کشه

لغت نامه دهخدا

کشه. [ ک ِ ش َ] ( معرب ، اِ ) گیاهی که به یونانی اسطوخودوس گویند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ).

کشه. [ ک َ ش َ / ش ِ ] ( اِ ) گدا. گدایی کننده. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ). گدای را کشه خوانند یعنی که مال مردم را بخود کشد. ( لغت فرس اسدی ص 491 ) :
کشه بربندی گرفتی در گدایی سرسری
از تبار خود که دیدی کشه ای بربنددا.
عسجدی.
|| خطی باشد که بکشند خواه بر دیوار و خواه بر زمین و خواه به قلم و چوب و انگشت و غیره. بعضی گویند به معنی خط و نوشته است مطقاً خواه خط عربی باشد و خواه فارسی و هندوی و غیره و بعضی به معنی نوشته به ضم اول گفته اند. ( برهان ). || خطی که بجهت علامت بطلان برنوشته بکشند. ( از ناظم الاطباء ) ( برهان ). خط که اندر کشند. ( لغت فرس اسدی ) :
تو به سیه نامگی قاسمی
گر کشه عفو کشی حاکمی.
شاه قاسم انوار.
|| تنگ چاروا و آن نواری باشد که بر زین یا پالان دوزند. ( برهان ). تنگ زین. تنگ پالان. || تنگی که بروی بارکشند. ( ناظم الاطباء ). || بر چارپایان هم حمل کرده اند. || آسانی. ( برهان ). سهولت. ضد دشواری. برابر دشواری. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). || کشاله. رجوع به کشاله شود.

کشه. [ ک َش ْ ش َ / ش ِ ]( اِ ) چارپای پالان افکنده. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ).

کشه. [ ک َ ش ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان فراهان بالا بخش فرمهین شهرستان اراک واقع در 13 هزارگزی شمال خاوری فرمهین با 272تن سکنه. آب آن از قنات و رود شهرآب و راه مالرو است و از فرمهین می توان اتومبیل برد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 ).

کشه. [ ک ِ ش ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان طرق رود بخش نطنز شهرستان کاشان واقع در 37 هزارگزی جنوب باختری نطنز و 5 هزارگزی شمال شوسه نطنز به اصفهان با 120تن سکنه. آب آن از 2 رشته قنات و راه فرعی از طریق یحیی آباد دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).

فرهنگ فارسی

دهی است از دهستان طرق رود بخش نطنز شهرستان کاشان واقع در ۳۷ کیلومتری جنوب باختر نظنز کوهستانی و سردسیر دارای ۱۲٠٠ تن سکنه .
( اسم ) اسطو خودوس .
دهی از دهستان فراهان بالا بخش فرمهین شهرستان اراک واقع در ۱۳ هزار گزی شمال خاوری فرمهین با ۲۷۲ تن سکنه . آب آن از قنات و رود شهر آب و راه مالروست و از فرمهین می توان اتومبیل برد.

فرهنگ معین

(کَ شَ ) (اِ. ) خطی را که به جهت علامت بطلان بر نوشته کشند.

فرهنگ عمید

۱. خطی که با قلم دیگر بکشند.
۲. تنگ چهارپایان.
۳. گدا.

گویش مازنی

/kashe/ آغوش - واحد اندازه گیری به اندازه ی یک بغل – آنچه در یک بغل جا گیرد

پیشنهاد کاربران

نقطه: هیچک.
خط: کشه.
سطح: رویه.
حجم: ستبرا.
گمان می برم که این ها همسنگ های خوبی اند به جای واژگان عربی. پارسی را پاس بداریم.
کشه و کشگ خط است هر خطی و همچنین کشه دربر کشیدن نیز است - در زرین دشت دارابگرد به رودخانه کشه گویند و در یزد دامن است و کشیدگی کوه و سربالایی گردنه را نیز کشه گویند
کِشه ( keshe ) آوایی برای رماندن مرغ، کِشه کِشه
گویش فارسی جیرفت
کشه در مازنی یعنی بقلیدن، درآغوشیدن
کشه یعنی جایی که در کشان کوه باشد نزدیک کوه کشان کوه
در گویش یزدی، دامن می شود ، کَشه
کَشَه در گویش یزدی یعنی دامن
در گویش محلی زرین دشت فارس "کشه"بافتح که و کسر شی به معنی" رودخانه "است.
کشه : با کسر کاف و شین به زبان عرب خمسه به گله گوسفند گفته می شود که از استراحت گاه خود حرکت کند.
غنم کشه: گوسفندان حرکت کرد
البته، کشع با کسر کاف و فتح شین هم به همین معناست
کشه با فتحه «ک» و کسره «ش» در زبان تبری به معنای آغوش و بغل می باشد.

بپرس