نامه امام حسین به اهالی بصره

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] انتخاب شهر مکه توسط امام حسین (علیه السّلام) انتخاب سنجیده ای بود؛ زیرا مکه حرم امن بود و احتمال تعرض از ناحیه دشمنان بسیار ضعیف بود. از طرف دیگر ورود امام به مکه، در آستانه موسم حج بود و از این رو مکه، محل اجتماع مسلمانان از سراسر قلمرو اسلامی و مناسب ترین نقطه برای رساندن پیام به افکار عمومی بود. با ورود امام حسین (علیه السّلام) به مکه، مردم گروه گروه خدمت ایشان شرفیاب می شدند و دیگر ابن زبیر را رها کردند. ابن زبیر نیز که بیشتر اوقات روز در کنار کعبه، به نماز یا طواف مشغول بود، دو روز پیاپی یا هر دو روز یک بار، نزد امام می آمد و پیوسته به او مشورت می داد. اما وجود امام حسین در مکه بیشتر از همه برای او سنگین بود؛ زیرا می دانست تا امام در مکه حضور دارد، مردم مکه با او بیعت نمی کنند؛ بلکه امام در نزد آنها عظیم تر است و همه از او اطاعت می کنند.
امام حسین از مکه نامه ای به هریک از بزرگان بصره، از جمله مالک بن مسمع بکری، احنف بن قیس، منذر بن جارود، (منذر بن جارود عبدی، کسی است که امیرالمؤمنین (علیه السّلام) در زمان خلافتش او را حاکم یکی از شهرها (اصطخر) کرد، ولی او خیانت کرد و امام وی را در نامه ای نکوهش کرد) مسعود بن عمرو (مسعود بن عمرو بن عدی آزدی در جنگ جمل یکی از فرماندهان ازد، در سپاه عایشه بود)، قیس بن هیثم (قیس بن هیثم سلمی کارگزار معاویه در خراسان بود)، عمرو بن عبیدالله بن معمر (گرچه ابوحنیفه دینوری اینها را از شیعیان معرفی میکند، با توجه به سوابق آنها، به نظر می رسد آنان شیعه و پیرو اهل بیت نبودند؛ بلکه دعوت امام از آنها، گویا از باب اتمام حجت و به این ملاحظه بوده است که از بزرگان شهر و تاثیرگذار بودند.) به این مضمون نوشت: اما بعد، خداوند محمد (صلی الله علیه و آله وسلّم) را از میان مخلوقات خویش برگزید و او را با نبوت خویش کرامت داد و به پیامبری خویش انتخاب کرد و آنگاه وی را به سوی خویش برد، در حالی که بندگان را اندرز داده و رسالت خویش را رسانده بود و ما، خاندان و دوستان و جانشینان و وارثان وی بودیم و از همه مردم به مقام و جایگاه او در میان مردم شایسته تر بودیم؛ اما قوم ما این جایگاه را به خود اختصاص داده، ما را کنار زدند و ما (اجبار) رضایت دادیم و تفرقه را خوش نداشتیم و (صلح و) سلامت را دوست داشتیم؛ در صورتی که می دانستیم. ما به این کار از کسانی که عهده دار آن شدند، شایسته تریم... اینک فرستاده خویش را به همراه این نامه به سوی شما روانه کردم و شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر او دعوت می کنم؛ زیرا سنت مرده و بدعت زنده شده است. اگر سخنان مرا گوش دهید و دستور مرا اطاعت کنید، شما را به راه راست هدایت می کنم. سلام بر شما و رحمت و برکات خدا (اما بعد فان الله اصطفی محمدا (صلی الله علیه و آله وسلّم) علی خلقه واکرمه بنبوته واختاره لرسالته ثم قبضه الله وقد نصح لعباده وبلغ ما ارسل به وکنا اهله و اولیائه و اوصیائه و ورثته و احق الناس به مقامه فی الناس فاستاثر علینا قومنا بذلک فرضینا و کرهنا الفرقة و احببنا العافیه و نحن نعلم انا احق بذلک الحق المستحق علینا ممن تولاه.... وقد بعثت رسولی الیکم بهذا الکتاب وانا ادعوکم الی کتاب الله وسنة نبیه (صلی الله علیه و آله وسلّم) فان السنه قد امیتت و ان البدعة قد احییت و ان تسمعوا قولی و تطیع امری اهدکم سبیل الرشاد و السلام علیکم و رحمة الله) (در بعضی منابع مضمون نامه به گونه ای دیگر و مختصرتر آماده است: بسم الله الرحمن الرحیم. من الحسین بن علی الی مالک بن مسمع والاحنف بن قیس و المنذر بن الجارود و مسعود بن عمرو و قیس بن الهیثم. سلام علیکم، اما بعد، فانی ادعوکم الی احیا معالم الحق و اماته البدع، فان تجیب تهتدوا سبل الرشاد، والسلام) امام حسین (علیه السّلام) این نامه را به همراه شخصی به نام سلیمان که کنیه اش ابارزین بود، برای آنها فرستاد. همه آنها این نامه را پنهان کردند، مگر منذر بن جارود که دخترش حومه (در بعضی منابع نام وی، بحرة یا بحریة نقل شده است) همسر عبیدالله بن زیاد حاکم بصره بود. او ترسید که این نامه یکی از دسیسه های عبیدالله باشد؛ لذا در همان شبی که فردایش عبیدالله قصد عزیمت به کوفه را داشت، نامه را نزد او برد و به او نشان داد. عبیدالله گفت: سفیر حسین به بصره چه کسی است؟ منذر گفت: شخصی به نام سلیمان، عبیدالله گفت: او را نزد من بیاورید. در آن وقت سلیمان خود را بین شیعیان بصره مخفی کرده بود. او را نزد ابن زیاد بردند. عبیدالله بدون آنکه با او صحبتی کند، دستور داد گردنش را زدند و او را مصلوب کردند.
اقدام یزید بن مسعود
ابن نما و سید بن طاووس با اشاره به نامه امام حسین به بزرگان بصره، یکی از آنها را یزید بن مسعود نهشلی معرفی می کنند و می نویسند: وقتی نامه امام به دست یزید بن مسعود رسید، او افراد قبیله های تمیم و حنظله و سعد را جمع کرد. وقتی همه حاضر شدند گفت: ای بنی تمیم؛ جایگاه و شخصیت مرا در میان خود چگونه می بینید؟ گفتند: به به! قسم به خدا تو به منزله ستون فقرات و سرآمد افتخارات ما هستی؛ در مرکز دایره شرافت و بزرگواری فرود آمده و از همه ما پیشی گرفته ای. گفت: من شما را به این دلیل در اینجا جمع کرده ام تا درباره امری با شما مشورت کرده، از شما در پیشرفت کار کمک بگیرم. گفتند: به خدا قسم ما خیرخواه تو هستیم و سعی خواهیم کرد آنچه به نظر ما صواب می رسد در اختیار تو بگذاریم. پیشنهاد خود را بیان کن تا گوش کنیم. او گفت: معاویه مرده است و به خدا سوگند که مردن و از دست رفتنش بسیار بی اهمیت است. آگاه باشید که در خانه ظلم و گناه با مرگ او شکسته شد و پایه های ستم متزلزل گردید. از جنایات او بیعتی بود که (برای ولیعهدی پسرش) از مردم گرفت و به گمان خود عقد آن را استوار کرد؛ ولی هرگز به مقصود خود نرسید. به خدا قسم، کوشش او بی نتیجه ماند و از مشورت، رسوایی دید. فرزند خود، یزید شرابخوار و سرآمد تبهکاران را به جای خود نشاند که اینک مدعی خلافت بر مسلمین است و بدون اینکه راضی باشند بر آنان حکومت می کند. این پسر با بردباری اندک و دانشی کمی که دارد، حتی به اندازه جای قدم هایش حق را نمی شناسد. پس به خداوند سوگند یاد می کنم، سوگندی راست، که مبارزه با این مرد برای پیشرفت دین، از مبارزه با مشرکان افضل است. حسین بن علی، پسر دختر پیامبر است؛ دارای شرافت ریشه دار و تدبیر اساسی است؛ فضیلتش بالاتر از توصیف، و دانشش بی پایان و از همه سزاوارتر به مسند خلافت؛ اوست که هم سابقه اش بهتر و هم سن اش بیشتر، و از خاندان رسالت است. با زیردستان، مهربان است و بزرگان را احسان می نماید؛ او چه بزرگوار نگهبانی برای مردم و پیشوایی برای اجتماع است که خداوند به وسیله او حجتش را بر همه مردم تمام، و موعظه اش را کامل فرموده است. بنابراین از مشاهده نور حق کور نباشید و در پست نمودن باطل ساکت ننشینید. در جنگ جمل، صخر بن قیس (گویا مقصود، احنف بن قیس است که نام اصلی او صخر و به گفته برخی، ضحاک بوده است) شما را از یاری (علی) بازداشت (و لکه ننگی را بر دامن شما افکند)؛ امروز با رفتن به یاری پسر پیامبر، آن لکه ننگ را از دامن خود بشویید. به خدا قسم هر کس که از یاری او کوتاهی کند، خداوند ذلت موروثی در فرزندان وی و کمبود در فامیل او قرار می دهد. هان اکنون این منم که برای جنگ، وسایلش را به تن کرده ام و زره آن را پوشیده ام. هرکس که کشته نشود، بالاخره خواهد مرد و هرکس از جنگ فرار کند، از چنگال مرگ نجات نخواهد یافت. خداوند شما را رحمت کند. سخنان مرا پاسخ دهید.
← پاسخ قبایل به یزید بن مسعود
ابومخنف می گوید: شیعیان بصره در منزل زنی از قبیله عبدالقیس به نام ماریه دختر سعد (یا منقذ) جمع می شدند. او از شیعیان بود و منزلش محل تجمع و گفت وگوی شیعیان بود. وقتی خبر حرکت امام حسین به ابن زیاد (که به حکمرانی کوفه منصوب شده بود) رسید، نامه ای به کارگزارش در بصره نوشت و از او خواست با استخدام دیده بانها دقیقا راه ها را کنترل کند. در همین اثنا مردی از شیعیان کوفه به نام یزید بن نبیط که از قبیله عبدالقیس بود و ده پسر داشت، تصمیم گرفت به سوی امام حسین (علیه السّلام) حرکت کند. لذا رو به فرزندانش کرد و گفت: کدام یک از شما با من همراه می شوید؟ دو نفر از پسرانش به نام های عبدالله و عبیدالله اظهار آمادگی کردند. یزید بن نبیط به منزل آن زن شیعی رفت و به دوستانش گفت: من قصد خارج شدن (به سوی حسین را) دارم. آنها گفتند: ما برای تو نگرانیم؛ زیرا اصحاب ابن زیاد همه جا هستند. او گفت: اگر پاهای این دو فرزندم در راه ها استوار باشد (و طاقت همراهی داشته باشند)، دیگر اهمیت ندارد که کسی ما را تعقیب کند. سپس به همراه پسرانش خارج شد و با سرعت و جدیت راه پیمود تا اینکه خود را به کاروان امام حسین (علیه السّلام) رساند و در منزل ابطح به آنها ملحق شد. وقتی به امام خبر دادند که یزید بن نبیط به ما ملحق شده، بلافاصله به جست و جوی او پرداخت. یزید بن نبیط نیز به سوی محل اقامت امام حرکت کرد. وقتی به آنجا رسید، به او گفتند: امام به استقبال تو رفت. یزید با شنیدن این حرف به سرعت به جستجوی امام رفت. از آن طرف وقتی امام او را نیافت، در همان جا منتظر او نشست تا اینکه یزید بن نبیط آمد و دید امام منتظر او نشسته است. سلام کرد و نزد امام نشست و اخباری را که می دانست به اطلاع ایشان رساند و دعای خیر کرد. او پیوسته با امام بود تا اینکه هم خود و هم پسرانش، در رکاب امام به شهادت رسیدند.

پیشنهاد کاربران

بپرس