فرمانفرما

/farmAnfarmA/

معنی انگلیسی:
[old title of a] governor-general, lord, ruler, governor-general, ruler, commander

لغت نامه دهخدا

فرمان فرما. [ ف َ ف َ ] ( نف مرکب ) فرمان روا. آنکه فرمان راند وحکم فرماید. مرادف حکم فرما. ( یادداشت به خط مؤلف ).فرمان روا. حاکم. آمر. مجری احکام. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

لقب چند تن از رجال عهد قاجار : ۱ - فیروز میرزا نصره الدوله سار لشکر ابن عباس میرزا نایب السلطنه ( ف. ۱۳٠٠ ه ق . ) . ۲ - ( سلطان ) حمید میرزا ناصرالدوله ابن نصره الدوله فرمانفرما ( ف. کرمان ۱۳٠۹ ه ق . ). والی کرمان و بلوچستان ( از ۱۲۹۹ ه ق . ) . وی بمرض آنفولو آنزا در کرمان بسن ۴۸ سالگی در گذشت . ۳ - عبدالحسین میرزا سار لشکر بن فیروزمیرزا نصره الدوله از رجال اواخر دوره قاجاریه ( و. ۱۲۳۱ ه ش . ف. ۱۳۱۸ ه ش . ) وی در ۱۲۹۶ ه ق . وارد نظام شد و در صفر ۱۳۲۵ ه ق . وزیر عدلیه گردید و سپس در کابینه های ناصر الملک و مستوفی الممالک و عین الدوله وزرات داخله را بعهده داشت . در صفر ۱۳۳۴ ه ق . / دی ماه ۱۲۹۴ ه ش . بریاست وزرایی منصوب شد و تا اسفندماه همان سال صدراعظم ایران بود. فرمانفرما در ادوار مختلف والی ایات متعدد ( از جمله فارس و کرمان ) بوده .
فرمان دهنده، امرکننده، آمر، حاکم

فرهنگ معین

(ی ) ( ~ . فَ ) (ص فا. ) فرمانروا، حاکم ، پادشاه .

فرهنگ عمید

فرمان دهنده، امرکننده، آمر، حاکم: هرکه او خدمت فرخندۀ او پیشه گرفت / بر جهان کامروا گردد و فرمان فرمای (فرخی: ۳۶۷ ).

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] فرمانفرما (ابهام زدایی). فرمانفرما ممکن است اشاره به اشخاص و شخصیت های ذیل باشد: • عبدالحسین میرزا فرمانفرما، یکی از حاکمان دربار قاجار در تبریز و ارومیه و خوی• فیروز میرزا فرمانفرما، از وزرای دربار احمد شاه قاجار
...

مترادف ها

commander (اسم)
فرمانده، رئیس، ضابط، تخماق، فرمانفرما، فرمانروا، سر کرده

ruler (اسم)
رئیس، خط، فرمانفرما، فرمانروا، سر کرده، سایس، خط کش، حکمران

superordinate (اسم)
مافوق، فرمانفرما، شخص بالاتر

emperor (اسم)
فرمانفرما، خسرو، امپراتور

governor-general (اسم)
فرمانفرما، استاندار، حاکم کل، فرماندار کل

فارسی به عربی

امبراطور

پیشنهاد کاربران

بپرس