رنج از دیدگاه اوشو

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] مسئله رنج، همیشه دغدغه انسان ها بوده و مکاتب فلسفی و افکار مختلف در حوزه مسائل انسانی به بررسی کیفیت و علل آن پرداخته اند. اوشو با توجه به نگرش خاصی که به طبیعت انسان دارد، معتقد است انسان چون از طبیعت خود دورافتاده و بر طبق اوامر «ذهن» و «نفس» رفتار می کند، همیشه غمگین و رنجور است و راه حل هایی برای سالکان خود جهت محو ذهن و نفس و برای دست یابی به آرامش و سعادت ارائه می دهد. این مقاله به طرح نظرهای اوشو در رابطه با حقیقتِ طبیعتِ انسان و رابطه آن با رنج ها همچنین نقد آنها می پردازد.
نوشتار حاضر طرح دیدگاه اوشو است در رابطه با نگاه او به طبیعت انسان و ارتباط آن با رنج های او؛ شناخت ماهیت وجود انسان از دیرباز دغدغه جدی اندیشمندان و متفکران بوده است. انسان در میان انواع موجودات دیگر در بدو تولد فاقد غریزه و نیروی کاملی برای هدایت رفتار خود در زندگی است. همین امر، ضرورت وجود الگو و قابلیت او را برای تقلید و پیروی از الگوها را روشن می کند. در این میان، عملکرد دل بخواهی و نه بر پایه الگو، مورد پسند عموم مردم است و این، در قالب یک ایده از سوی برخی مکاتب حمایت شده از طرفی برخی مکاتب دیگر، بنا را بر سخت گیری و حداقل به کنترل در آوردن انسان گذاشته اند. با توجه به تعریف لذت به امر سازگار با طبیعت، روشن است هرگونه تجویزی که برای شاد کردن انسان صورت بگیرد، در قدم نخست باید پس از ملاحظه طبیعت و ساختار وجودی او وارد عرصه نظریه پردازی و تعلیم شود. اوشو نگرش معینی از طبیعت انسان به دست نمی دهد و بیشتر با بیان موانعی که بر سر راه لذت بردن و شادی انسان وجود دارد، نمایی از واقعیت انسان را چنانکه هست آشکار می کند. درمیان تمام خصوصیاتی که از ویژگی های انسان های تاریخ برمی شمارد، شرطی شدن انسان را مهم ترین عامل رنج او می داند و اینکه ذهن وسیله این شرطی شدن است. از این رو، بر آزادی انسان از هرگونه پیروی، تقلید و شرطی شدگی پافشاری کرده و شادی انسان را مرهون همین امر می داند. ما دیدگاه او درباره ذهن - که نقطه مقابل ذهن است - را بررسی می کنیم. در این نوشتار، نخست به دیدگاه اوشو پرداخته ایم و در نهایت به بررسی و تحلیل این دیدگاه همت گماشته ایم.دیدگاه اوشو در باب طبیعت انسان بیشتر از آموزه های مکتبی به نام تانترا و تائوئیزم وام می گیرد. تانترا، مکتب کهن سالی است که از تلفیق آیین برهمن و کیش بودایی تولد یافت. حجم قابل توجهی از سخنان او در عرضه ی نمایی پسندیده از این دو مکتب است. آنچه اوشو بیش از هر چیز از این مکتب برای آموزه های خود استفاده می کند، توجه به طبیعی بودن در مسیر ارضای نیازهای طبیعی است. از این رو، تانترا تعلیم می دهد که «گوش به حرف طبیعتت باش. طبیعت تو به خوبی راهنمایی ات می کند». طبق این تعلیم، طبیعت انسان همچون سایر موجودات در حالتی یکسره طبیعی مسیر رشد خود را طی می کند و این امر هرگز نباید با هیچ گونه دخالتی از سوی انسان مواجه شود. سایر موجودات در مسیر زندگی شان آنچه از خود بروز می دهند، برآمده از خواهشی طبیعی و اقتضای واقعی است؛ «تائو راه طبیعت است. همان طور که درختان، پرندگان و کودکان رشد می کنند و رودخانه ها در حرکت اند، انسان نیز باید تکامل یافته و به خدا برسد»
