کار

/kAr/

مترادف کار: پیشه، حرفه، شغل، کسب، مشغله، نقش، وظیفه، منصب، عمل، فعل، کردار، امر، ماجرا، ساخت، صناعت، تقدیر، سرنوشت، مرگ، اتفاق، پیشامد، حادثه، ماوقع، مسئله، موضوع، اثر، هنر جنگ، کارزار، کشت وکار، کاسبی

معنی انگلیسی:
work, labour, employment, job, business, task, duty, workmanship, act, affair, action, activity, billet, calling, career, doing, effort, enterprise, errand, function, handiwork, ism _, labor, line, measure, mtier, occupation, office, operation, opus, place, play, position, post, role or rle, service, situation, stint, stroke, thing, trade, transaction, turn, workday, working

لغت نامه دهخدا

کار. ( اِ ) آنچه از شخص یا چیزی صادر گردد و آنچه شخص خود را بدان مشغول سازد و فعل و عمل وکردار. ( ناظم الاطباء ). آنچه کرده و بجا آورده شود که الفاظ دیگرش عمل و فعل و شغل است. ( فرهنگ نظام ). امر. شأن. اقدام. رفتار. رفتار و کردار :
کار بوسه چو آب خوردن شور
بخوری بیش تشنه تر گردی.
( منسوب به رودکی ).
ای غافل از شمار چه پنداری
کت خالق آفریده به هر کاری.
رودکی.
همه نیوشه خواجه به نیکوئی و به صلح
همه نیوشه نادان به جنگ و کار نفام .
رودکی.
ای خداوند بکار من از این به بنگر
مر مرا مشمر از این شاعرک داس و دلوس
ابوشکور بلخی.
در کارها بتا ستهیدن گرفته ای
گشتم ستوه از تو من از بس که بستهی.
بوشعیب.
کار من در هجر تو دایم نفیر است و فغان
شغل من در عشق تو دایم غریو است و غرنگ.
منجیک.
همی هر زمان شاه [ خسرو پرویز] برتر گذشت
چو شد سال شاهیش بر بیست و هشت
کسی را نبد بر درش کار بد
ز درگاه آگاه شد باربد.
فردوسی.
چو نان خورده شد کار میساختند
سبک مایه جائی بپرداختند
سبک باغبان می به شاپور داد
که بردار از آن کس که بایدت یاد.
فردوسی.
بکوشیم و فرجام کار آن بود
که فرمان و رای جهانبان بود.
فردوسی.
بدانگه کجا خواست بگذاشت آب
به پیران چنین گفت افراسیاب
که در کار این کودک شوم تن
هشیوار با من یکی رای زن.
فردوسی.
چو آگاهی آمد بر شهریار
که داننده بهرام چون ساخت کار
ز گفتار و کردار او گشت شاد
در گنج بگشاد و روزی بداد.
فردوسی.
هر آنکس که جانش ندارد خرد
کم و بیشی کارها ننگرد.
فردوسی.
فرستاده گفت ای سرافراز شاه
به کام تو شد کار آن رزمگاه.
فردوسی.
یکی استواری فرستاد شاه
بدان تا کند کار موبد نگاه
که آن زهرشد بر تنش کارگر
گر اندیشه ما نیامد ببر.
فردوسی.
چنین داد پاسخ که از کار بند
منال ار بجانت نیاید گزند.
فردوسی.
بدیوانش کارآگهان داشتی
به بی دانشان کار نگذاشتی.
فردوسی.
چو گشتاسب آن تخت [ طاقدیس ] را دید گفت بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

آلفونس ادیب و نویسنده انتقادی فرانسو ی ( و. پاریس ۱۸٠۸ - ف. ۱۸۹٠ م . ) از آثار مهم اوست : زیر درختان زیزفون رساله های ماهیانه زنبورها .
پیشه، شغل، عمل، جنگ، رزم، کشت، زراعت
( اسم ) ۱ - آب کندی عمیق که اسب و سوار از آن گذر نتواند کرد : ۲ - تخته سنگ تنک و نازکی که بر روی جوی آب پوشند .
آتش روحانیون در کوه رشن در کابلستان بوده است

فرهنگ معین

(اِ. ) ۱ - آن چه از شخصی یا شیئی صادر شود، آن چه که کرده شود، فعل ، عمل . ۲ - پیشه ، شغل . ۳ - سعی و جهد. ۴ - رزم ، جنگ . ۵ - کشت ، زراعت . ۶ - مسئولیت ، وظیفه . ۷ - گرفتاری ، دشواری . ۸ - وضعیت ، حال . ۹ - حادثه ، پیشامد. ۱٠ - صنعت ، هنر. ۱۱ - ممارس
(ص فا. ) در ترکیب به معنی کارنده و کشت کننده آید: برنج کار، گلکار.
و بار (رُ ) (اِمر. )مشغولیت ، معامله ، شغل ، کسب .

فرهنگ عمید

۱. آنچه کسی انجام می دهد، عمل.
۲. فعالیتی که فرد در ازای آن پول دریافت می کند، پیشه، شغل.
۳. آنچه فرد را به خود مشغول می کند، سرگرمی.
۴. وظیفه.
۵. گرفتاری، مشغولیت.
۶. کار گره خورده، مشکل.
۷. [مجاز] محصول، تولیدشده، اثر: این فیلم کار یک کارگردان امریکایی است.
۸. وسیله، ساختمان، کتاب، یا پروژۀ در حال ساخت: کار که تمام شد برای چاپ می فرستم.
۹. موضوع، مسئله.
۱۰. عمل، رفتار: هیچ وقت سر از کارش درنیاوردم.
۱۱. کننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): بزه کار، پرهیزکار، تباه کار.
۱۲. [قدیمی، مجاز] جنگ، رزم.
۱۳. [قدیمی، مجاز] مرگ.
* بر کار: [قدیمی] بارونق، بارواج.
* بر کار کردن: (مصدر متعدی ) [قدیمی]
۱. به کار انداختن.
۲. به کار گماشتن، روی کار آوردن.
* کار آب: شراب خواری، می خوارگی به افراط: بس بس ای دل ز کار آب که عقل / هست از آب کار او بیزار (خاقانی: ۱۹۷ ).
* کار افتادن: (مصدر لازم ) ‹کار اوفتادن›
۱. کاری پیش آمدن.
۲. [قدیمی] حادثه ای رخ دادن، واقعه ای اتفاق افتادن.
* کار بستن: (مصدر متعدی )
۱. عمل کردن.
۲. به کار بردن: دانشت هست کار بستن کو / خنجرت هست صف شکستن کو؟ (سنائی: ۹۸ )، ز صاحب غرض تا سخن نشنوی / که گر کار بندی پشیمان شوی (سعدی۱: ۵۰ ).
* کار پرکرده: [قدیمی] کار بسیارکرده، کاری که کسی بسیار کرده و در آن ورزیده شده باشد: گفت پُر کرد شهریار این کار / کار پُرکرده کی بُوَد دشوار (نظامی۴: ۵۹۵ ).
* کار داشتن: (مصدر لازم ) دارای شغل و کار بودن، مشغول کار بودن.
* کار فرمودن (مصدر متعدی ) [قدیمی] ١. به کار بردن، استعمال کردن. ٢. کاری را به کسی رجوع دادن، دستور کار دادن.
* کار کردن: (مصدر لازم )
۱. به کاری پرداختن، به کاری مشغول بودن. ٢. به کار بستن.
۳. [قدیمی] به جا آوردن.
۴. [قدیمی] جنگ کردن، کارزار کردن.
۵. [قدیمی] عمل کردن.
* کار گذاشتن: (مصدر متعدی ) چیزی را در جایی نصب کردن.
* کارِ گِل:
۱. کار ساختن گل برای ساختمان.
۲. کار بنّایی، کار ساختمان.
۳. گل مالی: یکی بندۀ خویش پنداشتش / زبون دید و در کار گل داشتش (سعدی۱: ۱۳۱ ).
* کاروبار:
۱. شغل، عمل.
۲. [مجاز] وضع وحال: هر آن کس را که در خاطر ز عشق دلبری باری ست / سپندی گو بر آتش نه که دارد کاروباری خوش (حافظ: ۵۸۲ ).
* کاروکر: [قدیمی] ١. کار و نیرو. ٢. مراد، مقصود.
* کاروکرد: [قدیمی]
۱. کار و عمل.
۲. صنعت، پیشه، کاروبار.
* کاروکاچار: [قدیمی] کار و لوازم مربوط به آن.
* کاروکِشت: کشت وزرع، کشاورزی.
* کاروکیا: [قدیمی، مجاز] ١. قدرت، توانایی. ٢. فرمانروایی، سلطنت: عشق آن بگزین که جملهٴ انبیا / یافتند از عشق او کاروکیا (مولوی: ۴۳ ).
۱. = کاشتن
۲. کارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): چغندرکار، سبزی کار، گل کار.

فرهنگستان زبان و ادب

[رایانه و فنّاوری اطلاعات] ← کلید کار

گویش مازنی

/kaar/ کار - بکار پسوندی فاعلی

واژه نامه بختیاریکا

زکار بیدِن
وا کار نُهادِن
چَو رنگی؛ دَر رَوِه؛ دَو

دانشنامه عمومی

کار (ترانه ایگی آزیلیا). «کار» ( به انگلیسی: Work ) اولین تک آهنگ ضبط شده توسط رپر استرالیایی ایگی آزیلیا برای اولین آلبوم استودیویی اش، کلاسیک جدید ( ۲۰۱۴ ) است. این آهنگ به عنوان یک تک آهنگ لید برای کلاسیک جدید در ۱۷ مارس ۲۰۱۳ منتشر شد.
عکس کار (ترانه ایگی آزیلیا)

کار (ترمودینامیک). کار در علم ترمودینامیک به کاری که توسط سیستم بر روی محیط یا به عکس رخ می دهد گفته می شود. کار اصولا از طریق تغییر حجم سیستم صورت می گیرد. کار انجام شده توسط سیستم روی محیط منفی و کار انجام شده محیط روی سیستم مثبت در نظر گرفته می شود. واحد کار ترمودینامیکی نیز مانند واحد کار مکانیکی است و در سیستم SI ژول است. رابطه زیر برای محاسبه کار ناشی از تغییر حجم در سیستم استفاده می شود[ ۱] [ ۱] [ ۲] [ ۳] :
در این ضابطه W نشان دهنده کار مبادله شده، v1 و v2 حجم سیستم در حالت های 1 و 2 و P تابع فشار سیستم بر حسب حجم است.
عکس کار (ترمودینامیک)

کار (فیلم ۱۹۷۸). کار ( به هندی: Naukri ) یا شغل فیلمی محصول سال ۱۹۷۸ و به کارگردانی هریشیکش موکرجی است. در این فیلم بازیگرانی همچون راجش خانا، راج کاپور، نادیرا، ای. کی. هانگال، دون ورما ایفای نقش کرده اند.
عکس کار (فیلم ۱۹۷۸)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

کار (labour)
ازجمله عوامل تولید، که در تولید کالا و عرضۀ خدمات از آن بهره گرفته می شود. در ازای کار دستمزد پرداخت می شود. کمّیت کار در اقتصاد جدید بر مبنای شمار جمعیت و تعداد افراد پیر و جوان و زنان آماده به کار تعیین می شود. مثلاً، نیروی کار در انگلستان در ۳۰ سال گذشته کاهش یافته است، زیرا جوانان بیش از پیش به ادامۀ تحصیل می پردازند و کارکنان نیز تمایل دارند که زودتر بازنشسته شوند. با افزایش کل جمعیت موجود در سن کار و شمار زنانی که کار در بیرون از خانه را ترجیح می دهند، کاهش نیروی کار جبران شده است. کیفیت نیروی کار را با سطح تحصیلات و آموخته های کارکنان تعیین می کنند. نیروی کاری که از سطح تحصیلات بالاتر و آموخته های بیشتری برخوردار باشد، بازدهی بیشتری خواهد داشت.

کار (فیزیک). کار (فیزیک)(work)
در فیزیک، معیاری برای نشان دادن مقدار انرژی منتقل شونده از دستگاهی به دستگاه دیگر، براثر حرکت جسم از نقطه ای به نقطۀ دیگر یا برای به حرکت درآوردن آن. کار را نباید با انرژی، که ظرفیت یا توانایی انجام کار است و آن را هم با یکای ژول اندازه گیری می کنند، یا توان، که آهنگ انجام کار است و برحسب ژول بر ثانیه اندازه گیری می شود، اشتباه کرد. مقدار کار را می توان به صورت حاصل ضرب نیروی مؤثر برای جابه جاکردن جسم در فاصله ای که جسم در جهتحرکتش می پیماید، نشان داد. اگر نیروی واردشده بر جسم برابر f نیوتون و فاصلۀ پیموده شده برابر d متر باشد، کار انجام شدۀ w عبارت است از W=Fd. مثلاً، هنگامی که جسمی را با اِعمال نیروی ده نیوتونی در طول مسافت پنج متری، به رغم مقاومت دربرابر حرکت، جابه جا می کنیم، برابر ۵۰ ژول یا ۵۰ نیوتون متر کار انجام داده ایم.

مترادف ها

service (اسم)
لوازم، کمک، کار، یاری، سابقه، وظیفه، خدمت، بنگاه، تشریفات، عبادت، استخدام، اثاثه، سرویس، نوکری، زاوری، درخت سنجد، یک دست ظروف، نظام وظیفه

function (اسم)
تابع، عمل، کار، ماموریت، وظیفه، پیشه، مقام، کارکرد، کار ویژه، ایفاء، ایین رسمی

thing (اسم)
شیی ء، کار، اسباب، جامه، متاع، چیز، دارایی، لباس، شیء

office (اسم)
مسئولیت، کار، منصب، وظیفه، خدمت، دفتر، اداره، اشتغال، مقام، شغل، دفتر کار، محل کار، احراز مقام

task (اسم)
کار، تمرین، وظیفه، تکلیف، امر مهم

act (اسم)
رساله، عمل، فعل، کنش، کار، سند، کردار، حقیقت، فرمان قانون، تصویب نامه، اعلامیه، پرده نمایش، امر مسلم

action (اسم)
گزارش، عمل، فعل، کنش، کار، کردار، جدیت، اقدام، بازی، حرکت، رفتار، نبرد، جنبش، تاثیر، تعقیب، اشاره، وضع، پیکار، طرز عمل، تمرین، سهم، سهام شرکت، جریان حقوقی، اقامهء دعوا، اشغال نیروهای جنگی، اثر جنگ، جریان

deed (اسم)
عمل، فعل، کار، سند، کردار

work (اسم)
فعل، کار، عملیات، چیز، وظیفه، سعی، ساخت، استحکامات، زحمت، شغل، زیست، کارخانه، نوشتجات، موثر واقع شدن، اثار ادبی یا هنری

job (اسم)
کار، امر، ساخت، شغل، ایوب

labor (اسم)
کار، رنج، کوشش، سعی، زحمت، کارگر، حزب کارگر، درد زایمان

karma (اسم)
کار، کردار، سرنوشت، مراسم دینی، حاصل کردار انسان

activity (اسم)
کار، فعالیت، کنش وری، اکتیو ایی، چابکی، زنده دلی

ploy (اسم)
کار، اقدام، امر، وجد، تمجید

affair (اسم)
کار، امر، عشقبازی، کار و بار، مطلب

duty (اسم)
کار، ماموریت، گماشت، وظیفه، فرض، خدمت، عهده، تکلیف، عوارض گمرکی

shebang (اسم)
کار، تعبیه، ابتکار، امر مورد علاقه

appointment (اسم)
کار، انتصاب، قرار ملاقات، وعده ملاقات، گماشت، منصب، وقت تعیین شده

workmanship (اسم)
کار، مهارت، استادی، ساخت، طرز کار

avocation (اسم)
کار، سرگرمی، کار فرعی، مشغولیت، کار جزیی، حرفه، کسب

vocation (اسم)
کار، میل، حرفه، کسب، صدا، احضار، پیشه، شغل، حرفهای، هنرستانی

proposition (اسم)
کار، پیشنهاد، قضیه، قیاس منطقی، گزاره، پیشنهاد کردن به

laboring (اسم)
کار

fist (اسم)
کار، کوشش، مشت

concave (اسم)
کار، کاو

opus (اسم)
کار، اثر، قطعه موسیقی، نوشته

kettle of fish (اسم)
کار، اختلال

فارسی به عربی

تعیین , شغل , شیء , عمل , قبضة , قضیة , مقترح , مهمة , نشاط , هوایة , واجب

پیشنهاد کاربران

پاسخ شماره ۳ به کاربر /آرش پارسیک/ ( پارسیک؟ ) :
یک سری واژگان ایرانی و پارسی ( این دوستمون دوست نداره بگه پارسی یا ایرانی، از واژه دری خوشش میاد! ) را گفتند که ترکی هست و در اینجا میخواهم با چرایی بگویم که آنها ترک نیستند و پارسی می باشند.
...
[مشاهده متن کامل]

نخست گفته اند که گُل واژه ای ترکی است. چرایی آن هم گفتند که گولمِک که واژه ای ترکی است، برابر همانند گل باز شدن ( خندیدن ) است که چون گول در آن دارد پس گول یا گل ترکی است!
در دیدگاه پیشین هم گفتم، گولمک از وازه کول در ترکی کهن می آید که کول برای to laugh در انگلیسی است و هیچ پیوندی ( رابطه ای ) با گول یا گُل در پارسی ندارد! ( با جستجو etymology of gulmek در اینترنت که ریشه واژه gulmek را نشان می دهد، پی می برید که ریشه آن کول یا kul است )
پس سخن ایشان چون بدون گواهی هم هست رد می شود.
من پیش از بررسی دیگر واژگان میخواهم چیزی بگویم:
کاربران ترک، هنگامی که می بینند واژه ای در ترکی و در پارسی هست، برداشتشان این است که واژه بی گمان از ترکی به پارسی رفته است!
یک درسد هم به پارسی بودن آن گمانه نمی دهند.
اگر این فرنود آوری ( استدلال ) درست است، شب ها خورشید بالا می آید و روز ها ماه!
نخست گفته اند که باغ از ترکی به پارسی رفته است، ولی این رد می شود، چون واژه باغچه=باغ چه که در آن "چه" پارسی است و برای کوچک کردن چیزی می آید ( همانند بیل و بیلچه ) در ترکی هم هست، پس اگر ترکی باشد، پسوند پارسی چه می کند؟! به واژه ای که ترکی است که باغ باشد، پسوند پارسی چسبانده اند؟!
پس این واژه نمی تواند ترکی باشد، چون در ترکی چیزی به نام باغچه هم هست که در آن چه پسوندی پارسی است و اگر باغ واژه ای ترکی باشد، نمی توان به آن پسوند پارسی افزود.
پس ترکان گرامی باغ و باغچه را از ما دزدیده اند و اکنون می گویند ترکی است!
سپس واژه ساز را ترکی خواندند که آشکارا است، نادرست است.
ساز بن کنونی ( مضارع ) ساختن است.
همانگونه که پرداز بن کنونی پرداختن، انداز بن کنونی انداختن است. اینگونه دگرش ها در زبان پارسی زیاد رُخ می دهند.
در اینجا ها "خ" و "ز" برای آسانی گویش ها جا به جا شدند.
در دنباله گفته اند که قاز به شیوه غاز به پارسی آمده است.
باید بگویم که غاز ریشه ای هندواروپایی ( گونه ای از زبان ها ) دارد.
و این واژه غاز هم در پارسی از همان گرفته شده است.
زبان های ترکی زیر شاخه هندواروپایی نیستند و شاخه خودشان را دارند و این دو شاخه زبان هیچ پیوندی با هم ندارند!
نمی توانید بگویید که واژه ای از شاخه زبان های ترکی به شاخه خیلی بزرگ هندواروپایی آمده است! ( زبان های هندواروپایی چیز هایی مانند انگلیسی، آلمانی، پارسی و. . . هستند )
غاز در پارسی کهن نیز بوده است و همانگونه که گفته شده بود، ریشه هندواروپایی دارد و نمی تواند از ریشه زبان دیگری باشد!
گفته اند که ناز هم ترکی است، ولی ناز در پهلوی و اوستایی دیده می شود و واژه نازک هم از همان گرفته شده است.
ایشان گفته اند که داز به فارسی راه یافته و شده است تاس!
نخست اینکه این دو چه پیوندی با هم دارند؟د شده ت و ز شده س؟ از کجا میدونی که از ترکی به پارسی اومده؟شاید وارونه باشد؟
دهخدا در باره واژه طاس می نویسند:
معرب واژه تاس در فارسی.
پس ایشان نیز گفته اند که تاس پارسی است و نه ترکی، چون اگر ترکی بود باید نوشته می شد:
معرب واژه داز در ترکی.
تاس در پهلوی ( فرهنگ زبان پهلوی ) نیز دیده می شود.
گفته اند که بار هم واژه ای ترکی است، چی؟!
نخست آنکه ما این واژه را در پارسی پهلوی نیز داریم، و واژگانی همچون بارش و باریدن و باران هم از همین بار می آیند و پارسی هستند. هیچ جایی به ترکی بودن این واژه اشاره نکرده و همه جا واژگانیی همچون باران، باریدن، بارش و بار پارسی انگاشته شده اند.
می نمی دانم این کاربر این ها را از کجایش در می آورد!
دیگر واژه ها را در دیدگاه دیگری بررسی می کنم، چون این خیلی دراز شد!
بدرود.

چه تند پاسخ می دهید!
"من نگفتم همه کلمات منتهی به حرف "ه" ترکی هستند، بلکه گفتم اصولا"
خب اگر همه واژگان که پایانشان ه داشته باشد ترکی نیستند، پس نمی تواند چم ( =دلیل ) ای برای ترکی بودن پیشه باشد، چون شاید این وازه از آن واژه های نا ترکی دارای ه در پایانش باشد. ( بر پایه گفته خودتان! )
...
[مشاهده متن کامل]

باز هم میگویم، شما برای پارسی نبودن و ترکی بودن واژه "پیشه" نه چم ( =دلیل ) درستی آورده اید و نه هیچ "سرچشمه" ( منبع ) ای.
پس چون هم در فرهنگ زبان پهلوی واژه این به نام "پیشه" بوده است و هم اینکه هیچ جایی این واژه ترکی پنداشته نشده، پس نمی توانید بگویید که ترکی است!
خواهش میکنم گفتگو را بر سر چیزی که گفتید نگه دارید و نمی خواهد با لودگی بازی خودتان را پیروز کنید!
"کلمات منتهی به حرف "ه" یا تورکی اند یا اگر تورکی نباشند بر وزن کلمات تورکی ساخته شده و فاقد ریشه معنادار هستند. نمونش همین کلمه خنده که هبچ ریشه معنا داری نداره و صرفا با قیاس با کلمات تورکی جعل شده"
شما را با پسوندی پر کاربرد در پارسی آشنا می کنم:"ه"
در نمونه ای که خیلی روی آن پاشفاری کرده اید، "خنده"، گفتید که این واژه ریشه ندارد!!
پسوند ه ( گونه ای از آن ) به این شیوه کار می کند:
بن واژه ( =مصدر ) ای را برگزینید. آن را به شیوه فرمانی ( =امری ) در آورد و ب نخست آن را بردارید. اکنون به واژه ساخته شده، "ه" را بیفزایید. واژه ای ساخته می شود که برابر همان بن واژه نخست است و به آن نام مصدر می گویند.
خنده، گریه و مویه و بسیاری از واژگان دارای "ه" در پایانشان به همین شیوه ساخته شده اند.
اکنون پاسخ بده:"در ترکی چنین چیزی هست؟!این در ترکی ریشه دارد؟!!!!!!!"
"صرفا با قیاس با کلمات ترکی ساخته شده"
( حرفات برام سَنَده! )
اشاره کردید که خنده در ترکی می شود گولمک که راستین هم هست، ولی گفتید که از گل می آید و گل هم ترکی است!
شما ریشه این واژه را نادرست پنداشتید. گولمک از کول ( to laugh ) می آید و هیچ پیوندی با "گُل" ندارد. ( در اینترنت جستجو کنید:Etymology of gulmek که می شود ریشه واژه گولمک )
در همه واژه نامه ها "گُل" پارسی پنداشته شده ( هیچ جا ننوشته ترکی! )
من دیگر روی پارسی بودن گُل گفتگو ای ندارم، چون گفتگو سر آن نیست. . .
شما پارسی را زبانی بی ریشه خواندید که من هیچ سخنی اینجا ندارم!به خدا. . . .
پشتوانه شما برای ترکی بودن کار:
"خیلی از واژگان ترکی بر آهنگ فاع هستند. کار بر آهنگ فاع است. پس کار ترکی است؟!"
آشکارا است که این گونه فرنایش ( استدلال ) درست نیست ( اگر بگویید درست است من دیگر این گفتگو را تَرک می کنم! )
در دیدگاه پیشین هم واژه ای به نام "کارَ" را در واژه های اوستایی دیدیم که برابر کار در پارسی امروزه است.
اگر همه واژگان بر آهنگ فاع ترکی هستند، پس بار و گار و سار و خار و. . . . ترکی هستند؟! پاسخ "نه" هست!
بدرود. ( راستی، خدا هم ترک هست، درسته؟! )

اولا ک من نگفتم همه کلمات منتهی به حرف "ه" تورکی هستند بلکه گفتم اصولا .
شما اول برید تحقیق کنید تا معنای اصل را یادبگیرید بعد کامنت بذارید . مراجعه کتید به اصول فقهیه تا معنای اصل و استثنا رو یادبگیرید .
...
[مشاهده متن کامل]

در ضمن لطفا کلمات ساختگی و جعلی ک هیچ شخصی استفاده نمیکنه و موجب میشه زبان دری یا افغانی بیش از پیش مصنوعی تر و جعلی تر به نظر بیاد اجتناب کنید چون باعث خنده میشه .
کلمات منتهی به حرف "ه" یا تورکی اند یا اگر تورکی نباشند بر وزن کلمات تورکی ساخته شده و فاقد ریشه معنادار هستند. نمونش همین کلمه خنده که هبچ ریشه معنا داری نداره و صرفا با قیاس با کلمات تورکی جعل شده . . . در تورکی به خنده میگن گولمک یعنی صورت مثل گل شکفته شدن که گل هم تورکیه . . . ولی خنده هیچ ریشه معنا داری نداره . اکثر لغات غیر تورکی زبان دری ، فاقد ریشه معنادار هستند و این یکی از ضعف های بزرگ زبان دری است
لغتنامه دکتر شاهمرسی لغتنامه ای مشهور است البته برای افغانی زبان ها ک تورکی بلد نیستند طبیعی است که اسمش رو نشنیده باشند . بزرگترین نویسندگان لغتنامه ها در ایران چه دری و چه تورکی ، تورک ها هستند مثل مرحوم دهخدا
کلمه کار یک کلمه اصیل و قدیمی تورکی است. یکی از مشهورترین اوزان کلمات تورکی ، وزن فاع است همان طور که مشتقات زبان عربی در ثلاثی مزید ، واجد تبویب است زبان تورکی نیز نسبتا از چنین ویژگی برخوردار است مثلا کلمات منتهی به آق تورکی اند مثل اتاق ، اجاق ، قاچاق ، بونچاق ، تمتراق ، قشقراق ، یایلاق ، قشلاق ، چماق ، چاخماق و صد ها کلمه دیگه.
وزن فاع مثل کلمه کار ، در زبان تورکی بسیار بسیار بیشتر از زبان دری شایع تر است لذا در صورت تردید در تورکی بودن یا دری بودن یه کلمه بر وزن فاع ، باید اصل را بر تورکی بودن آن گذاشت مگر این که قرائن و ادله ای از نوع اماره یا به طریق اولی بینه باشه که اماره و بینه فائق بر اصل عملی است. درثانی حاکمیت بیش از هزار سال تورک ها نیز دلیل دیگری است که سبب میشود مانحن فیه ، مجرای اصل فوق الاشعار گردد.
نمونه ای از کلمات زبان تورکی بر وزن فاع :
باغ ( بستان )
چاغ ( زمان و عصر )
چاغ ( تپل )
داغ ( کوه )
داغ ( بسیار گرم )
یاغ ( ببار )
یاغ ( روغن )
ساغ ( سالم )
ساغ ( بدوش )
ساغ ( سمت راست )
آغ ( سفید )
ساز ( درست کن )
ساز ( وسیله نوازندگی )
آز ( کم )
آز ( گمراه شو )
یاز ( بنویس )
قاز ( بِکَن )
قاز ( به شکل غاز وارد دری شده )
ناز ( عشوه )
یاز ( بهار )
داز ( به شکل تاس وارد دری شده )
تار ( فشرده مجاز از سیم های فشرده ساز تار )
کار ( انجام دادنی )
کار ( به شکل کَر وارد زبان دری شده )
جار ( فریاد )
نار ( به شکل انار وارد زبان دری شده )
بار ( میوه )
قار ( برف )
دار ( تنگ مثل طناب دار )
آی ( ماه )
آی ( حرف ندا )
بای ( حرف تعجب )
وای ( حرف اظهار درد )
تای ( مثل )
تای ( گونی )
یای ( تابستان )
یای ( منتشرکن )
یای ( بمال )
پای ( سهم )
چای ( رودخانه )
سای ( بشمار )
جای ( گیج شو )
لال ( بی کلام )
کال ( نارس )
شال ( پوشش )
خال ( زائده روی پوست )
یال ( موهای پشت گردن اسب )
سال ( بینداز پایین )
بال ( عسل )
آل ( بگیر )
چال ( بنواز )
قال ( بمان )
دال ( پشت )
یاد ( ذکر )
آد ( اسم )
زاد ( چیز )
داد ( مزه )
داد ( بچش )
آت ( بینداز )
سات ( بفروش )
تات ( بیگانه )
قات ( هم بزن )
بات ( فرو برو )
یات ( دراز بکش، بخواب )
چات ( بِرَس )
چاپ ( بِکَن )
تاپ ( پیداکن )
یاپ ( بپز )
یاپ ( انجام بده )
قاپ ( برُبا )
قاب ( ظرف )
آچ ( بازکن )
آس ( آویزان کن )
آش ( ردشو )
آش ( غذا )
باش ( سر )
چاش ( گیج بزن )
کاش ( ادات تمنی )
یاش ( سن )
یاش ( خیس )
داش ( سرریزشو )
داش ( سنگ )
ساش ( نیش بزن )
دام ( چکه کن )
دام ( پشت بام )
دان ( انکارکن )
دان ( صبح )
سان ( فکرکن ، بنپدار )
قاچ ( فرارکن )
قاچ ( تکه )
ساچ ( مو )
چاخ ( جرقه بزن )
آخ ( ندای درد )
تاخ ( نصب کن )
تاخ ( فرو کن )
باخ ( نگاه کن )
قاخ ( برگ زردآلو )
یان ( بسوز )
یان ( سمت )
قان ( خون )
خان ( امیر )
شاه ( فرمانروا )
چاو ( خبر )
آو ( شکار )
تاو ( حلیه )
یاو ( دشمن )

درود بر همگی. نکوشی تند بر دیدگاه کاربر /آرش پارسیک/:
این کاربر نخست اشاره می کند:"هر واژه ای در زبان پارسی ( دری ) پایانش ه داشته باشد، ترکی است"
خیلی خیلی خیلی خوب!دوست دارم "ریشه" ( منبع ) سخن ایشان را ببینم!!! بر پایه سخن ایشان، واژه هایی مانند "واژه، خنده، پروانه، شانه، آموزه، آفرینه، ریشه، مایه، ساده، نامه، گهواره، واره، آره. . . " و هر واژه ای در زبان پهلوی که پایانش َگ باشد، ترکی است.
...
[مشاهده متن کامل]

این چه چیزی است؟ من نمی توانم چیزی بگویم از "چرت" بودن آن. ه یک پسوند در پارسی است و بسیاری از واژگان دارای ه در پایانشان هستند. این کاربر برای گفته خود هیچ "ریشه" ( =منبع ) ای ندارد و سخن آن ( که بدون هیچ بررسی آشکار است! ) نادرست است و ایشان به هر فرنودی، از زبان ترکی خوششان و از زبان پارسی بدشان می آید و با پخش کردن ساخته های یاده خویش، می خواهد به خواسته خویش برسد!!
در فرهنگ کوچک زبان پهلوی واژه پیشه را می بینیم ( در نگاره هایی که فرستاده شده است. )
در دنباله آن، ایشان یک نگاره از کتاب "فرهنگ فارسی - ترکی" می آورند. در فرهنگ واژه های اوستا واژه ای به نام کارَ آمده است که برابر کار و پیشه است. ( نگاره اش را فرستاده ام )
من روی پارسی بودن این واژه جنگ هم نمی کنم، این کتابی که ایشان آورده اند:
۱ - سرشناس نیست!
۲ - از برای فرنود نخست، نمی توان به درست بودنش دل آرام بود.
۳ - من هیچ کتاب دیگری ندیده ام که کار را ترکی بخواند.
شما در همه کتاب های راستین و سرشناس نگاه کنید، این واژه پارسی است و هیچ جا ( سوای این کتاب! ) این واژه را ترکی نخوانده اند. افزون بر این، شمار واژگان ساخته شده با "کار" در پارسی خیلی زیاد است، چه پسوند، چه هر چیز.
اگر این واژه بیگانه بود، تا این اندازه در پارسی و پارسی باستان و اوستایی واژه سازی با آن نمی شد. شما در همین فرهنگ واژه های اوستا نگاه کنید، چند واژه که در نگارش آنها "کار" آشکارا است و همچنین برابر آنها با کار پیوند دارد، می بینید.
فردوسی نیز این واژه را زیاد در اشعار خود به کار برده است.
چرا جای دور برویم؟در همه فرهنگ نامه و واژه نامه های سرشناس، این واژه پارسی شناخته شده است.
دیگر چه اندازه پشتوانه بیاورم؟! این کاربر یکهویی میخواهد همه کتاب ها و فرهنگ نامه های سرشناس را با نگاه و دید خودش، از میان ببرد!
بدرود.

کارکار
کار و پیشه هردو تورکی اند.
پیشه شکل درستش پِشه هست در زبان تورکی.
اصولا کلمات زبان دری مختوم به"ه" نمیشوند و کلماتی مثل جرگه ، دکه ، لکه ، تکه ، پاره ، چاره ، باره ، دلمه ، قیمه ، قورمه ، خامه ، گزمه ، سگرمه ، چمباتمه و خانه و صدها کلمه دیگر تورکی هستند.
...
[مشاهده متن کامل]

لغتنامه دکتر شاهمرسی به تورکی بودن این کلمه اشاره کرده که عکسش آپلود میشه

کار
کار: دکتر سیروس شمیسا، در کتاب شاهد بازی در ادبیات فارسی، آن را به معنایِ همجنسگرایی نیز آورده است.
کار واژه ای پارسی برابر پیشه است. کار می تواند پسوند هم باشد و واژه کار می شود کسی که واژه را انجام می دهد.
این پسوند همانند پسوند "گر" است و می توانید به جای هر کدام دیگری را بگذاریم برای نمونه ستمگر و ستمکار.
واژه کار
معادل ابجد 221
تعداد حروف 3
تلفظ [kār]
نقش دستوری اسم
ترکیب
[پهلوی ( بن مضارعِ کاشتن )
مختصات ( رُ ) ( اِمر. )
آواشناسی kAr
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع فرهنگ فارسی معین
به نظر می رسد که کار اسم مصدر " کردن" باشد.
کار
واژه کار برگرفته ار بن ریشه هندو اروپائی ک ور kwer - یا انجام دادن یا کار کردن چنانچه در اوستا کرنوایتی kernoiti ودر سانسکریت کارا و کرتا kara - . در فرهنگ هند واژه مشهور کارما karma ( مجموع کار نیکی که اورا از دیگران متمایز میکند که در فارسی کردار میباشد.
...
[مشاهده متن کامل]

کسی کو بدانش توانگر بود. زگفتار کردار بهتر بود ( فردوسی )

واژه کار یا کاری کاملا پارسی است چون در عربی می شود تکلیف یا عمل در ترکی می شود iş این واژه یعنی کار یا کاری صد درصد پارسی است
کار در گویش کرمانی به معنی دار قالی نیز هست.
اجرا
کاشتن: کاشت/کار
کار. و کردن
کار به چم انجام دادن است و از ریشه *kʷer - ایران باستان قبل از اوستا است.
https://en. m. wiktionary. org/wiki/Reconstruction:Proto - Indo - European/kʷer -
کردن از ریشه *H�kart ایران باستان و آریایی است و در اوستا آن را cōrət̰ گویند به چم ساختن و کردن است.
...
[مشاهده متن کامل]

در اوستایی واژه ورز *warj - را داشتیم به چم کار است و امروز ان را در ریخت ورزا گاو نر ؛ ورز پسوند بسان کشاورز به چم کسی که کارش کشت است و برز و برزگر به چم کسی که کارش کشاورزی است می بینیم.
https://en. m. wiktionary. org/wiki/Reconstruction:Proto - Indo - Iranian/Hákart
همچنین ردپای واژه برز به چم بلند بالا در واژگانی هم چون البرز به چم بالای کوه را نیز میتوان دید.
واژه work در انگلیسی از واژه ورگ یا ورز پارسی به چم کار است.
https://www. etymonline. com/word/work#etymonline_v_10846
https://www. etymonline. com/word/*werg - ?ref=etymonline_crossreference
https://en. m. wiktionary. org/wiki/𐬬𐬆𐬭𐬆𐬰#Avestan
تعدادی واژه کار را ترکی میدانند چنین نیست این واژه Proto - Iranian ایرانی کهن است که بر این پایه کمینه ۳۵۰۰ سال دیرینگی را دارد.
@iranarya
ایران سرزمین نیک زادگان

در زبان کوردی
کار =کر ( الاغ ) یا هَر مان ( کار ) = هَر ( الاغ )
در ترکی
ایش ( کار ) =ایشک ( الاغ )
در انگلیسی ( یابهتر بگم زبانهای اروپایی )
Work هم معنی کارو میده هم معنی غم و غصه که در زبان کوردی هم چند کلمه از دوران ارتباط با یونان و رومیان باقی مانده که یکیش ورکه به معنای دلهره میباشد
...
[مشاهده متن کامل]

در زمان باستان انجام کار عیب بود و اونرو مخصوص چهار پایان و برده ها میدانستن

مخالف کار می شود استراحت
کار: این واژه پارسی و ایرانی است:
1 - واژه ( کردن ) در زبان پارسی باستان، اوستایی، پارسی میانه:
کردار، کرتار، کاروان، زَمان کَرتاریْه= تعیین وقت، زَمان کَرتَن =زمان تعیین کردن، کَرد= کرد، انجام داد
...
[مشاهده متن کامل]

کَرد اِستید= کرده شده است، انجام داده شده است، کَردَن= کردن، انجام دادن، ساختن.
( کَرپ کَرتار= نیکوکار. این واژه را در زمان ساسانیان بر روی پول می نوشتند تا نشانگر نیکوکاری شاه باشد ) .
کَرتَم= kartam کرده ـ انجام شده ( پارسی باستان ) و. . .
2 - واژه ( کار ) خود بُن مضارعِ کارواژه ( کاشتَن ) می باشد. بیشتر واژگان پارسی با این شکل، در قالب بنِ مضارع با دگرگونی آوایی ( ش ) به ( ر ) همراه است. نمونه:انگاشتن ( بن مضارع:انگار ) /انباشتن ( بن مضارع:انبار ) ، داشتن ( بن مضارع:دار ) و. . .
شکل کهن کاشتن: ( کیشتَن )
( ( واژه ( کردن ) در همه زبان های ایرانی بکار می رود، پارسی، پشتون و. . . ) )

ریشه یابی واژه ی #کار ✅
آقایان میکویند کار اسم است و کردن فعل آن است اما انگار از ترکی از وجود فعل گورمک ( ایش #گورمک ) و #قاییرماق خبر نداشتند.
( درصورتی که توایی ندارید تا با حقایق روبه رو شوید فقط بروید و نظر اشتباه ندهید )
...
[مشاهده متن کامل]

واژه ی کردن که استاد اسماعیل هادی اشاره به کرتمک به معنی جدا کردن کردند کمی اشتباه است زیرا کرتمک همان تغییر یافته ی واژه ی قیرتماق به معنی خرده برداشتن و ناخنک زدن است. ( که به صورت cut و قطع وارد انگلیسی و عربی شده )
کار در ترکی به معنی عملکرد و فایده است نه کار
ایش با کار در ترکی متفاوت است.
کاری یوخدور تاثیر و فایده ندارد
ایشی یوخدور عمل و کار ( work ) ندارد
هر دو معنی متفاوت دارند. ❎
واژه ی گورمک یا قاییرماق به معنی انجام دادن و ساختن هردو یک فعل هستند که تفاوت تلفظ داده اند.
از بنیان قاغماق تشکیل شده اند
شدت بخشیدن
معانی گورمک : دیدن - انجام دادن - کافی بودن
شدت در نگاه کردن : دیدن
شدت در کار : گورمک
شدت در عملکرد : گورر بسدیر ( نشان دهنده ی این است که کار با این قدر می انجامد )
گورگو - g�rg� : رسم
کارا گلمز - kara gəlməz : بدرد نخور
حال مشخص است واژه کردن و کار همان گورمک - قاییرماق و قار - کار ترکیست و صد درصد شک نکنید که این واژه ترکیست.
مطالعه باعث دانستن حقایقی میشوند که از آغاز بوده اند

سلام
جناب ع دلیل آوردن برای رد مطالب شما مانند اثبات وجود خورشید در یک روز ابری برای کسی است که می پره میون جمع و با یک نگاه عاقل اندر سفیه و با یک لحن استاد مآبانه میگه: �صد درصد شک نکنید اینیکه پشت ابراس خورشید نیست، ستاره شعرای یمانیه یا هشتاد تریلیون شمع روشنه که ناسا کنار هم چیده!�
...
[مشاهده متن کامل]

که البته همش به یه اندازه مسخرس و بی نیاز به پاسخ چون خودش هم می دونه داره مغلطه می کنه و کسی هم واقعا باور نمی کنه هرچند که چند نفر هم بخاطر طنز مطلب براش دست بزنند ( براش لایک بزارند )
ولی به هر صورت حالا که فکر می کنی اهل تحقیق هستی برو یه تحقیق درست و واقعی انجام بده به دور از حب و بغض و رونویسی از منابع پانترکی مث اسماعیل هادی که جز تعصب کور و خود همه چیز پنداری ( به قول ما اصفانیا خود ککه* پنداری ) فاکتور دیگه ای رو برای خودشون لحاظ نمی کنند. یه سری هم به منابع دست اول که مربوط به ایران پیش از اسلام ( وطن خودت ) میشه بزن تا ریشه واژگان پارسی رو ببینی، اونوقت فضای فکریت 180 درجه تغییر می کنه و خود واقعی ات رو شاید پیدا کنی.
* ککه=باقیمانده هضم نشده از خوراک

ریشه یابی واژه ی #کار ✅
آقایان میکویند کار اسم است و کردن فعل آن است اما انگار از ترکی از وجود فعل گورمک ( ایش #گورمک ) و #قاییرماق خبر نداشتند.
واژه ی کردن که استاد اسماعیل هادی اشاره به کرتمک به معنی جدا کردن کردند کمی اشتباه است زیرا کرتمک همان تغییر یافته ی واژه ی قیرتماق به معنی خرده برداشتن و ناخنک زدن است. ( که به صورت cut و قطع وارد انگلیسی و عربی شده )
...
[مشاهده متن کامل]

کار در ترکی به معنی عملکرد و فایده است نه کار
ایش با کار در ترکی متفاوت است.
کاری یوخدور تاثیر و فایده ندارد
ایشی یوخدور عمل و کار ( work ) ندارد
هر دو معنی متفاوت دارند. ❎
واژه ی گورمک یا قاییرماق به معنی انجام دادن و ساختن هردو یک فعل هستند که تفاوت تلفظ داده اند.
از بنیان قاغماق تشکیل شده اند
شدت بخشیدن
معانی گورمک : دیدن - انجام دادن - کافی بودن
شدت در نگاه کردن : دیدن
شدت در کار : گورمک
شدت در عملکرد : گورر بسدیر ( نشان دهنده ی این است که کار با این قدر می انجامد )
گورگو - g�rg� : رسم
کارا گلمز - kara gəlməz : بدرد نخور
حال مشخص است واژه کردن و کار همان گورمک - قاییرماق و قار - کار ترکیست و صد درصد شک نکنید که این واژه ترکیست. ♦️

کار ( Kar ) : در زبان عبری به معنی سرد
کار ( Kar ) : در زبان ترکی ناشنوا
چیزیکه آن را انجام می دهیگ
واژه کار در زبان کردی کلهری یک کاربرد متفاوت نیز دارد. معنای تعلق داشتن را می رساند.
مثال:
علی کار مه. ( کار در این عبارت به نزدیک ترین کسی که فرد با آن قرابت خویشاوندی دارد می گویند. این نزدیکی ممکن است فرزند یا برادر باشد. )
واژه ی کار در زبان کردی کلهری یک معنا و کاربرد جالب دارد.
( تعلق داشتن ) مثال:
علی کار مه. واژه کار دراین عبارت معنای فامیل یا خویشاوند نزدیک می دهد.
لغت اوستایی کار به معنای مردمان سپاه people army است که در واژه کاروان kāravān* ( حرکت گروهی از مردمان ) و سرکار ( رئیس مردمان ) و کس وکار ( کس و کسان ) به کار رفته است.
منبع : http://parsicwords. mihanblog. com/
کار معنا های زیادی دارد که میتوان به شغل اشاره کرد
کار: [ اصطلاح چوپانی ] گوسفندی که گوش های کوچکتری نسبت به گوسفندان معمولی دارد .
انجام دادن چیزی

حاصل ضرب نیرو در مقدار جابجایی جسم است. کمیتی است نرده ای یا اسکالر یعنی تنها دارای اندازه یا بزرگی است و با یک عدد آنرا نشان می دهند. یکی از روش های انتقال انرژی است. یکای اندازه گیری آن ’ژول‘ است.
انگلیسی:job/WORKE
عربی:شان. امر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣١)

بپرس