پیشنهادهای بیداد (٤٦٦)
از بین رفتن پوست بدن یا پوست چیزی در اثر گرما
شاید بشود از متن زیر مربوط به ایل ممیوند یا میوند معنی لغت میمند را بیرون کشید. ممیوند یکی از نه ایل تشکیل دهنده بزرگترین کنفدراسیون ایلی ایران، یع ...
الله از ریشه سامی اِل یا ییل گرفته شده و در عربستان قبل از اسلام به فرم های گفتاری و نوشتاری نزدیک به همین واژه بکار می رفته است.
اینکه روح در معنای لغوی چیست و مراد از آن در برداشت های معنوی و فلسفی چیست فاصله ای با هم دارند. در ادیان الهی در کنار روح واژگانی مانند قلب، فطرت، ن ...
گور یا گبر در اطلاقشان به قوم زردشتی حاوی این اشارت است که این ها خورشید می پرستند. در این واژه می توان گوهر، خور، هور را پیدا کرد.
آس به معنای سنگ در واژگان آسیاب ( سنگی که که با آب می چرخد ) ، آسمان ( در گذشته اعتقاد بر این بوده که آسمان سقفی سنگی داشته است ) ، دستاس ( آسیاب سنگ ...
در گویش مردم دهات شهربابک کرمان به معنای نشیمنگاه انسان است
آژه گاه به معنای جایگاه و مرکز نیز می باشد
ایوه را در نوشتاری به معنای مرحله بکار برده اند
معنای ایوه را اشتباه نوشتم
دهاش از دو واژه دها و آنش و انشا آمده و به معنی ایجاد هوشمندی و استدلال می باشد
بنشک همان شیره گیاهی درخت بنه که روشن و شبیه قطره اشک است است. بنه اشک
کُرژ یا کُرج به چین و چروک لباس و پوست و. . . . گفته می شود.
در شهربابک کرمان فعلی بکار می رود به نام گُرژاندن به معنای زدن پشم و پنبه با دست. وسیله ای نیز برای کوبیدن خرمن های گندم و جو بکار می رفته است به نا ...
گرجین یا گرچین وسیله است با چوبی استوانه ای شکل با تیغه های فلزی که برای کوبیدن خرمن های گندم و جو از آن استفاده می شده است
ژِنگ با تلفظ جنگ نیز دیده می شود. دهی در میمند کرمان به علت اینکه ناهمواری زمین آن بصورت شیارهایی موازی شبیه چین و چروک است به همین نام است.
در منطقه شهربابک کرمان به سنگ های دگرگونی شکسته و نوک تیز زُنگ می گویند
شرح مثنوی ، کریم زمانی ، پاورقی صفحه ۱۸۶ صلا در اصل آتشی بوده که عربان صحرانشین بر پشته ها میافروختند تا ره گمشدگان و مسافران به دلالا آتش آنجا روند ...
گنبد، همان گنُ پت یا گمپت است . گن یا گندبه معنای یک دور یا دایره که همه چیز را می پوشاند و در بر می گیردو پت به معنای خالی است.
وقتی در گذشته زنان دچار عادت ماهیانه می شدند باید تا پایان پاکی و . . . در محلی به این نام دور از بقیه خانواده می ماندند.
پله یا پهله یا پهل گذرگاهی که بر جوی آب می ساختند و آب از زیر آن می گذشت.
در میمند کرمان کَل، کَهل، کهلو به معنای چشمه و محل جمع شدن آب بکار می رود.
در گویش میمند کرمان قاش ( شکاف ) کوه به صورت کاشکُر تلفظ می شود
در ایران باستان پادشاهان یزدان گزیده بودندو فره ایزدی داشتند. اردشیر یعنی پادشاهی که خداوند او را انتخاب کرده است
دانا از ریشه ده یا دی به معنای گرفتن و بدست آوردن دانا از ریشه دا به معنی اندیشیدن و شناختن مانند لغات ویدا یا ودا به معنای دانستن در سانسکریت دانا ...
هامین به معنای همراه و کمک کننده هنوز در روستای تاریخی میمند کرمان این کلمه به همین معنا به کار می رود
واژه هانمیددر فرهنگ و گویش مردم میمند کرمان به معنای درست و کامل و بدون نقص یا خودمانی تر به معنای درست و حسابی است.
ابله و سبک سر و بی مزه
پلوش از پاشیدن هم می آید و گاهی به معنای چیزی که در اثر شکستن و خرد شدن به قطعات ریزی تقسیم می شود گفته می شود.
در گویش شهربابک کرمان به فردی که در خانه خود آرام و قرار ندارد و بیرون از خانه و بطور مداوم در حال گشت و گذار در جاهای مختلف است گفته می شود.
گاله در بازی سنتی پِل بازی به مسافت دور گاله می گفتند. همریشه با کلمات گلوله، گُلِّه است که مسافت زیادی را طی می کرده . البته گلوله در قدیم گرد و دای ...
