کماندان

/komAndAn/

لغت نامه دهخدا

کماندان. [ ک َ ] ( اِ مرکب ) قربان. ( آنندراج ). غلاف کمان و کمان جوله. ( ناظم الاطباء ). آلتی که کمان را در آن جا دهند. قربان. کمان خانه. ( فرهنگ فارسی معین ). مِقوَس. ( منتهی الارب ). جای کمان. قربان. نیم لنگ. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
از بهر قهر دشمن شاهنشه زمین
همواره در میانش کماندان و ترکش است.
معزی ( از آنندراج ).

کماندان. [ ک ُ ] ( فرانسوی ، اِ ) فرمانده. سرکرده. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ فارسی

فرمانده، سرکرده، سرگرد
( اسم ) فرمانده سر کرده .

فرهنگ عمید

فرمانده.، ظرفی که کمان را در آن بگذارند، قربان، نیم لنگ، کمانچوله.

پیشنهاد کاربران

بپرس