رشته

/reSte/

مترادف رشته: بند، تار، ریسمان، نخ، سلسله، رگه، ماکارونی، شعبه، شاخه، زنجیره، گرایش، پیوک

معنی انگلیسی:
branch, chain, fiber, fibre, line, links, progression, rank, series, staple, daisy chain, ground, strand, string, strip, succession, thread, train, web, yarn, yoke, field, spun, range, tie, bond, filamentfibre, strip(s) of dough, ribbon, vermicelli, guinea-worm

لغت نامه دهخدا

رشته. [ رِ ت َ / ت ِ ] ( اِ ) ریسمان. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی کتابخانه مؤلف ) ( برهان ). ریسمان و حبل و رسن. ( ناظم الاطباء ). تار ابریشمی یا پنبه ای. ( از شعوری ج 2 ورق 20 ). از قبیل بافته ابریشمینه مانند رشته سر علم و گلوگاه نیزه و آنکه درویشان بر میان بندند و عیاران به بام افکنند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). به معنی ریسمان است ، و فربه و باریک و دراز و کوتاه و پُرتاب و هموار و غدار و پاره و صدپاره و بگسسته و گوهرکشیده از صفات ، نبض از تشبیهات اوست. ( آنندراج ). رسن. ( غیاث اللغات ). ریسمان. شطن. ریسمانی که بر عده ای چیزهای شبیه به یکدیگر کشند، چون سبحه و امثال آن. ( یادداشت مؤلف ). در اصل صفت مفعولی ،از «رشتن » ( بن ماضی + «َه » بیان حرکت ) :
بدو گفت کاموس چندین مدم
به نیروی این رشته شصت خم.
فردوسی.
همی رشته خوانی کمند مرا
ببینی کنون تنگ بند مرا.
فردوسی.
بمالید شادان به چیزی تنش
یکی رشته بنهاد بر گردنش [ گردن اسب ].
فردوسی.
گر همی فرعون قومی سَحَره پیش آرد
رسن و رشته جنبنده به مار انگارد.
منوچهری.
زین بیشتر منال که عمرت گذشته شد
کوتاه گشت رشته تو کوتاه کن مقال.
ناصرخسرو.
به جانم رشته ای لهو و لعب را
توانم دادی از لذت شنیدن.
ناصرخسرو.
سخن کوتاه ازین مطلب گذشتیم
سر این رشته را باید بریدن.
ناصرخسرو.
ترا که رشته ایمان ز هم گسست امروز
سحاء و خط امان از چه می کنی فردا.
خاقانی.
چو عیسی که غربت کند سوی بالا
به جز سوزنش رشته تابی ندارد.
خاقانی.
یکتا شده ست رشته شادی به عهد تو
الحمدللَّه ارچه که یکتاست محکم است.
ظهیر فاریابی.
کس به این رشته گرچه راست نرفت
راستی در میان ماست نرفت.
نظامی.
چون آخر رشته این گره بود
این رشته نه رشته پنبه به بود.
نظامی.
در آن مینوی میناگون چمیدند
فلک را رشته در مینا کشیدند.
نظامی.
نه زین رشته سر می توان تافتن
نه سررشته را می توان یافتن.
نظامی.
- امثال :
رشته تا یکتاست آنرا زور زالی بگسلد
چون دوتا شد عاجز آید از شکستن زال زر.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

نخ، ریسمان، تار، سلک، آنچه که از آردگندم بشکل نخ یانوارباریک درست کنند، نوعی بیماری ازرشته باریک ودرازی مانندکرم دربدن
۱ - ( اسم ) ریسیده تابیده شده . ۲ - ( اسم ) ریسمان رسن بند . ۳ - نخ رشته . یا رشته تب ریسمانی که خام آنرا دختری نابالغ رشته باشد و بجهت دفع تب افسون بر آن خوانند و گرهی چند بر آن زنند و بر گردن تبدار اندازند . یا رشته دراز طول مدت فرصت بسیار . یارشته ضحاک ۱ - مار ضحاک . ۲ - طول مدت ۳ - سلک سلسله : رشته مروارید . ۴ - آنچه که از خمیر آرد گندم بصورت نواری باریک برند و در آش و غذاهای دیگر بکار برند رشیدیه . ۵ - نوعی آش که در آن رشته کنند آش رشته ۶ - کرم دراز و باریکی که در زیر پوست اشخاص بر آید . ۷ - مرضی که کرم مذکور پدید آرد . ۸ - نوعی حلوا . ۹ - سیم فلز هادی الکتریک که بوسیله جریان برق حار گردیده . ۱٠ - لیف . ۱۱ - یک دسته گاو مرکب از ۱۲ - ۱٠ راس که برای لگد کردن غله بهم پیوندند ( بیشتر در سیستان ) .
یا رشته رنگ هشته و رنگ کرده . و رشته به ضم اول هم بدین معنی آمده .

فرهنگ معین

(رِ تِ ) (ص مف . ) ۱ - تافته تابیده شده . ۲ - (اِ. ) ریسمان . ۳ - تار، نخ . ۴ - فرقه ، سلسله . ، ~ها را پنبه کردن کنایه از: نتیجه و حاصل کاری را از میان بردن .

فرهنگ عمید

۱. آنچه ریسیده شده، مفتول، تابیده شده.
۲. چیزهای متصل به هم و متوالی: رشتهٴ کلام.
۳. واحد شمارش اشیای به هم پیوسته، مانند قنات، کوه، و مانند آن.
۴. شاخۀ علمی یا درسی.
۵. آنچه از خمیر آرد گندم به شکل نخ یا نوار باریک می برند و پس از خشک کردن در آش، پلو و مانند آن می ریزند.
۶. [مجاز] رابطه: رشتهٴ قلبی.
۷. [قدیمی] نخ، تار.
۸. [قدیمی] چیزی که برای بستن چیز به کار می رود، ریسمان، بند
۹. (پزشکی ) [قدیمی] = پیوک: یکی را حکایت کنند از ملوک / که بیماری رشته کردش چو دوک (سعدی۱: ۶۴ ).
۱۰. [قدیمی] لگام.
۱۱. (موسیقی ) [قدیمی] زه آلات موسیقی.
* رشتهٴ سردرگم: رشته یا کلافی که به هم پیچیده باشد و سر آن پیدا نشود.

فرهنگستان زبان و ادب

{discipline} [ورزش] هریک از حوزه های تخصصی در یک ورزش، مطابق با طبقه بندی کمیتۀ بین المللی المپیک
{filament} [فیزیک] سیم نازکی از تنگستن یا کربن یا مانند آنها که پس از گرم شدن به وسیلۀ جریان الکتریسیته، نور تابش می کند
{series} [ریاضی] دنبالۀ حاصل از مجموع های جزئی یک دنبالۀ مفروض متـ . سری 1
{series} [عمومی] شماری از هر چیزی که یکی پس از دیگری پشت سرهم قرار گیرند متـ . سلسله 2، مجموعه 3
{string} [رایانه و فنّاوری اطلاعات] توالی ای از شی ءهای گوناگون برگزیده از یک مجموعۀ معین با شناسه های خاص خودشان

واژه نامه بختیاریکا

رِشتِن؛ لفکه؛ تال تالی؛ لشکه

دانشنامه عمومی

رشته (علوم رایانه). در برنامه نویسی و در بعضی از شاخه های ریاضیات رشته ( به انگلیسی: String ) به دنباله ای از کاراکترها گفته می شود. بنابراین هر کلمه و حتی هر متن یک رشته به شمار می آیند. کاراکترهایی که یک رشته را می سازند از مجموعه ای می آیند که آنرا الفباء می نامیم.
عکس رشته (علوم رایانه)

رشته (فیلم). رشته ( به هندی: Dor ) فیلمی محصول سال ۲۰۰۶ و به کارگردانی ناگش کوکونور است. در این فیلم بازیگرانی همچون آیشا تاکیا، گول پاناگ، شریاس تالپاده، گیریش کارناد، اوتار باهوکار ایفای نقش کرده اند.
عکس رشته (فیلم)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

رشته (اخترشناسی). رِشته (اخترشناسی)(filament)
در اخترشناسی، شکلی تیره و پیچاپیچ که گاه به گاه در تصاویر خورشید، در نور هیدروژن، به چشم می خورد. رشته ها ابرهای گازی نسبتاً سردی اند که براثر میدان های مغناطیسی برفراز خورشید معلق می مانند و در برابر نورسپهرِ داغ تر، که پایین تر از آن قرار دارد، به صورت تصویر سایه نما دیده می شوند. درخلال گرفت کلّی خورشید، به صورت اجزای درخشانی دیده می شوند که از لبۀ قرص خورشید به طرف آسمان بیرون می زنند؛ در چنین وضعیتی آن ها را زبانه می نامند.

رشته (جانورشناسی). رِشته (جانورشناسی)
(یا: پیوک؛ نارو) کرم انگلی نخدیسی با نام علمی دراکنکولوی مدیننسیس، از گروهِ نماتو داو از عمده ترین انگل های انسان در آسیا و افریقا. بیماری ناشی از آن (دراکنکولوسیس) در عربی به العرق المدنی و در برخی زبان های اروپایی به کرم گینه یا کرم مدینه معروف است. در بدن سخت پوستان کوچک آب شیرین رشد می کند و با آب آشامیدنی آلوده از طریق روده در بافت های زیرپوستی انسان و برخی پستانداران نواحی گرمسیری جا می گیرد، در آن جا بالغ می شود و پس از چندی پوست را شکافته سردرمی آورد. درازای نر آن حدود دو سانتی متر و درازای مادۀ آن به بیش از یک متر هم می رسد. رایج ترین شیوۀ خارج کردن آن پس از بیرون زدنش از پوست، مالش ملایم موضع ظهور کرم و بستن سر آن به تکه ای چوب بود. هر روز کرم را به آهستگی، اندکی بیشتر به دور آن می پیچیدند تا به تدریج همۀ آن خارج شود. در صورت پاره شدن، انگل به درون بدن بازمی گشت و درد و عفونت و گاه مرگ بیمار را سبب می شد. موارد این بیماری تا دهۀ ۱۳۵۰ش در جنوب ایران وجود داشت. با سالم سازی آب آشامیدنی، سازمان بهداشت جهانی به دنبال پژوهش های گسترده در دهۀ ۱۳۷۰ش، ریشه کن شدن این بیماری را در ایران تصدیق کرد.

جدول کلمات

سلک

مترادف ها

tract (اسم)
رساله، حد، اثر، وسعت، مقاله، کشش، قطعه، رشته، اندازه، مدت، نشریه، رد بپا

connection (اسم)
اتصال، پیوستگی، وابستگی، نسبت، بستگی، رابطه، رشته، ارتباط، مخابره، ربط، پیوند، مناسبت، خویش، مقارنت

field (اسم)
زمین، صحرا، میدان، پهنه، عرصه، رشته، دایره، مرغزار، دشت، مزرعه، کشتزار

sequence (اسم)
تابعیت، دنباله، ترتیب، رشته، تسلسل، نتیجه، توالی، عقبه، ترادف، پی رفت

string (اسم)
عقد، سیم، زه، رشته، ریسمان، سلسله، نخ، ردیف، قطار، دراز

sphere (اسم)
محیط، حوزه، گوی، قلمرو، رشته، دایره، کره، فلک، گردون، جسم کروی، حدود فعالیت، دایره معلومات

chain (اسم)
حلقه، زنجیر، رشته، سلسله، ریسه، کند و زنجیز

branch (اسم)
شاخ، شاخه، شعبه، ترکه، بخش، انشعاب، رشته، فرع

suite (اسم)
اپارتمان، دنباله، همراهان، ملتزمین، رشته، سلسله، پیروان، قطعه موسیقی، رشته مسلسل، اتاق مجلل هتل

system (اسم)
دستگاه، جهاز، ترتیب، نظم، رشته، سبک، سلسله، روش، منظومه، اسلوب، نظام، سیستم، همست، همستاد، قاعده رویه

series (اسم)
دنباله، صف، رشته، رده، سلسله، ردیف

line (اسم)
سیم، بند، خط، دهنه، لجام، طرح، رشته، سطر، ریسمان، رده، جاده، رسن، مسیر، ردیف، مسیر که با خط کشی مشخص میشود

rank (اسم)
صف، ترتیب، نظم، پایه، رشته، مقام، سلسله، شکل، ردیف، رتبه، شان، قطار

clue (اسم)
راهنما، اثر، نشان، گوی، رشته، گره، کلید، گلوله نخ، مدرک

strand (اسم)
مجرا، ساحل، کنار دریا، کرانه، رشته، مجرای سیم، بندرگاه، لا، لایه، کنار رود

thread (اسم)
تار، قیطان، خیط، رشته، ریسمان، شیار، رگه، نخ، رزوه، شیار داخل پیچ و مهره

fiber (اسم)
تار، رشته، لیف، بافت، نخ، فیبر

filament (اسم)
تار، رشته، لیف

catena (اسم)
زنجیر، رشته، سلسله

tissue (اسم)
رشته، پارچه، بافت، بافته، منسوج، نسج، تنیده، پارچهء بافته

ligature (اسم)
بار، بند، نوار، رشته، خط ارتباط، شریان بند، رباط، کلید کوک سازهای زهی، بخیه زنی، زخم بند، شریان بندی، خط پیوند، دو یا چند حرف متصل بهم

فارسی به عربی

جناح , حقل , خط , خیط , رتبة , سلسلة , شعیرة , فرع , لیف , نسیج

پیشنهاد کاربران

واژه رشته
معادل ابجد 905
تعداد حروف 4
تلفظ rešte
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [هندی باستان]
مختصات ( اِ. )
آواشناسی reSte
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی معین
لغت نامه دهخدا
رشته ی سر در گم : [عامیانه، اصطلاح] وضع بغرنج، کار دشوار.
واحد شمارش کمربند
در زبانهای لکی و لری به فتح" ر" و "ت"، دارای معانی زیر میباشد:
۱ - بالغ:
ماچم کردینه، تومم چشتینه
مری کوگیکی، خدا رَشتینه
تو را بوسیده ام و تو را مزمزه کرده ام
شبیه کبکی هستی که خدا، تو را بزرگ کرده است ( نظر کردهء خدا بوده ای )
...
[مشاهده متن کامل]

۲ - لایق:
فلونی رَشته شونیه
فلانی لیاقتش همان چوپانی است

رشته: ( Field ) [ اصطلاح فنی حرفه ای] مجموعه برنامه های آموزشی مربوط به فراگیری چند حرفه هم خانواده است

ریسمان

بپرس