پابرجای

لغت نامه دهخدا

پابرجای. [ ب َ ] ( ص مرکب ) ثابت. ثابت قدم. راسخ. پایدار. پادار. استوار. ثبت :
ظلم ازو لرزان چو رایت روز باد
رایتش چون کوه پابرجای باد.
خاقانی.
و رجوع به پابرجا شود.
- پابرجای کردن ؛ ثابت کردن.

فرهنگ فارسی

ثابت ثابت قدم
( صفت ) پابر جا

فارسی به عربی

صامد
موالی

پیشنهاد کاربران

بی نقل . [ ن َ ] ( ص مرکب ) ( از: بی نقل ) بی انتقال . ثابت . دایم و همیشه . ( از حاشیه ٔ لیلی و مجنون چ وحید ص 31 ) . پابرجا : اورنگ نشین ملک بی نقل فرمانده بی نقیصه چون عقل . نظامی .
صاحب ثبات ؛ پابرجا.

بپرس