دارد. روایات برای عقل اهمیت ویژه قائل شده و آن را مانند پیامبران حجت خدا بر انسان ها دانسته اند. عقل در کنار قرآن و سنت و اجماع، از منابع چهارگانه استنباط احکام شرعیِ مذهب شیعه است؛ عالمان شیعه برخی از قواعد فقهی و اصولی را نیز از راه عقل ثابت می کنند.
معرفت شناسان عقل را همچون حس، از منابع شناخت می دانند و معتقدند انسان به وسیله آن مفاهیم کلی را درک می کند؛ بر خلاف حس که با آن امور جزئی درک می شود. در معرفت شناسی دو گونه کارکرد برای عقل بیان می شود: کارکرد شهودی که انسان به وسیله آن حقایق را درک می کند و کارکرد استدلالی که به انسان کمک می کند که از معلومات نخستین خود، به معلومات تازه ای دست پیدا کند. از کارکرد نخست عقل بدیهیات ادراک می شوند و از کارکرد دوم آن علوم و معارف نظری به دست می آیند.
عقل را به دو قسم عقل نظری و عقل عملی تقسیم کرده اند. کارکرد عقل نظری را ادراک واقعیت ها و کارکرد عقل عملی را فرمان دادن می دانند. برخی معتقدند که انسان دو گونه عقل جداگانه ندارد؛ بلکه از یک قوه برخوردار است که وسیله ادراک او است. طبق این دیدگاه، تفاوت عقل نظری و عقل عملی به چیز هایی برمی گردد که ادراک می شوند.

[ویکی اهل البیت] کلیدواژگان: عقل، عقل بالقوه، معقولات، انسان
عقل هم معنی مصدری دارد و آن عبارت است از درک کامل چیزی . و هم معنی اسمی دارد و آن حقیقتی است که خوب و بد و حق و باطل و راست و دروغ را تشخیص می دهد.
اصل در معنای عقل منع و بستن و نگهداشتن است و به این مناسبت ادراکی که انسان بر آن دل ببندد و چیزی را که با آن درک می کند «عقل» نامیده می شود. و همچنین قوه ای که گفته می شود یکی از قوای انسانی است و به واسطه آن خیر و شر و حق و باطل را از یکدیگر تشخیص می دهد عقل نام دارد و مقابل آن جنون و سفه و حمق و جهل است که هر کدام به اعتباری استعمال می شود.
فرق حس و عقل آن است که باید آنچه ما حس می کنیم مانند نور و حرارت و بوی و غیر آن از جسمی باشد که در یکی از جوانب ما قرار گرفته و در یکی از اعضای ما تأثیر کند اگر چیزی فعلاً موجود نباشد حس نمی کنیم و اگر در اعضای بدن ما تأثیر نکند بسبب دوری یا حاجب نیز حس نمی کنیم و اگر جوارح و آلات حس ناقص باشد باز حس نمی کنیم. چون چیزی که نیست تأثیردر بدن ندارد و عضو آفت ناک متاثر نمی شود وقتی چیزی را حس کردیم همان یکی را حس کرده ایم در همان وقتی که حاضر بود و افراد دیگر احساس دیگر می خواهند و آن فرد هم در وقت دیگر همچنین. اما عقل منحصر به یک فرد و یک وقت نیست هر معنی کلی را که ادراک کنیم شامل همه افراد در همه زمان می شود و گویند هر چه انسان در کودکی و بزرگی بیش از طفل نوزاد می داند زاید بر حس است زیرا که حس در طفل دو روزه و سه روزه هست و مادرش را می بیند و طعم شیر را می پسندد و از صدا می ترسد اما معنی انسان که مادرش یک فرد آن است نمی داند سخن گفتن از لوازم ادراک کلیات است زیرا که کلمات در هر جمله کلی است و این نعمتی است که خداوند خاص انسان فرمود تا علوم را فرا گیرد و از معلومات به مجهولات پی برد و دانش خویش را به دیگران بیاموزد و اگر حس تنها داشت نمی توانست سخن بگوید و نه علم بیاموزد و این نخستین نعمت است که خدای به انسان داد. فرمود: «علم آدم الاسماء کلها» (بقره 30) همه نام ها را به آدم آموخت. «خلق الانسان علمه البیان» (الرحمن 2) انسان را آفرید به او سخن آموخت. «علم الانسان ما لم یعلم» (اقرا 5 ) باری همه آنچه ما به حواس درک می کنیم همه حیوانات درک می کنند علت آنکه علوم انسانی را استنباط نکرده اند آن است که حس برای استنباط علوم کافی نیست و نیروئی دیگر می خواهد.
عقل از نظر فلسفی، جوهری است که هم ذاتاً مجرد است و هم فعلاً یعنی نه خودش جوهری مادی و جسمانی است و نه برای انجام دادن کارهایش احتیاج به ارتباط با بدن یا جسمی همانند بدن دارد تا آن را به منزله ابزاری بکار گیرد. عقل، چه در طبیعت و چه در ماوراء طبیعت بدون هیچ ابزار مادی، کارهایش را انجام می دهد. به این نوع مجرد «مجرد تام» می گویند.
در نتیجه، عقل در موجودات طبیعت تأثیر می گذارد ولی خود به هیچ وجه از آن ها تأثیر نمی گیرد. اساساً مجرد تام، ثابت محض است و هیچ نوع تغییر و حرکتی در آن راه ندارد.
فیثاغورث، عقل را مظهر هدایت می دانسته است و به نظر فلاسفه قدیم، اساساً جوهر انسان همان عقل اوست «من» واقعی همان عقل اوست. همچنان که بدن انسان جزء شخصیت انسان نیست. قوا و استعدادهای روحی و روانی مختلفی که انسان دارد، هیچ کدام جزء شخصیت واقعی انسان نیست.
در مورد عقل و معقولات، ملاصدرا معتقد است که نفس در ابتدا امری مادی و جسمانی است که به تدریج کمال جوهری می یابد و به مرتبه حسّ و خیال و سپس به مرتبه عقل می رسد. طبق این نظریه، پیدایش تدریجی معقولات عین پیدایش و شکل گیری تدریجی کمال عقل و عاقله است. بنابراین عقل و ادراکات عقلی به تدریج شکل گیری و تکون می یابند.

[ویکی الکتاب] معنی أَقَلَّ: کمتر
معنی سُکَارَیٰ: مستان (سکربه زوال عقل بخاطر استعمال چیزی است که عقل را زایل میکند ،می گویند و سکر به آن ماده مست کننده می گویند)
معنی نُّهَیٰ: عقلها (أُوْلِی ﭐلنُّهَیٰ : صاحبان عقلها. کلمه نهی جمع نُهیة به معنای عقل است ، و اگر عقل را نهیه نامیدهاند برای این بوده که عقل ، آدمی را از پیروی هوای نفس نهی میکند)
معنی سَفَهاً: خفت نفسی است که از کمی عقل ناشی میشود
معنی سُلْطَانٌ: شخص یا چیزی که دارای سلطه و سلطنت باشد - برهان - دلیل (حجت عقلیهای که بر عقل بشر چیره میگردد و عقل را ناگزیر از پذیرفتن مدعای طرف مقابل میسازد)
معنی سُّفَهَاءُ: سبک مغزان ( از کلمه سفه به معنای خفت نفسی است که از کمی عقل ناشی میشود )
معنی سَفِیهاً: سبک مغز ( از کلمه سفه به معنای خفت نفسی است که از کمی عقل ناشی میشود )
معنی سَفِیهُنَا: سبک مغزما ( از کلمه سفه به معنای خفت نفسی است که از کمی عقل ناشی میشود )
معنی حِجْرٍ: ممنوعیت با تحریم - قُرُق-فاصله -دامن - کنار-عقل (لذی حجر: صاحب عقل،اصحاب حجر: عبارتند از قوم ثمود ، یعنی قوم حضرت صالح علی نبینا وعلیه السلام و حجر اسم شهری بوده که در آن زندگی میکردهاند)
معنی عَقَلُوهُ: آن را فهمیدند (کلمه عقل در لغت به معنای بستن و گره زدن است و به همین مناسبت ادراکاتی که انسان دارد و آنها را در دل پذیرفته و پیمان قلبی نسبت به آنها بسته ، عقل نامیدهاند ،همچنین آنچه در وجود انسان مبنای تشخیص خیر و شر و حق و باطل می شود ،را نیزعقل نا...
معنی صَابِراً: صبرکننده(کلمه صبر به طور کلی به معنای حبس و نگهداری نفس است در برابر عمل به مقرراتی که عقل و شرع معتبر میشمارند و یا ترک چیزهایی که عقل و شرع اقتضاء میکنند که نفوس را از ارتکاب آن حبس کرد .)
معنی صَّابِرَاتِ: زنان صبرکننده(کلمه صبر به طور کلی به معنای حبس و نگهداری نفس است در برابر عمل به مقرراتی که عقل و شرع معتبر میشمارند و یا ترک چیزهایی که عقل و شرع اقتضاء میکنند که نفوس را از ارتکاب آن حبس کرد .)
معنی صَابِرَةٌ: صبرکننده(کلمه صبر به طور کلی به معنای حبس و نگهداری نفس است در برابر عمل به مقرراتی که عقل و شرع معتبر میشمارند و یا ترک چیزهایی که عقل و شرع اقتضاء میکنند که نفوس را از ارتکاب آن حبس کرد .)
معنی صَّابِرُونَ: صبرکننده ها(کلمه صبر به طور کلی به معنای حبس و نگهداری نفس است در برابر عمل به مقرراتی که عقل و شرع معتبر میشمارند و یا ترک چیزهایی که عقل و شرع اقتضاء میکنند که نفوس را از ارتکاب آن حبس کرد .)
تکرار در قرآن: ۴۹(بار)
فهم. معرفت. درک. . یعنی آن را پس از فهمیدنش دگرگون می‏کردند در حالیکه می‏دانستند «وَهُمْ یَعْلَمُونَ» راجع به تحریف و «عَقَلُوهُ» راجع به فهم کلام‏اللَّه است. . و گفتند: اگر گوش می دادیم و می‏فهمیدیم در میان اهل سعیر نمی‏بودیم . جز دانایان آن را درک نمی‏کنند. اگر آیات قرآن را تتّبع کنیم خواهیم دید که عقل در قرآن به معنی فهم و درک و معرفت است. طبرسی فرموده: عقل، فهم، معرفت و لبّ نظیر هم‏اند راغب گوید: به نیروئی که آماده قبول علم است عقل گویند همچنین به علمی که به وسیله آن نیرو به دست آید. عقل به معنی اسمی در قرآن نیامده و فقط به صورت فعل مثل «عَقَلُوهُ - یَعْقِلُون - تَعْقِلُون - نَعْقِلُ» به کار رفته است، در روایات آمده «اَلْعَقْلُ ما عُبِدَ بِهِ الرَّحْمنُ...»«ما خَلَقَ اللَّهُ خَلْقاً اَکْرَمَ عَلَیْهِ مِنَ‏الْعَقْلِ» مراد از آن ظاهراً همان نیروی فهم و درک انسانی است.

