پیشنهادهای Sunflower (١,٥٦١)
حاکی از، از رویِ، . . Murmur of disapproval زمزمه هایی از روی مخالف. . . زمزمه های حاکی ( که ) از مخالفت. . .
موجی ( از چیزی ) به راه افتادن/پدیدار شدن/فرا گرفتن A murmur of disapproval rippled through the audience. موجی از زمزمه هایی ( حاکی ) از مخالفت و ...
to suddenly say something loudly ( ناگهان ) داد زدن، فریاد زدن، فریاد برآوردن، نعره زدن، غریدن با صداب بلند از دهان پراندن
To suffer from the consequences for doing something or risking something. تقاص پس دادن، تاوان پس دادن، نتیجه ی ( کار - اعمال - انتخاب ) خود را ...
In cahoots with someone - همدستی، اتحاد، تعاون، سازش، شراکت، کمک، مصاحبت، همراهی، یاری همدست بودن با، شریک بودن با، همکاری ( نزدیک ) کردن با، در ...
اذیت شدن، ( روح - قلب ) جریحه دار شدن، آزار دیدن، عذاب کشیدن، آسیب روانی دیدن، آزرده خاطر شدن، آسیب دیدن، درد داشتن، زخمی شدن، صدمه دیدن ...
- علاوه بر ( همه ی ) این ( حرفها ) ، اضافه بر این ( حرفها ) ، گذشته از ( همه ی ) این ( حرف ) ها. . . ، بعد همه ی این حرفها، تازه . . . بعد اش. ...
outside the bounds of acceptable behaviour. ( رفتار ) غیر قابل قبول، نا مناسب، خارج از ادب، خارج از نزاکت، خارج از عرف، شنیع، وقیح، آنه ...
تحقیر کردن، خوار کردن، کم ارزش کردن، کسی را کوچک کردن، خوار شمردن، کوچک شمردن، با بی احترامی حرف زدن/رفتار کردن - بی احترامی کردن، اهانت ک ...
In unison همگی با هم، به اتفاق، متحد، کاملا هم رای با هم، در توافق کامل، یک صدا،
showing little - no interest or emotion با خونسردی، با بی تفاوتی، با بی اعتنایی، به آ رامی و بدون احساس، از روی بی علاقه گی،
to admire and respect someone برای کسی ارزش و احترام قائل شدن، تحسین کردن و احترام گذاشتن، محترم و مهم شمردن، عزیز و گرامی داشتن/شمردن، ارج و قرب ...
To annoy or irritate someone intensely ( به شدت ) رنجاندن، عصبانی کردن، خشمگین کردن، خشم ( کسی را ) برانگیختن، آشفته کردن، ذهن کسی را مشغول ک ...
Go away and leave someone alone - Stop bothering, disturbing someone - دست از سر کسی برداشتن، رفتن و ( کسی ) تنها گذاشتن، به حال خود گذاشتن، ...
Adj : خانوادگی A family restaurant - place رستوران خانوادگی، ( محیط خانوادگی )
بی پناه، بی دفاع، بی پشتیبان، ناتوان - ضعیف و درمانده، در خطر، در معرض خطر ،
Suddenly think of ( ناگهانی - یک دفعه. . . ) به ذهن - فکر کسی خطور کردن، به ذهن - فکر کسی رسیدن، به فکر چیزی افتادن Suddenly remember ( ناگهانی ...
To Beat severely and violenly سخت/شدید کتک زدن، خوردن ( بیش از حد ) به شدت زخمی کردن، شدن خرد و خمیر کردن، شدن له و لورده کردن، ( تا می خوره ) کت ...
To Beat severely and violenly سخت/شدید کتک زدن، خوردن ( بیش از حد ) به شدت زخمی کردن، شدن خرد و خمیر کردن، شدن له و لورده کردن، ( تا می خوره ) کت ...
