غم اشام

لغت نامه دهخدا

( غم آشام ) غم آشام. [ غ َ ] ( نف مرکب ) غمخوار. غم آشامنده. آنکه غم و اندوه خورد :
امشب همه شب دل غم آشام
لب بر لب آه آتشین داشت.
طالب آملی ( از آنندراج ).
ز خون دیده باشد مایه دار اشک غم آشامان
به آب خویش گردد آسیای گوهر غلطان.
شیخ العارفین ( از آنندراج ).
غم آشامان بهم چون جام بخشند
دو عالم را برشحی کام بخشند.
نورالدین ظهوری ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( غم آشام ) ( صفت ) آنکه غم و اندوه خورد .

فرهنگ عمید

( غم آشام ) غم آشامنده ، غمخوار ، غمخور ، آن که غم و اندوه بخورد: غم آشامان به هم چون جام بخشند / دو عالم را به رشحی کام بخشند (ظهوری: لغت نامه: غم آشام ).

پیشنهاد کاربران

بپرس