[ویکی فقه] عقل (اصول). عقل در اصطلاح، به معنای جوهر مجرّد است و در فلسفه و منطق در دو مورد مشخص به کار رفته است: ۱. عقل به معنای جوهر مستقل بالذات و بالفعل؛ ۲. عقل به معنای نفس حاکم بر اعمال و رفتار انسان.
عقل در لغت به معنای امساک و نگاهداری، بند کردن، باز ایستادن و منع چیزی است. در بارۀ معنای لغوی عقل گفته شده است که عقل از «عقال» گرفته شده است؛ و «عقال» به معنای طنابی است که به وسیلۀ آن زانوی شتر سرکش را می بندند و به این دلیل به عقل، عقل می گویند که این نیروی باطنی، شهوات و هواها و خواسته های شیطانی درون انسان را به بند می کشد. همچنین واژۀ عقل و مشتقات آن در لغت به معنای فهمیدن، دریافت کردن است
معین، محمد، فرهنگ معین، (یک جلدی)، واژه عقل.
عقل در اصطلاح، به معنای جوهر مجرّد به حسب ذات و فعل است. واژه عقل در فلسفه و منطق در دو مورد مشخص به کار رفته است:۱. عقل به معنای جوهر مستقل بالذات و بالفعل که اساس و پایه جهان ماوراء طبیعت و عالم روحانیت است. توضیح اینکه جوهر در تقسیم اوّلی به جوهر مجرّد (جوهر مفارق) و جوهر مادی تقسیم می شود. جوهر مجرّد هم دو گونه است: گونه ای از جواهر مجرده، متصرف در مادیات (بر سبیل تدبیر) هستند که آن را «نفس» خوانند و گونه دیگر چنین نیستند که آن را «عقل» خوانند؛ به تعبیر دیگر، عقل در ذات و فعل خود مجرد است، اما نفس فقط در ذات خود مجرد است و در افعال خود محتاج ماده است.۲. عقل به همان معنای نفس که حاکم بر اعمال و رفتار انسان است و دارای اطلاقات مختلفی به شرح ذیل است:الف) هر یک از مراتب نفس انسانی «مراتب عقل» هم نامیده می شوند؛ یعنی عقل بالقوّه (عقل هیولانی یا هیولایی)، عقل بالملکه، عقل بالفعل و عقل بالمستفاد. نفس در مرتبه اوّل در ادراک معقولات، خالی از صور کلّی و قوّه محض، و آماده پذیرش آنهاست و به لحاظ شباهت به هیولی آن را «عقل هیولانی» هم می گویند. نفس در مرتبه دوم واجد علم به ضروریات و بدیهیات اوّلی و دارای استعداد اکتساب نظریات از بدیهیات و در مرتبه سوم، قوّه و ملکه فراهم آمده از نظریات است به درجه ای که بدون زحمت اکتساب مجدد، هر وقت بخواهد صوَر معانی را به ذهن احضار می کند هر چند آن صوَر، بالفعل مورد مشاهده او نیست؛ و مرتبه چهارم، مرتبه حصول تمام علوم نظری و اکتسابی به صورت بالفعل است.ب) علم به مصالح امور و منافع و مضارّ و حسن و قبح افعال را می گویند.ج) قوّه مُدرِک کلیات که مرتبه کمال نفس است و «نفس ناطقه» گفته می شود.د) مطلق نفس، یعنی روح مجرد انسان را می گویند.ه) به مبدئیت کمال نفس گفته می شود.و) قوّت تدبیر زندگی که به آن «عقل معاش» گویند.ز) قوت تدبیر سعادت اخروی که به آن «عقل معاد» گفته اند.
خواجه نصیرالدین طوسی، محمد بن محمد، اساس الاقتباس، ص۳۸.
عقل دارای اقسام و مراتب مختلفی است:
← غقل نظری و عملی
...

دانشنامه عمومی

عَقْل یا خِرَد قوهٔ ادراکی است که با آن می توان به طور خودآگاهانه معنی ها را درک کرد، منطق را به کار برد، واقعیت ها را سازماندهی کرد یا صحت آن ها را بررسی نمود و بر اساس اطلاعات موجود یا اطلاعات جدید، باورها، شیوه ها یا نهادهای اجتماعی را تغییر داد یا توجیه کرد. [ ۱] عقل معمولاً یکی از خصوصیات قطعی طبیعت انسان به شمار می آید و ارتباط نزدیکی با فعالیت های مخصوص به انسان ها دارد؛ چیزهایی مانند فلسفه، علم، زبان، ریاضیات و هنر. گاهی برای اشاره به عقل از عبارت های عقلانیت یا خردورزی استفاده می شود و در مواردی نیز در مقابل شهود از عنوان عقل گفتمانی استفاده می شود.
عقل یک نیروی درونی انسان است که کنترل کننده و مهارکننده امیال او می باشد. [ ۲] عقل، فکر، و حس سه منبع شناخت در فلسفه هستند. افلاطون، دکارت و اسپینوزا از فیلسوفان عقل گرا هستند. در واقع عقل نیروی تشخیص خوب و بد است که در بدن انسان نهاده شده است. در کل موجودات زنده جهان، مغز دارند ولی فقط انسان قادر به درک و هوش است که به آن عقل گفته می شود و به سایر جاندارانی که به نظر می آید عقل و درک و فهم زیادی دارند، در واقع آنها ساقه مغز مخصوص هر نژاد جانداران خود را دارند که پس از انجام آن مأموریت ساقه مغز خود در زندگیش، به مرور زمان از بین می رود. تنها انسان عقل دارد که می تواند به علم های زیادی تا کنون، دست پیدا کند. ساقه مغز، در واقع راه رفتن، غذا خوردن، نگاه کردن، شنیدن، وقت جفت گیری و حتی مردن را دستور می دهد.
عقال در عربی وسیله ای است که با آن پای شتر و یا هر چهارپای دیگری را می بندند که حرکت نکند و جایی نرود. این پابند "عُقُل" نام دارد. این ریشه کلمه عقل است. وجه تسمیه آن برای عقل آدمی، مهار انسان در مقابل هوای نفس و سرکشی ها و خواسته های خطاست. [ ۳] [ ۴] عقل که در عرف به آن "عقل معاش" گویند همان قدرت فکری آدمی، در تشخیص سود و زیان است.
در زبان انگلیسی و دیگر زبان های به روز اروپایی " عقل" و کلمات مرتبط با آن بیانگر کلماتی با ریشه لاتین یا یونانی در کاربرد فلسفی دارند. اصطلاح یونانی "λόγος" ریشه اصلی کلمه "منطق" در انگلیسی امروزی است اما این لغت همچنین می تواند به معنی "گفتار" یا "توضیح" یا "شرح" باشد. [ ۵]
به عنوان واژه ای با ریشهٔ فلسفی، این کلمه از نظر ساختار نسبتاً به شکل غیر وابسته به زبان شناسی در لاتین ترجمه شده است. در واقع این ساختار تنها یه ترجمه فلسفی گونه نمی باشد. در واقع این واژه نه تنها ترجمه ای بود که در فلسفه استفاده می شد، بلکه معمولاً به معنای حساب کاربری پولی متمایز کننده بود. [ ۶]
عکس عقل
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

از اصطلاحاتِ کلیدی فلسفه و کلام که دو معنی اساسی از آن مراد شده و بین آن دو معمولاً خلط می شود: ۱.به معنی جوهر بسیط مجرد. فلاسفۀ ارسطویی برای توجیه حصول کثرت از واحد بسیط (که همان ذات باری تعالی است) قائل به «عقول ده گانه/عَشَره» بودند. براساس این نظریه که با برخی از منابع روایی اسلامی سازگار است، عقل اول از واجب الوجود، صادر می شود، و به ترتیب از او عقل دوم ایجاد می شود، تا این که سلسله به عقل دهم برسد. در این مقام پاره ای از مَشّائیان، همچون فارابی، با قبول نظریۀ واهِب الصُوَر در معرفت شناسی، عقل دهم را «عقل فعّال» می دانند و متشرعان آن را همان جبرئیل مراد می کنند. از این سلسله عقول که برحسب نظام عِلّی و معلولی صادر می شوند، به «عقول طولیه» نیز تعبیر شده. فلاسفۀ اشراقی با ردّ نظریه عقول دَه گانه، به جوازِ وجود عقول هم رتبه یا همان عقول عَرْضی تمایل یافته اند. ۲. به معنی قوۀ «دریافت کنندۀ کلیات». بنابر مباحث معرفت شناسی، انسان دارای قوه ای ادراکی است که در آغاز به ترتیب، به درک محسوسات، تصور محسوسات، درک جزئیات و درک کلیات (حس، خیال، وهم و عقل) نائل می آید. حال، هرگاه نفسی به مقام درک کلیات رسید دارای قوۀ عاقله است. عقل در تعبیر متکلمان بر آرای محموده و مشهوری اطلاق می شود که مبنای احکام و قضایای کلامی است. در اصول فقه شیعه، عقل در شمار منابع چهارگانه اجتهاد و استنباط احکام شرعی است (قرآن، سنت، عقل، اجماع). در فقه شیعه، عقل در سه مورد کاربرد دارد: ملاک های احکام یا فلسفۀ احکام؛ ملازمات عقلیّه؛ و سیرۀ عُقلا.
عقل در فلسفه جدید. در فلسفۀ جدید، مفهوم عقل، در قالب مکتب عقل باوری (یا عقل گرایی) در آرای فلاسفه ای چون دکارت، لایب نیتس و اسپینوزا به یگانه نقطۀ اتکای هرگونه تأمل فلسفی بدل شد. به باور فلاسفۀ تجربی، چیزی در عقل نیست که از قبل در حس نبوده باشد. لایب نتیس در پاسخ می گوید البته مگر خود عقل. کانت عقل را به عقل نظری و عقل عملی تقسیم می کند و عقل نظری را در جایگاه معرفت شناسی و عقل عملی را در جایگاه اخلاق می نهد. در برابرِ همه نظریات عقلی، فلاسفه ای چون کی یرکگور و برگسون اصل شهود را مطرح می کنند. در روان شناسی جدید، عقل عبارت است از جنبه ای از ذهن که مرتبط است با فرآیندهای شناخت نظیر یادآوری، تصور، مفهوم پردازی، استدلال، درک و داوری. نیز← عقل گرایی

جدول کلمات

اب

مترادف ها

reason (اسم)
سبب، عنوان، مایه، علت، خرد، مورد، موجب، مناسبت، ملاک، عذر، عقل، شعور، دلیل، عاقلی، خوشفکری

mind (اسم)
سامان، خیال، خرد، ضمیر، مشعر، خاطر، عقل، ذهن

wisdom (اسم)
معرفت، خرد، حکمت، فضیلت، عقل، دانش، دانایی، فرزانگی

intellect (اسم)
هوش، خرد، مشعر، عقل، قوه درک

nous (اسم)
خرد، قوه ادراک، عقل

wits (اسم)
عقل

sapience (اسم)
عقل، دانایی

فارسی به عربی

حکمة , سبب , فکر , کیاسة

پیشنهاد کاربران

اقسام جوهر:
در فلسفه مَشائی جوهر پنج قسم دارد
جسم، صورت، ماده، نفس و عقل.
بهترین برابر پارسی برای این واژه خِرَد است. "هوش" نیز می تواند جایگزینی باشد.
ولی می توانید از هر دو بهره ببرید و هیچ کدام بد نیستند.
نیاز است گفته شود که عقل برابر با دانش نیست، دانش برابر پارسی "علم" است و نه "عقل" که خب روشن است که این دو یکی نیستند!
...
[مشاهده متن کامل]

واژه های دیگر بیگانه تازی که از همین "عقل" می آیند و شوربختانه زیاد بکاربرده می شوند:
عاقل=خردمند
معقول=به جا، شایسته، درست
عقلانی=به جا، درست
عقلانیت=خردمندی، هوشمندی، باهوشی

عقل: نیروی شناخت چیزها از راه حواس پنج گانه و اندیشه؛ و دارای دو شاخه است: 1ـ هنر ( استعداد، شم ) : نیروی انجام دادن کاری که همه یکسان آن را ندارند؛ هر گروهی یکی یا دوتا یا چندتای آن را دارند: مانند سرایندگی ( شاعری ) ، آوازخوانی، نگارگری، خوشنویسی، نوازندگی، پزشکی، رنگ کاری، مکانیکی و. . . 2ـ گیرایی ( شعور ) : نیرو و شتاب در شناخت پدیده های ذهنی ( و نه مادی ) ، یافتن پیوند میان آنها، یافتن راهکار برای مسائل تازه و یا حل نشده و به روز بودن در همه ی زمینه ها و نشان دادن واکنش به هنگام و خوب به هر پدیده. مانند سیاستمداری، مدیریت، پی بردن به ریشه های رخدادها و انگیزه ی کردارها ( تحلیل رفتارها ) ؛ تفاوت استعداد و شعور در این است که برای نمونه یک پزشک یا فیزیکدان یا شیمیدان برجسته شاید نتواند یک مدیر یا سیاستمدار خوب باشد و بر عکس.
...
[مشاهده متن کامل]

همتای پارسی عقل: خرد، پَرمان و سامار ( دو واژه ی سغدی ) ، ژیریف ( پارتی: زیریفت jhirift ) .

عقل به سنگسری مخ . . . کّله. . . . . عّقل. . . شِعور. . . . دوراّندیش. . با خِرد
ز عقل نگاه به بیکران
عقل ز فرزانگی آید عیان
ز عقل چاه از چاله تشخیص به میان
ز عقل توانایی و بینایی بر هر جان
...
[مشاهده متن کامل]

ز عقل قدرت وشوکت رقصان
گر عقل در خدمت مردم بودن اینه تابان
گر عقل در خدمت نابودی مردم دل هست نالان
عقل مثبت تو را به خیر و سعادت با عرشیان
عقل منفی بر نابودی از چاله به چاه چون رود خروشان
عقل مثبت نور دیده در جاده در ظلمت شب زیر آسمان
پارسی عقل چراغ هدایت چون ستارگان تابان
عقل مثبت در دامان انسانیت عستن هم پیمان

🇮🇷 همتای پارسی: خِرَد 🇮🇷
چم راستینش زانو بند شتر میباشد و هیچ گونه پیوندی با هوش و خرد ندارد ( فرهنگ معین ، فرهنگ عمید )
واژه عقل
معادل ابجد 200
تعداد حروف 3
تلفظ 'aql
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی، جمع: عُقول]
مختصات ( ~ . ) [ ع . ] ( مص م . )
آواشناسی 'aql
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع لغت نامه دهخدا
یعنی گره زدن چیزی
عقل یعنی فکر. . .
کلمه ای بسیار چالش برانگیز ک ب دانایی مربوط است و معانی مختلفی برایش ذکر شده و باید فهم معنای درست آن را اراده کرد
اگه عقل داری پس بپرس!
مگه دیوانه ها میپرسن؟
intellect
عقل؛دریافت آگاهی به غیر از حواس پنجگانه
چشمه ٔ تدبیر. [ چ َ /چ ِ م َ / م ِ ی ِ ت َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از مغز سر آدمی . منبع عقل و قوه ٔ متفکره . ( برهان ) . کنایه از مغز سر و قوه ٔ متفکره . ( آنندراج ) . مغز سر آدمی ، چه منبع
...
[مشاهده متن کامل]
عقل و قوه ٔ متفکره است . ( ناظم الاطباء ) . || کنایه از مردم حکیم و صاحب تدبیر هم هست . ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) . شخص باتدبیر. ( آنندراج ) .

کلمه ( عقل ) در لغت به معناى بستن و گره زدن است . و به همین مناسبت ادراکاتی هم که انسان دارد و آنها را در دل پذیرفته و پیمان قلبی نسبت به آنها بسته ، عقل نامیده اند، و نیز مدرکات آدمی را و آن قوه اى را
...
[مشاهده متن کامل]
که در خود سراغ دارد و به وسیله آن خیر و شر و حق و باطل را تشخیص می دهد، عقل نامیده اند، و در مقابل این عقل ، جنون و سفاهت و حماقت و جهل قرار دارد که مجموع آنها کمبود نیروى عقل است ، و این کمبود به اعتبارى جنون ، و به اعتبارى دیگر سفاهت ، و به اعتبار سوم حماقت ، و به اعتبار چهارم جهل نامیده می شود.

باسلام، عقل مربوط به بوعد روحانی انسان ها هست ،
حدیث از امام موسی کاظم ( ع ) داریم می فرماید خداوند برای انسان ها دوتا حجت قرار داده حجت ظاهر وحجت باطن حجت ، حجت ظاهر پیامبران وائعمه و حجت باطن عقل رو معرفی می کنه،
...
[مشاهده متن کامل]

عقل حجت خدا تو وجود هر انسان است، حضرت پیامبر ( ع ) می فرماید از عقل مطالبه راهنمایی وارشاد کنید و اگر از فرمانش پیروی نکنید پشیمان می شوید،
#* کلید استفاده از عقل #
دوستان عزیز شما از چه کسی مشورت میگیرید ؟
ازیک انسانی که موفق و مورد اعتماد باشه ،
۱ خیلی مهمه که ما عقل رو بشناسیم به عنوان حجت خدا
در اصل وجودمون،
۲ وبهش اعتماد کنم
۳ وازش مطالبه راهنمایی وارشاد کنیم،
برای اطلاعات بیشتر. . . .
( معرف عقل ) رو در اینستاگرام دمبال کنید ، تشکر
ک

شعور. . . . خرد. . . . واین فقط ذاتی میباشد. نعمت خداوندی
ترک عقل گفتن
معنی عقل :خرد مخالف عقل:بی عقل هم خانواده عقل:عاقل
از دیدگاه بعضی فلاسفه ، عقل بعد از حواس و فهم سومین و بالا ترین منبع شناخت و مرجع تصمیم گیری در وجود انسان می باشد. کانت فیلسوف آلمانی عقل را به دونوع تقسیم می کند، یکی نظری و دیگری عملی. میگوید فهم و افکار بدون دریافت های حسی تهی و خالی می باشند، به این معنا که فهم بدون در یافت های حسی موضوعی را برای فکر کردن در اختیار ندارد. از طرفی دیگر اگر فهم وجود نداشته باشد آنگاه دریافت های حسی نابینا باقی خواهند ماند. نظریه کانت را میتوان کاملتر بیان کرد و استدلال نمود: بدون حواس و فهم، عقل دست خالی خواهد ماند و مثل یک شکار چی خواهد بود که نه اسلحه ای در دست داشته باشد و نه شکاری روی سر او به پرواز در آید و یا در اطراف او به جست و خیز به پردازد. بعضی خرد گرایان علاوه بر قبول داشتن عقل به عنوان قوه ادراکی ، جوهر حقیقی وجود انسان را عقل مجرد می دانند که تغییر ناپذیر و ثابت است. از دیدگاه آنان اگر تمامی جنبه های وجودی انسان را از قبیل تن و نفس یا روح و روان و جان را محو نمائیم آنگاه عقل مجرد او سر جای خود باقی خواهد ماند. از عقل گرایان باید پرسید که چنین موجود ثابت و بدون تغییر به چه دردی میخورد ؟ آیا در مقایسه وجود یک میخ مفیدتر نخواهد بود که پس از کوبیدن آن روی دیوار بتوان کت را روی آن آویزان کرد؟
...
[مشاهده متن کامل]

