روحانی

/rowhAni/

مترادف روحانی: آخوند، کاتوزی، مجتهد، ملا، روحی، معنوی، ملکوتی ، جسمانی

متضاد روحانی: غیرروحانی

برابر پارسی: ایرمان، دین یار، کاتوزی، مُغمَرد، مینوی، وخشی

معنی انگلیسی:
clergyman, spiritual, priest, sacred, sheik, cleric, clerical, divine, ecclesiastical, sheikh

لغت نامه دهخدا

روحانی. [ نی ی ] ( ع ص نسبی ) منسوب به روح یعنی آنچه از مقوله روح و جان باشد، جایی که میگویند این چیز روحانی است بضم و فتح هر دو خوانده اند، و در لفظ روح بفتح یا ضم راء در حالت نسبت ، الف و نون می افزایند. ( از غیاث ). منسوب به روح. ( از المنجد ) ( ناظم الاطباء ) :
آن پیکر روحانی بنمای به خاقانی
تا دیده نورانی بر پیکرت افشانم.
خاقانی.
چرخ اطلس سزدش جامه عیدی که در او
نقش روحانی بر آستر آمیخته اند.
خاقانی.
رواق چرخ همه پر صدای روحانی است
در آن صدا همه صیت وزیر عرش جناب.
خاقانی.
پیکری چون خیال روحانی
تازه رویی گشاده پیشانی.
نظامی.
دگرباره چو شیرین دیده برکرد
در آن تمثال روحانی نظر کرد.
نظامی.
با تو ترسم نکند شاهد روحانی روی
کالتماس تو بجز راحت نفسانی نیست.
سعدی.
تا کی ای بوستان روحانی
گله از دست بوستانبانت.
سعدی.
- عالم روحانی ؛ عالم عقل و نفس و صور است و آن محیط به عالم افلاک و عالم افلاک محیط به عالم ارکان است ، مقابل آن عالم جسمانی است که عبارت از فلک محیط و مافیهاست از افلاک و عناصر. ( از رساله اخوان الصفاج 3 ص 339 و کشاف اصطلاحات الفنون چ هند ص 1053 بنقل فرهنگ علوم عقلی تألیف سجادی ص 346 ). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و حکمة الاشراق ص 13 و 308 و حاشیه ص 242 و 243 شود.
|| پارسا و اهل صفا. ( ناظم الاطباء ). || صاحب روح و جان ، و کذلک النسبة الی الملک و الجن. ج ، روحانیون. ( منتهی الارب ). آنچه روح داشته باشد. ( از اقرب الموارد ). || در تداول کنونی فارسی زبانان ، به عالم و فقیه و طالب علوم دینی اطلاق میشود. رجوع به روحانیان و روحانیون شود. || آدمی و پری ، و گفته اند آنکه خود روح باشد نه تن مانند فرشتگان و پریان ، و صاحب «صراح » گوید: روحانی فرشته و پری است و هر شی ذیروحی را نیز روحانی گویند و جمع آن روحانیون است. ( ازکشاف اصطلاحات الفنون چ استانبول ج 1 ص 605 ).
- روحانیان ؛ ج ِ فارسی روحانی است. ( آنندراج ). فرشتگان و پریان. ( غیاث ). بنی جان ، یا جنیان برادران دیوان وپریان. ملائکه ای که موکل کواکب سبعه اند. ( لغت محلی شوشتر خطی ) :
تو نه آنی کز کفت روحانیان شکر خورند
قدر خود بشناس و قوت از خوان و خان کس مخور.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

منسوب به روح، مربوطبه روح وروان، پارساوفقیه
( صفت ) منسوب به روح ۱ - دانشمند دینی پیشوای مذهبی . ۲ - متقی پارسا . ۳ - قسمی از معدنیات مانند زیبق . ۴ - خلاصه بعض عقاقیر .
شاعری باستانی است و از او شواهدی در لغت نامه اسدی آمده است

فرهنگ معین

(رُ ) [ ع . ] (ص نسب . ) منسوب به روح . ۱ - پیشوای مذهبی . ۲ - پارسا.

فرهنگ عمید

۱. آنچه مربوط به روح و روان باشد.
۲. (صفت نسبی، اسم ) دانشمند و پیشوای دینی، فقیه.
۳. معنوی.
۴. دینی، مذهبی.
۵. دارای پارسایی و صفا.
۶. مربوط به عالم ملکوت.

مترادف ها

priest (اسم)
کشیش، روحانی، مجتهد

clergyman (اسم)
کشیش، روحانی، ملا

clergy (اسم)
دین یار، روحانی، روحانیون، مردروحانی، کاتوزی

spiritualist (اسم)
روحانی، معتقد به ارتباط با ارواح، طرفدار اصول روحانیت و معنویت، عالم غیر مادی

marabout (اسم)
روحانی، نوعی ابریشم خام، لک لک افریقایی، ادم سبزه یا گندمگون

sacred (صفت)
روحانی، وقف شده، مقدس

unworldly (صفت)
روحانی، غیردنیایی

church (صفت)
کلیسایی، روحانی

religious (صفت)
روحانی، خدا پرست، مذهبی، دین دار

heavenly (صفت)
علوی، آسمانی، سماوی، روحانی، بهشتی

ethereal (صفت)
علوی، رقیق، نازک، آسمانی، سماوی، روحانی، اثیری، اتری

spiritual (صفت)
فکری، روحانی، غیر مادی، معنوی، روحی، مربوط به روح و جان یا اراده

فارسی به عربی

دینی , راعی الماشیة , رجل الدین , روحی , سماوی , کاهن , مقدس

پیشنهاد کاربران

واژه روحانی
معادل ابجد 275
تعداد حروف 6
تلفظ ru ( o[w] ) hāni[y]
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت نسبی، منسوب به روح، جمع: روحانیون و روحانیین و روحانیان ) [عربی: روحانیّ]
مختصات ( رُ ) [ ع . ] ( ص نسب . )
...
[مشاهده متن کامل]

آواشناسی rowhAni
الگوی تکیه WWS
شمارگان هجا 3
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار

روحانی: پارسای دیندار
هیچ انسانی روحانی و آسمانی یا ملکوتی نیستند. در قرآن عظیم الشان هیچ کلمه ئ ازانسان روحانی وملکوتی و روحانی تذکر داده نشده حتی پیامبران نه ملکوتی اند ونه آسمانی. همچنان تمام انسان ها دارای جسم وروح است.
...
[مشاهده متن کامل]
این واژه را چند تا آدم مفت خوار وسؤ استفاده جو باعوام فریبی خودشانرا از دیگران متمائز وبزرگ جلوه داده اند. نزد خداوند همه انسانها یک درجه دارد وهر کس پرهیز گار ی وتقوی بیشتر دارد نزد او مرتبه بلند تر دارد. در حوزه درس خواندن ولباس بلند وسفید به تن کردن وامامه به سر کردن نزد خداوند درجه بلندنمیشود. پیامبر اسلام لباس معمولی مثل بقیه مردم میپوشیده وهیچ روایتی وجود ندارد که آنحضرت به خودش ملکوتی یا آسمانی گفته باشد ویا دیگران به ایشان ملکوتی یا روحانی یا آسمانی گفته باشند. . فقط حضرت پیامبر گفته هر که به ما چیزی یاد بدهد او مولأ ما است. وکلمه مولأ همان ملا یا معلم است. اما اینکه آن ملا خودش در عمل وکردارش چه میکند به اساس آن قضاوت میگردد نه به دستار سفید، جامه بلند، وحوزه ومسجد رفتن وبه خودش احترام قائل شدن. بر پشت خر زین اسپ گذاشتن خر اسپ نمیشود.

روحانی می تواند به بسیاری کلمات دوستان ترجمه گردد ولی دو سوال بزرگ خصوصا بعد از قرون وسطی ؛ جنگ صلیبی ها و جنگ برای خاک و قدرت وایده پرستی ( فاشیسم ) و این اواخر جنگ های بنیادگراها و داعش که عملا قبل از
...
[مشاهده متن کامل]
جنهم قلیلی طبق باورشان؛ دنیا را با ترور انتحاری حتی از کودک و زن باردار توجیه ای برای انجام جنایت خود استفاده می کنند پس مهم این است که با دشمنان اهل مدارا و صلح باشد و با دوستان اهل جوانمردی باشد و در یک کلام انسان به معنی واقعی باشد که هیچ حیوانی شرارت های انسان ها را در تاریخ انجام نداده اند در حد فرصت و بضاعت علمی خدمتگزار تمام جوانان حق جو و خداپرست هستم. دکتر شریفی

روحانی
دینبُد ( دین بُد )
مُغبُد ( مُغ بُد ) ، موبِد ( مَغوبُد ، ؛مُغوبُد )
مینبُد ( مین بُد ) : مینو ، مین= عالَمِ مَعنی یا مَعنا
وَخشبُد ( وَخش بُد ) : وَخش = وَحی
وَلی : وَخشوَر یا وَخشور = رَسول ، آوَرَنده یِ وَخش
رُوَنبُد ، رُوانبُد ( رُوَن بُد ، رُوان بُد ) : رُوان = روح
پارسی آن ( آسرَوان ) می باشد
ملکوتی
آسمانی
حسن روحانی ( با نام پیشین حسن فریدون؛ ( ۹ دی ۱۳۲۷ ) ( در شناسنامه: ۲۱ آبان ۱۳۲۷ ) درسرخه، استان سمنان،
هفتمین رئیس جمهوری اسلامی ایران. دوات تدبیر و امید.
) برگرفته از ویکی پدیا )
روحانی ( = آخوند ) این واژه عربی است و پارسی آن، واژه ی پهلوی آسرون ãsrun می باشد

بپرس