کفش

/kafS/

مترادف کفش: ارسی، پاافزار، پاچپله، پای افزار، پای پوش، پوتین، چکمه، دمپایی، گیوه، ملکی، موزه، نعلین

برابر پارسی: پاپوش

معنی انگلیسی:
footwear, shoe

لغت نامه دهخدا

کفش. [ ک َ ] ( اِ ) معروف است که پای افزار باشد و معرب آن کوث است. ( برهان ). پاپوش و افصح کوش به «واو» است و معرب آن کوث است و در قدیم بزرگان کفش زرینه پوشیده اند وحکیم فردوسی مکرر با درفش قافیه کرده. عرب آن را معرب کرده قفش گویند. ( از آنندراج ) ( انجمن آرا ). پای افزار و پاپوش و چمشاک و چمناک و چیدار و نعلین و ارسی و پاافزار پاشنه بلند. ( ناظم الاطباء ). چرمین که بپا کنند. پاپوش. پای افزار. ( فرهنگ فارسی معین ). قفش. کوث. ( منتهی الارب ) ( دهار ). نعل. صلة. ( منتهی الارب ). چاموش. چمتاک. چمتک. وشمک. لالک. لالکا. پالنگ. بالیک.چمشاک. چشمک. چست. شلم. شمل. سر. هملخت. ( ناظم الاطباء ). پاپوش. پاافزار. عامیانه آن ( پوزار ). پاچپله. موزه. اورسی. تسخن. تسخان. مسحی. چارق. چاروق. خف . آنچه برپای پوشند از چرم یا پوست یا جیر یا انواع پلاستیک. ( یادداشت مؤلف ). پهلوی «کفش » ، طبری «کوش » به اظهار «واو»، اشکاشمی «کوش »، گیلکی «کفش » ، فریزندی ، یرنی «کوش » ، نطنزی «کوش » ، شهمیرزادی «کوش » ، سنگسری «کفش » ، در بشرویه خراسان «کوش » . ( از حاشیه برهان چ معین ) :
همیشه کفش و پلش را کفیده بینم من
بجای کفش و پلش دل کفیده بایستی.
معروفی.
پا به کفش اندر بکفت و آبله شد کابلیج
از پس غمهای تو تا تو مگرکی آئیا.
عسجدی.
پیراهن لؤلؤئی برنگ کامه
و ان کفش دریده و بسر برلامه.
مرواریدی.
از این پسش تو ببینی دوان دوان در دشت
به کفش و موزه برافکنده صدهزار سیان.
عمعق.
در کفش پاسبانش هر سنگ ریزه ای
چون گوهری در افسر سلطان نو نشست.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 756 ).
چونکه کلیم حق بشد سوی درخت آتشین
گفت من آب کوثرم کفش برون کن و بیا.
مولوی.
غیر نعلین و گیوه و موزه
غیر مسحی و کفش و پای افزار.
نظام قاری ( دیوان ص 23 ).
قلمی فوطه و کرباس و ندافی و قدک
یقلق و طاقیه و موزه و کفش و دستار.
( ایضاً ص 15 ).
تنگدستان را زقید جسم بیرون آمدن
راه رو را کفش تنگ از پای بیرون کردن است.
صائب ( از آنندراج ).
هرکه ترک تن نکرداز زندگانی برنخورد
راحتی گر هست کفش تنگ را در کندن است.
صائب ( از آنندراج ).
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

آنچه که ازچرم میدوزندوبپامیکنند، پاپوش، پاافزار، لالکاولکاولخاهم گفته اند
( اسم ) آلتی چرمین که بپا کنند پاپوش پای افزار : ( چونک کلیم حق بشد سوی درخت آتشین گفت : من آب کوثرم کفش برون کن و بیا ) . یا ترکیبات اسمی : کفش آهو . سم آهو : ( کشد زحمت چو آید در تکاپو درین ره سنگ دارد کفش آهو ) . ( محمد قلی سلیم ) یا کفش سر پایی . یا کفش و نوس . گیاهی است از تیر. ثعلب ها که در حدود ۲٠ گونه از آن شناخته شده و در نواحی گرم و معتدل نیمکر. شمالی میروید . گلها یش نسبه بزرگ و زیبا هستند و از اینجهت جزو گیاهان زینتی بشمار میایند . وجه تسمی. این گیاه بمناسبت شباهت شکل گلها ی آن است به نعلین . یا ترکیبات فعلی : پا در کفش کسی کردن . موجب اذیت و آزار کسی شدن : ( همان نا کسی است که نا جوانمردانه پا در کفش من کرد و دکان را از راضیه گرفت ... ) . یا پا در یک کفش کردن . در عقید. خود پافشاری کردن از گفتار خود عدول نکردن : ( اما مادر او پا هایش را در یک کفش کرده بود که برای سر شب خیمه شب بازی لازم است ) . یا تابتا شدن ( کردن ) کفش . کفشها ی دو پا عوضی بپا شدن ( کردن ) : ( ز اهل هوش و بصیرت کمال مسخر گیست بمجمع شعرا کفش تابتا کردن ) . ( محمد سعید اشرف ) یا کفش از پا ( ی ) افکندن . کفش از پای کندن : ( تنگدستان را ز قید جسم بیرون آمدن راهرو را کفش تنگ از پای بیرون کردنست ) . ( صائب ) یا کفش از پا ( ی ) کندن . در آوردن کفش از پا . یا کفش از دستار ندانستن . پای از سر ندانستن ( نشناختن ) . یا کفش پیش پای کسی جفت کردن . عذر کسی را خواستن رفع مزاحمت کسی را از خود کردن . یا کفش پیش پای کسی گذاشتن ( نهادن پیش آوردن ) . رسم بود که خدمتکار ان بهنکام بر خاستن مخدومان کفشها ی آنانرا پیش پایشان میگذاشتند : ( شخص دانش اعتماد الدوله کز لطف کلام می نهد دست کلیمش کفش پیش پای نطق ) . ( طالب آملی ) یا کفش پیش پای او نمی تواند گذاشت . رتبه اش چندان پست است که این کار را نمی شاید لایق خدمتگزار ی وی نیست : ( چون بقصد جلوه آید قامت رعنای تو سرو نتواند گذارد کفش پیش پای تو ) . ( محسن تاثیر ) یا کفش را از پای بپای ( پایی ) دیگر دادن . کفش یک پای را بپای دیگر پوشیدن : ( هر عضو را صلای بلای دگر دهم چون کفش را ز پای بپای دگر دهم ) . ( رکنای کاشی )

فرهنگ معین

(کَ ) [ په . ] (اِ. ) پاپوش ، نوعی پوشش که پا را محافظت می کند و معمولاً از جنس چرم است . ، پا در ~ کسی کردن موجب اذیت و آزار کسی شدن . ، پا در یک ~کردن در عقیدة خود پافشاری کردن . ، ~پیش پای کسی جفت کردن عذر کسی را خواستن ، رفع مزاحمت کسی را از خود

فرهنگ عمید

پوششی برای محافظت از پا، پاپوش، پاافزار.

