شایان حامدی

پیشنهاد کاربران

( ١ )
راه دوباره نیست
راه دوباره
جوانِ دوباره می خواهد. . .
. . . زمانِ دوباره می خواست
راه دوباره نبود.
● دری به دریغا، راه دوباره نیست، شایان حامدی، انتشارات نیم نگاه ١٣٨۰

...
[مشاهده متن کامل]

( ٢ )
تو نیستی
خیال منی
و نیستی
کنار سنگ چنانم
که سنگ زنده تر از من
خیال سنگ، منم.
تو: عشق
و سنگ
زنده تر از عشق
و وهمِ سنگ
ـ افتاده در کناره ـ
جهان بود.
● دری به دریغا، تو نیستی، شایان حامدی، انتشارات نیم نگاه ١٣٨۰
( ٣ )
[. . . ]
سویی که من نباشم
نیست.
● دری به دریغا، سویی نیست، شایان حامدی، انتشارات نیم نگاه ١٣٨۰
( ۴ )
[. . . ]
در خواب اگر پری ببینی
بیدار نمی شوی
● دری به دریغا، بر آب . . . ، شایان حامدی، انتشارات نیم نگاه ١٣٨۰
( ۵ )
[. . . ]
شبیه ابری شد
که حال باریدن ندارد
● دری به دریغا، درون برگی شاید، شایان حامدی، انتشارات نیم نگاه ١٣٨۰
( ۶ )
[. . . ]
چه بارها که گلی بی نام را بوییدم
بی آن که گلبرگ ها را افسرده کنم
بی آن که گل برود
و نام آن تنها بماند
حالا که هر چه تازه
یک شبه پیر می شود.
● دری به دریغا، چشم که نگران. . . ، شایان حامدی، انتشارات نیم نگاه ١٣٨۰
( ٧ )
[. . . ]
گذر اگر کردم
شبیه رفتن بود
گمان نمی کنم که سفر کرده ام.
● دری به دریغا، شبیه، شایان حامدی، انتشارات نیم نگاه ١٣٨۰
( ٨ )
[. . . ]
غروب بود
جهان به پهلوی دیگر خود غلتیده بود
درخت دارد می میرد
و سایه جان می گیرد
چنان که سنگی در آب بیندازی
و سنگ بمیرد
ولی دوایر لرزانی بر آب زنده شوند
و آب می لرزد
و دست می لرزد
به سطر اول انگار ماه می تابد. . .
● دری به دریغا، انگار ماه می تابد، شایان حامدی، انتشارات نیم نگاه ١٣٨۰
( ٩ )
مرده ی او باز مرا می خواند
دست او گیاه می شود که مرا برباید
زیر زمین هم اگر با او بروم
یک نفر دیگر آن بالا زنده ام می کند.
[. . . ]
● دری به دریغا، میان این دو. . . ، شایان حامدی، انتشارات نیم نگاه ١٣٨۰
( ١۰ )
از اول آن گیسوان شاد به بازی گرفته
چشم یکی را که در انتها خیره بود
[. . . ]
● دری به دریغا، میان این دو. . . ، شایان حامدی، انتشارات نیم نگاه ١٣٨۰
( ١١ )
[. . . ]
مانند اولین بار
که مادر همه ی ما پدیدار شد در خواب پدر
و هر دو صبح خود را پیدا کردند
و رو به شرق نماز گذاشتند
و در اولین چشمه تن شستند
● دری به دریغا، گاهی که خواب می آید، شایان حامدی، انتشارات نیم نگاه ١٣٨۰
( ١٢ )
شب برای بوسیدن آفریده شد
[. . . ]
شب را برای دور شدن. . .
کاش نمی آفریدند.
● دری به دریغا، شب برای بوسیدن آفریده شد، شایان حامدی، انتشارات نیم نگاه ١٣٨۰
( ١٣ )
[. . . ]
تو مردی می خواستی
که سال ها بر ساحل جان بِکَند
برو!
روی زمین تو نمی توانم راه بروم
من مغرورم
پاهایم تا ران در زمین فرو می روند.
● دری به دریغا، هر چه بگویم باور نمی کنی، شایان حامدی، انتشارات نیم نگاه ١٣٨۰

بپرس