محکومه

لغت نامه دهخدا

( محکومة ) محکومة. [ م َ م َ ] ( ع ص ) مؤنث محکوم. رجوع به محکوم به شود. || مقهور. مطیع. گردن نهاده. فرس محکومة؛ اسب لگام کرده شده. ( از منتهی الارب ). اسب لگام کرده شده و دهنه زده شده. ( ناظم الاطباء ).

پیشنهاد کاربران

بپرس