واژه نامه بختیاریکا

پَوزار؛ کَوش؛ سَندِلِه؛ کالِک

دانشنامه عمومی

کَفش پاافزاری برای محافظت و راحتی پای انسان به هنگام انجام کارهای گوناگون است. [ ۱]
پای انسان دارای استخوان های بیشتری نسبت به هر اندام دیگری از بدن است و در برابر خطرهای محیطی همچون سنگ های تیز و تغییر دما آسیب پذیر است که کفش در برابر این آسیب ها از پا محافظت می کند. [ ۱] طراحی کفش ها در طول زمان تغییرات بسیاری پیدا کرده، که ظاهر آن در اصل با کارکرد آن بستگی داشته است. [ ۱] کفش های امروزی در سبک، پیچیدگی و هزینه تفاوت گسترده ای دارند. [ ۱] فرم کفش های نخستین به عملکرد آنان گره خورده بود، اما با گذشت زمان کفش ها نیز به کالاهای مد تبدیل شدند. برخی از کفش ها نیز به عنوان تجهیزات ایمنی استفاده می شوند، مانند چکمه هایی که در کارگاه های صنعتی پوشیده می شوند. امروزه در طراحی کفش ها، زیبایی و کاربرد آن در نظر گرفته می شود. مد به طرح کفش اثر بسیاری دارد و چکمه های بلند زنانه، پاشنه بلندهای زنانه، کفش های اسپرت پسرانه، کفش های ورزشی مانند فوتبال نمونه هایی از اثر مد بر کفش هستند. کفش های امروزی از نظر سبک، پیچیدگی و هزینه بسیار گوناگون هستند. کفش های مد روز ساخته شده توسط طراحان معروف ممکن است از مواد گران قیمت ساخته شده باشند، از روند ساخت و فروش پیچیده ای استفاده کنند و با مبالغ زیادی به فروش برسند. [ ۲]
کفش واژه ای پارسی است که در پارسی میانه نیز به همین شکل «کفش» بوده است. [ ۳] به سازنده و تعمیرکنندهٔ کفش، کفش گر یا کَفّاش گفته می شود. کفاش به قیاس کلمه های عربی ساخته شده است و در منابع کهن تر فارسی نظیر شاهنامه کفش گر به کار رفته است.
برخی از گونه های کفش های تاریخی به این شرح است:
صندل مصری: این گونه از صندل ها که قدمت آن ها به ۱۲۰۰ سال پیش از میلاد مسیح بازمی گردد، دو نوع بوده است یکی نوک تیز و دیگری ساده.
• کفش یونانی: این کفش ها که به صورت لاانگشتی بوده اند، توسط سربازان و مردان آزاد استفاده می شده است که قدمت آن به ۱۰۰۰ سال پیش از میلاد مسیح بازمی گردد.
• پادوکای هندی: این نوع کفش قدیمی ترین نوع کفش هندی ها به شمار می رود و زمان استفادهٔ آن ها به قبل از دورهٔ راما و ودا بازمی گردد.
• لیلی فوت چینی: این کفش ها مربوط به چین بوده و با توجه به اینکه داشتن پاهای کوچک معیار زیبایی شمرده می شد، این کفش ها اغلب کوچکتر از اندازهٔ پاهای معمولی بوده اند.
عکس کفشعکس کفشعکس کفشعکس کفشعکس کفشعکس کفش

کفش (فیلم ۱۹۱۶). کفش ( انگلیسی: Shoes ) یک فیلم به کارگردانی لوئیس وبر است که در سال ۱۹۱۶ منتشر شد.
این اثر داستان زنی از طبقه کارگر را باز می گوید که برای به دست آوردن کفشی مد روز داوطلبانه به اغوای مرد ثروتمندی فرومایه تن در می دهد. وبر در این فیلم به گونه ای چشمگیر در قیاس با زمان خودش، از احساسات شدید پرهیز می کند. سویه اجتماعی فیلم و روایت همذات پندارانه اش امروز نیز نیرومند به نظر می رسد. [ ۱]
عکس کفش (فیلم ۱۹۱۶)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

