شش اماسیده

لغت نامه دهخدا

( شش آماسیده ) شش آماسیده. [ ش ُ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) بددل و بداندرون. ( از ناظم الاطباء ) ( برهان ). بددل. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). || نامرد. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ) ( آنندراج ). نامرد، زیرا که چون کبد آماس کند فتور و سستی در دل و تن عارض شود و آن شخص را مکبود خوانند. ( انجمن آرا ).

فرهنگ فارسی

( شش آماسیده ) بد دل و بد اندرون بد دل یا نامرد

پیشنهاد کاربران

بپرس