سند

/sanad/

مترادف سند: برگه، بنچاق، قباله، قواله، قولنامه، مدرک، حجت، معیار، ملاک، مناط، نمودار، بهانه، دستاویز، مستمسک | حرام زاده، سندره، زنازاده، روسپی زاده، ولدالزنا، ناپاک زاده، بچه نامشروع

برابر پارسی: بنچاک، بنچک، تزده، دستک، دبیزه

معنی انگلیسی:
act, certificate, document, documentation, indenture, proof, record, testament, voucher, deed, promissory note, bill, exhibit, instrument, the indus river

لغت نامه دهخدا

سند. [ س َ / س ِ ] ( اِ ) سرگین انسان که بغایت سطبر و سخت و گنده باشد. ( غیاث ). سنده. || در بیت ذیل این کلمه آمده است و البته بفتح سین معجمه است ، چه فردوسی همه جا هند ( نام مملکت ) را بفتح هاء می آورد، لکن معنی آن معلوم من نشد. نسخه خطی متعلق به نویسنده و چ بروخیم و چ مهل و فولرس و کلکته بیت را دارد و همه جا صورت بیت یکسان است : وقتی بهرام از خود رسولی می کند و بدربار شنگل می رود شاه از مردانگی و جلدی او در گمان می شود و می گوید بی گمان توبرادر شاهی : بدو گفت بهرام کای شاه هند
فرستادگان را مکن نام سند
نه از تخمه یزد گردم نه شاه
برادرش خوانیم باشد گناه.
فردوسی.
و معینی که در لغت نامه ها به کلمه سند داده اند در اینجا بی محل است و ظاهراً سند، نام کردن کسی را بدل کردن نام او یا خاندان اوست یا نسبت کردن او بغیر پدر و شاید اینکه سند را بکسر سین ضبط کرده اند برای این است که هند را بکسرتصور میکرده اند. و معنی حرامزاده هم که به کلمه سند داده اند از همین جا نشأت کرده و در آن صورت باید گفت سند بفتح سین است نه کسر آن و به معنی حرامزاده نیست ، بلکه نسبت کردن بغیر پدر است. ( یادداشت مؤلف ).

سند. [ س ِ ] ( اِ ) حرام زاده و آن طفلی باشد که از سر راه برمیدارند و به عربی لقیط گویند. ( برهان ). کوی یافت. حرامزاده. ( مهذب الاسماء ) ( فرهنگ رشیدی ) ( غیاث ). زنیم. ( نصاب الصبیان ). سندره. ناپاک زاده. دعی. ( یادداشت مؤلف ). سندره. سنداره.ناپاک زاده. ناپاک زاد. داغول. ( جهانگیری ). بچه ای که از راه پیدا کرده باشند. مقابل پاک زاده :
ای سند چو استر چه نشینی تو بر استر
چون خویشتنی را نکند مرد مسخر.
منجیک.
آن سگ ملعون برفت این سند را از خویشتن
تخم را مانند باشنگ ایدرش بر جای ماند.
منجیک.
سپه را به آئین نوشیروان
همی راند این سندتیره روان.
فردوسی.
کراکس ندانستی از بوم هند
که او پاکزاد است اگر نیزسند.
اسدی.
شناسند یکسر همه هند و سند
که هستی تو درگوهر خویش سند.
اسدی.
- ابناءالدهالیز ؛ سندان که از کوی برگیرند. ( مهذب الاسماء ).
- تخم سند ؛ تخم حرام و این در خور و بیابانک امروز نیز متداول و در تداول خراسان نوعی دشنام و فحش بشمار میرود و به عربی منبوذ است. ( یادداشت مؤلف ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

جزایریست در ناحیه مالزی در اقیانوس کبیر واقع در جنوب آسیا که از شبه جزیره مالاکا تا جزایر ملوک امتداد دارد و مهمترین جزیره های آن عبارتند از:سوماترا جاوه ( این دو جزیره بواسطه تنگه سوند از هم جدا شده اند ) مادورا بانگکا بیلتون بالی لمبک سومباوا فلورس تیمور .
چیزی که به آن اعتمادکنند، نوشتهای ثابت کنندچیزی
( اسم ) بچه ای که از سر راه بردارند حرامزاده .
بن علی مامونی مکنی به ابوالطیب منجم معاصر مامون عباسی است .

فرهنگ معین

(س ) (اِ. ) بچه ای که از سر راه بردارند، حرامزاده .
(سَ نَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - چیزی که به آن اعتماد کنند. ۲ - نوشته ، مدرک ، ج . اسناد.

