نفر

/nafar/

مترادف نفر: آدم، تن، شخص، فرد، تعداد

برابر پارسی: تن، سر، کس

معنی انگلیسی:
individual, person, word placed between a numeral and a noun denoting the name of a person, life, single, soul

لغت نامه دهخدا

نفر. [ ن َ ] ( ع اِ ) گروه مردم از سه تا ده. ( منتهی الارب ). لغتی است در نَفَر. ( از اقرب الموارد ). رجوع به نَفَر شود. || ج ِ نافر. ( اقرب الموارد ). رجوع به نافر شود. || قومی که با تو گریزند یا به کاری پیش آیندیا از یکدیگر گریزند در جنگ. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). اسم جمع است. ( از متن اللغة ).
- یوم النفر ؛ روز بازگشت حاجیان از منی و آن دوازدهم ذی الحجه است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). یوم النَفَر. رجوع به نَفَر شود.
|| ورم یا خروج خون. ( از متن اللغة ). || لقیته قبل کل صیح و نفر؛ ای قبل کل صیاح و تفرق. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء )؛یعنی نخست دیدم او را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء )؛یعنی قبل از هر چیز، و آن در موردی است که او را قبل از طلوع فجر دیده باشی. ( از اقرب الموارد ). رجوع به صیح شود. || ( مص ) رمیدن و برجستن آهو. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). رم کردن آهو. شرود. شرد. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). نَفَران. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ). نفور. ( متن اللغة ). || رمانیدن. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). نَفَران. ( منتهی الارب ). || اعراض کردن و روی گرداندن از چیزی. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). || ناشکیبائی کردن و دور گردیدن. نفور. ( از ناظم الاطباء ). || ناپسند و مکروه شمردن چیزی را. ( از اقرب الموارد ). || گروه گروه بازگشتن حاجیان از منی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بیرون شدن حاج از منی. ( تاج المصادر بیهقی ). بازگشتن حاجیان از منی به مکه. ( اقرب الموارد ). خارج شدن حاجیان در یوم النفر. ( از متن اللغة ). پراکنده شدن حاجیان در منی و بازگشتن. ( از ناظم الاطباء ). نفور. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ). || پراکنده شدن. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). متفرق شدن قوم. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). نفیر. ( متن اللغة ). || غلبه کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). چیره شدن بر کسی. ( از ناظم الاطباء ). غلبه کردن بر کسی. ( از اقرب الموارد ). || چیره شدن بر کسی در نبرد. ( ازمنتهی الارب ). چیره شدن بر کسی در نبرد مفاخرت. ( ناظم الاطباء ). غلبه کردن بر کسی در منافرة. ( از متن اللغة ). غلبه کردن کسی را در حساب. ( تاج المصادر بیهقی ). منافرت. ( منتهی الارب ). || شتافتن به سوی چیزی. ( اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

مردم، همه مردم، گروه مردم، جماعتی ازمردان سه، تاده، بیک شخص اطلاق میشود
۱ - ( مصدر ) رمیدن دور شدن . ۲ - روان شدن حاجیان از منی بسوی مکه . یا روز ( یوم ) نفر. ( یوم النفر ) روز ۱۲ ذی حجه که حاجیان از منی بسوی مکه روند ۳ - ( اسم ) رمیدگی دوری .
بلد یا قریه ای است بر نهرالزاس از بلاد فرس این را خطیب گفته است و اگر منظورش از بلاد فرس قلمرو قدیم ایرانیان باشد جایز است و گرنه امروزه نفر از نواحی بابل محسوب است و در سرزمین کوفه واقع است .

فرهنگ معین

(نَ فَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - کس ، فرد. ۲ - گروه ، گروه مردم . ۳ - واحدی برای شمارش انسان ، شتر و درخت خرما.
(نَ ) [ ع . ] (اِمص . ) رمیدگی ، دوری .

