شریف

/Sarif/

مترادف شریف: ارجمند، اصیل، باشرف، بانجابت، بزرگوار، سرافراز، شرافتمند، عالیقدر، عفیف، کریم، مجید، محترم، نبیل، نجیب

متضاد شریف: وضیع

برابر پارسی: بزرگوار، پاک نژاد، گُهری، بزرگمنش

معنی انگلیسی:
honorable, noble, sound, superb, upright, virtuous, honourable, nobleman, aristocrat

فرهنگ اسم ها

اسم: شریف (پسر) (عربی) (تلفظ: šarif) (فارسی: شريف) (انگلیسی: sharif)
معنی: دارای شرف، ارجمند، بزرگوار، دارای ارزش و اعتبار، ارزشمند، خوب، عالی، ( در قدیم ) از نسل امامان شیعه، سید، نام کوهی در عربستان
برچسب ها: اسم، اسم با ش، اسم پسر، اسم عربی

لغت نامه دهخدا

شریف. [ ش َ ] ( ع ص ) مرد بزرگ قدر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مرد دارای شرف و دارای بزرگی در دین و دنیا و مرد بزرگ قدر. ج ، شُرَفاء، اَشراف ، شَرَف. ( ناظم الاطباء ). بزرگوار. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ) ( مقدمه لغت میرسیدشریف جرجانی ). وجیه. ( زمخشری ). صاحب شرف. ج ، شرفاء. اشراف ، شَرَف. یا شرف مفرد است به معنی شریف. مؤنث ، شریفة، ج ، شرائف ، شریفات. ( از اقرب الموارد ). مرد بزرگوار و بزرگ قدر و اصیل و پاک نژاد و دارای شرافت و علو قدر و مرتبه. ( ناظم الاطباء ). نعت از شرف. بزرگ. بزرگوار. ماجد. صاحب علوحسب. رفیع. نبیل. بزرگ قدر. گرانقدر. عالیقدر. والامقام. مقابل خسیس. مقابل وضیع. ( یادداشت مؤلف ). مرد بزرگ قدر و نجیب و اصیل. ( غیاث اللغات ). ذؤابه. عَرض.عُرض. عُراعَر. علی. مجید. وَعل. وَعِل. ( منتهی الارب ) : روی به زنی کرد از شریف ترین زنان و گفت : گاه آن نیامد که این سوار را از اسب فرودآورند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 189 ). گردانید او را به پاکی فاضلتر قریش از روی حسب و کریمتر قریش از روی اصالت نسب و شریفتر قریش از روی اصل. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308 ). شریف آن کس تواند بود که خسروان روزگار وی را مشرف گردانند. ( کلیله و دمنه ). بشناختم که آدمی شریفتر خلایق و عزیزتر موجودات است. ( کلیله و دمنه ). تن و جان من... فدای ذات شریف ملک باد. ( کلیله و دمنه ).
مقام دولت و اقبال را مقیم تویی
زهی رفیعمقام و خهی شریف مقیم.
سوزنی.
شریف اگر متضعف شود خیال مبند
که پایگاه بلندش ضعیف خواهد شد.
سعدی ( گلستان ).
- شریف الوجود ؛ عزیزالوجود و کسی که دارای شرافت و بزرگی باشد. ( از ناظم الاطباء ).
- شریف زاده ؛ آنکه اصل و نسب شریف دارد. دارای اصالت و نجابت خانوادگی :
شریف زاده چو مفلس شود در او پیوند
که شاخ گل چو تهی گشت بارور گردد
لئیم زاده چو منعم شود از او بگریز
که مستراح چو پر گشت گنده تر گردد.
ابن یمین.
- شریف کش ؛ قاتل افراد شریف و نجیب و بزرگوارتر. نابودکننده مرد بزرگوار :
ای چرخ شریف کش که دونی
جان را دیت از دهات جویم.
خاقانی.
- شریف و وضیع یا وضیع و شریف ؛ مردم بزرگ قدر و مردم فرومایه و حقیر.( از ناظم الاطباء ). خرد و بزرگ. ( یادداشت مؤلف ) :
در سرای گشاده ست بر وضیع و شریف بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( میرسید ) علی بن محمد جرجانی دانشمند ایرانی ( و. گرگان ۷۴٠ ه.ق ./ ۱۳۳۹ م.- ف. شیراز ۸۱۶ ه.ق ./ ۱۴۱۳ م . ) . وی در حکمت و عرفان و علوم ادبی دست داشت .سعید الدین تفتازانی او را در سال ۷۷۹ ه.ق./۱۳۷۷ م در قصر زرد بشاه شجاع مظفری معرفی کرد و شاه او را با خود بشیراز برد و ویرا مامور تدریس در مدرسه دارالشفائ کرد . پس از فتح شیراز بدست تیمور این پادشاه او را بسمرقند برد. وی پس از مرگ تیمور بار دیگر بشیراز آمد و در همان شهر بسن ۷۶ سالگی در گذشت . مقبره او اکنون در محله سروزک زیارتگاه است . وی با سعد الدین تفتازانی مناقشات علمی داشت . از آثار اوست رساله [ الکبری فی المنطق ] رساله ای در مرابت وجود حاشیه بر شرح مطالع شرح مواقف عضد الدین ایجی .
صاحب شرف، بزرگواری، بلندقدر، شرافتمند، اشراف
( صفت ) ۱ - صاحب شرف و افتخار شرافتمند . ۲ - بزرگوار بلند قدر . ۳ - پاک نژاد گهری جمع : شرفا(ئ ) اشرف .

