فرزه

لغت نامه دهخدا

( فرزة ) فرزة. [ف ِ زَ ] ( ع اِ ) راه بر پشته. ( منتهی الارب ). || شکافی که در زمین درشت بود. ( اقرب الموارد ).

فرزة. [ ف ِ زَ ] ( ع اِ ) پاره جداکرده از چیزی. ( منتهی الارب ). قطعه ای از آنچه برکنده شده است. ج ، اَفراز، فُروز. ( از اقرب الموارد از التاج ).

فرزة. [ ف ُ زَ ] ( ع اِ ) یک بار. || نوبت. ( منتهی الارب ). نوبت و فرصت. ( اقرب الموارد ). || پروای کاری. || راه در پشته. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به فرز شود.

فرزة. [ ف ُ زَ ] ( اِخ ) کوهی است به یمامه. ( منتهی الارب ). گویا کوهی است در نزدیکی یمامه. ( معجم البلدان ).
فرزه. [ ف َ زَ / زِ ] ( اِ ) به معنی فَرَزد است که نوعی از سبزه تر و تازه باشد و آن را فریز میگویند. ( برهان ). فرز.فرزد. فریز. ( از حاشیه برهان چ معین ) :
از خانه چو رفت بر سر کوی
چون فرزه نشست بر لب جوی.
نظامی.

فرزه. [ ف ُ زَ / زِ ] ( اِ ) کنار رودخانه و دریا است که محل عبور کشتیها باشد. ( برهان ). رجوع به فرز و فرضة شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - سبزه ایست در نهایت تری و تازگی و آن در کنار آبها و زمین های نمناک می روید و مفروش بر روی زمین است و مخصوص بزمانی نیست . شاخه های آن دراز و باریک با گرهها و بندهای بسیار و برگ آن بسیار ریز و سرهای آن تند و اندک صلب و گل آن ما بین سرخی و سفیدی است نجم ثیل ۲ - هر گونه سبزه علفی نوع چمن .
کوهی است بیمامه . گویا کوهی است در نزدیکی یمامه .

فرهنگ عمید

= فریز: از خانه چو رفت بر سر کوی / چون فرزه نشست بر لب جوی (نظامی: لغت نامه: فرزه ).

پیشنهاد کاربران

فرزه : معادل کلمه فرژه در فارسی و یا قشعریره در عربی است و آن به معنی حالتی که آدمی را از به هم رسیدن تب ایجاد می شود . و آن خمیازه و به هم کشیده پوست بدن و راست شدن موی بر اندام باشد قشعریره مور مور شدن . تغییر حالت پوست بدن و جمع شدن آن و راست شدن موهای بدن از شدت سرما یا علت دیگر فرهنگ عمید
سبزه

بپرس