شهادت حضرت علی

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] سخن پیرامون شهادت جان سوز اسوه ایمان و عدالت است که با شهادت خویش، عدالت و آزادگی را به جهان پس از خود به ارمغان گذاشت.
امیرالمؤمنین که در سپیده دم شب نوزدهم ماه مبارک رمضان برای نماز صبح به مسجد کوفه رفته بود، توسط شقی ترین و پلیدترین انسان (ابن ملجم) که شمشیر زهرآلودش را بر فرق مبارک امام علی (علیه السّلام) فرود آورد، زخمی شد و در اثر این زخم در بستر شهادت قرار گرفت و با شهادت جان سوزش جهان را بدرود گفت و راه سرای جاودانه را در پیش گرفت.مردم کوفه با اطلاع از این خبر تکان دهنده، نگران و وحشت زده به سوی مسجد به راه افتادند. زن و مرد، پیر و جوان کوشیدند تا خود را به مسجد و محراب کوفه برسانند. مسجد کوفه از توده های اندوه زده و نگران آکنده گردید.امیرالمؤمنین پس از خواندن نماز بامدادی به صورت اشاره و نشسته، از نزدیکان خواست تا او را به منزل ببرند. یاران و همراهان او را به سوی سرایش حرکت دادند و مردم با اشک و آه و شیون و گریه او را همراهی نمودند.
آخرین ساعات علی
امام علی (علیه السّلام) از فرزندانشان خواستند تا گریه و فغان نکنند، که با گریه حسنین (علیه السّلام)، فرشتگان آسمانی می گریند. در اثر جراحت وارده صورت مبارک امام رو به زردی و سفیدی مایل شده بود و حضرت رو به آسمان نظر انداخت و زبان مبارکش به تسبیح و تقدیس الهی مشغول بود.«الهی اسئلک مرافقة الانبیاء والاوصیاء واعلی درجات جنة الماوی»پس از زمانی بیهوش شدند در حالی که امام حسن (علیه السّلام) می گریستند. قطرات اشک بر صورت امام علی ریخت و حضرت به هوش آمدند و فرمودند:«ای فرزندم! چرا گریه و جزع می کنی؟ همانا بعد از من تو را به زهر ستم شهید می کنند و برادرت حسین را به تیغ شمشیر به شهادت می رسانند. به پدر و مادر خود ملحق می شوید.»
اطباء بر بالین علی
پزشکان و جراحان کوفه جمع شده بودند که حاذقترین آنها (اثیر سکونی) بود. به دستور وی گوسفندی را ذبح کردند، از میان شش آن رگی را بیرون کشیده و آن را بر زخم سر امام گذاشتند تا زهر آن گرفته شود. طبیب پس از مدتی آن را بیرون آورد و به آن نگاهی کرد و گفت: زهر تا سفیدی مغز امام (علیه السّلام) نفوذ کرده است. در آن وقت به امیرالمؤمنین عرض کرد؛ وصیت خود را بکن که ضربت این دشمن خدا، کار خود را کرده است و دیگر کاری از دست ما بر نمی آید. از محمد بن حنفیه فرزند امام علی (علیه السّلام) روایت شده است؛ شب بیستم ماه مبارک رمضان بر سر بالین پدرم بودم و اثر زهر به قدمهای مبارک ایشان رسیده بود و امام نماز را نشسته به جا آورد و به ما وصیتهائی می کرد و ما را تسلی داده و خبر از شهادت خود می داد. تا آنکه صبح طلوع کرد و مردم اجازه گرفتند که به حضور ایشان برسند و آن حضرت اجازه دادند. مردم دسته دسته می آمدند، سلام می کردند و امام جواب می فرمودند. «ایها الناس! سلونی قبل ان تفقدونی» «ای مردم! پیش از آن که مرا از دست بدهید، از من سؤال کنید»
امام و حجربن عدی
...

پیشنهاد کاربران

بپرس