فرهنگ عمید

۱. واحد شمارش انسان، یک شخص.
۲. گروه مردم.
۳. واحد شمارش شتر.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] نَفْر در لغت به معنی اعراض‏ کردن، پیش ‏دویدن، پراکنده ‏شدن و رم ‏کردن آمده است.
در اصطلاح کوچ کردن به دستور فرمانده برای جنگ با دشمنان اسلام می‏باشد.
کلمه نفر در قرآن
قرآن می‏فرماید:«انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا...» «پیاده و سواره سخت و آسان برای جهاد در راه خدا بیرون روید.»
در جای دیگر می‏فرماید:
«الّا تَنْفِرُوا یُعَذِّبْکُمْ عَذاباً الیماً...»«اگر از خانه و شهرتان در راه خدا برای جنگیدن با دشمن بیرون نروید، خداوند شما را به عذاب سخت و دردناک گرفتار می‏کند.»
نفر در کلام پیامبر
از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) چنین روایت شده است: «اذَا اسْتُنْفِرْتُمْ فَاْنِفرُوا» «هر زمان که شما را برای جهاد و خروج به جبهه دعوت کردند، خارج شوید.»


[ویکی الکتاب] معنی نَفَرَ: اشخاصی که به نوعی ملازم با کسی باشند ( اگر نفرشان نامیدهاند ، چون اگر آن شخص کوچ کند اینها نیز میکنند. چون کلمه نفر به معنای کوچ کردن است و به همین جهت بعضی از مفسرین کلمه مذکور را در آیه به معنای خدم و اولاد گرفتهاند بعضی دیگر به قوم و عشیره معنا کر...
معنی لَوْلَا نَفَرَ: چرا خارج نمی شود - چرا کوچ نمی کند-چرا باشتاب بیرون نمی رود( از " نفر" به معنای کوچ کردن با شتاب (شبیه گریختن)به سوی هدفی است که مورد نظر باشد ، و اصل این کلمه به معنای فزع (ترس و هراس)بوده .عبارت "" یعنی : چرا از هر جمیعتی گروهی[به سوی پیامبر] کوچ ن...
معنی جُنُودَهُمَا: لشکریان آن دو نفر - سپاهیانش آن دو نفر
معنی عَذَابَهُمَا: عذاب آن دو نفر - شکنجه آن دو نفر
معنی قَاتِلاَ: شما دو نفر کارزار کنید - شما دو نفر بجنگید
معنی نَفِیراً: نفرات (جمع نفر) - نفر و عدد رجال - تعداد مردان (نفر انسان و نفْر و نفیر و نافرة به معنای گروهی است که او را یاری میکنند ، و با او کوچ میکنند )
معنی مَا نَهَاکُمَا: شما دو نفر را منع نکرد-شما دو نفر را نهی نکرد
معنی تَعِدَانِنِی: شما دو نفر به من وعده می دهید-شما دو نفر مرا تهدید می کنید
معنی تَبَوَّءَا: شما دو نفر مسکن گزینید-شما دو نفر سکونت گیرید
معنی أَنتُمَا: شما دو نفر
معنی لَکُمَا: برای شما دو نفر
معنی عَنْهُمَا: از آن دو نفر
ریشه کلمه:
نفر (۱۸ بار)

(بروزن فرس) گروه. دسته. . آنگاه که گروهی از جن را به سوی تو برگداندیم که قرآن را استماع میکردند. . در قاموس گفته نفر عبارت است از همه مردم و نیز گروهی از مردان که از ده نفر کم باشد. در کشاف ذیل آیه 47 سوره نمل گفته: فرق بین رهط و نفر آن است که نفر از سه است تا نه و رهط از سه است تا ده یا از هفت تا ده و در اقرب الموارد گوید: گروهی است از سه تا ده و به قولی از سه تا هفت نفر از مردان و اگر بیشتر از ده باشد نفر گفته نمی‏شود. * . مراد از نفر در آیه عشیره است طبرسی فرموده عشیره نفر خوانده شده که با انسان در حوائج او سعی و حرکت می‏کنند. نفیر: مثل نفر است به معنی جماعتی از مردان در مجمع فرموده: نفیرعددی از مردان است زجاج گفته: ممکن است جمع نفر باشد، نفیر و نفر انسان، عشیره اوست که یاریش کرده و با او کوچ کنند . یاری می‏دهیم شما را با اموال و فرزندان و عشیره و یارانتان را زیاد می‏گردانیم.