فرهنگ عمید

بچه ای که از سر راه بردارند، کسی که پدر و مادرش معلوم نباشد، حرا م زاده: ای سند چو استر چه نشینی تو بر استر / چون خویشتنی را نکند مرد مسخر (منجیک: شاعران بی دیوان: ۲۲۷ ).
۱. چیزی که به آن اعتماد کنند.
۲. (حقوق ) نوشته ای که وام یا طلب کسی را معین سازد یا مطلبی را ثابت کند.

فرهنگستان زبان و ادب

{document , doc.} [علوم کتابداری و اطلاع رسانی] هرنوع دبیزه ای که وجه حقوقی یا تاریخی یا سازمانی آن غالب باشد

گویش مازنی

/send/ سن و سال

واژه نامه بختیاریکا

باشلُق

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] سند، از اصطلاحات درون حدیثی در علم حدیث بوده و به زنجیره راویان حدیث که متن را از معصوم خبر می دهند، اطلاق می گردد.
محقق مامقانی در تعریف آن نوشته است: «سند همان طریق متن، یعنی گروهی از راویان است». بعضی از معاصران گفته اند: «سند، همان طریق متن است و مقصود از آن در این جا، مجموعه راویان است که هریک از دیگری نقل می کند تا به صاحب روایت برسد». شیخ بهایی می نویسد: «سند حدیث، همان سلسله و زنجیره راویان است، که متن حدیث را به معصوم می رساند».
معنای لغوی
آن گونه که از لغت و کلام لغت شناسان برمی آید، «سند» به معنای «تکیه گاه» است، و طریق روایت را سند می نامند؛ چرا که علما بر اساس سند، روایت می کنند، و راویان حدیث، بر سند تکیه کرده و طریق روایت را ملاک صحت و ضعف آن قرار داده اند؛ بر این اساس، سند روایت برگرفته از معنای لغوی است. ناگفته نماند، که بعضی از علمای درایه، مانند «ابن جماعه» (متوفای ۷۳۳ ه . ق.)، احتمال داده اند، که سند در روایت، گرفته شده از سند به معنای قسمت های بلند و مرتفع دامنه کوه است: قال ابن جماعه: و اخذه اما من السند و هو ما ارتفع و علا من سفح الجبل لان المسند یرفعه الی قائله، او من قولهم فلان سند ای معتمد، فسمی الاخبار عن طریق المتن سنداً لاعتماد الحفاظ فی صحه الحدیث و ضعفه الیه. وی نیز گفته است: «مسند»، یعنی محدثی که سند را نقل می کند و حدیث را با ذکر راویان نام می برد، تا به معصوم (علیه السّلام) متصل شود.محقق مامقانی، این وجه تسمیه ابن جماعه را نقد کرده و می گوید: «کاری که محدث و مسند می کند، اسناد و اخبار و انتساب و استناددادن است؛ در حالی که سند، معنای جامدی دارد.»
معنای اسناد
بعضی، معنای سند و اسناد را یکی دانسته اند؛ بنا براین، اختلاف در این مساله مبنایی خواهد بود. یکی از معاصران می گوید: «اسناد، از دیدگاه امامیه عبارت از رساندن حدیث به گوینده آن، یعنی پیامبر یا امام و از دیدگاه عامه، رساندن حدیث به پیامبر و صحابی و تابعی است.گاهی از باب اطلاق مصدر بر اسم جامد، اسناد بر سند نیز اطلاق می گردد؛ گرچه محدثان، سند و اسناد را به یک معنا به کار می برند؛ مثل اطلاق محدث عاملی در وسائل الشیعه در قول خودش که می گوید: (و بهذا الاسناد) یعنی راهی که انسان را به متن حدیث می رساند؛ بنابر این، اسناد و سند، خود راویان حدیثند.
← کلام محقق داماد
...

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱(بار)
. سَنَد (به فتح س - ن) به معنی تکیه گاه است مثل دیوار و ستون. مُسَنَّدَه: تکیه داده شده یعنی: اگر چیزی گویند به سخن آنها گوش فرا دهی گویی آنها چوبهای تکیه داده به دیوار اند، علّت این تشبیه در «خشب» گذشت. در نهج البلاغه خطبه 224 آمده «فَالسْتَبْدَلُوا بِالْقُصُورِ الْمُشَیَّدَةِ... الصُّخُورَ وَ الْاَحْجارَ الْمُسَنَّدَةَ» این کلمه فقط یکبار در قرآن آمده است .

