مخمخم

لغت نامه دهخدا

مخمخم. [ م ُ خ َ خ ِ ] ( ع ص ) منگنده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ). و رجوع به منگیدن شود. || کسی که به زشت ترین نوعی خورد. ( آنندراج ).

پیشنهاد کاربران

مخ مخ کردن:درگویش فارس، منگیدن وزیرلب غرولندکردن، به آهستگی سخنان اعتراضی و ناخرسندانه گفتن

بپرس