مترادف ها

man (اسم)
آدم، رفیق، مرد، شخص، نوکر، انسان، شوهر، فرد، مردی، بشر، نفر، ادمی، مهره شطرنج

person (اسم)
آدم، وجود، تن، شخص، ذات، هیکل، کس، نفر

soldier (اسم)
سپاهی، جنگ کننده، سرباز، نفر، نظامی

man jack (اسم)
فرد، نفر

فارسی به عربی

شخص

پیشنهاد کاربران

واژه نفر
معادل ابجد 330
تعداد حروف 3
تلفظ nafar
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی]
مختصات ( نَ ) [ ع . ] ( اِمص . )
آواشناسی nafar
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد
در پاسخ به دیدگاه آقای غلامرضا جعفری:
پوزش می خواهم اگر نادرستی ای داشته باشم در این نوشتار
بخشی از مقاله"چرا باید واژگان پارسی را به کار ببریم؟"نوشته کورش جنّتی در تارنمای پارسی انجمن👇🏼
یکی از دستاویزهای بزرگ ترادادگرایان برای ستیز با نوواژه ها بر این باور استوار است که زبان پدیده ای ست زنده و پویا که ترادیسش ( تغییر ) های آن باید درون زا باشد نه اینکه به دیسه ( شکل ) ای ساختگی از بیرون به آن زورآور شود. به باور ایشان جایگزینی نوواژه ها با واژه های جاافتاده ی بیگانه در هم ستیزی با ادبیات سنتی ما قرار می گیرد و مایه ی آن می شود که ما پیوندمان را با زبان حافظ و سعدی از دست بدهیم. ایشان که دلسوزانه از جایگاه پاسداران زبان پارسی سخن می گویند گویا فراموش کرده اند که آمیختگی ۸۰ درسدی زبان پارسی با واژگان تازی بارآورد ( نتیجه ) تلاش های ایشان و هم اندیشانشان در گذشته بوده است: جنگل وحشی دانستن زبان ( به ویژه زبان علمی ) به معنی درک نکردن رشد علمی و صنعتی روزافزون و چشمگیر بشر است.
...
[مشاهده متن کامل]