فرهنگ معین

(شَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - بزرگوار، بلند قدر. ۲ - پاک نژاد، گهری .

فرهنگ عمید

صاحب شرف، دارای شرف، شرافتمند، بزرگوار، بلندقدر.

دانشنامه عمومی

شریف (بالاکن). شریف ( به لاتین: Şərif ) یک منطقه مسکونی در جمهوری آذربایجان است که در شهرستان بالاکن واقع شده است. شریف ۳۲۳۱ نفر جمعیت دارد. [ ۱]
عکس شریف (بالاکن)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

مترادف ها

honorable (صفت)
پسندیده، عالیجناب، سربلند، خوش طینت، محترم، شریف، شرافتمندانه، بزرگوار، شایان تعریف، ابرومند، لایق احترام

patrician (صفت)
اشرافی، شریف

noble (صفت)
اشرافی، سخاوتمند، نجیب، اصیل، ازاده، خاص، با شکوه، خوش طینت، شریف، خوش ذات

honourable (صفت)
عالیجناب، سربلند، خوش طینت، محترم، شریف، شرافتمندانه، بزرگوار، شایان تعریف، ابرومند، لایق احترام

فارسی به عربی

شریف , نبیل

پیشنهاد کاربران

نیک منش
به گمانم و فکرم، نجیب عربی نباشه. درسته که نجابت جمع بسته میشه ولی به گمانم نجیب عربی نباشه.
مشرف به همه جاست = در بالا دستی هستید و میتوانید همه جارو ببینید =>
شریف = بالا دست بودن = ارجمند
شرف = انچه باعث بالایی می شود
اشرف مخلوقات هم نمونه دیگر آن است که نشان به بالایی دارد
برابر گفته دوستمان اگر شرف سرف بوده باشد => افسر = اف سر = کسی که میان عده ای سر تر است و اف همان Up لاتین است که آپ به آف و سپس به اّف هیخته ( تبدیل ) گردید و بهترین نشان برای این دال و گمان اَبَر می باشد که همان upar می باشد مانند ابر انسان که در اینجا اپ به جای اف به اب هیخته شده => Up لااتین به دوریخته اَف و اَب در فارسی ماندگار شده => سر اَف = سرءَف => آنچه باعث بالایی می شود مانند سربالایی که سر اف همان سربالایی می باشد که میتواند در گذر زمان سَرَف به شرف هیخته شده باشد که همان سر بالایی و بالا دستی ست که در مشرف ( جایی که به همه جا دید دارد ) تشریف ( ملاک دیدن و ملاقات است ) اشراف ( با دید بالا ) و . . . در همه اینا به ریخت های گوناگون بالایی رو میبینیم
...
[مشاهده متن کامل]

سرف=شرف = سر اَف = سر بالا = انکه یا انچه به شما نظارت و کنترل و دید بالاتر میدهد یا شما رو به دید بالاتر میرساند.

شریف: ( noble ) : ( abarmānīg ) :اَبَرمآنیگ٬ اَروَند٬ پارسیگ.
صاحب نسب : اصیل ، با نسب .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص 53 ) .
نجیب
بیش از هفتاد درصد عربی ، واژه های ایرانی هستند ، اما شریف ، واژه ای عربی است ، ولی میتوان فکر که شر همان سر است و . . . ولی اینگونه برداشت به گمان من درست نیست ، در انگلیسی باستان هم واژه همانند شریف داریم
...
[مشاهده متن کامل]
، ولی به گمانم هیچ ربطی با هم ندارند ، شاید در آینده آشکار شود که این واژه نیز ریشه ایرانی دارد ، اما تاکنون هیچ دلیل زباشناسانه پسندی یافت نشده است ، ناگفته نماند که این واژه در فارسی امروز چندان کاربردی ندارد و بجای آن واژه بزرگ وار و . . . بکار می رود ، واژه شریف تنها بار اسلامی دارد و سنی ها به بازماندگان پیامبر اسلام می گویند.

با ابرو
اصیل - محترم
ریشه ی واژه ی #شرف ، #مشرف ، #تشریف #اشراف #اشرف در عربی #سرافرازی ، #سرافراز در فارسی ✅
شاید برایتان جالب باشد اما این واژه بن مستقیم از فارسی و بن قدیمی تر از ترکی دارد. ♦️
این واژه همان سرافرازی هست
...
[مشاهده متن کامل]

سرافرازی - سرفرازی
سرف ( سه حروف برای بن شدن در عربی کافیست. )
س - ش تبدیل شونده هستند.
شرف - مشرف
مشرف کسی است که سرافراز است
برای مکان هم استفاده میکنند یعنی کسی که از بقیه بالاتر است و میتوان ببیند.
برای مشرف در ترکی از گوزلمچی - g�zləm�i و باخار - baxar را میتوان استفاده کرد. ♦️
سرافراز
حال با واژه ی *سر* کاری نداشته باشیم که تفاسیری طولانی دارد.
افراز - افروختن - فراز
از آببیلماق ترکی هستند به معنی پریدن به صورت هاپپیلماق هم گفته میشود.
آب به معنی بالا در انگلیسی و زبان های جرمنیک به صورت up
آب در فارسی به معنی آب خوردنی است.
آب خوردنی در زبان های لاتین به صورت آقوا یا آپوا است.
آقوا در ترکی از آخماق - آقماق است به معنی جاری شدن به آب جاری ( نه به آب خوردنی ) ترکان اخ گویند در واژگان مشتق هم دیده شده است آبادانلیق - ائوه دانلیق - اوبا - ائو ( در سومری به صورت e )
آغماق در دیوان لغات ترک به معنی صعود کردن است واژه ی مشترک با آخماق بوده که مشتق شده است از تفسیر حرکت کردن معانی متفاوت گرفته اند. ♦️
از تفسیر جاری شدن ، روان شدن ، حرکت کردن آب سم آپوا یا آقوا را گرفته و از حرکت اشیا یا حیوان یا انسان به تفسیر صعود کردن و حرکت کردن گرفته است.
پس آببیلماق از آغماق به معنی صعود کردن است.
در زبان های جرمنیک به صورت آپ به معنی بالا و در لاتین به معنی آب خوردنی است.
به فارسی به صورت فراز - افروختن - افراز وارد شده است.
سرافرازی را مشتق کرده و به صورت شرف وارد عربی شده است.
به شرف در ترکی اوجالیق - باش اوجالیق و حتی اردم هم گویند اما اردم در اصل به معنی غیرت است غیرت و شرف را گاها یکی میدانند.
افروختن معنی اصلی آن خشمگین شدن است که از تفسیر جنب و جوش چنین معنی گرفته است و از آن معنی روشن کردن را گرفته است. ♦️
واژه ی آب به معانی مختلف معمولا در زبان های ترکی و هند و اروپایی مشترک است.

آبرومند
محترم، بزرگوار، دارای شرافت،
گرانمایه
این واژه تازى ( اربى ) است و برابرهاى آن به پارسى چنین است: آزرمیک Azarmik ( پهلوى: شریف ) ، بورژیک Burzhik ( پهلوى: شریف ) ، ایر ir ( پهلوى: شریف ، اصیل ، نجیب ، از نژاد آریایى ) ، اِریک Erik یا ایریک irik ( پهلوى: شریف ، اصیل ، نجیب ، آریایى ) ، اَزْناوَر Aznavar
...
[مشاهده متن کامل]

( پهلوى: آزاده ، شریف ، محترم ، نجیب ) ، اَپَرمانیک Aparmanik ( پهلوى: بزرگ ، نجیب ، شریف ) ، اروند Arvand ( پهلوى: شریف ، نجیب ) ، استونک Astunak ( شریف، نجیب، طاهر ، مطهر ) ، پدگهر Padgohar ( پهلوى: اصیل ، نجیب و شریف ، بزرگ زاده ) ، مهمنش Mahmanesh ( پهلوى: مَس مِنیشْنْ
: بزرگ منش ، متشخص ، شریف ) ، پَهلُم Pahlom ( پهلوى: شریف ، برتر ، على ، مقدس )

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس