پیدا بودن


معنی انگلیسی:
show

لغت نامه دهخدا

پیدا بودن. [ پ َ / پ ِ دَ ] ( مص مرکب ) آشکارا بودن. نمایان بودن. پیدا نبودن. آشکار نبودن. نمایان نبودن :
سپاهی گران کوه تا کوه مرد
که پیدا نبد روز روشن ز گرد.
فردوسی.
بجائی نبود ایچ پیدا درش
جز از نام شاهی نبود افسرش.
فردوسی.
بکشتند چندان ز توران گروه
که پیدا نبد دشت و دریا وکوه.
فردوسی.
بشد سام یل سوی مازندران
نبد دشت پیدا کران تا کران.
فردوسی.
سپاهی بکشتی برآمد ز آب
که از گرد پیدا نبود آفتاب.
فردوسی.
درفشی درفشان ز دیبای چین
که پیدا نبودی ز دیبا زمین.
فردوسی.
هنر هرچه در مرد والا بود
بچهرش بر از دور پیدا بود.
اسدی.
گفتم که بقرآن در پیداست که احمد
بشیر و نذیرست و سراجست و منور.
ناصرخسرو.
چون فال نیک باشد ظاهر بود نشان
چون سال نیک باشد پیدا بود اثر.
معزی.
از دو دیده و سراو پیداست
آتشی کز سر عداوت ماست.
( از کلیله ).
گفت از حمام گرم کوی تو
گفت خود پیداست از زانوی تو.
مولوی.
یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود.
حافظ.
|| مقابل مدفون بودن : و بهمدان آن شیر سنگین که پیداست و دیگرها که در زیر زمین است. ( مجمل التواریخ والقصص ). || معلوم بودن :
انجام زمان تو ای برادر
و آغاز زمان تو نیست پیدا.
ناصرخسرو.
اندرین راه خرد را بسرائیست گذر
بر ره و رسم خرد روکه ره او پیداست.
ناصرخسرو.
شتربه آنگاه که دشمن باشد پیداست که چه تواند کرد. ( کلیله و دمنه ).
سخن پیدا بود سعدی که حدش تا کجا باشد
زبان درکش که موصوفت ندارد حد زیبائی.
سعدی.
پیدا بود که بنده بکوشش کجا رسد
بالای هر سری قلمی رفته از قضا.
سعدی.
|| متمایز بودن از. تمیز داده شدن از. ( پیدا نبودن از کسی یا چیزی ؛ ازو متمایز نبودن. با او فرق نداشتن. تفاوتی میانشان متصور نبودن ) :
پسربد مر او را گرامی یکی
که از ماه پیدا نبود اندکی.
فردوسی.
پسر بودش از دخت پیران یکی
که پیدا نبود از پدر اندکی.
فردوسی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

آشکار بودن نمایان بودن

پیشنهاد کاربران

بپرس