جنگل زبان علمی اتفاقا مصنوعی ست. جالب این است این اظهارنظرهای به ظاهر اندیشمندانه فقط در مورد واژگان فارسی صدق می کند و همین اندیشمندان وقتی واژگان بیگانه ی “اطاله”، “اعاده”، “اضمحلال” و … ( واژگانی که بیشتر مردم معنی آن را نمی دانند ) را می شنوند بی آنکه نگران آسیب های این درختان درخت برای خاک این جنگل باشند می کوشند این درخت مصنوعی را به زور هم که شده در این جنگل خودرو بکارند. زمانی که برخی طلاب و فاضلان! گذشته درختان مصنوعی تعارض ( conflict ) ، تناقض ( contradiction ) ، “تنافر”، تطبیقی ( comparative ) , متعالی ( transcendental ) و . . را در این جنگل بی صاحب می کاشتند روان کسی نمی پریشید، ولی امروز که درختان طبیعی “هم ستیزی”، “پادگویی”، “هم گریزی”، “همسنجشی”، “ترافرازنده” را می کارند همه جنگلبان شده اند! ( ۲ )
یکی از دستاویزهای بزرگ ترادادگرایان برای ستیز با نوواژه ها بر این باور استوار است که زبان پدیده ای ست زنده و پویا که ترادیسش ( تغییر ) های آن باید درون زا باشد نه اینکه به دیسه ( شکل ) ای ساختگی از بیرون به آن زورآور شود. به باور ایشان جایگزینی نوواژه ها با واژه های جاافتاده ی بیگانه در هم ستیزی با ادبیات سنتی ما قرار می گیرد و مایه ی آن می شود که ما پیوندمان را با زبان حافظ و سعدی از دست بدهیم. ایشان که دلسوزانه از جایگاه پاسداران زبان پارسی سخن می گویند گویا فراموش کرده اند که آمیختگی ۸۰ درسدی زبان پارسی با واژگان تازی بارآورد ( نتیجه ) تلاش های ایشان و هم اندیشانشان در گذشته بوده است: جنگل وحشی دانستن زبان ( به ویژه زبان علمی ) به معنی درک نکردن رشد علمی و صنعتی روزافزون و چشمگیر بشر است.
جنگل زبان علمی اتفاقا مصنوعی ست. جالب این است این اظهارنظرهای به ظاهر اندیشمندانه فقط در مورد واژگان فارسی صدق می کند و همین اندیشمندان وقتی واژگان بیگانه ی “اطاله”، “اعاده”، “اضمحلال” و … ( واژگانی که بیشتر مردم معنی آن را نمی دانند ) را می شنوند بی آنکه نگران آسیب های این درختان درخت برای خاک این جنگل باشند می کوشند این درخت مصنوعی را به زور هم که شده در این جنگل خودرو بکارند. زمانی که برخی طلاب و فاضلان! گذشته درختان مصنوعی تعارض ( conflict ) ، تناقض ( contradiction ) ، “تنافر”، تطبیقی ( comparative ) , متعالی ( transcendental ) و . . را در این جنگل بی صاحب می کاشتند روان کسی نمی پریشید، ولی امروز که درختان طبیعی “هم ستیزی”، “پادگویی”، “هم گریزی”، “همسنجشی”، “ترافرازنده” را می کارند همه جنگلبان شده اند! ( ۲ )
چنین به دیده می آید که ریشه ی بسیاری از خرده گیری ها را باید در ناآشنا بودن خرده گیران با سازوکارها و ویژگی های زبان دانشیک ( علمی ) جست. این گستره از زبان دیگرسانی ( تفاوت ) هایی با زبان روزانه یا زاستاری ( طبیعی ) دارد که بدون دانستن این دیگرسانی ها داوری درباره ی یک واژه ی تازه آسان نیست. در واقع واژگان فنی بر پایه ی نیاز های هر رشته برساخته می شوند و بسیاری از این واژگان تا پایان نیز تنها در گستره و زمینه ی ویژستارانه ( تخصصی ) ی خود به کار می روند. شماری نیز پا به پای بالا رفتن دانش و فرهنگ سخنوران آن زبان رفته رفته درشمیده ی ( جذب ) بدنه ی زبان روزانه شده، کاربرد همگانی می یابند و از این رهگذر به پرباری و گسترش واژگانی آن زبان می افزایند.
_______________________________________
بخشی از مقاله"نگویید �برند�، بگویید �ویژند�؛ چرا از برخی نوواژه ها استقبال نمی شود؟" نوشته رضا خدیر در خبرگزاری عصر ایران👇🏼
حساسیت منحصر به واژگان فرنگی نباشد. در قبال واژگان عربی هم مانند فرهنگستان اول واژه سازی کنند. این سخن به معنی باور این قلم به �سره نویسی� نیست. چرا که بسیاری از واژگان عربی با زبان فارسی درآمیخته اند یا تلفظ و معنی آنها تغییر کرده ثانیا سره نویسی ارتباط ما با گذشته را قطع می کند و چه بسا ازعهدۀ خواندن آنها برنیاییم. ثالثا از حکومت ایدیولوژیک نمی توان انتظار داشت چنین کند و کلمات عربی به غنای زبان یاری می رساند اما نه در این حجم.
_______________________________________
شما هم واژگانی را بیهوده به کار بردید چون این واژگان حتی جا نیافتادند، مانند:تمامی=همه، وثیق=استوار - که در گزاره یاد شده زیبایی را بیشتر می کند - ، تقلیل=کاهش، مکانیزم"درست=مکانیسم"=ساز و کار یا سامانه

