گردن اور

لغت نامه دهخدا

( گردن آور ) گردن آور. [ گ َ دَ وَ ] ( ص مرکب ) پهلوان. دلیر. شجاع : این کرمانی مردی بود ضخم و گردن آور... ( ترجمه طبری بلعمی ). بگتغدی را فرمود هزار غلام گردن آورتر زره پوش را نزد من فرست. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 587 ). غلامان گردن آورتر از مرگ خوارزم شاه شمه یافته بودند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 385 ).

فرهنگ فارسی

( گردن آور ) تنومندئ زورمند : فرمود که هزار غلام گردن آورتر زره پوش را نزد من فرست .

فرهنگ عمید

( گردن آور ) گردن کلفت، تنومند، زورمند.

پیشنهاد کاربران

بپرس