کَفش
چاروق تمام چرم
چاروق تمام چرم
چاروق تمام چرم
چاروق تمام چرم
چاروق تمام چرم
پوشش پا. کفش هایی بدون رویه، چرمی و بنددار تا زیر زانو، مثل چارق های روستاییان امروزی، و نیز کفش های ساده و بدون بند که در دورۀ مادها و هخامنشیان پوشیده می شد. کفش ها در دورۀ اشکانیان و ساسانیان ساق بلند، ساده، بنددار و ساق کوتاه، مثل گالش های امروزی روستاییان بود. کفش های شاهان تزییناتی از سنگ های قیمتی داشت. کفش های زنان اموی، عباسی، و فاطمی آراسته به انواع جواهرات بود. خلفای اموی کفش هایی از چرم و جلو نوک دار، خلفای عباسی کفش هایی ساده مرصع به سگک، مردم عادی دورۀ سامانی کفش هایی پاشنه کوتاه، نوک تیز و برگشته به عقب، زنان دوره های طاهریان، صفاریان، و سامانیان از نمد نقش دار زردوزی، و سپاهیان آل بویه کفش هایی ساق بلند می پوشیدند. در دوره های غزنویان، سلجوقیان، و خوارزمشاهیان کفش هایی چرمی، چوبی، پاشنه دار، ساده، گالش مانند و از نمد پوشیده می شد. در روزگار ایلخانان کفش های رویه کوتاه و کفش هایی از پارچه های گلدار و رنگی رایج بود. زنانشان کفش هایی ساده، بدون پاشنه و گاه ساق بلند می پوشیدند. کفش در دورۀ صفویه، با پاشنه، بی پاشنه، غالباً رویه کوتاه و تخت چرمی بود. پاپوش دیگر این دوره پاتابه یا مچ پیچ یا ساق پیچ بود. کفش زنان این دوره با پاشنه یا ساغری های نوک برگشتۀ بدون پاشنه بود. کفش های زنان دورۀ افشاریه و زندیه از پارچۀ مخمل گلدوزی مزین به یراق و ابریشم، ساغری نوک برگشته و پاشنه دار بود. کفش ها در دورۀ اول حکومت قاجار پشت باز بود و پاشنۀ پا از کفۀ کفش بیرون می زد. در دورۀ دوم حکومت قاجار، به دلیل ارتباط با اروپاییان، کفش های روباز اروپایی با چرم سیاه مُد شد. در اندرونی شاه زنان از کفش های مخملی زردوزی به نام پاپوش استفاده می کردند. رفته رفته کفش های اروپایی و غربی در میان درباریان و اشراف و سپس مردم رایج شد.

جدول کلمات

پاافزار

مترادف ها

brogan (اسم)
پوتین، چکمه، کفش، چکمه سنگین پاشنهدار، لهجه محلی، کفش خشن و سنگین

brogue (اسم)
فریب، پوتین، چکمه، کفش، چکمه سنگین پاشنهدار، لهجه محلی، کفش خشن و سنگین

footwear (اسم)
کفش، پاپوش

shoe (اسم)
کفش، نعل اسب، کفش پوشیدن

sneakers (اسم)
کفش، کفش ورزشی

footgear (اسم)
کفش، پاپوش

فارسی به عربی

احذیة , حذاء

پیشنهاد کاربران

کَفش واژه ای پهلوی بوده است. پس از کفش پسوند اگ نیز می آمده که اگ در پارسی پهلوی برابر ه پسوند بوده است.
بجای ابن همه توضی دادن که کسی ام نمیخونه، بنویسید، لکا، لوکا، تمام
پابِجار
گویش طالقانی
واژه کفش
معادل ابجد 400
تعداد حروف 3
تلفظ [kafš]
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: kafš]
مختصات ( کَ ) [ په . ] ( اِ. )
منبع فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی عمید
بشماق. [ ب َ ] ( ترکی ، اِ ) پشماق. باشماق. بشمق. کفش و نعلین عربی. ( ناظم الاطباء ) . بمعنی کفش. ( آنندراج ) ( شعوری ج 1 ورق 171 ) ( فرهنگ نظام ) ( دزی ج 1 ص 90 ) . پای افزار. رجوع به پشماق ، پاشماق ، بشمق شود :
...
[مشاهده متن کامل]

گفتم که یکراه ای صنم بر چشم خواجو نه قدم
گفت از سرشک دیده اش پر خون کنم بشماق را.
خواجوی کرمانی ( از شعوری ج 1 ورق 171 ) .
خال اردوی فلک را کآفتابش هست نام
بوسه گاهی نیست الا کوکب بشماق او.
خواجوی کرمانی ( از فرهنگ نظام ) .