بُله و بُلیت یعنی ساده دل ، خل
کال به معنای خالی بودن نیز کاربرد دارد.
کَنگ ریخت چینی نام سمرقند است. می توان آن را از واژه "کنهه " ایرانی و گواهی شده از کاهینه ختنی ، فلز برنج و "کمسه " سنسکریت بمعنای مس سفید پنداشت.
واژه هورین در شهربابک کرمان نام روستایی است. به معنای خورشید و روشنایی
خورین نام کوهی است در میمند شهربابک به معنای کوه خورشید برگرفته از واژگان خور و هور
جِنگ یا ژنگ به چین و چروک پوست و یا ناهمواری های سطح زمین که از شیارهای متوالی پشت سر هم ایجاد شده باشند گفته می شود. به سرعت عمل زیاد در یک کار نیز ...
غچ دادن در یک معنا به کنار هم گذاشتن سنگ ها گفته می شود. یا به عبارت دیگر دانه های خوشه وار کنار هم درختان را نیز غچ می گویند. در ذات این واژه فشردگی ...
در گویش میمند شهربابک به سنگ مشته ( سنگی که براحتی در کف دست جای می گیرد ) اغرچ یا اورگ می گویند.
در گویش میمند شهربابک کرشک واژه ای همریشه با لغت انگلیسی crest ( کرست به معنای پوست ) پوسته نرم روی سنگ ها که فرسوده شده است را می گویند.
کاچی غذای ساده ای شبیه آش . شاید و شاید بتوان گفت کاشی همان کاسه ای است که در آن آش می ریخته اند.
کلیا نام گیاهی است که در رنگرزی کاربرد داشته و با آن رنگ قرمز را درست می کرده اند. این کلمه در جمله کنایه امیز جگرم را کلیا کردید به معنای خون کردن ج ...
همان معنای آموخته شده را در خود دارد. به حیوان یا انسانی گفته می شود که یک رفتار خاصی را می آموزد و تکرار می کند.
در گویش میمند شهربابک آنچه که از پشم یا پنبه زده شده بوده و در تشک یا لحاف می ریخته اند را محلیج می گفتند.
رگ و ریشه و ظرف و پیمانه جان انسان است. با واژه نفس در شریعت اسلامی می تواند به لحاظ معنای نزدیک باشد.
شلیر به انسان قدبلند، لاغر و ضعیف ( شل ) می گویند.
کلخمه همان کلوخه است
برش خورده چیزها را بروش می گویند
بِلاق به تکه ای از چیزی که در اثر شکستن یا خرد شدن ایجاد شود.
در گویش شهربابک کرمان کندلو یا کنچلو به کنده کوچک می گویند.
در گویش مردمان شهربابک غُرسک از واژه غُر به معنی بیرون زده و خمیده است. به دانه های میوه یا هر چیز دیگری که به صورت نا متعارفی بزرگتر از بقیه باشد و ...
هَرسم در گویش مردمان قدیمی میمند به چیزهای بسیار بزرگ اطلاق می شد.
هووست همان هرست به معنای صدا و بانگ مهیب است
ارهو ( erhu ) یک ساز دو سیمی کمانه ای چینی یا به عبارت دقیق تر نوعی کمانچهٔ چینی است که در غرب گاهی به آن �ویولن چینی� یا �کمانچه دو سیمهٔ چینی� می گ ...
غَل یا گَل مفهومی از دایره و چرخیدن را در خود دارد. گلیدن ، غلطیدن، غلطان. غَّلو وسیله بازی بود که با سیم کلفت یا شلنگ به شکل دایره ساخته و بچه ها ...
تمامی کلمات حاوی واژه پر یا فر مفهومی از گستردگی و بزرگی و گشودگی را دارند. پرواز با گشودن بال همراه است. پروار حیوانی که فربه و بزرگ و پر است. فر ...
بین واژه خر و فر قرابتی است در هر دو واژه شما با یک بزرگی روبرو هستید. خر مهره خرگوش خروار خر چنگ خرسنگ و. . . . واژه خر در اوستایی xara - و در پهل ...
گل، غُل، جُل مفهومی از چرخش ، گردی و دایره در خود دارد. گلوله ( گُلّه، گاله ) گُل گلاله غُل ( غلتیدن ) به معنای هر چیز گرد قله ( کلّه، کلاه ) گاله ...
درست کلمه جوزم همان گدیش محلی گوز است و از ریشه باستانی gava به معنای چراگاه گاوان و ستوران است.
جولان به معنی گردش دور یا داخل جایی با کلماتی مانند جواله ، جوال، گل، گلوله ، ژاله، و هر چیزی که در گردش است یا معنایی از گرد بودن و بر آمدگی دارد قر ...
رختخواب کهنه
مزدا از دو واژه مز به معنای ریشه و سرشت و جایگاه و دا هم خانواده وید و ودا و دانش است.
مزار از دو واژه مز در معنای جایگاه و سرشت و آر در معنای آرامش و آرمیدن است. جای آرمیدن
دین از ریشه دا به معنی دیدن است. دین جان و نفس نگریستن است.
نمه نام ایزد نماز است . نمه همراه با ایژا و آرمیتی با هم می آیند
هودا یعنی نیک بین در مقابل دوژدا به معنای بد بین
دوژ یعنی بد و دا به معنای دیدن است . روی هم این واژه یعنی بد بین
خرتو همان خرد است. خر به معنای بزرگ و رتو به معنای داور در مجموع خرتو یعنی داور بزرگ .
در گویش مردم میمند شهربابک به نانی که موقع پخت خوب عمل نیاید میگویند نان هلکو شده است.
به معنای خورشید مند یکی از صفات اشه ایزد نظم و راستی وهماهنگی است.
آدر یا آدور هم معنای واژگانی آتر، آتور ، آتخش و آتش است . به علت نزدیکی این محل به آتشکده آذربغ به آن آدرباغ یا باغ آتشکده می گویند.
هنوز در گویش محلی هنگامی که آدور به دست یا پا میرود می گویند دستم آتش گرفت. سوزش آن را با سوزش آتش شبیه به هم میدانند.
جاوند یا ژا وند قسم اول این واژه معنایی از گلوله کردن و جمع کردن داردروی هم این واژه یعنی پیچیدن و گرد کردن وسایل در یک پارچه بزرگتر.
تلاش و کوشش
گیه ، گیاه، گئثه به معنای زندگی است
استخوان دار ( به هستی مادی و این جهانی می گویند )
استخوان مرکب از دو واژه اُست به معنای محکم ، نهاد ، پابرجا ( اصل کلمه اُست به معنای سنگ است ) . واژه های استوانه، استوار، استاده حاوی این معنا هستند. ...
ارس به معنای استوار و محکم است
ویس معنای شهر را دارد و کلمه ویسپوهران به معنای بزرگان شهر یا کشور است.
چند ویس یک زنتو ( zantu ) را پدید میآورد . زنتو به معنای قبیله است چنانچه یکی از قبایل ماد آریا زنتو نام داشت. زنتو را میتوان با شهرستان مقایسه کرد
کُستی یا کُست یا کُستیک یا کُشتی یا بند دین عبارت از بند سفید و باریک و بلندی بوده، که از هفتاد و دو نخ پشم سفید گوسفند بافته می شده، هر فرد زرتشتی پ ...
تقدیر الهی، قضا و قدر، سرنوشت
علف هرز، خارشتر، ژاژ
زِبا=کتاب، رساله زُبا=دزد، سارق زَبا=طلا، زد
جدی، ژدی، ژد، زد، زدوگ به یک معنا شیره و صمغ گیاه است
نام نانی است که در یک کوره سنگی و یا گلی پخت می گردد. کرنون ، کوره نان یا همان نان کوره ای است. از طرف دیگر کوره و کره شامل مفاهیمی از کروی بودن هستن ...
شراب همان شرخاب و سرخ آب، آب آتشگون است.
کلیل نام گیاهی است که غلاف دانه های آن شبیه لوبیا ولی کوچک تر است.
سبزینگی گیاهان
در گویش میمند شهربابک به گیاه گزنه سوزک می گویند. چون تماس با آن باعث سوزش اندام ها می شود.
نالین ( رختخواب و تشک ) به معنای پایین در مقابل بالین ( بالش ) به معنای بالاست. نال ( پایین ) در مقابل بال ( بالا ) است.
بالیستیک به معنی سمت بالا یک کلمه ایرانی است.
ابلق و دورنگ است. چون فرد دیوانه ثبات و تمرکز بر رفتار ندارد و گاهی خوب و گاهی بد رفتار می کند و طبق یک افسانه قدیمی دیوانه ها از چیزهای ابلق وحشت دا ...
کپر یا خانه های ساده ای که با چوب و برگ نخل می سازند.
در یک عبارت کنایی گل واژه شدن به معنای رسوایی و سر زبان خلق افتادن معنا می دهد.
در گویش میمند شهربابک گرگو نام گیاهی از تیره قاصدکیان می باشد.
آخوند، آکوند، آکنده، پر و سرشار از علم و دانایی.
ترپ ترپ صدای پا است.
راعی به معنی چوپان است. رعیت زیر دستان بزرگ و خانی را می گفتند. این باقیمانده نظام ارباب و رعیتی در کشور ماست
دسته ای از گیاه که به دور چوبی محکم می شوند و با آن مایعات را می زنند تا غلیظ شوند.
خفاش
در گویش مردم میمند شهربابک همان بذر گیاه شنبلیله را شمبری گویند.
به ماستی که هم بالا آمده و هم تیز کردهو اسیدی شده می گویند بولتیز کرده است. تیز از تیزاب به معنای اسیدی شدن است.
در معنای کهن آن با دست کنایه از اسراف کار بودن است.
نشک نوک و تیزی هر چیزی را گویند
مهتر و بزرگ داننده اسرار و رازها
کف کردن و سررفتن مایعات از ظرف را گویند. به خصوص وقتی شیره انگور یا رب می پختند این اتفاق می افتاد.
هنگام شب اهالی خانه برای اینکه کسی نتواند وارد خانه شود درب خانه را با کمک یک تکه فلز یا چوب از پشت محکم می کردند که به آن شوبند می گفتند.
گلیمی که با نخ پنبه ای بافته می شد و پرز و پشمی نداشت و صاف و یکدست به نظر می رسید
گِرم به دستگیره ای که در چهار گوشه توبره یا خوره با نخ درست می کردند گفته می شد. هنگام نیاز ریسمان و طناب را از این دستگیره ها عبور می دادند
به بند و طناب بافتنی که از چهار گوشه توبره عبور می دادند گوشه توبره می گفتند.
در گویش مردم شهربابک به شکستگی و ترک برداشتن هر چیزی بر قرابه شده می گویند.
به شکستن چوب یا هر چیز دیگر می گویند
شکاف و ترک هر چیز را گویند
شبره به قیافه مبهم و ناشناس فرد را هنگامی که او را از دور می بینند گفته می شود.
غذایی که شب تا صبح بر آتش باشد تا بپزد. مثل آش جو در شب اول اسفند ماه که رسمی کهن است.
بر اساس یک افسانه قدیمی در شهربابک مومونو نام دیو و شیطانی است که اگر در شب اول اسفند اجاق خاموش باشد آن را آلوده می کند. به همین خاطر رسم است در این ...
به شیر و یا هر غذایی که ترش کند و خراب شود و بوی بدی داشته باشد می گویند بوی ترشکاف می دهد.
در میمند شهربابک به بوته ارچن تلنگ گفته می شود.
تُرنگ به آبشارهای کوچک در مسیر رودخانه می گویند. تِرنگ به انسان یا حیوانی که زیاد سرحال و چاق است.
در گویش شهربابک کرمان به شاه توت گفته می شود
بزرگ جسه و قوی
پیمان بستند.
زیر خاک کردن شاخه انگور یا انار را برای تکثیر به طوری که از بوته مادر جدا نشوند نیز لحد می گویند.
به میوه های کوچک و نارس درختان انار و به کرپیک می گویند.
مرو ( meroo ) درگویش میمند شهربابک به پشه گفته می شد.
در قالی بافی به اخرین رج هایی که پس از تمام شدن بافت اصلی قالی با نخ ، محکم بافته می شود تا بافت اصلی قالی باز نشود.
در قالب بافی به چوبی که نخ های اصلی قالی ( تار ها ) روی آن سوار می شوند گُرد قالی می گویند.
شفاف بودن و بازتاب دادن نور را گویند
در گویش مردمان و شبانان شهربابک نوعی کنه است. که گزش آن عواقب دردناکی دارد
نام دهی است از دهستانهای میمند شهربابک که به علت اینکه چشمه اصلی آب آن از میان نیزاری بیرون می آید به تنیرو مشهور است.
به سنگ یا صخره بزرگی که به صورت جداشده بر بالای قله کوه یا جایی باشد.
در گویش مردمان میمند شهربابک به لپ صورت کُفت می گویند.
جایی که تعداد زیادی درخت و گیاه کنار هم روییده باشند و یا جایی که جمعیت زیادی گرد هم جمع شده باشند.
جوش و دانه و دملی که روی پوست بدن می زند.
به قسمت بالای سر نیز نزله سر می گویند
نام گیاهی است
نام گیاهی است با غده ای کوچک در زیر خاک که در اوایل بهار طعم خوبی دارد و خوراکی است.
گیاهی برای شستشوی لباس ، بدن مرده ها، رنگ امیزی پارچه و نخ
گیاهی سمی است.
گیاهی است شبیه گون که برای خوراک دام از آن استفاده می شده است
رِشک همان ریشه کوه است و در یک معنای به رنگ سفید نیز گفته می شود
گیاهی است که در لب چشمه ها و کنار رودخانه ها می روید و ترکه های ان توخالی است و گاهی برای بافتن سبد از آن ها استفاده می شود
گیاهی بوته ای است که گوسفندان با خوردن آن شیرشان زیاد می شود. و شیره سفید رنگی نیز از آن ترشح می شود
هر چه در خرمن گندم و جو کوبیده نشود و باقی بماند.
نوعی بوته خاردار
گیاهی است که شیره گیاهی سفید رنگ آن در اثر جویدن شبیه به آدامس می شود.
در شهربابک کرمان نامی است برای گیاه عسلان
گیاهی شبیه جوموشی ولی بلند و باریک
در گویش مردمان شهربابک به گیاه بن سرخ لیسو می گویند.
مردمان بلوچ جنوب استان کرمان به فاخته سوتله می گویند
به پشم و موی کم و بی ارزش پِشُن می گویند
سنگ های رسوبی که در اثر رطوبت استحکام خود را از دست داده اند و از بدنه اصلی کوه جدا شده اند.
در گویش میمند شهربابک به لثه ناری می گویند
تیل در یک معنا به تخم و نژاد اشاره دارد
به علت اینکه گاهی حرف ( س ) در زبان و ادبیات ما تبدیل به ت و یا بدل آن می شود سگ می تواند همان تگ به معنی دنبال کردن باشد.
رشک به موجودی کوچک تر از شپش و به رنگ سفید که بین موهای انسان و حیوان زندگی می کند.
در گویش میمند شهربابک صدای ناله حاصل از ترس یا درد که خیلی شدید باشد را بغورک می گویند
در گویش مردمان شهربابک به فک پایین انسان و یا حیوان شیکلکی می گویند.
دی از ریشه و مصدر دا به معنی دادن ، بخشیدن و آفریدن در کلمات دادار به معنای آفریدگار دی از ریشه زَیَنَ، دیَنَ، دی در معنای اولین ماه زمستان
تشنه از ریشه ترشن با حذف شدن حرف ر به این صورت در آمده است.
ور در واژه وئیریه به معنای برگزیدن و برتری دادن از مصدر ورونیتن به معنی گرویدن ور در واژه فروردین به معنای پوشاندن، نگهداری کردن، و پناه بخشیدن است. ...
بر اساس کتاب فرهنگ ایران باستان از پورداود این واژه نام بخشی از دینکرد بوده است مربوط به قوانینی در مورد حکمیت
بر اساس فرهنگ ایران باستان پورداود این واژه نام یکی از فصل های گمشده دینکرت مربوط به قوانینی در زنش یا ضربت است
بر اساس فرهنگ ایران باستان پورداود این واژه نام یکی از فصل های گمشده دینکرت مربوط به قوانینی درمورد و موضوع ادعا است
بر اساس فرهنگ ایران باستان پورداود این واژه نام یکی از فصل های گمشده دینکرت مربوط به قوانینی در مورد ربح است
بر اساس فرهنگ ایران باستان پورداود این واژه نام یکی از فصل های گمشده دینکرت مربوط به قوانینی در سوگنداست
بر اساس فرهنگ ایران باستان پورداود واژه ائرپت و نیرنگ به معنی دعا است. و کل واژه به معنای جایگاه دعا کردن است.
تپ در اوستا و مشتقات آن تفت و تفنو و تب و آفتاب و تابه و تابش و تفسیدن و تفتیدن از تین ریشه است.
پیسک یا پیسه از ریشه پئس اوستایی یا پیس پهلوی به معنای مصدری نقش و نگار بسته شده یا زینت داده شده و معنای اسمی ابلق یا دورنگ است.
ریشه واژه دبیری ، دبیرستان ، دبستان، دیبا، دیباچه ، از ریشه واژه دوب در زبان سومری>دوپا و یا توپا در اکدی>دوپ در آرامی >دیپی در فارسی هخامنشی به معنا ...
بر اساس فرهنگ اوستایی زَهَک= zahak ( = زَهاک ) 1ـ جنین 2ـ فرزند، بچه، اولاد 3ـ نسل 4ـ عنصر، ماده ــ هَم زَهَک= ham zahak هم نسب، از یک خانواده ــ هو ...
آبدان
به معنای شناختن
آوند آپومند ( پهلوی ) آیونت ( سانسکریت ) آوژدان، ظرف آب، کاسه و کوزه
خشیارشن از خشیه و ارشن به معنای مرد نر و دلیر
شاه در فارسی هخامنشی و اوستا خشیه است. از ریشه شایستن و شاییتن در معنای فرمان راندن و توانستن و یارستن
ونا در یک معنای دیگر با تبدیل حرف واو به ب به معنای بن است.
عفو و بخشش
خانه ای مخروطی که با چوب ساخته می شده است
نابودشدن و از بین رفتن
فعال و کوشا و سرحال
تکان خوردن و حرکت کردن
صدای برخورد سنگ و . . . به اشیا فلزی
شیر دادن مادر به فرزندش را جوجودادن می گویند. جان دادن
گویش عوامانه کلمه جانور
ترکیب کنایی از عادت کردن انسان به کاری
تلاش بی وقفه و کوشش بی پایان برای رسیدن به هدف
Jnana یا جبانه حالتی از بصیرت و بینش در آیین هندوئیسم و بودایی
واژه باستانی یونانی در توضیح و تعریف جذبه و شوق الهی
نظم و ترتیب و هنجار
پرستش واژه ای است که اشاره به یک عمل جمعی دارد. بخش اول کلمه ( پر ) به این امر اشاره دارد و در گذشته افراد گرد آتش و. . جمع می شدند. بطور مثال در کلم ...