بد اخلاق، بد عنق، کج خلق اخمو، عبوس، ترشرو کینه توز
Too , as well, also, in addition Extra هم، همچنین، بعلاوه، وَ نیز، علاوه بر آن اضافه بر آن
جاهل، نادان، بی دانش، کوته بین، کوته فکر، کم عقل، بی خرد ظاهر بین،
در کل، کلا، به طور کل، به طور کلی اکثرا، در اکثر موارد، بیشتر، اساساً
- دلخراش، جانگداز، - دردناک، سوزناک The piercing sound of ney صدای سوزناک نِی
عنصر The essential forces of the universe عناصر اصلی کائنات
As a noun A completely empty space خلاء
غافلگیر کننده ( چیزی . . . ) که فکرش رو نمی کردی، م. . . . که انتظارش رو نداشتی، م. . . که تصورش هم نمی کردی، م. . . که توقع نداشتی. . . که ان ...
تا ابد ، ( برای همیشه )
- درمانده، - حیران،
دودل ، مردد، گیر کرده بین دو راه!
مثله دو تا مرد !
به همان اندازه، به همان مهم ای، به همان مقدار، میزان، حد ، درجه
یِه جورایی !! And yet she was equally relieved, almost glad. ولی او به همان اندازه آسوده خاطر بود، یهجورایی ( حتی ) خوشحال!!
discontinue خاتمه یافتن، خاتمه پیدا کردن، به پایان رسیدن، پایان یافتن And the subject would be dropped forever. و موضوع برای همیشه خاتمه پیدا میک ...
- ( درست ) مثل، شبیه، همانند مانند ( قبل ) - همانطور، همانگونه همینگونه، همان جور، ( مثلِ قبل ) - عوض نشده - تغییر نکرده ( بی تفاوت ) How c ...
جِدیت ، بی ملایمتی، نا ملایمتی، بی لطافتی With a touch of harshness in his voice با کمی بی ملایمتی در صداش. . .
شگفت زده شدن، حیرت زده شدن، متعجب شدن، ( به نحوی که باور نشود کرد ) !! از تعجب و حیرت لال شدن، مات و مبهوت ( چیزی ) شدن، به ابهت/شگفتی چیزی پی بر ...
دوستدار ( ان ) ، شیفته ( گان ) ، ستایشگر ( ان ) ، هوادار، طرفدار، Followers and admirers پیروان و شیفتگان
- علیرغم/ بر خلاف میل ام/ علاقه ام/ تمایل ام - بر خلاف خواست خود
آرام، راحت، بی دغدغه، که هیچ چیز/هیچ کس نمی تونه به هم بزنه unperturbed tranquility آرامشی که هیچ کس نمی تواند به هم بزند
Make one's peace with something - پذیرفتن ( یک اتفاق حادثه تلخ. . . ) کنار آمدن با ( یک اتفاق حادثه تلخ. . . ) - آشتی کردن !
مورد قبول واقع نشدن، مقبول واقع نشدن، مورد استقبال قرار نگرفتن، پذیرفته نشدن، با استقبال ( خوبی ) همراه نشدن!! To a place where I was clea ...
طرد شده، مورد بی وفایی و جفا واقع شده، پذیرفته نشده. rejected from that town
- Much - extremely; really ( used for emphasis ) . خیلی زیاد، بسیار، بَسی، بی نهایت، فوق الاده زیاد بیش از حد/اندازه به راستی، واقعا It's way ...
- تا هنگامیکه ، - در صورتیکه ،
Deed, act, action - کار ، عمل. . . That's the right thing to do. Thought, idea, notion - فکر، اندیشه، تصور. . . Many things churned in my mind ...
به طرف، سوی به قصد،
خاطر ایی آسوده، خیالی راحت، خیالی آسوده، He beamed with relief با خاطر یی آسوده لبخند زد.
شیطنت آمیز An impish smile
شیطنت آمیز A mischievous smile