به کردی: پِیلاو
" کَفش" واژه ای پارسی است که در زبانِ پهلوی نیز بوده است:
در زبانِ پهلوی " کَفشَگ/کَفشَک" به چمِ " کفش/shoe" بوده است.
در زبانِ پهلوی " کَفشگار" به چمِ " کفاش، کفش دوز/shoemaker" بوده است.
واژگانِ نامبرده به روشنی با واژه یِ " کَف" پیوند دارند.
...
[مشاهده متن کامل]

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
پَسگَشت ( reference ) :
در رویبرگِ 48 و 175 از نبیگِ " فرهنگنامه یِ کوچکِ پهلوی" نوشته یِ " دیوید مک کنزی" آمده است:

کفشکفش
شاید که کفش خود ریشه پارسی داشته باشد ولی پاژنگ درست است برای هم ارز آن در لغت نامه دهخدا نیز آمده
کفش واژه ای کاملا پارسی است که در پارسی میانه نخست کفشک بوده است که سپس کفش شده اما تازیان آن را همانند واژه زمان از پارسی ربوده اند و از آن واژه کفاش را ساخته اند
مصباحی گام
کفش=ارسی
کوردی: پیلاو
در لری بختیاری
کفش: اورسی
البته درباره ریشه این واژه اطلاعات زیادی در دسترس نیست
کفش به عربی ( نعل ) هم میشود
به انگلیسی هم shoes
در ترکی "باشماق" "توست" "ایاق قابی" "چاریق" همه معنای کفش را میدهند
لکا. . . پاپوش . . . . . ارسی . . . .
خف
shoes بصورت جمع گفته میشود
کفش در پهلوی ساسانی:
کفش kafš
کفشَک kafšak
مُگ mog
مُک mok
موک muk
مُچَک močak
مُزَک mozak
نالین nālin
گیوَک ( گیوه ) givak
کفاش در پهلوی ساسانی:
کفشکر ( کفشگر ) kafškar
پیرس: فرهنگ فارسی به پهلوی دکتر بهرام فره وشی

کفش یا کپش = کپ ( در پارسی یعنی دور تا دور چیزی را گرفتن ) اش ( پسوند ) . موندم چرا برابر پارسی گذاشتین آخه؟!!! توی عربی اصلن همچین واژه ای ندارم و همچنین کفاش و کفاشی هم خود ایرانی ها بر طبق ( وازخ ی پارسی ) دستور عربی ساختن از بس دیگه خودشونو گم کرده بودن.
لخا
کفش ( Shoe ) :[اصطلاح کازینو]جعبه ای در کازینو که از آن کارت ها پخش می شوند.
کفش پارسی هستش
لکا هم هست ولی جدا از اینها از گالش و گیوه هم میشود بکارگیری کرد
پاپوش

کفش : تحریف کف پوش به معنای کفی پای افزار بوده است .
کفش به ترکی، " باشماق " ، " توست " ، " چوست "
چون دو حرف ساکن در یک بخش از کلمات ترکی ، تلفظ نمی شود، بنابر این قاعده، دو کلمه توست و چوست، به ترتیب، " توس " و " چوس " تلفظ می شوند و هنگامی کامل خوانده می شوند که که یکی از حروف ساکن از حالت سکون خارج شود. مثال: توستون جوتو ایکی یوز مین تومن.
شیک کفش سانی
واژه کفش عربی نیست! اعراب واژه ی �حذاء� را به کار می گیرند. فارسی زبانان به روش عربی واژگان کفاش و کفاشی ساخته اند. پس باید بگوییم: کفشگر ( مانند رفتگر ) و کفشگری! دیگر همتای پارسی پاپوش است، پس از آن نیز می توانیم واژگان پاپوشکار و پاپوشکاری را بسازیم.
...
[مشاهده متن کامل]

بن مایه ( منبع ) : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه، ابوالقاسم پرتو

لکا
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٨)

بپرس