|
واژه
|
جمله های ترجمه شده
|
|
|
1 |
intimidated
|
• Some people are intimidated by his size, but in fact he's a gentle giant.
• بعضی از مردم بخاطر جثهاش از او میترسند، اما در واقع او یک غول آرام است.
|
١٣٩٩/٠٦/١٣
|
|
|
2 |
ego
|
• Parents who are too critical can destroy a child's ego.
• والدینی که بیش از حد سختگیر هستند غرور فرزندشان را خدشهدار میکنند.
|
١٣٩٩/٠٤/٢٥
|
|
|
3 |
regimented
|
• The students were regimented into large groups for military training.
• دانشجویان برای آموزش نظامی به گروه های بزرگی دستهبندی شدند.
|
١٣٩٩/٠٤/٠٤
|
|
|
4 |
duck
|
• No parent can duck out of his duty to his children.
• هیچ پدر و مادری نمی تواند از زیر بار مسئولیتی که در قبال فرزندانش دارد، سر باز بزند.
|
١٣٩٨/١٢/٢٤
|
|
|
5 |
bead
|
• The girl is wearing a bead necklace.
• دختره یه گردنبند مهره ای پوشیده.
|
١٣٩٨/١٢/٢٢
|
|
|
6 |
bead
|
• Her bead necklaces and bracelets jangled as she walked.
• دستبندها و گردنبندهای مهره ای او موقع راه رفتن جیلینگ جیلینگ می کردند.
|
١٣٩٨/١٢/٢٢
|
|
|
7 |
dizzily
|
• My head still ached dizzily.
• سرم هنوز داشت گیج می رفت.
|
١٣٩٨/١٢/٢٢
|
|
|
8 |
bound
|
• If he chooses Mary it's bound to cause problems.
• درصورتیکه او مری را انتخاب کند، حتما این انتخابش دردسرساز خواهد بود.
|
١٣٩٨/١٢/١٤
|
|
|
9 |
bound
|
• Goats can bound from rock to rock.
• بزها قادرند از یک صخره به صخره ای دیگر بپرند.
|
١٣٩٨/١٢/١٤
|
|
|
10 |
fall apart
|
• The cheap toy fell apart after two days.
• اون اسباب بازی ارزون بعد از دو روز تیکه تیکه شد.
|
١٣٩٧/٠٥/٢٣
|
|
|
11 |
tower
|
• At age 16, he now towers over his father.
• او در سن 16 سالگی قدش از پدرش بلند تر است.
|
١٣٩٧/٠٥/٢٢
|
|
|
12 |
tower
|
• There's a wonderful view from the observation tower.
• از برج دیدبانی یک منظره ی شگفت انگیز را می توان مشاهده کرد.
|
١٣٩٧/٠٥/٢٢
|
|
|
13 |
tower
|
• A flag was flying over the castle tower.
• یک پرچم بالای برج قلعه به حرکت در آمده بود.
|
١٣٩٧/٠٥/٢٢
|
|
|
14 |
mess up
|
• Don't mess up the living room - we have company coming tonight.
• اتاق نشیمن رو بهم نریزید- امشب مهمون داریم.
|
١٣٩٧/٠٥/٢١
|
|
|
15 |
mess up
|
• If you cancel now you'll mess up all my arrangements.
• اگه الان منصرف بشید، همه ی برنامه ریزی های من رو به هم می ریزید.
|
١٣٩٧/٠٥/٢١
|
|
|
16 |
mess up
|
• What are the odds that they will mess up?
• احتمال اینکه خرابکاری کنند چقدر است؟
|
١٣٩٧/٠٥/٢١
|
|
|
17 |
mess up
|
• That will mess up the whole analysis.
• این کار کل تحقیقات ما را نقش بر آب می کند.
|
١٣٩٧/٠٥/٢١
|
|
|
18 |
mess up
|
• Don't mess up my hair: I've just combed it.
• موهامو بهم نریز،تازه شونه شون کردم.
|
١٣٩٧/٠٥/٢١
|
|
|
19 |
mess up
|
• He got another chance and didn't want to mess up again.
• او یک فرصت دیگر به دست آورد و نمیخواست که این شانسش را هم از دست بدهد.
|
١٣٩٧/٠٥/٢١
|
|
|
20 |
mess up
|
• سعی نکن وقتی که من نیستم ناهار بپزی، چونکه فقط خرابکاری می کنی.
|
١٣٩٧/٠٥/٢١
|
|
|
21 |
kowtow
|
• I refuse to kowtow to anyone.
• من جلوی هیچکسی تعظیم نمی کنم.
|
١٣٩٧/٠٥/٢٠
|
|
|
22 |
kowtow
|
• Be polite, but don't kowtow to him.
• مؤدب باش، جلوش تعظیم نکن
|
١٣٩٧/٠٥/٢٠
|
|
|