تکامل در مسیر طبیعی بودن
«در دنیا چیزی بالاتر از طبیعی بودن نیست و این عالی ترین مرتبه و کمال مطلوب است. هر چیزی زمانی به اوج شکوفایی خود می رسد که در جست وجوی هدف و نتیجه ای نباشد ...». به اعتقاد اوشو این روند طبیعی انسان، هرگز نباید با اراده و انتخاب خود شخص مواجه شود. چنانکه در سایر موجودات انتخاب و گزینش معنا ندارد، در رابطه با انسان هم همین گونه باید باشد. به اعتقاد اوشو، هر انتخابی همراه با سرکوب است افتادن در این مسیر، انسان را در آرامشی غوطه ور می کند که حاصل دوری از تلاش های بیهوده و تجویز اندیشه محدود او است؛ او می گوید: «خرد طبیعت تو است» وی می گوید طبیعی بودن در انسان، مستلزمِ بودن در یک آگاهی کامل است؛ «تنها کاری که باید انجام دهید این است که به انجام تغییری بنیادی اقدام کنید و زندگی بدون قواعد را از سر بگیرید. چرا مردم به قواعدی می چسبند؟ چون آزاد زیستن نیازمند این است که انسان خیلی آگاه باشد»
برنامه ریزی درونی طبیعت انسان
این دیدگاه که انسان به طور طبیعی و منهای تفکر و اراده خود به خویشتن اجازه دهد طبیعتش رشد کند، بر این مبنا از سخن خواهد بود که انسان واجد طبیعتی مجهز به برنامه ی درونی کامل برای زندگی است. اوشو برای انسان، طبیعتی سیال و رو به تکامل قائل است؛ به باور وی طبیعت انسان سیری هدفمند دارد، اما این سیر از سوی خود او نبوده، هرگز به شناخت متعارف او در نمی آید. انتخاب های او همواره از حافظه و طلبی استقراضی سرچشمه می گیرد که نمی تواند مصلحت واقعی او را نشان دهد طلبی که حاصل تلقین است. این جاست که اوشو از بی هدفی دم می زند و هرگونه طلبی را گناه معرفی می کند زیرا آنچه را که انسان می طلبد، ناگزیر به امری بیرون از خود ارجاع پیدا می کند، در حالی که سرمایه واقعی برای سعادت در درون خود او است و درون را دل می فهمد نه ذهن. از این رو، بی هدفی در منظومه باورهای اوشو برخلاف چیزی است که در بدو امر از گفته های او برداشت می شود. اوشو خود تصریح می کند هدف نداشتن، به معنای بی معنایی و بی مفهومی زندگی نیست؛ «درست است که هدفی وجود ندارد، اما به این دلیل نیست که طبیعت معنا و مفهومی ندارد، بلکه علتش این است که تمامی پدیده ها فقط خلق شده اند که باشند. آنچه که هست فقط هست. هدف دیگری وجود ندارد» روشن است که وقتی وضعیت موجود بین آنچه هست و می تواند باشد، تفاوتی نکند؛ هدفی هم برای او نخواهد بود.غایت انسان رسیدن به تمامیت و وحدت با هستی است. با جریان واحد هستی یکی شدن و این حالتی است که هر کس هم اکنون واجد آن است، اما او در مایا خفته است. اوشو متفطن به این نکته است که در هر صورت انسان واجد اختیار است. از این رو، می تواند به هر چیزی و هر سنخ موجودیتی بدل شود؛ اما این وضعیت مورد رضایت اوشو نیست. از مجموع آنچه گفته شد، به دست می آید که اوشو بین ذهن و طبیعت قائل به تقابل است. تقابلی بین امری واقعی و اصیل و امری غیرواقعی و قراردادی.
کارکردهای طبیعت انسان
...

پیشنهاد کاربران

بپرس