چیزی که مسلم است این است که فهم و عقل استعداد پرورش یافتن را دارند و می توانند به کمک ابزار های حسی و فکری و خیالی و وهمی به درجات مختلف آگاهی دست یابند. حواس پنجگانه دریچه های مستقیم به محیط و اولین منبع شناخت می باشند و ادراکات حسی که حاصل تاثیرات محیط بر این منبع می باشند، میتوانند به نتیجه گیری های اشتباه و خطا آمیز توسط فهم و عقل منجر شوند، اگر این دو منبع شناخت به اندازه کافی پرورش نیافته باشند. یک مثال ساده که همگی تا حدودی با آن آشنایی داریم :
احساس ما این است که خورشید صبح ها از شرق طلوع میکند و در طول روز روی آسمان حرکت کرده و به هنگام غروب در غرب فرو می نشیند. قوای ادراکی فهم و عقل از این تجربه حس بینایی اگر خام باشند به این قضاوت غیر حقیقی خواهند رسید که علت پیدایش شب و روز گردش خورشید به دور زمین می باشد. مثال دوم : ماه را روی آسمان نگاه میکنیم و احساس ما این است که غیر از چراغ خواب طبیعت، نقش دیگری را بازی نمیکند. اما در مدرسه یاد گرفته ایم که ماه تاثیرات جذر و مد روی آب دریا ها و اقیانوس ها هم دارد و از آن مهم مهمتر نقش کره ماه ثابت نگاه داشتن محور زمین است. اگر ماه نبود کره زمین روی مدار خود به دور خورشید معلق میزد و متعاقب آن احتمالا زندگی روی زمین به این صورتی که می شناسیم ایجاد نمی شد. و اگر محور زمین کج نبود کلیه مناطق روی زمین در طول سال هرکدام یک فصل بیشتر نداشتند و زندگی به کام موجودات زنده تلخ و طاقت فرسا می شد. با دریافت های حسی به تنهایی و به کمک فهم و عقل خام و پخته نشده نمی توانیم به چنین شناخت هایی برسیم. بعضی از اندیشمندان از قبیل عارفان در کنار این سه منبع به یک منبع چهارم هم باور دارند و آنرا دل می نامند. البته به قول غزالی در کیمیای سعادت منظور از دل گوشتی نیست که ستوران هم دارای آن می باشند بلکه دل باطنی که مثل سر دارای چشم و گوش می باشد و از طریق آن می توان به یک نوع معرفت و شناخت رسید که از عهده سه منبع دیگر بر نمی آید که آنرا کشف و شهود عرفانی می نامند. در این جا بطور خیلی خلاصه به چند حقیقت اشاره میکنم که تاکنون فهم و عقل فلاسفه و حکیمان و چشم و دل باطنی عارفان و حتا فهم و عقل دانشمندان علوم تجربی نتوانسته اند آنها را ببینند. تصور همه ما انسان ها این است که افراد انسانی تنها دارای یک سرنوشت جنسی و عشقی می باشند، یا مرد اند یا زن. تاکنون فهم و عقل و دل باطنی انسان به این فکر و اندیشه و خیال دست نیافته است که ممکن است هر فرد انسانی نه تنها دارای یک سرنوشت جنسی و عشقی بلکه پنج نوع باشد. از کجا میتوان به چنین سرنوشت ها پی برد؟ در پاسخ گویی به این سوال میتوان به پدیده هم جنس گرایی اشاره نمود که در جوامع انسانی با چشم سر قابل رویئت است. فهم و عقل انسان با توجه به درجات مختلف آگاهی در مورد این واقعیت اجتماعی به قضاوت ها و نتیجه گیری های مختلفی میرسد. عده آنرا انحراف جنسی و عده ای آنرا بیماری روحی و روانی می پندارند و حتا بعضی دینداران آنرا گناه و سزاوار جزا می پندارند. روانکاوی و روانشناسی هم هنوز ریشه اصلی آنرا کشف نکرده اند و آنرا یک امر طبیعی می دانند و معتقدند که چنین تمایلی نباید سرکوب گردد. از دیدگاه این حقیر ریشه اصلی این پدیده وجود تمایلات جنسی فرعی در وجود انسان می باشد. به عنوان مثال یک مرد در پشت میل جنسی اصلی و آشکار مردانه دارای یک میل جنسی فرعی و پنهانی زنانه هم می باشد و یک زن هم به همین ترتیب دارای یک میل جنسی فرعی و پنهانی مردانه می باشد. لذا زمانیکه دو مرد یا دو زن میل جنسی به هم پیدا میکنند، نقش اصلی در این تمایل، جاذبه یا کشش میل فرعی و پنهانی هرکدام به سمت میل جنسی اصلی و آشکار دیگری می باشد و نه تنها میل های جنسی اصلی هر دوی آنان. این پدیده ساده برای فهم و عقل در مرتبه ای دیگر از آگاهی اشاره به یک حقیقت ژرف تر دارد که با درجه آگاهی کنونی قابل درک نمی باشد. در این زمینه میتوان به یک معرفت یقنی رسید و آن اینکه کلیه افراد انسانی از یک حق بنیادی تری برخوردارند که تاکنون اندیشمندان به وجود آن پی نبرده اند. این حق بنیادی این است که هر فرد انسانی حق دارد که حیات خودرا یک بار در قالب و بدن مردانه و یک بار در قالب و بدن زنانه بطور جدا گانه و مستقل از هم تجربه نماید. بر اساس اصل دیالکتیکی تبدیل ضدین به هم دیگر، مرد و زن هم میتوانند به همدیگر تبدیل شوند. البته نه از طریق مصنوعی جراحی های ترانس جندا، بلکه از طریق طبیعی. در طول عمر عالم شهودی کنونی، این تبدیل صورت نمی گیرد بلکه محل وقوع و بروز و ظهور آن در عالم شهود دوم خواهد بود. در آن عالم هر فرد انسانی از مرتبه دوم وجودی خویش پا به عرصه وجود خواهد گذاشت و حیات دوم خودرا تجربه خواهد کرد. مرتبه دوم وجودی یک مرد یک زن می باشد و مرتبه دوم وجودی یک زن یک مرد. عالم دوم پس از وقوع مه بانگ دوم آفریده خواهد شد. غیر از این حق بنیادی هر فرد انسانی دارای سه حق بنیادی تر دیگری هم می باشد که در حیات های پنجم و ششم و هفتم بر آورده خواهند شد. این حقوق بنیادی عبارت اند از زوجیت با خود و تجربه عشق خویشتن، دوبار بصورت هم جنس و یک بار بصورت غیر هم جنس: مذکر - مذکر ▪ موئنث - موئنث ▪ مذکر - موئنث. در بحث های دیگر این زوج ها را " زوج های خودی بنیادی" نام نهادم. علاوه بر این حقایق، هر فرد انسانی دارای هفت زندگی می باشد که دوتا از آنها با بدن مادی دارای نطفه و بذر روحی و پنج بار با بدن روحی دارای نطفه و بذر مادی در هفت نظم و سامان طبیعی و کیهانی به ظهور می رسند و تجربه خواهند شد، هرکدام زیر سقف یک آسمان و یک زمین خاص و ویژه خویش.
عقل انسان به دنبال دست یابی به کلیات است. میل دارد که به شناخت کامل خویشتن، جهان و خداوند برسد. طوریکه اشاره شد، عقل انسان در طول تاریخ موفق نشده است که وجود انسان را به خوبی شناسایی کند چه رسد به شناسایی جهان و خدا. اگر توجه عقل گرایان را در حین عمل رفتار و گفتار به رعایت قوانین و مقررات خرد معطوف داریم، از کوره در میروند و شروع به پرخاشگری و رفتار های غیر معقولی می نمایند. حقیقت وجود انسان " من یا خود مجرد انفرادی " می باشد و نه عقل و نه تن و نه روح و نه روان و نه جان. جای این موجود مجرد در ذهن کیهان است و کیهان خود قطره ناچیز و محدود و متناهی از وجود خداوند. لذا جای " من " در ذهن خداوند است و در طول زندگی بیدار و در طول مرگ در خواب. حیات های هفتگانه انسان به موازات هم و بطور همزمان هم در طی پلکان نزولی و هم در طی نردبان صعودی در جهان های موازی به وقوع می پیوندند. نتیجه اینکه اگر در آینده پای صحبت دینداران و فلاسفه و حکیمان و عارفان و دانشمندان علوم تجربی نشستیم و در زمینه خودشناسی و خدا شناسی و کیهان شناسی و جهان شناسی چیز هایی معقول و منطقی بگوش سرمان رسید و در کلام آنان اشاره ای به حقایق بالا مشاهده نگردید، میتوان با خیال جمع و راحت باور داشت که آن بزرگواران اعتقاد و باور و علم و دانش و شناخت هنوز به مرحله بیداری به اندازه کافی نرسیده اند. البته احترام به آنان و کلامشان مثل قبل لازم است.