در گویش میمندمحل جمع آوری علوفه وحشی را گویند
در گویش میمند شهربابک به قسمتی از گیاه که در زیر خاک است گفته می شوند. معنای دیگر آن بن و اصل و اساس هر چیز راقاسه گویند
نام دیگری برای تابوت است .
علم ریاضی
فیزیک
کلی، مجموع
نورالانوار
وز یا واز به معنی پرنده نیز هست
آس ( خورنده ) آش کهرکا ( مرغ ) =مرغ خورنده
نشانه چرخیدن پرنده در آسمان
دارنده اسب سهمگین
دارنده اسب ارجمند
دارنده اسب زورمند
دارنده اسب خوب
دارنده اسب درخشان
دارنده اسب تندرو
فرشته نگهبان چهارپایان
به اندازه دو هاسر، هر هاسر یک فرسنگ، هر فرسنگ ۱۰۰۰ گام، هر گام دو پا اسپراس میدان اسب دوانی اندازه ۲۰۰۰ گام است
نابودگر
متمرکز
علامت
عارفان
فصل
چم =علت چمیده=معلول
سیستماتیک
سیستم
عمومی
طلبه ، شاگرد دینی
. ریشه ی کلمه ی #فرعون از کجا آمده؟ در هیروگلیف مصری شکل نوشتاری فرعون به صورت یک مستطیل با وروی باز آمده به همراه ماهی و پرنده و. . . توی قبطی ...
بهترین ستایش
هریره از مصدر هریدن به معنای آسیاب کردن است. در بعضی مناطق ایران به غذای میکس شده و له شده ای که برای نوزادان آماده می شود هریره می گویند
قید و شرط
بالا
مرکز
واحد
غیر نامی
حساس
منعکس
استدلال
شخصیت
نسبیت
کوانتوم
پارامتر
منطق
محض
بهتر زیستن
دهشمندی و بخشش
نادرستی از ریشه دروگ و دروج
نا مرد و نایری به معنای زن است
میزد، مزد، بهره کار
سین مرغ، سیرنگ، سین مورو، مرغو سئن، عقاب
آروا نام اوستایی عقاب است
چرغ، پرنده ای شکاری و در زبان کردی کوچک تر از عقاب
اسپَ به معنای اسب نر و اسپا اسب ماده است
اسپ از واژه اس به معنای تند رفتن است
در اوستا نام اسب از ائورونت به معنای تند رفتن گرفته شده است. در اوستا مادینه اسب را اسپا یا اسپی می گویند.
در پهلوی مات معنای مادر و در فارسی همان واژه مادیان می شود
ماکیان از واژه ماده یا همان ماتک پهلوی اخذ شده است.
کلمه استر جز اول آن اسوَ یا اسپ است.
این واژه از کلمه اسپبار گرفته شده است
واژه اسپرس ( اسپریز ) ( اسپرسپ ) ( اسپرصف ) به معنای میدان اسب دوانی و در اوستا این واژه چرتا آمده است.
اسپراس به اندازه دو هاسر هر هاسر یک فرسنگ و هر فرسنگ هزار گام هر گام دو پا است. اسپریس میدان اسپ دوانی به اندازه دو هزار گام است.
اسپ تند رو
اسب شستشو شده
واش از مصدر وارِت varet در پهلوی و در فارسی ورتیتن به گردیدن است. در کلماتی مثل وردنه به معنای محور و واژه رته به معنای گردونه دیده می شود.
گوش در پهلوی و ارشن در اوستایی و گشن فارسی به معنای نر است
چخرَ ( اوستایی ) چَرک ( پهلوی ) چرخ ( فارسی )
سوفر در زبان اوستایی به معنای سرخ است
سُخر پهلوی به معنای سرخ فارسی است
واژه ماساگت به معنای ماهی خوار به ترتیب قلب های واژگانی زیر دا گذرانده است. از ماهی، ماسی، مسیه، مسیک ، ماساگت، مسگتای
گیلان و دیلم
شیت به معنای درخشان در واژه خورشید ( خورشیت ) می توان آن را دید
خشایارشن از دو واژه خشیه و ارشن ترکیب یافته است. به معنای شاه نر یا شاه دلیر. در واژه گشنسپ نیز بخش گشن هم معنای ارشن به معنی نر و دلیر است.
اشتر نر
سیاوَ ارشن به معنای دارنده اسب نر سیاه
طول عمر
همه چیز آگاه
گفتگو
شکل آب
پیروان دین
باج، واج، واچ، وچ، واز به معنای سخن گفتن به آهستگی
خلیج فارس، بحرین همان بهران بوده که معرب شده است
اوپارون، هوپارون در معنای بلعیدن و نوالیدن
غن به معنای کوبیدن مانند نیغن و جوغن
سرچشمه، خانواده
گله ، رمه
آب
پستان، برآمدگی
پزشکی، درمان کردن
کَرِتَ، چاقو ، کارد
اَور. . . . . . ابر اَوَرِ. . . . . . کمک و یاری
آسیب، بیماری
سخن چین، کوژپشت
پاشیدن
زاینده یا برابر کردن
مهی از ریشه اَه در معنای هستی در مقابل واژه مَهَرک یا مرگ
مَسیَ به معنای ماهی
مَرِغ به معنای کشتن و نابود کردن
مایَوَنت یا میوَن یا میمند منسوب به مهر ، مهر دار
خشنود کردن
درخشان و درخشنده
در فارسی هوش به معنای مرگ ، ائوشیه به معنای بیمرگی
آگاهی
قالب
هاسین یا آسین در زبان کردی به معنای آهن است
صد
آموختن
بی دروغ
نوشدارو، التیام زخم ها
هیر یعنی مال و منال ومتضاد آن فهیر که همان فقیر است.
شاداب و تر و تازه
به معنای بد نامی و رسوایب ضد خسروپ و هو سروانی که نیکنامی است
نمودن
پس از این
رسیت یعنی مرده . در واژه رستاخیز رسیت به معنی مرده و آخیز به معنای بلند شدن است.
ناراحت و دشوار
زندگی بد
توانگر
پرتاب شدن، ریختن، حمله کردن، تنوره کشیدن، مردود کردن
رستگار شدن و نجات دادن
طرب معنوی
نشانه
گناه
زیان
ظلم و جور و استبداد
برادر
پدر زن
گسترش دادن
کرفه و ثواب
داوری کردن
کوه نشین
ابتدا ، واژه فرد عربی از این لغت است
دهمین صدسال
گزم یا یزم به معمای وحشتناک
ایافتن، مراد خواستن، حاجت طلبیدن
رنج و مشقت
دشمنی کردن
پتواچک، پدواژه، سوال و جواب
سُم حیوانات
ویرایش کنند، پاک کنند
نهفته
بر اساس کناب پزشکی به روایت سوم دینکرد به معنی بد چشمی و شور چشمی
کسی که از راه راست کژ می شود و به سمتی دیگر می رود. لحدکردن در کشاورزی هم کاربرد دارد شاخه درخت انگور را کج و زیر خاک می کنند تا گیاه جدیدی حاصل شود. ...
خدای کشتزار که به خاطر آمدن باران برایش قربانی می کردند.
توانایی اهوارایی رهبری
اُشا به معنای مکان همراه با زروان به معنای زمان
در اندیشه زرتشتی انگره رَ اُ شا به معنای فضای بیران است . در مقابل آن ثَ اُ شا به معنای فضای محدود می باشد.
در اندیشه زرتشتی زروان اگرنَه زمان بیکران است. در مقابل آن درغو خداته به معنای زمان محدود است.
دمان به معنای سرزمین است. ونگهوش دمانا قلمرو خوبی و دروجا دمانا سرزمین بدی است.
مینوی از واژه مَنَهیا ( مینیاوا ) از ریشه من به معنای منش و هم ریشه با لغت منوگ
جهان مادی یا گیتی از ریشه گئثیا یا گیتای ، گیتیگ و گئوش است. گاهی هم به آن جهان استومند یا استونت از ریشه استئون یا استخوان می گویند.
داتار از ریشه دا به معنی دادن است و معنی کلی آن دهنده است.
تشا نامی است برای آفریدگار در کنار کلمه داتار به معنای دهنده بکار می رود. معنی این واژه شکل دهنده است.
در دین زرتشتی خرد خداوند معادل اراده الهی و کن فیکون در دین اسلام است. این اولین مرحله از شش مرحله خلقت و آفرینش است.
هما و همایون به معنای خجسته
پرنده
همان قباد
لاهوتیان
عالم ناسوت ، عالم ماده
اخنلاط دو ناجنس
نیمی حیوان ( گاو ) نیمی انسان
استخوان بندی، برنامه ریزی
گیاهان و نباتات
درخت همگی تخم ها
قبیله ای از هند که بهرام گور به علت علاقه به موسیقی آن ها را به ایران آورد
وظیفه خود را نسبت به خدا انجام دادن
وضوی زرتشتیان. شستن ساعد تا سر دست سه بار. شستن روی از پس گوش تا زیر چانه سه بار. شستن پا تا ساق سه با
زاد مرگ، جایگاه مرده قبل از دخمه
آیین درون پخت چهار تا شش فطیر کوچک ( نان مقدس ) است.
در دین زرتشتی به وضو و پادیاب آیین دین می گویند.
زائوتر پیه و چربی حیوانکه پس از ۴ روز بعد از مرگ انسان به آتش بهرام تقدیم می کنند.
هون ها
دعایی که در ۲۶۴ روز به نیت ۲۰ فرشته می خوانند
جسم نورانی
خواب کاذب
سروش، فرشته ای که شب آفریدگان را از شر دیوان حفظ می کند و خروس و سگ با او همکاری می کنند.
بینش در اندیشه زرتشتی
موکل آفریدگان زرتشتی
مرغو سائنو اوسنایی ، سیمرغ، نگهبان درخت هزار تخمه
گرودمان، گرو یعنی سرود دمان یعنی خانه . گروتمان یعنی خانه سرود، عرش اعلی
پشه
برازیدن، زیبا نمودن
خواسرگ در میان اقوام بلوچ یعنی پدر زن
گشتگ یا نیم کشتج خطی شکسته مخصوص نگارش متون فلسفی و پزشکی در دوره ساسانیان بوده است.
واژه پزشک در فارسی به صورت بجشک، بچشک، پچشک، بزشک بکار رفته است.
لرزه و حرکت از مصدر چندیدن
چیستی و ماهیت
چگونگی و کیفیت
گندیدگی
قسمت داخلی و پوسیده و نرم درخت بید کهنسال که برای درمان سوختگی ناشی از ادرار پای نوزادان استفاده می شده است
پدر
پسر
حبوبات
آریایی
گمراهی
هنگام سخت، مشکل
بدترین بندگان
همیان
پادیاب، وضو
هیخر، آخال، پلیدی
سزاوار و شایسته
پیشگاه ، تخت
فتوی و حکم دهنده از ریشه ویچردن
نارو زنندگان و بدگویان
گواهی
بدگویی
باد تندرو
مثل شب
جوانان
خردسالان
وطن اصلی
رسم
با بیگمانی، از روی اطمینان
برهمک، ورهمه، جامه
قرمز رنگ
شهوت
افزودنی
می پرستم
جنس نر در مقابل ناریکیچ ماده
سهمناک
یال اسب
کمک و یاری
نابود کردن
شماره در مقابل آن وس مرک یعنی بی شماره
نخستین
دریاچه ، جانب ، سوی
زره، زرایه به معنی دریا
کنیزان
درون
برای
ترفیع
بس و بیشمار
مسلح، همریشه با زیناوند
یاری هم
بیرق
جایگاه
اهریمن
با شکوه و جلال
نماز جماعت، با هم عبادت کنند
پایگاه و جایگاه
ژرف ترین
تکاور
چراگاه
هماوند، دلاور
موی
ژولیده موی
دوندگی کند، بدود
بپیرای، ویرایش کن
هیر یعنی مال و دارایی ، فهیر به معنای نادار است.
دیدگاهها و تعصبات دینی شما در مورد کلمات و ریشه شناسی ان مشکلی را حل نمی کند . اینکه ایران مهد شراب سازی باستان بوده و واژگانی همریشه با کلمه شراب دا ...
معنی واژه دین از لغت نامه کوچک پهلوی ازد. ن. مکنزی
فردوسی بزرگ شاهنامه را با نام خداوند جان و خرد آغاز می کند، جان به معنی اهورا و خرد به معنی مزداست. پس در واقع فردوسی بزرگ کتاب شاهنامه را با نام اهو ...
لایک و دیس لایک های مغرضانه شما در زمینه معنا و ریشه کلمات آلوده به تعصب و بلاهت است حتی احکام دین اسلام را در مورد شراب نمی دانیدتنها یک سوال کوچک ا ...
دارنده بهترین اسپ ها همان اداره برید باستانی یا پست امروزی
مهمان یعنی بزرگ خانه نوعی احترام برای فرد مهمان قایل بوده اند
دویدن
بدون کستی و سدره راه رفتن یا بدون پیراهن راه رفتن
خاضع و فروتن
سرفراز و متعالی
زیر و پایین
بالا و فراز
اَپَر، اَبَر، بر، به معنای فراز و بالا
اّدّر یا ایر به معنای پایین و زیر
زود رنج، نکته گیر، ایراد گیر
متکبر
کسی که مال و دارایی خویش را از دست داده است. دریغو، دریگو، دریوو، دریوش، درویش
معادل کسی که فقیر است و کمرش شکسته است. نه کسی که گداست
روانپزشک
نقاره از نقر به معنای کوفتن می اید.
زغ به معنای سیاهی
کشاورزی یعنی شخم زدن زمین با گاو
هو به معنای خوب و نیک کل کلمه یعنی خوب هستن ( خوب است )
پت در بعضی گویش ها معنای مراقبت کردن و پاییدن را در خود دارد. وازه پدر از همین کلمه مشتق شده است.
بوی چربی و زغال روی هم می شود چزغال