منابع• https://www.google.com/amp/s/www.asriran.com/fa/amp/news/814920• http://parsianjoman.org?p=564
نَفَر
یکای شمارش مَنوچ ( انسان ) و گَمَل یا شُتُر پِیمیده ( فهمیده یا مفهوم ) است ، نه مینه ( معنی ) !
نخستین شناسشِ ( تعریف ) هر واژه ای " مینه " و شناسش های پسین که مردمان بر پایه نیاز روی واژه می گزارند ، پیمیده نامیده می شود.
...
[مشاهده متن کامل]

" نَفَر" از نگر دانش ریشه شناختی: " نِ - پَرد " و آن شناسشی که در واژه نامه ها پارسی به پارسی درنوشته گردیده ، کاربُرد امروزین آن است .
یکای شماردن شتر یک term ( زبانزد / اصطلاح ) است در دانشی به نام terminology یا ( زبانزد / اصطلاح شناسی ) .
در این دانش دانسته می گردد که چه گونه و در چه زمانی از این واژه برای نیاز و نگریسته ( منظور ) ویژه ای بهره بُرده شده است .

واحد شمارش آدم ها و شتر ها
نَفَر
این واژه ریشه ای ایرانی یا پارسی داشته و دو بخش دارد: نَفَر : نَ - فَر
نَ/ نِ : این پیش وند به سوی پایین مینه دارد مانند : نشستن، نواختن، نگریستن، نهادن. . . ، در مینه دومش وختی چیزی را به پایین می آوریم ینی آن را به بخش های کوچک تری قسمت می کنیم یا به زبان دیگر به ریزه کاری ها در می آوریم یا وارد جزئیات می شویم.
...
[مشاهده متن کامل]

فَر : کوتاه شده ی فَرد و این اَرَبیده ی پَرد که خودواژه های پَرده و پاره را ساخته و هم ریشه با واژه ها ی اروپایی
part , party, particle, apartment . . . به مینه جدا شدن / کردن چیزی یا کسی است ، پس پَرد یا فَرد کَسی است که از جَمد/ جَمع جدا شده در مفهوم یا فهمیده ای کُلی است و اگر بخواهیم به طور و گونه ی مشخص و برجسته ای آن را بشماریم نَفَرد و کوتاه شده ی آن نَفَر می گوییم.

آنکه در زبان می گردد و عین پاسبان ویژه جنایت و قتل، به دنبال مقصری است که به رای او فارسی سره نیست و زبان فارسی را آلوده، با عرض پوزش زبان را به عنوان مهمترین شناسه آدمی درک نکرده، زبان موجودی یتیم و بی کس نیست تا برخی نام نادانستنی های خود را به چیز دیگری تغییر دهند و . . . زبان مکانیزمی زنده است و شاید زنده تر از انسان، نمی توان با زبان چنین کرد خاصه که تمامی تجربیات این چنینی راه به جایی نبرده، کافی است به رفتار فرهنگستان حدادعادلی و واژه های میلیاردیش نگاه کنیم، واژه هایی که گران میفروشد و کیفیت ندارند، تو بگو جنس بنجل چینی!
...
[مشاهده متن کامل]