عقل یعنی مهار کردن
یعنی محدود کردن هدفمند
رفتار عاقلانه با رفتار هوشمندانه متفاوت است.
در رفتار هوشمندانه منفعت و طمع می تواند هدف باشد، اما رفتار عاقلانه هدفمند به اصول منطقی و اخلاقی است
و عقل در مقابل جهل است
عقل منتقد:عقل پرورده و پاک شده ، عقل همراه با تجربه
( ( او ببینی بو کند ما با خرد
هم ببوییمش به عقل منتقد ) )
( مثنوی مولوی ، دفتر 3 ، محمد استعلامی ، چاپ اول 1363، ص 372 )
عقل = نیروی هوش = نیروی خرد
هوش
عقل یعنی قوه تمیز باید ها از نباید
و همچنین قوه یافتن پاسخ به چراها
و همچنین یافتن راه تسلط و مدیریت
به خدمت گرفتن امکانات در جهت رفاه و اسایش
و معاش از طریق خیر
خمیر مایه ان کنجکاوی و پویایی است
...
[مشاهده متن کامل]

و زمانیکه به اوج خود یعنی خرد برسد
حد شکوفایی است که تسلط بر احساس
را ایجاد می نماید
عقل نظری
عقل عملی
عقل منطقی
عقل عاطفی
عقل فلسفی
عقل عرفانی و
زیز شاخه رکنهای سه گانه ان است

ریشه ی واژه ی عقل ؛ عقال است .
معنی اصلی آن بندمیباشد مثلا میگن طرف هیچ جا بند نیست یعنی طرف وله. از لحاظ عقلی
درک. هوش . ذهن

عقل یعنی اینکه با آگاهی حرکت خود را طوری تنظیم کنیم زمانیکه کل حرکات تنظیم شد میتوانیم حالت خود را به حالت روان تر تغییر دهیم
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
خِرَد ( پارسی دری )
ژیت ( سنسکریت: چیتَ )
سِپان ( اوستایی: سْپانَ )
ویژنات ( سنسکریت: ویجناتَ )
جینان ( سنسکریت: جْنیانَ )
مَنیشا ( سنسکریت )
ویون vyun ( سنسکریت: وَیونَ )
عَقْل یا خِرَد ( به انگلیسی :Reason ) به نیروی درونی انسان گفته می شود که کنترل و مهار کننده امیال او می باشد. [۱] عقل، فکر، و حس سه منبع شناخت در فلسفه هستند. افلاطون، دکارت و اسپینوزا از فیلسوفان عقل گرا هستند.
...
[مشاهده متن کامل]

انواع عقل
انواع عقل طبق دیدگاه فیلسوفان مختلف:
انواع عقل از نگاه سهروردی
سهروردی عقل را دارای انواع مختلف می داند: [۲] ، [۳]
عقل روباه
عقل کاسب
عقل سیاسی
عقل عالم
عقل سرخ
انواع عقل از نگاه فارابی
انواع عقل از نگاه فارابی عبارت است از: [۴]
عقل عامه
عقل بالقوه
عقل بالفعل
عقل بالمستفاد
عقل فعال
انواع عقل از نظر غزالی [ویرایش]
انواع عقل از دیدگاه غزالی: [۵]
عقل عامه
عقل متکلمان
عقل فلاسفه
انواع عقل از دیدگاه کانت
کانت عقل را از دو نوع عقل نظری و عقل عملی می داند. [۶]
عقل نظری
عقل عملی
عرفا نظرات دیگری درباره تقسیم بندی عقل دارند.
انواع عقل از نگاه مولوی
مولوی در مثنوی معنوی عقل را به قرص آفتاب، چراغ، سیاره زهره و یا کمتر از آن و نیز ستاره تشبیه کرده است. [۷]
جستارهای وابسته
شناخت
حس
فکر
عقل محض
نقد عقل محض
درگاه اسلام
پانویس
↑ ولی زاده، روزنامه جام جم، ۱۳۸۸
↑ حکمت الاشراق، سهروردی، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ هفتم، ۱۳۸۳
↑ عقل سرخ، سهروردی، انتشارات مولی، چاپ ششم، ۱۳۸۳
↑ مسعود خشنودزاده، همشهری آنلاین، ۱۳۸۸
↑ مجله مکتب اسلام، شماره ۷، سال چاپ ۱۳۸۱
↑ نقد عقل عملی، کانت، ناشر: نورالثقلین، ۱۳۸۵
↑ مثنوی معنوی، مولوی، ناشر: ققنوس، ۱۳۸۴
منابع
حکمت الاشراق، سهروردی، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ هفتم، ۱۳۸۳.
عقل سرخ، سهروردی، انتشارات مولی، چاپ ششم، ۱۳۸۳.
مسعود خشنودزاده، همشهری آنلاین، ۱۳۸۸.
وحید ولی زاده، روزنامه جام جم، ۱۳۸۸.
مجله مکتب اسلام، شماره ۷، سال چاپ ۱۳۸۱.
عقل در تاریخ، هگل، انتشارات شفیعی، ۱۳۷۹.
نقد عقل عملی، کانت، ناشر: نورالثقلین، ۱۳۸۵.
مثنوی معنوی، مولوی، ناشر: ققنوس، ۱۳۸۶.
از ویکی پدیا

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣١)

بپرس