کبدا

لغت نامه دهخدا

کبدا. [ ک َ ] ( اِ ) کبد. لحیم زرگری و مسگری باشد که به آن چیزها را وصل و پیوند کنند. ( برهان ). لحیم که مسینه و رویینه را بدان پیوند دهند. ( آنندراج ). || سریشم درودگران را نیز گویند که با آن چیزها را به هم بچسبانند. || بمعنی فربه هم هست که نقیض لاغر باشد. || تعجیل و شتاب را نیز گفته اند. ( برهان ). فرهنگها کبدا را با معانی فوق نقل کرده اند و نظر به شعر دقیقی داشته اند که ذیل کبد نقل کردیم و ندانسته اند که «کبدا» همان «کبد» است یعنی الف اطلاق آخر بیت را جزو کلمه پنداشته اند. ( از حاشیه برهان چ معین با تصرف ). رجوع به کبد شود.

فرهنگ فارسی

لحیم زرگری و مسگری باشد که بان چیزها وصل و پیوند کنند

پیشنهاد کاربران

بپرس