دانشنامه عمومی

سند (رود). رود سِند یا ایندوس یا مهران ( به انگلیسی: Indus River ) رودخانه بزرگی است که از فلات تبت سرچشمه گرفته و پس از عبور از منطقه جامو و کشمیر، گلگیت و بلتستان بخش میانی پاکستان را پیموده و در نزدیکی بندر کراچی به دریای مکران می پیوندد.
سند طولانی ترین و پرآب ترین رود پاکستان و یکی از سه رود بزرگ شبه قاره هند است ( رودهای دیگر رود گنگ و براهما پوترا است ) طول آن ۳٫۱۹۰ کیلومتر، حوضه آب ریز آن ۱ میلیون و ۱۶۵ هزار کیلومتر مربع و جریان آب سالیانه به طور میانگین ۲۰۷ کیلومتر مکعب است.
عکس سند (رود)عکس سند (رود)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

سَنَد (رایانه)
کار انجام شده توسط برنامه کاربردی که اگر در دیسک ذخیره شود، نام فایل منحصر به فردی برای آن درنظر گرفته می شود تا به وسیله آن قابل بازیابی باشد. در حالت کلی، اسناد فقط به فایل های برنامه های واژه پردازی گفته می شوند. در حالی که از نظر رایانه داده ها چیزی جز مجموعه ای از کاراکترها نیستند، بنابراین یک کاربرگ و یا یک تصویر نیز مانند یک نامه یا گزارش، سند (مدرک) محسوب می شود. در محیط رایانه های مکینتاش، هر کاری که کاربر به عنوان یک فایل جداگانه ذخیره و نامگذاری می کند، سند نامیده می شود.

جدول کلمات

مدرک, قباله

مترادف ها

bill (اسم)
صورت حساب، سند، نوک، اسکناس، منقار، لایحه، قبض، لایحه قانونی، برات، فرمان، سیاهه، نوعی شمشیر پهن

act (اسم)
رساله، عمل، فعل، کنش، کار، سند، کردار، حقیقت، فرمان قانون، تصویب نامه، اعلامیه، پرده نمایش، امر مسلم

deed (اسم)
عمل، فعل، کار، سند، کردار

document (اسم)
سند، مدرک، تمسک، دستاویز

instrument (اسم)
سند، اسباب، الت، وسیله، ادوات

evidence (اسم)
سند، گواهی، شهادت، مدرک، سراغ، گواه

title deed (اسم)
سند

script (اسم)
سند، خط، دست خط، متن سند، متن نمایشنامه، حروف الفبا

voucher (اسم)
سند، شاهد، ضامن، هزینه، مدرک، دستاویز، گواه، سند خرج، تضمین کننده

writ (اسم)
سند، حکم، نوشته، ورقه

forgery (اسم)
سند، ساختگی، جعل اسناد، سند جعلی، امضاء سازی

legal act (اسم)
سند

muniment (اسم)
سند، مدرک، وسیله دفاع

فارسی به عربی

آلة , تزییف , خطابة , عمل , عنوان , فاتورة , مستند الصرف , وثیقة

پیشنهاد کاربران

سَنَد: گواهی، گواه، برگه، پنچاک، بنچک، پیمان، پیمان - نامه، دستک، دبیزه، تزده
کردی: بَلّگَه، بَلّگِه
با همین نوشتار ولی تلفظ دیگر معنیش میشه حرومزاده
. . .
سند
" سَهیستَن" با بُن کنونیِ " سَه" در زبانِ پارسیِ میانی - پهلوی به چمِ " به نظر آمدن، نمایان شدن" بوده است. این کارواژه در زبانِ پارسیِ کُنونی به دیسه یِ " سَهِستَن" در آمده است.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
...
[مشاهده متن کامل]

تکواژهایِ کارواژه یِ " سَهِستَن":
1 - سَه:
"سَه" از کارواژه یِ " سَهستَن"، برآمده از واژه هایِ " سَد ( پارسیِ کُهن ) ، سَند ( اوستایی ) " بوده است.
" سَد/سَند" به چمهای زیر بوده اند:
1. 1 - نمایان شدن، پدیدار شدن
2. 1 - دیده شدن
3. 1 - به نظر آمدن، به نظر رسیدن، به نظر می رسد ( که ) - ، انگار ( که ) -
نمونه:به نظر می رسد ( =انگار ) که آنها دارند کتک ( ضربه ) می زنند، ( ولی ) آنها نمی زنند.
4. 1 - جلوه کردن، به نظر رسیدن، ظاهر شدن، نمودار شدن، نمود یافتن
نمونه: ( زیاد ) بنظر نمی رسد که چه کاری توسط من انجام شده است.
5. 1 - به نظر می رسد - ، اینطور به نظر می آید - ، ( برایِ او ) انگار اینگونه است ( که ) - ، برای او باورکردنی است ( که ) -
6. 1 - پَسَند آمدن یا مورد پسند بودن، ( چیزی ) به دل نشستن، خوشایند بودن یاخوش آمدن
2 - "ستَن"
نشانه یِ مصدریِ " ستَن"
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
نکته1:
چنانکه از فرتورِ زیر پیداست، mp. sahet: videtur نشاندهنده یِ این است که:
در زبانِ پارسیِ میانه واژه یِ " سَهیت" به چمِ " به نظر می رسد، به نظر می آید" بوده است.
( mp کوتاه شده یِ "پارسی میانه" است. )
نکته2:
در اوستایی واژه یِ " سَذا" به چمهایِ
1 - " ظهورِ، پدیدار شدنِ، برآمدنِ، طلوعِ تودگانِ ( =اجرامِ ) درخشانِ آسمانی"
2 - خوشآیندی ( خوش آمدن ) ، دلپسندی، خُرسندی ( رضایتمندی )
بوده است. چنانکه در یکی از فرتورهای زیر پیداست، کریستین بارتولومه واژه یِ " سَذا" را برابرِ " Aufgehen" دانسته است که در زبانِ آلمانی به چمِ " برآمدنِ ( خورشیدو. . . ) " است ولی در نبیگِ " فرهنگ واژه های اوستا" این واژه به نادرستی به چمِ " فرورونده، غروب کننده" آمده است؛به هر روی این واژه با " نمایان شدن" پیوند دارد که "برآمدَن" را به روشنی بازنمایی می کند.
نکته 3:
چنانکه روشن است، "سَند/سَد" با واژه یِ " پَسَند" در پارسی نیز همریشه هستند.
نکته 4:
واژگانِ "videri، videtur " با واژه یِ " video" همریشه هستند. ازآنجایی که واژگانِ " سَد، سَند" با " videri " و واژه یِ پارسیِ میانه یِ " سَهیت" با "videtur" هممعنا می باشند، پس به آسانی می توان برابری درخور از کارواژه یِ " سَهِستَن" برای " video ویدئو" پیدا نمود.
نکته 5:
واژگانِ " شاهد، شهید، شهود، مشهود و. . . " در زبانِ عربی از ریشه یِ " شَهِدَ" هستند که خودِ " شَهِدَ" برگرفته از واژه یِ " سَهیت" و " سهیستَن" در زبانِ پارسیِ میانه - پهلوی بوده است. ( دگرگونیِ آواییِ ( س/ش ) در زبانها رواگمند ( =رایج ) بوده است. )
ولی باید بدانیم که در زبانِ پارسی نبایست واژگان بر وزنهای عربی بکار روند؛چراکه در زبانِ پارسی تکواژها فروشکافته نمی شوند ولی در عربی چنین هست.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
پَسگَشتها ( references ) :
1 - رویه هایِ 1395 و 1409 از نبیگِ " فرهنگِ واژه هایِ اوستا"
2 - بخشِ 1559 و 1560 از نبیگِ " فرهنگنامه یِ زبانِ ایرانیِ باستان" نوشته یِ "کریستین بارتولومه"

سندسند
حامی، پشتیبان
سند ( sənd )
پسوند پارسی به آرش 'نمود پیدا کردن چیزی' میباشد.
مانند: پسند ، خرسند
گواهی
این وقت را بنا بر گواهی های نیرومند تاریخی، دستکم از بامداد روز کودتا تا کم و بیش ساعت دو نیمروز آن روز داشت . . .
برگرفته از نوشتاری در پیوند زیر:
https://www. behzadbozorgmehr. com/2013/12/blog - post_8261. html
دستک / نشانگر /
مدرک . . . . رسید . . . . بنچاق . . . . .
دستمایه
سَنَد
واژه یِ پارسی - اَرَبیده یِ : چَنَد
سِنْد:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " سند" می نویسد : ( ( از دید زبانشناسی ریخت کهن تر هند است، آنگونه که نمونه را در واژه هایی چون " آهن" و" گاه" دیده می آید که ریخت کهنترشان آسن و گاس بوده است. ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( همه کابل و دنبر و مای و هند
زیر دریایی چین تا به دریای سند ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، ۱۳۸۵، ص ۳۹۶. )

سند عبارت است از هر نوشته ای که در مقام اثبات دعوی یا دفاع قابل استناد است.
ماده 1284 قانون مدنی

به نام کسی شدن
برگه، بنچاق، قباله، قواله، قولنامه، مدرک، حجت، معیار، ملاک، مناط، نمودار، بهانه، دستاویز، مستمسک | حرام زاده، سندره، زنازاده، روسپی زاده، ولدالزنا، ناپاک زاده، بچه نامشروع
در زبان پشتو به رودخانه سند گفته می شود .
رودپاکستان
برابر پارسی سند گات میباشد ک از گواه پارسی گرفته شده است
مدرک
خواش و ریقان دو شهرکند میان سند و کرمان اندر بیابان نهاده. ( حدودالعالم ص 128 )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)

بپرس