نمک اب


معنی انگلیسی:
salt water, brine

لغت نامه دهخدا

( نمک آب ) نمک آب. [ ن َ م َ ] ( اِ مرکب ) آب نمک. نمکاب. آب ممزوج به نمک بسیار. آب که در آن نمک حل کرده باشند حفظ پنیر و امثال آن و نیز نگاه داری ماهی و گوشت و بعضی بقول و حبوب را. ( از یادداشت مؤلف ) : و هفت شبانروز در نمک آب نهند [ ترنج را که خواهند پرورده کنند ] و هر روز آب و نمک تازه کنند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). بهترین تدبیری اندر این حال آن است که او را زود به نمک آبی رقیق... بشویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).، نمکاب. [ ن َ م َ ] ( اِ مرکب ) آبی که در آن نمک حل کرده باشند. ( ناظم الاطباء ). نمک آب :
مستانه ز مرغ دل من ساز کبابی
وز دیده گریان منش زن نمکابی.
بدر شیروانی ( از آنندراج ).
مردم دیده که دزدیده گهی نقش رخت
در شکنجه است مدام از نمکاب مژه ام.
مسیح کاشی ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( نمک آب ) ( اسم ) آب مخلوط با نمک : ...و گر خشک دیر شود نمک آب اندک اندک بر آنجا زنند تا خشک شود ...

پیشنهاد کاربران

بپرس