فرو امدن

لغت نامه دهخدا

( فروآمدن ) فروآمدن. [ ف ُ م َ دَ ] ( مص مرکب ) فروافتادن و ریخته شدن خانه و دیوار. ( آنندراج ). پایین آمدن و افتادن :
بسنگ آسیا ماند بگردش
فروآید همی چون سنگ بر سر.
ناصرخسرو.
کدام دیده به روی تو باز شد همه عمر
که آب دیده به رویش فرونمی آید.
سعدی.
|| پایین آمدن سر به کنایت از احترام و تعظیم یا سازش و موافقت :
به این هفت هیکل که دارد سپهر
سرم هم فروناید از راه مهر.
نظامی.
|| سازگار شدن.درساختن :
ترا سری است که با ما فرونمی آید
مرا دلی که صبوری از او نمی آید.
سعدی.
|| ماندن. پیاده شدن. منزل کردن : از جیحون گذر کرد و بر ساحل قطان فروآمد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || فروآمدن به چیزی ؛ میل کردن بدان. ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( فرو آمدن ) فرو افتادن و ریخته شدن خانه و دیوار .

فرهنگ معین

( فرو آمدن ) ( فُ. مَ دَ )(مص ل . )۱ - پایین آمدن . ۲ - به منزل کسی وارد شدن .

فرهنگ عمید

( فروآمدن ) ۱. پایین آمدن، به زیر آمدن.
۲. اتراق کردن.

پیشنهاد کاربران

بپرس