سر باز کردن

لغت نامه دهخدا

سر باز کردن. [ س َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) خلق کردن. ایجاد کردن :
حصار جهان را که سر باز کرد
ز بیت المقدس سرآغاز کرد.
نظامی.
|| افتتاح کردن. آغاز کردن. شروع کردن :
شغال و گرگ و زاغ این ساز کردند
که از شخص شتر سر باز کردند.
نظامی.
|| منفجر شدن جراحت و ریش.

فرهنگ فارسی

خلق کردن ایجاد کردن یاافتتاح کردن

مترادف ها

maturate (فعل)
رسیدن، بالغ شدن، سرباز کردن

conscript (فعل)
مشمول نظام کردن، سرباز کردن

enlist (فعل)
سرباز کردن، کمک طلب کردن از، نام نویسی کردن، برای سربازی گرفتن، در فهرست نوشتن

enroll (فعل)
سرباز کردن، نام نویسی کردن، ثبت نام کردن، عضویت دادن، در فهرست وارد کردن

پیشنهاد کاربران

سرچشمه گرفتن
چیزی ، کسی ، کاری را از روی دوش خود برداشتن
قبول نکردن آن کار و به نحوی فرار و تفره رفتن

بپرس