پیشنهادهای Sunflower (١,٥٦١)
پر از ترس، ترسیده، ترسان
شرافتمندانه, پاک، بدون گناه، منزه !!
دست کشیدن ( از کاری ) متوقف کردن ( کاری ) تمام کردن ( کاری ) بس کردن، ( بس کن! ) ادامه ندادن ( کاری ) Quit worrying
عدم حضور
جای بحث نداشتن، غیر قابل بحث
To be To come to be To become To turn out to be تبدیل شدن ( به چیزی، به شکلی ) در آمدن
مسئله، سوال
Land سرزمین قلمرو Nation ملت Kingdom of love = ملت عشق
To spend To live To have To experience سپری کردن داشتن زندگی. . . داشتن یه زندگیِ. . . تجربه کردن یه زندگیِ. . . I just want to lead a normal ...
به درستی, به طور صحیح، به شکل مناسب، به شکل درست و به جا،
زمان، دوره Day and age دوره زمونه
از اول، از ابتدا، در ابتدا، از اول اش . . . To begin with برای شروع بنای کاری را گذاشتن
( صفت ) برای کسی یا چیزی نفع داشتن It's more profitable for them بیشتر براشون نفع داره
ماهر, تعلیم دیده، آموزش دیده
اسم یکی از رشته های ورزش شمشیر بازی سابر ، /saubr/
Set a place ablaze به آتش کشیدن، آتش زدن
جنگی ، . . . مورد استفاده در جنگ، . . . که در جنگ استفاده میشود Well - developed warfare skills مهارت های ( جنگی ) بسیار پیشرفته
آثار مخروبه، بقایای چیزی که خراب شده
عدم مقاومت
intransitive ( در چیزی ) سهمی داشتن، نقشی داشتن، جایی داشتن ، با هم لذت بردن
تصور عموم مردم تصور جامعه نظر عموم نظر اجتماع ظاهر
مهم، اولیه، ریشه ایی، کلیدی، حیاتی، ضروری، لازم
مچهول، نا معلوم، ناشناخته ( برای خود ) ، بدون اینکه ( خودت/ خودش/ . . . ) بدانی/ بداند. . . )
با کمال میل، با کمال رضایت، مشتاقانه، بدون تردید/تامل، درنگ، با خواست ( اراده ) خود
با حرارت، پر احساس، با حرارت
Follow the order of something ترتیب ( چیزی ) را رعایت کردن
زیر و رو ، برعکس، آشفته
به طور اتفاقی، بر حسب تصادف/اتفاق
مردد، تامل کننده، با شک و تردید، با تامل، تامل کننده،
پر احساس،
دلربا، فریبنده،
دل به دریا زدن
خط اتو . . . نه اطو !!!
مات و مبهوت، مات
( به چیزی ) دست پیدا کردن
Get manipulated بازیچه ی دست کسی شدن، ملعبه ٔ دست کسی شدن، به طوری که فرد اجازه دهد که هر جوری با او رفتار شود Don't let yourself get manipulated l ...
خشک خشک، به طور کامل خشک، خیلی خشک
. to see = دیدن And I recognized the face of a boy in need of his father's love. و من صورت پسر بچه ای را دیدم که محتاج عشق پدرش بود.
عاجز در انجام کاری، ناتوان در انجام کاری
Tender age سن کودکی ( که فرد تجربه ی زیادی ندارد )
تنها، تنها فقط، نه چندان، به ندرت، خیلی کم، به زور
Yo make someone angry by opposing their plans or orders عصبانی کردن ( مخصوصا به دلیل مخافت با عقاید طرف ) To annoy someone by not doing or saying w ...
پشت سر کسی حرف زدن، غیبت کردن، پست سر کسی بدگویی کردن، پست سر کسی بددهنی کردن، غیبت، بدهنی
قضاوت، قضاوت کردن
برطرف کردن Quench one's thirst
In the mood هوس چیزی کردن، میل به چیزی داشتن، حال و هوای کاری را داشتن، حس انجام کاری داشتن،
غالب آمدن، غالب شدن، پیروز شدن، چیره شدن، تسلط پیدا کردن، تسلط یافتن، غلبه کردن، مسلط گشتن، مسلط شدن Ex: To win over your ego.
مورد خطاب قرار دادن
آشکار کردن
نسبت داشتن Bound by blood