پیشنهادهای علی باقری (٣٩,٦٨٦)
تُتُق :پرده ، چادر و پرده ٔ بزرگ ، نقاب ، توز ( توری که به سر عروس انداخته می شود . ( ( می پرد چون آفتاب اندر افق با عروس صدق و صورت چون تتق ) ) ...
خفّت :سبک بالی ، نداشتن گرفتاری مادی ( ( هر گرانی و کسل خود از تنست جان ز خفّت جمله در پریدنست ) ) ( مثنوی مولوی ، دفتر 3 ، محمد استعلامی ، چاپ او ...
آتش مُستنجِم : ستاره ها و اجرام درخشنده ی آسمانی ( ( دود پیوسته هم از هیزم بود نه ز آتش های مُستنجِم بود ) ) ( مثنوی مولوی ، دفتر 3 ، محمد استعلام ...
بی هیچ بُد:حتماً ، ناچاراً ( ( غفلت از تن بود چون تن روح شد بیند او اسرار را بی هیچ بُد ) ) ( مثنوی مولوی ، دفتر 3 ، محمد استعلامی ، چاپ اول 1363، ...
منطقه فرود : منطقه ایست مشخص که یگان هوابرد به وسیله فرود هواپیما و یا فرود یا چتر به همراه تجهیزات و سایر بارهای همراه در آنجا پیاده میشود، این منطق ...
عملیات مشترک هوابرد : عبارت است از حمل و پیاده کردن نیروهای رزمی، پشتیبانی رزمی و پشتیبانی خدمات رزمی آنان از راه هوا به منطقه هدف جهت انجام مأموریته ...
حرکت هوائی : شامل نقل و انتقال یک نیرو، همراه با تجهیزات و وسایل آن که به وسیله هواپیما از یک نقطه به نقطه دیگر ترابری گردد اعم از اینکه عمل تخلیه به ...
هجوم هوابرد : شامل تخلیه یک نیروی هوابرد است که به صورت فرود یا پیاده شدن از راه هوا در منطقه هدف انجام میشود.
پیاده شدن هوایی : دریافت نیروی هوابرد و آماده در منطقه هدف به صورتی که عمل تخلیه پس از شستن هواپیما انجام گیرد.
تیکه اندختن : متلک انداختن
چنگ لوک:درمانده ، عضله ای که گرفته باشد ( ( خانهٔ تنگ و درون جان چنگ لوک کرد ویران تا کند قصر ملوک ) ) ( مثنوی مولوی ، دفتر 3 ، محمد استعلامی ، چا ...
کلیل آمدن:خیره و کُند شدن. ( ( گرچه گرمابه عریضست و طویل زان تبش تنگ آیدت جان و کلیل ) ) ( مثنوی مولوی ، دفتر 3 ، محمد استعلامی ، چاپ اول 1363، ص ...
پخسیده :ذوب شده و از هم وارفته ( ( همچو گرمابه که تفسیده بود تنگ آیی جانت پخسیده شود ) ) ( مثنوی مولوی ، دفتر 3 ، محمد استعلامی ، چاپ اول 1363، ص ...
مُناخ:استراحت ( ( این زمین و آسمان بس فراخ سخت تنگ آمد به هنگام مُناخ ) ) ( مثنوی مولوی ، دفتر 3 ، محمد استعلامی ، چاپ اول 1363، ص 372 )
واطرب:ای شادی! چه شادیی! ( ( جفت او دیدش بگفتا وا حرب پس بلالش گفت نه نه واطرب ) ) ( مثنوی مولوی ، دفتر 3 ، محمد استعلامی ، چاپ اول 1363، ص 373 )
بی سُکُست:بدون قطع کردن ، و ایستادن ( ( این تانی از پی تعلیم تست که طلب آهسته باید بی سکست ) ) ( مثنوی مولوی ، دفتر 3 ، محمد استعلامی ، چاپ اول 13 ...
بی سُکُست:بدون قطع کردن ، و ایستادن ( ( این تانی از پی تعلیم تست که طلب آهسته باید بی سکست ) ) ( مثنوی مولوی ، دفتر 3 ، محمد استعلامی ، چاپ اول 13 ...
توبتو:لایه لایه ، در اینجا یعنی دسته دسته ( ( خالق عیسی بنتواند که او بی توقف مردم آرد تو بتو ) ) ( مثنوی مولوی ، دفتر 3 ، محمد استعلامی ، چاپ او ...
عقل منتقد:عقل پرورده و پاک شده ، عقل همراه با تجربه ( ( او ببینی بو کند ما با خرد هم ببوییمش به عقل منتقد ) ) ( مثنوی مولوی ، دفتر 3 ، محمد استعلا ...
عقل منتقد:عقل پرورده و پاک شده ، عقل همراه با تجربه ( ( او ببینی بو کند ما با خرد هم ببوییمش به عقل منتقد ) ) ( مثنوی مولوی ، دفتر 3 ، محمد استعلا ...
به بازی داشتن:بازی پنداشتن دکتر کزازی در مورد " به بازی داشتن" می نویسد : ( ( به بازی داشتن : بازی پنداشتن . این کار برد : به . . . داشتن کاربردی است ...
بازی: دکتر کزازی در مورد واژه ی " بازی" می نویسد : ( ( بازی در پهلوی در ریخت واچیگ wāčīg و وازیگwāzīg بکار می رفته است. ) ) ( ( نخستین فطرت پسین شم ...
شمار: دکتر کزازی در مورد واژه ی " شمار" می نویسد : ( ( شمار در پهلوی در ریخت اُشمار ōšmār بوده است. که در اشمارگ ōšmārag ( =شماره ) بکار رفته است. ) ...
پسین : دکتر کزازی در مورد واژه ی " پسین " می نویسد : ( ( پسین در پهلوی در ریخت پسن pasēnبکار می رفته است ) ) ( ( نخستین فطرت پسین شمار تویی خویشتن ...
چفس:بچسب ( ( نور آبی دان و هم در آب چفس چونک داری آب از آتش مترس ) ) ( مثنوی مولوی ، دفتر 3 ، محمد استعلامی ، چاپ اول 1363، ص 372 )
فتح باب:گشودن راه معرفت در دل سالک ( ( و آنک مردن پیش او شد فتح باب سارعوا آید مرورا در خطاب ) ) ( مثنوی مولوی ، دفتر 3 ، محمد استعلامی ، چاپ اول ...
از غِیَر:از روی غیرت ، غیرت های حاصل از محبت . از روی تعصب و هواداری ( ( زین نسق غمخوارگان بی خبر پند می دادند او را از غِیَر ) ) ( مثنوی مولوی ، ...
غمخوارگان بی خبر:دوستانی که به نظر خودشان به مصلحت و نفع دوست خود او را پند می دهند ولی از واقعیت و سیر معنوی خبر ندارند. ( ( زین نسق غمخوارگان بی ...
امتحان:قبول رنج کردن ( ( لا ابالی وار با تیغ و سنان می نمایی دار و گیر و امتحان ) ) ( مثنوی مولوی ، دفتر 3 ، محمد استعلامی ، چاپ اول 1363، ص 369 ) ...
پرده های لاابالی زدن:یعنی بی ملاحظه شدن . پرده در این ترکیب اصطلاح موسیقی است. ( ( چون شدی پیر و ضعیف و منحنی پرده های لا ابالی می زنی ) ) ( مثنو ...
سخت زه:تیرانداز قوی و ماهر ( ( چون جوان بودی و زفت و سخت زه تو نمی رفتی سوی صف بی زره ) ) ( مثنوی مولوی ، دفتر 3 ، محمد استعلامی ، چاپ اول 1363، ص ...
شاه فحول:برترین مردان و دلیران ( ( خلق پرسیدند کای عم رسول ای هژبر صف شکن شاه فحول ) ) ( مثنوی مولوی ، دفتر 3 ، محمد استعلامی ، چاپ اول 1363، ص 36 ...
نعمت بی کیف:نعمتی که قابل توصیف نیست ( ( باغ گفتم نعمت بی کیف را کاصل نعمتهاست و مجمع باغها ) ) ( مثنوی مولوی ، دفتر 3 ، محمد استعلامی ، چاپ اول ...
درد نذیر:دردی که آگاهی دهنده است و انسان را به معرفت حق می رساند. ( ( پیش مردان خدا کردی نفیر زین شکایت آن زن از درد ِنذیر ) ) ( مثنوی مولوی ، دف ...
زوْتَر رو:گذرا تر و ناپایدار تر ( ( نُه مهم بارست و سه ماهم فرح نعمتم زوْتَر رو از قوس قزح ) ) ( مثنوی مولوی ، دفتر 3 ، محمد استعلامی ، چاپ اول 13 ...
عمرْ وَر:زنده ، دارای عمر ( ( آن زنی هر سال زاییدی پسر بیش از شش مه نبودی عمرور ) ) ( مثنوی مولوی ، دفتر 3 ، محمد استعلامی ، چاپ اول 1363، ص 368 ) ...
بازگشت عاریت:بازگشت موقت و ناپایدار ( ( این فناجا چون جهان بود نیست بازگشت عاریت بس سود نیست ) ) ( مثنوی مولوی ، دفتر 3 ، محمد استعلامی ، چاپ اول ...
دفع پنداشتن: خیال کردن مبنی بر از سر باز کردن . دفع پندارید : فکر کرد دارم او را از سر باز می کنم. ( ( گفتمش این علم نه درخورد تست دفع پندارید گفتم ...
بر سر کسی زدن:او را تحقیر کردن ، مرمرا در سر مزن یعنی مرا تحقیر مکن ( ( باز زاری کرد کای نیکوخصال مر مرا در سر مزن در رو ممال ) ) ( مثنوی مولوی ، ...
از دانش مُقِل:کم دانش ( ( عاقل اول بیند آخر را بدل اندر آخر بیند از دانش مُقِل ) ) ( مثنوی مولوی ، دفتر 3 ، محمد استعلامی ، چاپ اول 1363، ص 367 ) ...
دو تو:دو برابر ، مضاعف ( ( بر مسلمانان زیان انداز تو کیسه و همیانها را کن دوتو ) ) ( مثنوی مولوی ، دفتر 3 ، محمد استعلامی ، چاپ اول 1363، ص 367 )
عوض تنیدن:به عوض چیزی اندیشیدن . تنیدن به معنی بافتن و ساختن . ( ( صد متاع خوب عرضه می کنند واندرون دل عوضها می تنند ) ) ( مثنوی مولوی ، دفتر 3 ، ...
قضا گردان:صدقه ، چیزی که قضای بد را از آدمی دور کند. ( ( مرگ اسپ و استر و مرگ غلام بد قضا گردان این مغرور خام ) ) ( مثنوی مولوی ، دفتر 3 ، محمد ا ...
لوت زفت:غذای خوب و فراوان ( ( صاحب خانه بخواهد مرد رفت روز فردا نک رسیدت لوت زفت ) ) ( مثنوی مولوی ، دفتر 3 ، محمد استعلامی ، چاپ اول 1363، ص 366 ...
میانجی: دکتر کزازی در مورد واژه ی " میانجی" می نویسد : ( ( میانجی، در پهلوی میانجیگ mayānjīg ، از دو پاره :"میان" و "جی" ( پساوند ) ساخته شده است . . ...
ابو یقظان: دکتر محمد استعلامی در مورد واژه ی" ابو یقظان" می نویسد : ( ( به خروس ابو یقظان می گویند زیرا بیدار کننده ی خلق است . ) ) ( مثنوی مولوی ، ...
رقیب آفتاب :کسی که زمان طلوع آفتاب را می داند . رقیب ( مراقب ) ( ( ما خروسان چون مؤذن راست گوی هم رقیب آفتاب و وقت جوی ) ) ( مثنوی مولوی ، دفتر 3 ...
چند چند:چقدر زیاد است ( ( چند چند آخر دروغ و مکر تو خود نپرد جز دروغ از وکر تو ) ) ( مثنوی مولوی ، دفتر 3 ، محمد استعلامی ، چاپ اول 1363، ص 365 )
مصاب آمدن:دچار حادثه شدن و مردن ( ( گفت او بفروخت استر را شتاب گفت فردایش غلام آید مصاب ) ) ( مثنوی مولوی ، دفتر 3 ، محمد استعلامی ، چاپ اول 1363، ...
تن زن:اهمیت نده، ولش کن ، بی خیال باش، ( ( پس خروسش گفت تن زن غم مخور که خدا بدهد عوض زینت دگر ) ) ( مثنوی مولوی ، دفتر 3 ، محمد استعلامی ، چاپ ا ...