پرماسیدن

لغت نامه دهخدا

پرماسیدن. [ پ َ دَ ] ( مص ) لمس کردن. بسودن. دست سودن بچیزی جهت ادراک آن. ( رشیدی در ذیل پَرماس ). دست برجائی سودن.( برهان در ذیل پرماس ) دست سودن. ( جهانگیری در ذیل پرماس ): قال ابوعبداﷲ... الروح جسم تلطف عن الحس و تکبر عن اللمس ؛ معنی آن در شرح تعرف چنین آمده است : روح جسمی است لطیف تر از آنکه او را حس اندریابد و بزرگتر از آنکه وی را هیچ چیز پرماسد. ( از فرهنگ جهانگیری ) : و دیگری را تمکین کند تا موضع دغدغه او بجنباند و بپرماسد تا از پرماسیدن لذّتی چندانکه کسی را گوش یا بینی بخارد باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
آنکه او نبض خویش نشناسد
نبض دیگر کسی چه پرماسد.
سنائی.
|| علم و دانستن. ( برهان ذیل پرماس ). ادراک و تمیز کردن. ( رشیدی ذیل پرماس ). || خلاص و نجات. ( برهان و جهانگیری در ذیل پرماس ). || یازیدن یعنی دراز کردن. ( برهان ) ( جهانگیری ) :
هرکجا گوهریست بشناسم
دست سوی دگر نپرماسم.
بوشکور.
|| نموّ. بالیدن. ( برهان ). || پرداختن. ( برهان ) ( جهانگیری ).

فرهنگ فارسی

برماسیدن، سودن، بساویدن، ببسودن، دست مالیدن، بچیزی، پرواسیدن، لمس، دستمالی شده
( مصدر )( پرماسید پرماسد خواهد پرماسید بپرماس پرماسنده پر ماسش پر ماسه ). ۱- دست مالیدن بچیزی برای درک آن دست سودن بسودن پساویدن مجیدن برمجیدن لمس کردن پرواسیدن برماسیدن . ۲- یازیدن دراز کردن دست .

فرهنگ معین

(پَ دَ ) (مص م . ) ۱ - دست مالیدن به چیزی . ۲ - یازیدن ، دراز کردن .

فرهنگ عمید

دست مالیدن به چیزی، سودن، بساویدن، ببسودن.

مترادف ها

touch (فعل)
متاثر کردن، زدن، رسیدن به، لمس کردن، دست زدن به، پرماسیدن، متاثر شدن

palpate (فعل)
لمس کردن، پرماسیدن، امتحان نمودن

فارسی به عربی

لمس

پیشنهاد کاربران

بپرس