مژه بر هم بهشت را دیدم
دور ازین زاهدان قلابی.
طالب آملی ( از آنندراج ).
|| کسی که سکه ناروا زند. ( آنندراج ) : به دست بوالهوس داغی که می بینی ز عشق او
زری باشد که قلابی به نام شاه میسازد.
شفیع اثر ( از آنندراج ).
قلابی
/qollAbi/
مترادف قلابی: بدل، بدلی، تقلبی، جعلی، ساختگی، قلب، مصنوعی، مصنوع، شهروا
متضاد قلابی: اصلی
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
مژه بر هم بهشت را دیدم
دور ازین زاهدان قلابی.
به دست بوالهوس داغی که می بینی ز عشق او
زری باشد که قلابی به نام شاه میسازد.
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
مترادف ها
قلابی، چاخان، شارلاتان، زبان باز، ادم شارلاتان، طبیب، دروغی، صدای اردک
قلابی، کارت ویزیت، ورق بازی، مقوا، کاغذ مقوایی
قلابی
قلابی، صوری، شبیه ساخته، تشبیه شده
غلط، مصنوعی، قلابی، نا درست، ساختگی، بدل، دروغگو، کاذبانه
زنازاده، جازن، قلابی، حرامزاده
قلابی، کمرو، دروغی
قلابی، جعلی، ساختگی
قلابی، چنگ دار، بشکل قلاب
قلابی، حرامزاده، نا درست، قلب، جعلی، بدل، بدلی، الکی
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
دروغین، اَوَزی ( عوضی )
بگمانم باریک ترین واژه ی پارسی برای �قلّابی�، �دروغین� باشد. سایر واژه های برابر پارسی یاد شده در بالا، هر کدام بگونه ای نارساست و شاید دست بالا بتوان با چشم پوشی درخور در این یا آن باره، هر یک ها را بکار گرفت.
بگمانم باریک ترین واژه ی پارسی برای �قلّابی�، �دروغین� باشد. سایر واژه های برابر پارسی یاد شده در بالا، هر کدام بگونه ای نارساست و شاید دست بالا بتوان با چشم پوشی درخور در این یا آن باره، هر یک ها را بکار گرفت.
پوشالی