ضحاک

/zahhAk/

برابر پارسی: آژیدهاک

معنی انگلیسی:
tyrant king in iranian mythological history, [zahak:tyrant king in lranian mythological history]

فرهنگ اسم ها

اسم: ضحاک (پسر) (عربی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: zahak) (فارسی: ضَحاک) (انگلیسی: zahak)
معنی: در عربی بسیار خنده کننده، از شخصیتهای ستمگر شاهنامه، ایرانیان از گذاشتن این نام روی پسران پرهیز می کنند
برچسب ها: اسم، اسم با ض، اسم پسر، اسم عربی، اسم تاریخی و کهن

لغت نامه دهخدا

ضحاک. [ ض َح ْ حا ] ( ع ص ) بسیارخند ( و هو ذَم ٌ ). ( منتهی الارب ). خنده کننده. ( مهذب الاسماء ) :
زشت آن زشت است و خوب آن خوب و بس
دایم این ضحاک و آن اندر عَبس.
مولوی.
|| راه روشن و آشکار. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). || ( اِ ) میانه راه ( بتخفیف «ح » نیز آمده است ). ( منتهی الارب ).

ضحاک. [ ض َح ْ حا ] ( اِخ ) ابن امیةبن ثعلبة. صحابی است. ( منتهی الارب ).

ضحاک. [ ض َح ْ حا ] ( اِخ ) ابن بهلول الفقیمی. محدث است. ( الموشح ص 106 ).

ضحاک. [ ض َح ْ حا ] ( اِخ ) ابن حمزة. محدث است.

ضحاک. [ ض َح ْ حا ] ( اِخ ) ابن خلیفةبن ثعلبةبن عدی بن کعب بن عبدالاشهل الانصاری ، از بنی قریظه. او معاصر پیغمبر اکرم بوده است. ( امتاع الاسماع چ مصر ص 246 ).

ضحاک. [ ض َح ْ حا] ( اِخ ) ابن زمل بن عبدالرحمن. محدث است. و او از سکاسک بن اشرس بن کنده است ، و سکاسک بطنی است از کنده. ( عقدالفرید ج 3 ص 342 ) ( سیره عمربن عبدالعزیز ص 148 ).

ضحاک. [ ض َح ْ حا ] ( اِخ ) ابن سفیان بن عوف بن کعب الکلابی مکنی به ابوسعید. صحابی شجاع. او نخست مأمور اخذ زکوة و عامل بر صدقات بنی کلاب از جانب پیغمبر اکرم بود. سپس بسیّافی برگزیده شد و بالای سر پیغمبر اکرم می ایستاد با شمشیری حمایل کرده و وی را با صد سوار برابر می نهادند و گویند بسال 11 هجری در قتال با اهل رده از بنی سلیم شهادت یافته است. قال النبی صلی اﷲ علیه و سلم للضحاک بن سفیان : ما طعامک ؟ قال : اللحم و اللّبن. قال ثم الی ماذا یصیر؟ قال یصیر الی ما قد علمت. قال : فان اﷲ عزّ و جل ضرب ما یخرج من ابن آدم مثلاً للدنیا. ( عقدالفرید ج 3 ص 122 ) ( الاعلام زرکلی ج 2 ص 438 ). صاحب عیون الاخبار گوید: حدثنی محمدبن داود قال حدثنا ابوالربیع عن حماد عن علی بن زید عن الحسن ان النبی ( ص ) قال للضحاک بن سفیان : ماذا طعامک ؟ قال : اللحم و اللبن. قال : ثم یصیر الی ماذا قال ثم یصیر الی ما قد علمت َ. قال : فان اﷲ ضرب مایخرج من ابن آدم مثلاً للدنیا. ( عیون الاخبار ج 2 ص 327 ).

ضحاک. [ ض َح ْ حا ] ( اِخ ) ابن سلیمان بن سالم بن دهایة ابوالازهر المرئی الاوسی ، منسوب به امری ءالقیس بن مالک. وی ببغداد شد و بدانجا اقامت گزید و بنحو و لغت آشنائی داشت و شعرنیکو میسرود و بسال 547 هَ. ق. درگذشت. او راست :بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

ابوبکر احمد بن محمد بن عمر و شیبانی ( ف. ۲۸۷ ه.ق . ). وی ۱۶ سال منصب قضای اصفهان داشت و کتب او در فتنه زنج ببصره از میان مقدار ۵٠٠٠٠ حدیث از حافظه خود نوشت . ضحاک مذهب ظاهری داشت و قیاس را منکر بود.
( صفت ) بسیار خنده کننده بسیار خند .
کسی که بیوت سبعه را که به نام کواکب هفتگانه بنا شده بود بعلمائ سبعه که از جمله آنان تیگلوش بابلی است بازداد .

فرهنگ معین

(ضَ حَّ ) [ ع . ] (ص . ) بسیار خنده کننده .

فرهنگ عمید

بسیارخندان: زشت آن زشت است و خوب آن خوب و بس / دائم آن ضحاک و این اندر عَبَس (مولوی: ۱۰۲۵ ).

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ضحاک (ابهام زدایی). ضحاک ممکن است اشاره به اشخاص و شخصیت های ذیل باشد: • ضحاک بن عبدالله مشرقی، یکی از یاران امام حسین (علیه السّلام) و فراری از جنگ با اجازه امام• ضحاک بن قیس، یکی از رجال بزرگ سیاسی و نظامی در اوایل دوران حکومت بنی امیه از همراهان معاویه• ضحاک بن مخلد، عالم و محدّث بصری قرن دوم و سوم و از موالی بنی شیبان
...

دانشنامه عمومی

ضحاک (اپرا). ضَحاک - اپوس ۴۱[ ۱] ( به انگلیسی: Zahak - opus 41 ) نام یک اُپرا از آثار «لوریس چکناواریان» است. [ ۲] نوشتن این اثر پس از اجرای «اپرای رستم و سهراب» در سال ۱۹۹۸ میلادی در ارمنستان و بعد از آن در سال ۲۰۰۰ میلادی در ایران و با پیشنهاد «انوار» و «همایون مرادی» آغاز شده[ ۳] و در سال ۲۰۱۰ میلادی ( ۱۳۸۹ شمسی ) به پایان رسیده است. [ ۴]
این اپرا یکی از ۴ اپرای چکناواریان است که براساس داستان های شاهنامهٔ فردوسی ساخته شده است. [ ۳] اپرای ضحاک هنوز اجرا نشده و چکناواریان آرزو دارد تا قبل از مرگ، اجرای اثرش را شاهد باشد. [ ۵] این اپرا که در مقایسه با دیگر اپراهای چکناواریان به شکل مدرن تری نگاشته شده است، روایتگر داستان ضحاک از پایان پادشاهی جمشید تا حکومت ضحاک است. [ ۶]
عکس ضحاک (اپرا)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

ضَحّاک
نقاشی تخیلی اساطیر ایران، ژاپن
شخصیتی اهریمنی در اسطوره های ایرانی. نامش محرّف آژی دهاک و لقبش بیوَرسپ (دارندۀ هزار اسب) است. در اوستا عفریتی است سه پوزه، سه کلّه، و شش چشم و سیه کار. در شاهنامه پسر مرداس تازی و در بُندَهِش پسر اروندسپ است. به روایت شاهنامه بر جمشید جم که فر ایزدی از او گسسته بود، پیروز شد و او را بکشت. ابلیس ضحاک را بفریفت تا پدر خویش را به چاه اندازد، سپس بر کتف هایش به نیرنگ بوسه زد و دو مار از جای بوسه ها رویید که خوراکشان مغز آدمیان بود، هزار سال پادشاهی کرد و سرانجام مردم که از ستمکاری های او به جان آمده بودند، به رهبری کاوۀ آهنگر قیام کردند، فریدون را بر تخت نشاندند و ضحاک در کوه دماوند تا ابد به بند کشیده شد.

جدول کلمات

بسیار خنده کننده

پیشنهاد کاربران

آذر: آتش
دهاک: صیغه ای مبالغه مونث از دهیدن. بسیار دها و دهنده.
آذردهاک: آذدهاک: آژدهاک: آژدها: اژدها. ( در این ابدال حرف ری تلفظ نشده )
۲ - ذردهاک: ذهاک. ( در این بدل حرف آ و حرف ری انداختا شده .
...
[مشاهده متن کامل]

نام همان موجود افسانوی که آذدار: آژدار ( آذردار: آتشدار ) گفته می شود همانکه از دهانش آذر یا آتش استخراج می شود مانند مار های سر شانه های عرب لوده ای ایران. از همان خاطر نام همان عرب سمبه شدگی یی ابلیس را اژدها می گفتند. نظر به داستان های مستخرج شهنامه.

واژه ضحاک
معادل ابجد 829
تعداد حروف 4
تلفظ zahhāk
نقش دستوری صفت
ترکیب ( اسم، صفت ) [عربی] [قدیمی]
مختصات ( ضَ حَّ ) [ ع . ] ( ص . )
آواشناسی zahhAk
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع واژه نامه آزاد
فرهنگ لغت معین
از ریشه ضحک به معنی دلقک و جوکر
بر باب فعًال
اسم فاعل ضحک است به معنی دلقک یا همان جوکر
پارسی و فارسی یکی نمی باشند. خط و زبان اوستای نوشته شده و پارسی و پهلوی در اصل و ریشه برای تخریب فارسی قدیمی به ظهور و پیدایش رسیده اند و نه درجهت کمک رسانی و ادامه روشنایی آن.
اوستای نقل قولی یعنی قبل از اینکه به رشته تحریر در آید به دو شکل زیر تلفظ می شده است :
...
[مشاهده متن کامل]

- هو سِتا : با دو معنا ؛ یکی خبری به معنای ستاینده هو و دیگر امری و خطاب به شنونده به معنای هو را ستایش کن.
- آو ستا : با دومعنا ؛ یکی خبری به معنای ستاینده آب به عنوان یکی از عناصر چهاگانه فلسفی و منشاء زندگی زمینی و دیگری امری و خطاب به شنونده به معنای آب را ستایش کن بخاطر فواید آن.
عنوان اهورامزدا در اصل و ریشه یعنی در هوستا یا آوستا ( اوستای نقل قولی ) به شکل زیر تلفظ می شده است : اهو را مَزِدا .
- اهو به معنای هو اولیه یا آغازین و نام خدای پدر در زبان و فرهنگ قوم فارسی زبان ایلام ( Elam با تلفظ اِل آم یا ایل عام ) مخترع یکی از خطوط سه گانه میخی و مقر فرمانروایی زمینی وی در پانتئون ها یا مجامع خدایان در شهر های باستانی شوش و اشان بوده است.
- را علامت یا نشانه مفعول بی واسطه.
- مَزِدا یعنی پاک نکن.
لذا این نام یا عنوان در اصل و ریشه بصورت امری و خطاب به شنونده به معنای زیر بوده است :
هو اولیه یا آغازین را از خاطره پاک نکن بلکه آنرا همیشه به یاد داشته باش. تا که بابت آن انشاءالله ( البته به زبان آن عصر : اگر اهورا بخواهد ) شاید پیر نشوی و همیشه جوان بمانی، انگار که یک جام یا پیاله ای از شراب یا شربت تهیه شده از شیره یا عصاره گیاه معروف هوم نوشیده باشی.
واژه هوم در اصل و ریشه یعنی به زبان قوم ایلام ( عیلام به زبان عربی ) به شکل زیر تلفظ می شده است : هوَم : با دو معنا ؛ یکی از طرف خود هو به عنوان آفریدگار کائنات به معنای " من هو هستم " و دیگری به زبان پیروان هو به شکل مفرد به معنای هوِ من یا خدای من. لذا هوم در اصل و ریشه گیاه نبوده بلکه توسط قوم فارسی زبان سومر اقتباس گردیده و به گیاه تبدیل شده و خود هو به معنای ضمیر سوم شخص مفرد یعنی او نبوده است .
اما آن گیاه که موبد موبدانان ( به اصطلاح باریک بینان و نکته سنجان ) با استعمال شیره آن نشئه می شده و به حالت خلسه فرو می رفته و پس از بازگشت از جهان معنوی و باقی به جهان مادی و فانی، داستان معراج را برای شنوندگان تعریف میکرده اند، شاید همین تنباکوی سبز رنگ و طبیعی بوده باشد تحت نام های گراس ؛ گانجا و یا ماری ژوانا ( ماری جوان و باکره ) که به قول ابن سینا استعمال یا مصرف این گیاه طبی یا داروئی فهم و عقل را تیز و حس و فکر و خیال را روشن می نماید.
من خودم گاهی اوقات البته به ندرت یعنی هر سه یا چهار ماه یک بار قبل از آغاز تمرین یوگای خیالی با هدف سیر و سلوک در آفاق و انفس و احیانا صعود و معراج بر روی فلک الافلاک ( یعنی آسمان بزرگ بر روی افلاک یا آسمان های هفتگانه یا سماوات سبع یا سبعه ) و روئیت یا مشاهده جمال و جلال بی مثالش را در حین نشست و برخاست اش روی عرش، یک سیگاری درست حسابی بار می زنم و پس از کشیدن آن به ملای تیزهوش تبدیل یا استحاله می یابم و صندلی را بمثابه منبر می بینم که روی آن جلوس نموده باشم و برای هزاران شنونده خموش و گویا مشغول وعظ و خطابه و روضه خوانی باشم.

واژه ضحاک صد درصد پارسی است چرا عربی زدید دوست عزیز گرامی کاملا پارسی است.
منبع. https://www. bbc. com/persian/world - 51838787
Zahak : ضحاک: این نام به دو شکل نوشتاری زیر در اصل و ریشه به زبان فارسی بوده است و نه عربی:
- زِ آهک : یعنی آفریده شده از آهک ( سفید رنگ ) در مقایسه با خاک گندمی رنگ که گویا آدم تورائی در باغ بهشت از آن آفریده شده بوده باشد.
...
[مشاهده متن کامل]

- زِ آه اک : به این معنا که بهنگام آفریده شدن یک آه کوچک یا ناچیز در تن او دمیده شده بوده باشد نسبت به آه بزرگ یا قوی دمیده شده در کالبد آدم.
آژی ده اکه: ژی به زبان یکی از اقوام ماد یعنی کرد های امروز به معنای زندگی بوده و می باشد. حرف آ مخفف آغاز یا اول و یا ازل . پسوند aka با تلفظ اکه در زبان کردی نقش حرف تعریف را بازی می کند مانند حرف ال در زبان عربی و the در زبان انگلیسی ، با این تفاوت که در آخر کلمات قرار می گیرد. به عنوان مثال : آن شهر ؛ شار اکه ( حرف ا تلفظ نمی شود. dah با تلفظ ده همان عدد 10 می باشد. لذا این واژه به شکل آ ژی ده اکه ؛ به معنای زندگی های دهگانه آغازین یا ازلی هر کدام از افراد انسانی بوده است در سامان یا نظام احسن و اشرف آفرینش مبدئی و ازلی و ابدی، حالت اولیه پارادیزی ؛ پردیسی ؛ فردوسی ؛ جنتی یا بهشتی طبیعت و کیهان در نهایت کمال ایده آل خوبی و زیبایی با کمیت و کیفیت بهشت برین.
این نام یک بینش و باور بسیار قدیمی در سرزمین ایران بوده است و معنای آن مترادف و معادل معنای واژه فرا باستانی - اوستایی " خویدوده " می باشد. از دیدگاه خردمندان گم نام و آفرینندگان اولیه ، این واژه گان ( خویدوده ؛ آژی ده اکه ) در میدان های کلی خود شناسی و انسان شناسی و خطاب به تک تک افراد انسانی به معنای زیر بوده اند :
خود تو ده تائی.
و نه به معنای عاطل و باطل و انحرافی و گمراه کننده ازدواج با محارم . زرتشت و شاگردان و هم عصران وی به تلفظ ریشه ای و معنای اصلی این دو واژه و خیلی از کلمات دیگر اوستای کهن ( اوستای نقل قولی و نوشته نشده ) علم و آگاهی نداشته اند.
فریدون : فرای دون : به معنای برتر از پایین . پسوند دون علاوه بر پائین به معنای دان هم می باشد که ریشه در مصدر دانستن دارد. یعنی انسانی که به دانش ماورائی یا آسمانی و یا غیبی دانا باشد.
ثری تودون نام اوستایی فریدون : سِری تو دان. سری به معنای رمزی ؛ تو در اینجا به معنای درون ؛ دون یعنی می داند. لذا این نام به انسانی گفته می شده است که به راز های درون یا باطن موجودات بخصوص انسان آگاه و دانا بوده باشد.
بهر حال من خودم به جنبه ها یا ابعاد دهگانه نفسانی افراد انسانی مشتمل بر پنج من یا خود و یا نفس مجرد مردانه و پنج نفس مجرد زنانه باور دارم و در همین زمینه داستان بابا آدم و ننه حوای ادیان به اصطلاح توحیدی - ابراهیمی یعنی یهودیت و مسیحیت و اسلام از دیدگاه من یک افسانه تخیلی و توهمی بیش نمی باشد و محتوای آن از طرف خداوند متعال در قالب وحی به گوش سر سرایندگان آن ابلاغ نگردیده است. داستان حقیقی آفرینش انسان ریشه در سرزمین ایران دارد و آنهم نه داستان کیومرث ( کی او مرز ) اوستایی و شاهنامه ای که یک رقابت کودکانه با داستان آدم تورائی بیش نبوده است، بلکه بسیار دور دست تر به سمت غار نشینی و امرار معاش از طریق شکار و قبل از پیدایش خط.

ـــــــــــــــــــــــ
ضحّاک
▪️در شاهنامه خطّ زندگی، خطّ باریکی است؛ اندکی انحراف از راه می تواند بدبختی بزرگ به بار آورد. بارزترین نمونهٔ آن جمشید است. نخستین شهریار بزرگ شاهنامه که همه نعمت و حشمت جهانی را در روزگار خود جمع دارد. در دوران او رنج و بدی و مرگ ناپدید می شود. همهٔ مردم در خوشی و خرّمی به سر می برند.
...
[مشاهده متن کامل]

�ز رامش جهان پر ز آوازِ نوش�.
ولی ناگهان غرور او را می گیرد و خود را هم پایهٔ پروردگار می پندارد و از این رو �فرّه ایزدی� از او گسیخته می گردد و مانند ایّوب یک شبه همه چیز از او روی برمی تابد؛ مُلک از دستش می رود و ضحّاک او را با ارّه به دونیم می کند. بدبختی آن است که بهای گناه فرمانروای نادان را باید نه تنها خود او بلکه همهٔ مردمش در طیّ مدّتی دراز بپردازند و از این رو ایرانیان به استیلای هزارسالهٔ ضحّاک محکوم می گردند.
جمشید، نه تنها مغرور، بلکه یک مستبد تمام عیار هم هست زیرا در گمراهی خود به حرف احدی گوش نمی دهد. از خصوصیات دورهٔ او آن است که در آن چون و چرا جرم شناخته می شود:
�چرا کس نیارست گفتن، نه چُون�
داستان ضحّاک پر از کنایه هایی ست که همواره اندیشهٔ بشر را به خود مشغول می داشته، نمونهٔ تمام عیار مَلعَنَت و رذالت، پدرکُشی، گوش دادن به وسوسهٔ ابلیس، داشتن مار بر شانه که تجسّم عذاب وجدان است؛ غذا دادن مارها از مغز سرِ جوانان که شومی حاکمِ ستمکاره را می رساند.
و اما پایان کارِ ضحاک همان است که هر بیدادگری باید در انتظارش باشد، گرچه در عالمِ واقع بسیاری از اینگونه کسان از چنگ آن رها مانده اند.
زنده یاد استاد دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن
سرو سایه فکن،
[دربارهٔ فردوسی و شاهنامه]
خط استاد غلامحسین امیرخانی، صفحهٔ ۹۹
پنجشنبه_ها_و_شاهنامه

منابع• https://t.me/shafiei_kadkani/2694• https://www.instagram.com/shafiei_kadkani/
کسی که از فرد دیگری برای منافع خود سو استفاده می کند. خود پرست.
همان ماردوش ک فردی بود ک اهریمن از او برای رسیدن اهدافش سو استفاده مینمود
ضحّاک:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " ضحّاک" می نویسد : ( ( ضحّاک ریخت تازیکانه از دهاگ dahāg در پهلوی و پارسی است و"دهاگ"ریخت" کوتاه شده ی اژیْ داها کا در اوستایی. ریخت های دیگر از این نام باستانی در پارسی اژدهاگ و ازدهاگ و اژدرها و اژدر است. چنان می نماید ضحّاک از"ازدهاق"ریخت تازکانه ی ازدهاگ برآمده است. و در پاره ی نخستین واژه: اژی، هیچ گمان و چند و چونی نیست: اژی به معنی مار است و همتای واژه آن در سانسکریت اَهی ِ است" اژی "خود، در اوستایی، وامْ واژه ( = واژه ی قرضی؛ دخیل ) می نماید؛ زیرا بر پایه هنجارهای زبان شناختی�اهی�سانسکریت در اوستایی می بایست ازی می شد. در پاره ی دوم نام: داهاکا چند و چون هست:در سنگ نبشته ی خشایارشا در تخت جمشید دها نام یکی از تیره ها و اقوام فرمانبردار است. خشایارشا، در این سنگ نبشته، آنگاه که مردمان فرمانبردار خویش را بر می شمارد، دو تیره را بر آنچه داریوش در سنگ نبشته اش یاد کرده است، می افزاید؛ آن دو تیره یکی داهاست و دیگری اکئوف چیی که شاید به معنی� کوه نشینان � باشد. بیْلی، ایرانشناس انگلیسی، داها را با"دهستان"برابر می داند که در نوشته های اسلامی، سرزمینی است در کرانه خاوری دریای خزر. هم او داها به معنی مرد و مردانه را در ختنی و دای و ذای به معنی مرد جوان را در" وخی" ( زبان خاور افغانستان و پامیر ) و داه به معنی بنده و برده را در پارسی با این واژه همریشه می شمارد. اگر دیدگاه این ایران شناس را بپذیریم، می توانیم بر آن بود که ایرانیان خاورین را با مردم"داها"که سرزمینی است ناشناخته، در روزگاران تاریک تاریخ کشاکش و نبرد بوده است و ایرانیان با پیروزی در این نبردها"داهاییان"را به فرمان خویش در آورده اند و از آن پس، "داها "در معنی مرد جوان و برده در زبان های ایرانی کاربرد یافته است. در"ریگْ ودا"کهنترین بخش وداها، از قومی به نام داسا، چونان دشمن سرسخت و آشتی ناپذیر آریاییان هند، نام برده شده است. یکی از کاربردهای کنارین"داسا" ، در هندی"داه"در پارسی، بنده و برده است. داسای هندی را می توان با داهای ایرانی، نام سرزمین و قومی ناشناخته برابر دانست؛ بدین سان، داسا ریخت سانسکریت و کهنتر داها خواهد بود و نام دشمن تیره های آریایی، در روزگاران هند و ایرانی. کرستنسن داسا را نامی می داند که آریاییان بومیان سیه چرده ی هند را بدان می نامیده اند. از دیگر سوی، کا را در دهاکا پساوند خوارْ داشت و کِهینگی ( =تصغیر ) می توان دانست. بر این پایه، اگر داها را در اژی دهاکا نام آن قوم بدانیم، یا برآمده از آن بشماریم، دهاکا به معنی "داهی پست"و مانند آن خواهد بود و نامی شایسته دشمنی گجسته و پلید را.
...
[مشاهده متن کامل]

در این میان، نکته های باریک و شایسته ی درنگ آن است که در ادب ودایی، از دو داسا سخن رفته است و داسا، چونان مردمی که با تیرهای آریایی هند دشمنی می ورزیدند، از داسا، چونان مار، جداست. اما در اوستا، این هر دو با یکدیگر درآمیخته اند و نمادی پیچیده و چند سویه را پدید آورده اند که "اژیدهاک" است. داسای دومین ماری نمادین و اسطوره ای است، با سه سر. این مار را که ویشوورووپا višvarūpā نیز نامیده شده است، پهلوان هندی شریتا از پای در می آورد. داسا نامی است که در ریگ ودا به این مار داده شده است. اژی دهاکای اوستایی نیز ماری است سه سر که آن را پهلوان ایرانی فریدون فرو می کُشد. "داسا "و "دهاکا"، افزون به سه سر، شش چشم نیز دارند. من پنداشته ام که "سه سری" مار، در اسطوره ی ایرانی می تواند بود که در سر دهاک و سر دو ماری که از دو شانه ی وی بر می رویند به نمود آمده باشد. دار مستتر و بِنْونیست مار هندی و ایرانی را با یکدیگر سنجیده اند و آن دو را یادگار به مرده ریگی از روزگاران هند و ایرانی دانسته اند. اما ، به گمان، اسطوره ی مار کهنتر است و پیشینه ی آن به روزگاران هند و اروپایی باز می گردد: در اسطوره های یونانی نیز، پهلوان بزرگ هراکلس، پتیاره ای سه سر را به نام گریونئووس geryoneus از پای درمی آورد. " گریونئووس"همتای یونانی داسا و داهاکا می تواند بود.
بر پایه ی آنچه نوشته آمد، می تواند بود که در اژی داها کای اوستایی، جانداری اسطوره ای، پتیاره ای سه سر و شش چشم، با قومی دشمن آریاییان که داها نامیده می شده است در هم آمیخته باشد و از آن، دهاک ماردوش که مردی است مردم اوبار و اهریمنی با دو مار شگفت رُسته بر دوش، پدید آمده باشد.
در فرجام این گفتار، یاد کرد نکته ای دیگر نیز شایسته می نماید: به گمان، در پایان جنگ و گریزها و ستیز و آویزها در میانه ی ایرانیان خاورین و"داهایان"سرزمین داها یا بخشی از آن به چنگ ایرانیان افتاده است و مردم آن به آیین مزدیسنا گرویده اند؛ برهان این نکته آن است که در اوستا فروهر اَشْوندان ( =پیروان اشا ) کشور داها ( = داهی ) ؛ داهیو ستوده شده اند. ) )
( ( جهانجوی را نام ضحاک بود
دلیر و سبکسار و ناپاک بود. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 275. )

ضحاک : ضحاک در زیبا شناسی ادبی و شعر و ادبیات ، مظهر ستمگری است. و فریدون نماد و مظهر عدل و ظلم ستیزی.
می که فریدون نکند با تو نوش
رشته ی ضحاک بر آرد ز دوش
یعنی : اگر فریدون باده را بیاد تو نخورد مار ضحاک از دوشش بر آمده و او را هلاک می کند.
...
[مشاهده متن کامل]

شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص۲۲۴.

کسی که بسیار دنیا دوست بود . و برای بقای عمر خود از خون و مغز افراد استفاده میکرد .
در پارسی پهلوی:
دَهاک= dah�k زَهاک_ ( نادرست: ضحاک ) _ ( =اَژیدهاک/اَزیدهاک )
اژدها پیکر : آژی= اژدها و دهاک = پیکر ، که در زبان تازی " ضحاک" شده است ، در زبان فرانسوی آستیاگ و لاتین آستیاگس گردیده .
آژی دهاک
ضحاک نام شخصیتی در شاهنامه است. او بعد از اینکه پدرش مرداس که پادشاهی عادل و دانا بود را می کشد، خود پادشاه شده و مردم را به فلاکت می رساند. او در تمام عمر خویش بطور متداوم گول شیطان را می خورد تا جایی که بعد از اینکه شیطان شانه اش را می بوسد، دو مار از هر شانه بیرون می آید و برای اینکه مارها را سیر نگه دارد، ضحاک هر روز دو مغز جوانان بی گناه را به آنها می دهد. فریدون و کاوه با حرکتی ملی سرانجام باعث شکست ضحاک می شوند و فریدون او را به دماوند می برد و او در آنجا می میرد.
...
[مشاهده متن کامل]

ضحاک در فرهنگ ایرانی مظهر ظلم، ستم و ناعدالتی است و در زبان اوستایی نام او مترادف با اژدها نیز هست.

تلفظ اصلی این نام که پسر مرداس بود { ُض} + حاک = ضُحاک است که به روایتی آنرا ضَحاک نیز گویند.
معنی تحت لفظی آن : صحرا+ گرمی دیده / آک و عیب و عار + نقص و کاستی است: صحرای بی آب وعلف وسوزان / معیوب.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس