پک

/pok/

لغت نامه دهخدا

پک. [ پ َ ] ( اِ ) غوک. وزغ. چغز. قرباغه.بزغ. مکل. ( اوبهی ). قاس. غنجموش. ضفدع :
ای همچو یک پلید و چنو دیده ها برون
مانند آن کسی که مر او را کنی خَبَک
تا کی همی درآئی و گردم همی دوی
حقا که کمتری و فژاگن تری ز پک.
دقیقی یا لبیبی ( از لغت نامه اسدی ).
|| رعنائی بود و گرد کسی برگردیدن نیز بطمع گویند ولیکن از آن ِ پیشین درست تر است. ( لغت نامه اسدی ). خودآرای و خودپسند را گویند و به این معنی به ضم اول هم گفته اند. ( برهان قاطع ) :
تا کی همی درآیی و گردم همی دوی
حقا که کمتری و فژاگن تری ز پک.
خسروانی ( از لغت نامه اسدی ).
آن یکی بی هنر عزیز چراست
وین دگر خوارمانده زیر سمک
این علامت نه آن هستی بود
پس چه دعوی کنی بدو و چه پک ؟
خسروی ( از لغت نامه اسدی ).
|| هر یک از پله های نردبان. ( برهان قاطع ). پایه نردبان. || تک و پوی. ( اوبهی ). || آلات خانه را از کاسه و کوزه و غیره گویند. ( اوبهی ).

پک. [ پ ُ ] ( اِ ) هر چیز گنده ناهموار و ناتراشیده را گویند و مرادف لک باشد چنانکه گویند لک و پک. ( برهان قاطع ) :
ای شوربخت مدبر معلول شوم پی
وی ترش روی ناخوش مکروه لک و پک.
پوربهای جامی.
|| جامه سخت و درشت :
در آن بارگه گفت پک پیش شاخ
میانهای دندانش از گو فراخ.
نظام قاری ( دیوان البسه ).
خیال فاسد بافندگان و معنی من
چو جامه خواب پکست و قطیفه اخضر.
نظام قاری ( دیوان البسه ).
|| ( ص ) مخفف پوک که بمعنی بی مغز و پوچ و میانه تهی باشد. ( برهان قاطع ) :
تیزی و بی طعام و تفه چون پنیر و دوغ
بی ذوق وخشک مغز و تهی همچو جوز پک.
پوربهای جامی.
|| ( اِ ) پتک و مطراق آهنگران ( مخفف پتک ) :
با من مشو چو آهن و پولاد سخت چشم
تا نشکنم سر تو چو سندان بزخم پک.
پوربهای جامی.
|| نام یک طرف بجول ( قاب بازی ) که آنرا عاشق گویند. ( برهان قاطع ). و روی دیگر را جیک خوانند :
دست در شش بجل سبک نزنی
نخوری ریو و چار پک نزنی.
؟ ( از فرهنگ رشیدی ).
|| برجستن و فروجستن باشد. ( برهان قاطع ).
- پک زدن ؛ یک بار نفس زدن به غلیان و چپق و سیگار و مانند آن : دو پک به غلیان زدن. یک یک چپق کشیدن.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

پوک، یک ظرف قاب یابجول که با آن قمارکنندبوک
( اسم ) ۱- برجستن و فرو جستن . ۲- یک بار کشیدن سیگار و چپق و تریاک و غیره دم : یک یک چپق کشید .
نام دهستان سن و او از ایالت ورسای

فرهنگ معین

( ~. ) (ص . ) ۱ - بی هنر. ۲ - خودپسند. ۳ - پله ، پله های نردبان .
(پُ ) (اِ. ) (عا. ) ۱ - یک بار کشیدن سیگار و چپق . ۲ - برجستن و فروجستن .
( ~. ) (اِ. ) ۱ - گنده و درشت . ۲ - جامة سخت و درشت .
(پِ ) (اِ. ) بند انگشت دست یا پا.
(پَ ) (اِ. ) وزغ ، قورباغه .

فرهنگ عمید

یک طرف قاب یا بُجول که با آن قمار می کنند.
= پوک
۱. [تابعِ لُک] گُنده، ستبر، درشت: لُک وپُک.
۲. ناهموار.
۱. وزغ.
۲. قورباغه.
= پُتک
۱. دَم، نفس.
۲. دَم یا نفسی که به قلیان، چپق، یا سیگار می زنند.
* پک زدن: (مصدر لازم ) دود سیگار یا قلیان یا چپق را با نفس به دهان کشیدن.

گویش مازنی

/pek/ فرد، در برابر زوج & فک بی دندان و دندان کشیده & پتک - پک زدن به قلیان یا سیگار & بوی تخم مرغ فاسد یا بوی ماهی گندیده & انسانی که رنگ و رویش از تس یا ضعف پریده باشد

واژه نامه بختیاریکا

( پِک ) نمایان؛ برجسته

دانشنامه عمومی

پک (افغانستان). پک ( به لاتین: Pak ) یک منطقهٔ مسکونی در افغانستان است که در ولایت بدخشان واقع شده است. [ ۱]
عکس پک (افغانستان)

پک (یکا). پک ( به انگلیسی: Peck ) یکی از یکاهای امپریال و یکاهای مرسوم در ایالات متحده حجم خشک[ ۱] است که معادل ۲ گالون یا هشت کوارت خشک یا ۱۶ پینت خشک ( ۷٫۶ لیتر ) است. دو پک معادل یک کنینگ و ۴ پک معادل یک بوشل است. هر چند دیگر زیاد مورد استفاده نیست، تولیداتی مثل سیب هنوز، به طور مرسوم با پک فروخته می شوند.
در اسکاتلند، پک تا زمان معرفی یکاهای امپریال به عنوان نتیجه پیمان نامه وزنها و اندازه گیریهای سال ۱۸۲۴ به عنوان یکای اندازه گیری جرم خشک استفاده می شد. پک معادل ۹ لیتی ( ۱٫۹۸ mp gal ) است ( زمان اندازه گیری غلات معینی، مثل گندم، جو، جو دو سر و مالت ) . یک فیرلات معادل ۴ پک بود و پک معادل ۴ لیپی یا فریت بود.
عکس پک (یکا)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

پِک (peck)
یکای قدیمی اندازه گیری اجسام خشک، برابر با هشت کوارتیا۴/۱ بوشل (۹.۰۰۲ لیتر).

پیشنهاد کاربران

پُک drag
پَک می تواند به �معنای بسته بندی� باشد
Puffing
پک دانش آموزی: منظور بسته ی کامل و جامع از وسایل مورد نیاز دانش آموز که در یک جعبه یا بسته گذاشته شده باشد
کم ژرف، کم عمق[دزفولی]
پک به معنی تند و تیز میباشد مثلا اسم بابک درست نیست پاپک درست است به معنی تیز پا و کسی که سریع و چابک میباشد

بپرس