متأنف

لغت نامه دهخدا

متأنف. [ م ُ ت َ ءَن ْ ن ِ ] ( ع ص )مرغزار ستورنارسیده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ازذیل اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || کسی که آرزو می کند و رغبت می نماید به چیزی. || آن که هر دم چیزی می خواهد و آرزو می کند چیزی را پس از چیز دیگر مانند زن باردار. ( ناظم الاطباء ). || دلتنگ. ضَجِر آزرده : سلطان را اندیشه غزوی در دیار غور افتاده از تمرد... آن حدود در جوار مملکت و مرکز دایره ولایت خویش متأنف شد. ( ترجمه ٔتاریخ یمینی چ 1 تهران ص 322 ). رجوع به تأنف شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس