یک دنده

/yekdande/

معنی انگلیسی:
cross-grained, obdurate, obstinate, self-willed, stubborn, willful, adamant, inflexible, hard-nosed, dogged, headstrong, inexorable, inflexible, pigheaded, single-minded, tenacious, contrary, hard-line, mulish, opinionated, persistent, pertinacious, holding to ones opinion, adamant

لغت نامه دهخدا

یک دنده. [ ی َ/ ی ِ دَ دَ / دِ ] ( ص مرکب ) سخت پایدار در عقیده خویش. لجوج. عنود. یک پهلو. که از رای خود بازنمی آید. ستیهنده. ستیزنده. مستبد به رأی. لجباز. خودرای. ( یادداشت مؤلف ). || ( ق مرکب ) به یک حال. بی تغییر وضع. آرام. یک نواخت : تا صبح یک دنده خوابید.

فرهنگ فارسی

۱- (صفت ) مستبد خودرای لجوج : آدم یک دندهایست . ۲- آرام یکنواخت . تاصبح یک دنده خوابید.
کنایه ازلجوج، سرس ت، خودرای، یک پهلونیزگویند، یکدندگی: لجاجت وپافشاری برای پیش بردن نظرخود

فرهنگ معین

( ~. دَ دِ ) (ص مر. ) لجوج ، خود - رأی .

فرهنگ عمید

لجوج، سرسخت، خودرٲی، یک پهلو.

گویش مازنی

/yek dande/

واژه نامه بختیاریکا

مَکَش؛ مَوُردار؛ یَه پهلی؛ یه رَه
بُهر؛ کَلَج

دانشنامه عمومی

یک دنده (فیلم ۱۹۹۷). یک دنده ( به هندی: Ziddi ) یا در پی قاتل فیلمی است محصول سال ۱۹۹۷ و به کارگردانی گودو دانوآ است. در این فیلم بازیگرانی همچون سانی دئول، راوینا تاندون، انوپم کهیر، فریده جلال، اشیش ویدیارتی، شارات ساکسنا، راج بابار ایفای نقش کرده اند.
عکس یک دنده (فیلم ۱۹۹۷)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

مترادف ها

adamant (صفت)
تزلزل ناپذیر، یک دنده

dogged (صفت)
ترشرو، یک دنده، سخت، سر سخت، لجوج

obstinate (صفت)
خود رای، یک دنده، ستیز گر، معاند، خیره سر، کله شق، سر سخت، لجوج

فارسی به عربی

صارم
اصرار , حجر صلب

پیشنهاد کاربران

خودکام. [ خوَدْ / خُدْ] ( ص مرکب ) خودرای. متکبر. خودسر. ( ناظم الاطباء ) ( از غیاث اللغات ) . کله شق. مستبدبالرأی. مستبد. لجوج. عنود. یکدنده. یک پهلو. ( یادداشت مؤلف ) :
شهنشاه خودکام و خونریز مرد
...
[مشاهده متن کامل]

از آن آگهی گشت رخساره زرد.
فردوسی.
بخوانم به آواز بهرام را
سپهدار خودکام بدنام را.
فردوسی.
همان خواهرش نیز بهرام را
چنین گفت آن مرد خودکام را.
فردوسی.
یکی نامه نوشت از ویس خودکام
برامین نکوبخت نکونام.
( ویس و رامین ) .
مرا دیدی ز پیش مهربانی
که چون خودکام بودم در جوانی
چو آهو بد بچشمم هر پلنگی
چو ماهی بد بچشمم هر نهنگی.
( ویس و رامین ) .
چنان تند و خودکام گشتی که هیچ
بکاری در از من نخواهی بسیچ.
اسدی ( گرشاسبنامه ) .
تا تو خودکام نباشی و از ناشایست پرهیز کنی. ( منتخب قابوسنامه ص 3 ) .
خاقانی از این طالع خودکام چه جویی
گر چاشنی کام بکامت نرسانید.
خاقانی.
دیوانه چرا مرانهی نام
دیوانه کسی است کوست خودکام.
نظامی.
فرزند تو گرچه هست پدرام
فرخ نبود چو هست خودکام.
نظامی.
نباید بود از اینسان گرم و خودکام
بقدر پای خود باید زدن گام.
نظامی.
تلخ دارد زندگی بر ما دل خودکام ما.
صائب.
|| کسی که بکام خود برآمده باشد. ( ناظم الاطباء ) . سعید. خوشبخت :
بیاورد یاران بهرام را
چو بهرام خورشید خودکام را.
فردوسی.
بدم من نیز روزی چون تو خودکام
میان خویش و پیوند دلارام.
( ویس و رامین ) .
به بستر خفته ام با شوی خودکام
برسوایی همی از من برد نام.
( ویس و رامین ) .
بشاهی و بخوبی کامکاری
چو رامین دوستی خودکام داری.
( ویس و رامین ) .

سخت پایدار بر عقیده ی خویش
بَد رَگ
غد. [ غ ُدد ] ( ع ص ) در تداول عامه به معنی خودبین و بیشتر در جوان گویند: بچه ی غدی است، یک دنده، لجباز.
مثال، چقدر غدی!
غد بودن از صفات رذیله است.
obstinate
یکدنده، لجباز
My uncle Walter is as obstinate as they come
عمو والترم وحشتناک یکدنده است
ازلجوج، سرسخت، خودرای، یک پهلونیزگویند
کله شق
پافشاری
لجوج
سرسخت

بپرس