پدیدار

/padidAr/

مترادف پدیدار: آشکار، پدید، پیدا، جلوه گر، ظاهر، مرئی، مشهود، معلوم، نمایان، نمودار، هویدا

متضاد پدیدار: پنهان، نهان

معنی انگلیسی:
visible, manifest, emergent

فرهنگ اسم ها

اسم: پدیدار (پسر) (فارسی) (تلفظ: padidār) (فارسی: پديدار) (انگلیسی: padidar)
معنی: نمایان، آشکار، آشکارا، ظاهر، ( در قدیم ) معلوم و مشخص
برچسب ها: اسم، اسم با پ، اسم پسر، اسم فارسی

لغت نامه دهخدا

( پدیدآر ) پدیدآر. [ پ َ ] ( نف مرکب ) مخفف پدیدآور. پدیدآورنده. آشکارکننده. ظاهرکننده. نماینده :
درفشنده شمعی است این جان پاک
فتاده در این ژرف تاری مغاک
یکی نور بنیاد تابندگی
پدیدآر بیداری و زندگی.
اسدی.

پدیدار. [ پ َ ] ( ص مرکب ) پدید. ظاهر. پیدا. آشکار. آشکارا. مرئی. مشهود. هویدا. عیان. بارز. نمایان. روشن. واضح. طالع. مکشوف. منکشف. جلی : پدیدار کردن ؛ روشن ، آشکار، هویدا، ظاهر، مشهود کردن ، معلوم ، معین ، مقرر کردن.
کجاباشد ایوان گوهرفروش
پدیدار کن راه بر ما مپوش.
فردوسی.
به هر شهر مردی پدیدار کرد
سر خفته از خواب بیدار کرد.
فردوسی.
نشان سیاوش پدیدار بود
چو بر گلستان نقطه قار بود.
فردوسی.
بر او کرده پیدا نشان سپهر
ز کیوان و بهرام و ناهید و مهر
ز خورشید و تیر و ز هرمزد و ماه
پدیدار کرده بدو نیک شاه.
فردوسی.
که این هر دو کودک ز جادو زنند
پدیدار از پشت اهریمنند.
فردوسی.
نیاید پدیدار پیروزئی
درخشیدنی یا دل افروزئی.
فردوسی.
دشمن که به این ابلق رهوار مرا دید
بی صبر شد و کرد غم خویش پدیدار
گفتا که به میران و بسرهنگان مانی
امروز کلاه و کمرت هست سزاوار
گفتم تو چه دانی که شب تیره چه زاید
بشکیب و صبوری کن تا شب بنهد بار
باشد که بدین هر دو سزاوارم بیند
آن شه که بدین اسب مرا دید سزاوار.
فرخی.
چو در فرجام خواهد بد یکی کار
هم ازآغاز کار آید پدیدار.
فخرالدین اسعد ( ویس و رامین ).
چو گوهر میان گهردارسنگ
که بیرون پدیدار باشدش رنگ.
اسدی.
میان بزرگانش سالار کرد
درفش و سپاهش پدیدار کرد.
اسدی.
از راه تن خویش سوی جانت نگه کن
بنگر که نهان چیست درین شخص پدیدار.
ناصرخسرو.
وگر بشخص ز جاهل نهان شدیم ، بعلم
چو آفتاب سوی عاقلان پدیداریم.
ناصرخسرو.
در این حلقه یک رشته بیکار نیست
سر رشته بر ما پدیدار نیست.
نظامی.
تا رنج تحمل نکنی گنج نبینی
تا شب نرود روز پدیدار نباشد.
سعدی.
چنین گویند دانایان هشیار
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

نمایان، آشکار، آشکارا، ظاهر
( صفت ) نمایان آشکار ظاهر. یا پدیدار بودن . یا پدیدار جای کسی . جای وی مشخص و معلوم بودن .
( پدید آر ) ( اسم ) پدید آورنده ظاهر کننده آشکار کننده .

فرهنگ معین

(پَ ) (ص مر. ) نمایان ، آشکار، ظاهر.

فرهنگ عمید

نمایان، آشکار، آشکارا، ظاهر.
* پدیدار شدن: (مصدر لازم )
۱. نمایان شدن، ظاهر شدن.
۲. به وجود آمدن.

فرهنگستان زبان و ادب

{feature} [باستان شناسی] عنصری در یک محوطۀ باستانی یا هر واحد باستان شناختی مجزا که ساختار یا لایه یا دست ساختۀ مستقلی به شمار نمی آید و نمی توان آن را جابه جا کرد

دانشنامه آزاد فارسی

پَدیدار (phenomenon)
در اصطلاح فلسفه، آنچه بی واسطه به صورت پدیده های عاطفی و روانی یا با واسطۀ ادراک حسی در آگاهی ظاهر می شود. نزد هیوم به مجموعۀ انفعالات ذهنی ناشی از تأثیرات مستقیم تجربه و تصورات منطبق با آن ها گفته می شود. در فلسفۀ کانت، پدیدار به اعیان و رویدادها آن طور که در تجربۀ آگاهی ما ظاهر می شوند، گفته می شود نه آن طور که فی نفسه هستند (نومن). پدیدارها به وسیلۀ ساخت قوای شناختی ما شکل می گیرند و به واسطۀ طبیعت ذهن ما است که چیزها به مثابۀ اموری واقع در زمان، مکان و تابع روابط علّی پدیدار می شوند. در پدیدار شناسی، پدیدار به معنای متعلق شهود بی واسطۀ آگاهی و ظاهرکنندۀ ماهیت است. جنبه های پدیداری چیزها به جنبه هایی گفته می شود که بی واسطه، خود را نشان می دهند یا نشان دادنی اند؛ برخلاف جنبه های نظری که باید با واسطۀ استنتاج یا فرض یا به شیوه های غیرمستقیم دیگر آشکار شوند. به نظر پدیدار شناسان، بسیاری از مکتب های فلسفی با تحمیل نظریه های مختلف به پدیدارها، جوانبی از آن ها را تحریف یا مستور می کنند. از همین روست که باید صرفاً به توصیف وفادارانۀ پدیدار ها برای یافتن چیستی آن ها بسنده کرد و اجازه داد پدیدار ها خود سخن بگویند.

مترادف ها

visible (صفت)
پیدا، پدیدار، نمایان، مریی، وابسته به بینایی، قابل رویت، دیده شدنی

extant (صفت)
موجود، پدیدار، باقی مانده، دارای هستی، نسخهء موجود و باقی

conspicuous (صفت)
ظاهر، اشکار، انگشت نما، پدیدار، توی چشم خور

فارسی به عربی

مریی , موجود

پیشنهاد کاربران

قشنگترین اسمی که میشه برای دختر گذاشت .
فرشته ای که آفریننده است و زاده های نیکی دارد.
پندار و پدیدار بهترین اسم های ست هستند.
به وجود آمدن

بپرس