فرمانروایی

/farmAnravAyi/

مترادف فرمانروایی: امارت، پادشاهی، پیشوایی، تسلط، حکومت، سلطنت

معنی انگلیسی:
dominion, lordship, mastery, rule, scepter, sovereignty, sway

لغت نامه دهخدا

فرمان روایی. [ ف َ ما رَ ] ( حامص مرکب ) فرمان روا شدن. فرمان روا بودن. فرمان فرمایی. حکومت. ریاست. ( یادداشت به خط مؤلف ) :
وزیر ملک صاحب سید احمد
که دولت بدو داد فرمان روایی.
فرخی.
ازیرا نخواهم که هرگز کسی را
بود بر دلم جزتو فرمان روایی.
قطران تبریزی.
فرق میان پادشاهان و دیگران فرمان روایی است. ( نوروزنامه ).

فرهنگ فارسی

عمل فرمانروا حکمرانی حکومت .

فرهنگ معین

( ~ . رَ ) (حامص . ) حکومت .

فرهنگ عمید

شغل و عمل فرمانروا، حکمرانی، حکومت.

مترادف ها

rule (اسم)
عادت، حکم، دستور، گونیا، رسم، قانون، ضابطه، فرمانروایی، فرمانفرمای، خط کش، قاعده، بربست

thalassocracy (اسم)
دریاسالاری، فرمانروایی، حکومت بر دریاها، سلطه دریایی

domination (اسم)
تفوق، استیلاء، تسلط، چیرگی، غلبه، سلطه، فرمانروایی، تحکم، سلطنت، فرمانفرمای

empire (اسم)
فرمانروایی

فارسی به عربی

امبراطوریة , قاعدة ، الإمارة ، الإمرة

پیشنهاد کاربران

امارت داشتن. [ اِ رَ ت َ ] ( مص مرکب ) فرمانروا بودن. امیر بودن. فرماندهی و سرداری.
پادشاهی
شهریاری
شهریاری
شهریاری کردن ؛ فرمانروایی کردن. سلطنت کردن :
چرا رومیان شهریاری کنند
بدشت سواران سواری کنند.
فردوسی.
حکومت . . امارت . .
مَلِکی
امارت
امارت
در جدولستان
•امارت
•حکومت
•حکمرانی، حکومت
•حاکمیت
•ولایت

حاکمیت

بپرس