اما چرا چنین است؟ چرا اینان تمام تجربه های بشری را پشیزی نمی گیرند و با اوهام خود دلخوشند؟ احتمالا ارتباطی وثیق با دانایی دارد، که دانایی مرز شناخت سره از ناسره است و فهم این نکته مهم که از اساس چیزی به نام ناسره در زبان راه ندارد و هر چه در زبان می بینیم و می شنویم منطقی است، حضوری عاقلانه است و خذفش فقط به تکیده کردن زبان، رنجوری و آزردگی اش منتهی می شود.
این داستان دیر سالی است که در حوزه زبان فارسی حضور دارد، دو نگاه از دو اندیشه و زمان، نگاه دستورنویسان سنتی که زبان را به نوشتار تقلیل می دهند و عموما زبان را در میان نسخه های خطی و سنگی و اندکی چاپهای کهنه می جویند و نگاهی که به دانش زبان شناسی منتهی می شود، دانشی که زبان را به عنوان موجودی کامل مطالعه می کند، زبانی که گفته می شود، شنیده می شود و همچنین خوانده، زبان شناسی در میان کتابهای خاک خورده به دنبال زبان نمی گردد، بلکه در دکان نانوایی، در تاکسی، اتوبوس و مترو و حتی در مقبره و گورستان، زبان زنده را مطالعه می کند، البته بخشی از زبان نوشتار است و بخشی از این نوشتار تاریخ مند و میان کتابهای خطی و . . . اما این تنها اندکی از بسیار است، در این باب و دو نگاه حاکم بر زبان داستانها بسیار است اما آنچه گفتم خردکی از قصه ای بزرگ است، دوستان علاقه مند میتوانند به کتابهای مرجع در حوزه دانش زبانشناسی مراجعه کنند و پیشتر و به تکرار پوزش مرا نیز بپذیرید

نفر واژه ای است عربی به معنی رونده که برای شمارش انسان و شتر بکار میرود و با کلمه های: اَنفار = جمع نفر / نَفَرَ = رفت، روی گرداند، نپسندید/ تَنَفٌُر = دوری نمودن/ مَنفور = دور شده، رانده شده، وادار به رفتن شده / نِفرَت = دور شدن، رفتن، روی گرداندن / نِفار = رَمِش، در رفتن /نفیر = بوق یا شیپور که صدای بلندی در می دهد و نیز به معنی صدا و ناله در رونده / نافوره = فواره، وسیله ای که آب با فشار از آن در میرود. و چندین کلمه هم خانواده دیگر که از همه این کلمات به نوعی مفهوم رفتن استنباط می شود.
...
[مشاهده متن کامل]

به نظر می رسد انتخاب کلمه نفر برای شمارش انسان و شتر با نوع حرکت این دو موجود ارتبا ط دارد غالب حرکت انسان و شتر راه رفتن است در حالی که بعضی غالباً می دوند یا می جهند یا می پرند و . . .
معادل کلمه نفر در زبان ترکی " گئدَن " به معنی " رونده " می باشد که در روستای " هَرگَلان " عجبشیر آن را بکار می برند و این معادل ترکی نیز معنی نفر را به معنی رونده تقویت می کند. مثال: بیزیم اوردا هر گئدَنین آزی یوز دانا قویونو وار = در جای ما هر نفر حداقل صد تا گوسفند دارد.

دوستان در نظر داشته باشید ���لغت فرار���عربیک نیست که از ریشه پارسی است.
فرار ���ساخته شده از فر ( بازه ) آر ( بن اوردن ) پس فرار ���اوردن بازه بین خود و دیگریست. . . . مانند فرسنگ که در چم فاصله و بازه بین دو سنگ است که گویای بازه طی شده میباشد.
با سپاس
ما در پارسی واژه ایی بنام ���نفر ���در چم تن و ادم . . . . . . نداریم . . . . اما واژه ایی بنام ���نفر ���در چم نبود گریزگاه داریم . . . . . عرب به ساختار واژه نفر . . . . . دستبرد زده . . . . . . و واژگانی بی ریشه چون نفر . و مفرّ. . . . . . ساخته است . . . نه فر ( بازه . . . فاصله���همچون فر سنگ در چم بازه بین دوسنگ ) پس نه فر =نبود بازه . . . . ناتوانی در ایجاد کردن فاصله. . . . راه فرار نبودن. . . . فر آر=فرار. . . . . فرار هم در چم ایجاد کردن بازه میان خود و دیگران. . . .
...
[مشاهده متن کامل]

پس واژه ���نفر ( نه فر ( بن دستوری فرار ) نبود فرارگاه . . . . در عربی به مفر دگرگون شده است.

من از طایفه لر نفر
ساکن لارستان فارس هستم

این واژه عربی و برای شمارش شتر به کار می رود و پارسی آن اینهاست:
پوروش ( سنسکریت: پوروشَ )
پَرژا ( سنسکریت: پْرَجا )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس